در سلسله درسهای موفقیت شخصی و شغلی گزارهها هفتهی پیش به اینجا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کداماند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که بهدلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشتهی این هفته موکول کردم.
در مسیر موفقیت،”کیام من؟” سؤالی کلیدی است که بهواسطهی اهمیت آن، چند هفتهای است که در این سلسله یادداشتها روی آن گیر کردهایم. سؤالی که همواره و از اولین روزهای خلق بشر در این کرهی خاکی، جزو بزرگترین سؤالات بشر در زندگی بوده و هنوز لاینحل باقی مانده است. شاهد این مسئله، عرضهی هر روزهی دهها کتاب و دورهی آموزشی و مقاله و … برای خودشناسی است. این تازه در صورتی است که پیشفرض “لزوم خودشناسی” را پذیرفته باشیم. چیزی که معمولا فراموش میشود! چه بسیار افرادی که با سودای رسیدن به موفقیتهای یک شبه و کوتاهمدت، بهسراغ راهحلهایی رفتهاند که از پیش محکوم به شکستاند. شرکت در انواع و اقسام دورههای موفقیت، مصرف مداوم کتب و مجلات مرتبط با موفقیت و در بهترین حالت، امتحان مداوم قرصها و کپسولهای تجویز شده توسط آنها، شکلهای ظاهرا عاقلانهی ماجرا هستند. در عمل متأسفانه میبینیم و میشنویم که توسل به سحر و جادو فالبینی و کفبینی و دعا گرفتن و چیزهایی شبیه آنها چقدر در جامعه تبدیل به یک راه معمول برای رسیدن به هدف شده است. تازه گذشتم از شکلهای معمولتر و سخیفتری مانند دروغ، تهمت، ریا، کلاهبرداری و دیگر روشهای غیراخلاقی برای رسیدن به هدف که خیلی از آنها به اجبار یا آگاهانه به یک گزینه برای موفقیت افراد و کسب و کارها تبدیل شدهاند.
بگذریم. برگردیم به سراغ بحث اصلیمان. همیشه یکی از دغدغههای من این بوده که چرا در حوزهی موفقیت (چه برای مدیران و سازمانها و چه برای افراد) مطالب سطحی تا این حد پرطرفدارند و در مقابل مطالب عمیق چندان جدی گرفته نمیشوند. یک دلیلاش میتواند این باشد که مطالب جدی دیریاباند و درکشان نیازمند تفکر و تأمل است و میدانیم که این دو از سختترین کارهای روزگار ما هستند
مدتی پیش اتفاقی متوجه موضوع دیگری شدم. وقتی برای خرید یک هفتهنامه بهکنار دکهی روزنامهفروشی رفته بودم و همینطور که منتظر بودم نوبتم شود، شاهد خریدهای دیگران بودم: انواع و اقسام مجلات موفقیت. کمی به چهرهی آدمها خیره شدم: آدمهایی در ظاهر خسته و ناشاد و نهچندان موفق. این قضاوت البته قطعا دارای اشکالاتی است؛ اما مرا بهیاد چند سال قبل انداخت. زمانی که چند نفر دوست کاملا ناموفق داشتم که مشتری دائمی این نشریات بودند. همیشه با خودم فکر میکردم که وقتی خواندن این نشریات برای این آدمها فایدهی عملی ندارد؛ چرا همیشه در حال این کار هستند؟ و حالا پاسخ آن “چرا” را فهمیدهام. این ماجرا دو علت دیگر هم دارد که در ظاهر خیلی هم مشخص نیستند:
- ما در زندگیمان اینقدر زخمهای نشدن و نرسیدن را خوردهایم که “امید” واژهی ناآشنایی برای ماست. برای همین نیاز داریم که یک عامل خارجی مدام ما را قلقلک بدهد که “میشود و میتوانیم؛ چون شد و توانستند!”
- از جایی بهبعد هم بهمصرف این چیزها عادت میکنیم؛ صرف نظر از اینکه چقدر برایمان مفیدند.
و همین دو علت پنهان هستند که مصرف بیرویهی ادبیات موفقیت را برای ما خطرناک میکنند: اینکه صرفا بخوانیم و در عمل هیچ تأثیری از خواندههایمان در زندگیمان نبینیم. این البته خودش میتواند یک نشانه هم باشد: اگر از این دست مطالب زیاد میخوانیم و تأثیری نمیبینیم، شاید لازم باشد تجدید نظری داشته باشیم.
حقیقت این است که هدف از یاد گرفتن اصول و مهارتهای موفقیت، مدیریت، کار حرفهای و هر چیز دیگری در زندگی ما این است که از آنها در عمل استفاده کنیم. اینکه هفتهای یک بار یا ماهی یک بار یا سالی یک بار، کتاب و مجلهای را بهدست بگیریم یا در سخنرانی یا کلاسی شرکت بکنیم، نباید صرفا برای تسکین دردهایمان باشد. باید تأثیری در عمل هم داشته باشد؛ و گر نه نهتنها زمان و هزینه (دو منبع کمیاب زندگی این روزها!) را صرف چیز بیهودهای کردهایم و در نهایت چیزی بهدست نیاوردهایم. حالا اگر دوست دارید که این هزینه را بکنید و چیزی بهدست نیاورید، اختیار با خود شماست. اما لطفا به صرف این هزینه بدون دست یافتن نتیجه عادت نکنید!
نکتهی مهم ماجرا اینجاست که ما باید بین سه گانهی هزینه / لذت / نتیجه تعادلی برقرار کنیم تا بتوانیم خودمان را در مسیر درست موفقیت قرار دهیم. چقدر هزینه به چقدر لذت و چقدر نتیجه میارزد؟ نقطهی بهینهی این تعادل در زندگی شما کجاست؟ یکی دیگر از کلیدهای موفقیت شما، یافتن پاسخ این سؤالات است. هفتهی آینده بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد.
موافقم 🙂
سلام
به موضوع هدف خیلی خوب اشاره کردید. خود من چند سال هدفهایم را می نوشتم و از آنها انتظار معجزه داشتم ولی بدون نوشتن آنها هم پس از مدتی به برخی از اهدافم می رسیدم. به قول آقای شعبانعلی اگر توصیفی داشته باشیم از آنچه می خواهیم باشیم (به عنوان یک انسان). بسیار بهتر است تا لیستی بلند بالا از اهدافی را تعیین کنیم و از آن انتظار معجزه داشته باشیم.
فکر کنم یک نهضتی برای اصلاح تئوریهای هدف گذاری باید ایجاد شود. 🙂