تقابل پپ و مورینیو بعد از یک سال فاصله، قطعا میتوانست یکی از جذابترین بازیهای این فصل اروپا باشد. بازی که دیشب در سوپرکاپ اروپا برگزار شد و البته پیشبینی که میشد درست از آب درآمد. یک بازی کلاسیک و بسیار زیبا که قطعا تا سالها در خاطرهها خواهد ماند. بازی که با شادمانی، با برتری پپ به پایان رسید. 🙂
این بازی بهتنهایی یک کلاس درس بزرگ بود. حیفم آمد که درسهای این بازی استثنایی را اینجا یادداشت نکنم:
۱- تأثیر مربی / مدیر بزرگ، آنی است: پپ در بایرن و مورینیو در چلسی، یک ماهی بیشتر نیست که هدایت تیمهایشان را بهدست گرفتهاند. هر دو تیم، در فصل پیش توسط مربیان صاحب سبکی (هاینکس و بنتیس) هدایت شدهاند. اما تیمهایی که در زمین دیدیم، همان تیمهایی بودند که از این دو مربی انتظار داشتیم. مربیان و مدیران بزرگ، خیلی زود دست بهکار میشوند و همان سازمانی را میسازند که میخواهند. آنها از ساختارهای کلان و نمای اصلی سازمان خود شروع میکنند. جزئیات را بعدا میتوان درست کرد. در مقابل، صبر کردن برای تغییرات تدریجی، دست آخر با بهانهای بهنام کمالگرایی به بینتیجهگی میانجامد.
۲- خودتان باشید؛ یک نسخه بالاتر: تکامل نظامهای مدیریتی و چارچوبهای حرکتی، تدریجی است؛ هر چند که در چارچوب یک پارادایم، میشود الگوی اصلی را بهشکلهای متفاوتی اجرا کرد. بایرن و چلسی، دیشب یک نسخهی تکامل یافتهتر از تفکرات مربیان خودشان را بهنمایش گذاشتند. پاسهای بلند در تیم پپ و پاسهای کوتاه و سریع در تیم مورینیو، دقیقن از سبک مربیگری طرف مقابل گرفته شده بودند!
۳- شور، هیجان و انگیزه: تمامی بازیکنان، در هر لحظه از بازی ـ از سوت آغاز تا سوت پایان و از اولین پنالتی تا پنالتی آخر ـ جوری رفتار میکردند که انگار همان ثانیهی صفر است. شور، هیجان و انگیزه، ثبات رفتار و عملکرد را بههمراه میآورد و ثبات، کلید اصلی پیروزی است. واکنش پس از گل ریبری و پپ را یادتان بیاید: در تکتک لحظات، باید همینگونه باانگیزه باشید!
۴- بازی تا لحظهی آخر، هنوز هم همان بازی است: خیلی از ما در مسیر حرکت به اهدافمان، از جایی بهبعد تسلیم میشویم و انتظار پایان بازی را میکشیم. شاید امید به آینده و شاید هم ناامیدی از گذشته. اما گل ثانیهی آخر خاوی مارتینز، طعم دیگری داشت: تو باید همین بازی را ببری! بازی بعد، همیشه بازی بعدی است که هنوز از راه نرسیده است! 🙂
۴- ضربه بزنید؛ در همان لحظهای که باید. مواظب ضربه خوردن باشید؛ همان لحظهای که نباید! بازی ۴ گل داشت. هر ۴ گل در زمانی بهثمر رسیدند که ضربه به طرف مقابل، کاری بود: هر دو تیم در ابتدای نیمههای وقت معمول گل اولشان را زدند. گل چلسی در ثانیههای پایانی نیمهی اول وقت اضافی و گل پایانی بازی در ثانیهی آخر توسط بایرن هم ضربات مهمی بودند بر روحیهی تیم مقابل که بازگشتن از آنها، فقط کار تیمهای مربیان روانشناسی مثل پپ و مورینیو بود. مسئلهی مهم ماجرا اینجاست که این ضربهی مناسب دو رو دارد که ماهیت هر دو داشتن “تمرکز” است: برای پیروزی باید در زمان مناسب مشت بزنی و برای نباختن، باید در زمان نامناسب مشت نخوری!
بهامید فصلی جذاب، پرهیجان و زیبا در آستانهی جام جهانی. زنده باد فوتبال! زنده باد زندگی!
مثالهای زیبایی زدهاید. موافقم 🙂
🙂
سپاس،خیلی عالی بود
با این دیدگاه از فوتبال دیدن هم میتوان لذت برد. همانطور که از فیلم خوب دیدن و موسیقی خوب گوش کردن. وقتی جدا از یک بازی صرفاً ورزشی به هدف یادگیری و تحلیل پیش می رویم. سپاس
سلام و تشکر از محبت شما. خوشحالم که براتون جالب بوده. 🙂
با سلام
به عنوان یک فوتبال دوست که از دیدن فوتبال لذت میبرد و به واسطه شغلم نیازمند دانش مدیریت هستم
خیلی جالب و ملموس و بدیع است نکاتی که می فرمایید