… از آن بهبعد “سوپر ماریو” شد بازی محبوبم. گروهی که بودیم بهش قارچ میگفتیم. تنها که شدم ماریو صدایش کردم. آن اوایل دو بار تا آخرین مرحلهاش رسیده بودم و بعد گذاشته بودمش کنار اما آتاری که مال من شد دوباره رفتم سراغش. این بار شکل بازی را عوض کردم. رسیدن به شاهزاده خانم دیگر خیلی لوس و تکراری شده بود. توی بازی من، ماریو هیچ هدف بلندمدتی برای زندگیش نداشت. صبح ساعت ده از خواب بیدار میشد، صبحانهاش را میخورد و در حالی که لم داده بود روی مبل از خودش میپرسید: امروز چه کار کنیم؟ “امروز پنج هزار تا سکه جمع کنیم.” “امروز سی تا لاکپشت بکشیم.” “امروز فقط بدوییم.” “امروز رکورد پرچم رو بزنیم.” “امروز هیچ کاری نکنیم.”
(داستان همشهری تیر ماه ۹۲؛ روایت یک تجربه: ماریو و برادرهایش؛ نوشته: ساعده دوستبخیر)
پ.ن. در میان مشکلات بشری، یکی از بزرگترینها درد روزمرگی و بطالت است. این مجموعه پستها، در تلاش است تا نگاهی داشته باشد به روشهای گذران بهتر لحظات ملالآور زندگی و کار.
🙂
🙂
🙂
عاااااااااااالی! اینجوری بهش نگاه نکرده بودم … 🙂
روزمرگی و بطالت برای خیلی ها تعریف متفاوت داره. بعضی آدم ها اصولا نمی توانند خیلی در زندگی چالش را تحمل کنند و یک زندگی آرام و تکراری را دوست دارند، حتا حاضر نیستند یک غذای جدید را امتحان کنند. این زندگی دقیقا معنی روزمره را می دهد برای کسانی که خودشان در زندگی برای خودشان چالش ایجاد می کنند! بنابراین زندگی عادی یکی دیگر می شود روزمرگی کسی دیگر.
از طرف دیگه به نظر من روزمرگی و بطالت اصلاً یک مشکل بشری نیست، فقط یک بخش از زندگی آدم است که می شود در آن ماریو بازی کرد و صبح تا شب قارچ خورد یا فیلم تارکوفسکی دید!!!! انتخاب با شماست 🙂
زندگی ما برخی اوقات به همین شکل می شود. البته روزمرگی یک سری کارهایی است که بایستی انجام شود و کارهای دیگری که ناشی از نداشتن اهداف بلند مدت است.
شخصا از زمانی که وبلاگ دار شده ام، از روزهایم لذت بیشتری می برم.
بسیار زیبا . خیلی جالب بود . ممنون
خیلی عالیه… موفق باشی برادر…