در آستانه‌ی نیمه‌ی راه زندگی …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

باز هم شش اردیبهشت و یک قدم نزدیک‌تر شدن به نقطه‌ی پایان. امروز ۲۹ ساله شدم و به آستانه‌ی نیمه‌ی راه زندگی رسیدم. و این روزها برخلاف سال پیش همین‌ روزها ـ که دل‌خسته بودم از بدترین و وحشت‌ناک‌ترین سال زندگی‌ام ـ شادم و بیش از هر زمانی از زندگی لذت می‌برم. 🙂

*****

خوانده بودم و شنیده بودم که بعد از یک سختی بزرگ، آرامشی و شادی بزرگ‌تری در پیش است. اما آن‌قدر درگیر جدال با “سبکی تحمل‌ناپذیر هستی” شده بودم که باورم و یقین‌م را به بزرگ‌ترین عامل دوام آوردن در روزهای سخت زندگی از دست داده بودم: وجود نازنین “امید” را می‌گویم!

اما در این یک سال آن‌چنان زندگی‌ام متحول شد که امروز خودم هم متحیر گوشه‌ای ایستاده‌ام و دارم به جریان اتفاقات عجیب و لذت‌بخش بزرگ و کوچکی می‌نگرم که یکی پس از دیگری مرا در مسیر زندگی‌ام شگفت‌زده می‌کنند. اتفاقاتی که اغلب هم غافل‌گیرکننده‌اند!

*****

سال ۹۱ برای من سال “شدن‌”‌ها و “رسیدن‌ها” بود. سال شکستن فاصله‌ها. سال لبخند‌ها. سال کشف دوباره‌ی امید و زندگی. سال دل‌خوشی‌ها. و مهم‌تر از همه سال کارهای بزرگ. برداشت بذرهایی که در سال‌های قبل‌تر کاشته بودم. و البته سال درس‌های بزرگ. درس‌هایی که برای تمام زندگی همراه‌م خواهند بود:

۱- رها کن: همیشه بستگی‌ها و وابستگی‌ها یکی از بزرگ‌ترین عوامل احساس درد و رنج و غم درونی است. اما … سال گذشته فهمیدم که همین دردهای به‌ظاهر جان‌کاه هم، تنها و تنها با رها کردن گذشته و آغاز از همین لحظه برای نگاه به فردا تمام می‌شوند. این‌که در گذشته چیزی نبوده و نشده و این‌که کسی در زندگی من مهم بوده اما من برای‌ش مهم نبوده‌ام، هیچ کدام دلیلی بر این نیست که من با افسوسِ آن “نشدن”‌ها، لذت زیبایی امروز و رؤیای فردا را از خودم دریغ کنم. سخت است؛ اما ممکن و پاداش‌ش، آرامشی است که این روزها بزرگ‌ترین لذت زندگی من است.

۲- آرزو به‌دوش باش: در یک سال گذشته به بسیاری از آرزوهای‌ بزرگ و کوچک‌م رسیده‌ام. آرزوهایی که زمانی برای‌م دست‌نیافتنی می‌نمودند. آرزوهایی که فکر می‌کردم حتی اگر یکی از آن‌ها هم در زندگی‌ام تحقق پیدا کند، من خوش‌بخت‌ترین آدم روی زمین خواهم بود! اما در همین یک سال، لذت رسیدن به بسیاری از آن‌ها را تجربه کردم و فهمیدم که یکی از رازهای زندگی، لذت‌ بردن از انتظار برای تحقق آرزوها در هر لحظه‌ی زندگی است. بنابراین آرزوهای‌م را گوشه‌ی صندوق‌چه‌ی دلم چیده‌ام و هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، سرشار از شوری درونی‌ام: غافل‌گیریِ بزرگِ امروز چه خواهد بود؟

۳- چشم‌انداز زندگی من، رؤیاهای‌ بزرگ‌م هستند: درس قبلی و البته هم‌نشینی با بزرگ‌ترهایی بزرگ‌اندیش و جوانانی با رؤیاهایی نزدیک به “تلنگر زدن به کهکشان” استیو جابز، چشم‌انداز زندگی مرا تا آسمان رؤیاها بالا برد. حالا دیگر آینده را نه در سطح توان امروز خودم و شرایط دنیای اطراف‌م، که در رؤیاهای بزرگ‌م جستجو می‌کنم. 🙂

۴- زندگی یعنی تجربه‌ای که من برای خودم می‌سازم: امروز عمیقا باور دارم که سکان قایق کوچک زندگی من در اقیانوس پرتلاطم زندگی به‌دست خودم است. زندگی چیزی نیست جز مجموعه‌ای از انتخاب‌ها و تجربیات انسان در هر لحظه و مهم این است که در تک‌تک دقایق زندگی، هر لحظه از مسیر زندگی‌ام تا آن لحظه رضایت مطلق داشته باشم: این‌که من زندگی‌ام را با انتخاب‌های‌م ـ درست یا نادرست ـ ساخته‌ام!

اوه! چه زندگی شگفت‌انگیزی!

*****

در طول این یک سال، بیش از هر چیز از محبت و لطف دوستان بسیاری برخوردار بوده‌ام: پیش و بیش از همه، باید از دوست و برادرم، علی‌رضا معتمدی تشکر کنم که به همکاری با ایشان مفتخرم. و البته: شهرام کریمی برای دل‌گرمی‌ها و راه‌نمایی‌های‌ش، وفا کمالیان برای لطف بی‌پایان و کمک‌های بی‌دریغ‌ش و از میلاد اسلامی‌زاد برای هم‌رؤیا بودن‌ش با من. و البته: آقای مهندس نقی‌زاده مدیرعامل محترم شرکت ارکان ارزش، دوستان‌م در پروژه‌های کلاس پرنده و جمعه‌های خلاق به‌ویژه رضا بهرامی‌نژاد عزیز، علی بدیعی، احسان اردستانی، محسن امین، نیام یراقی و تک‌تک دوستان و همکاران‌م در دنیای واقعی و مجازی. و البته شما خوانندگان همراه گزاره‌ها که لطف شما بزرگ‌ترین سرمایه‌ی گزاره‌ها و من است.

و البته یک تشکر ویژه از خانواده‌‌‌ی مهربا‌ن‌م و به‌ویژه مادر عزیزم برای محبت‌های‌شان و وجود عزیزشان که بزرگ‌ترین انگیزه‌‌ی من برای نفس کشیدن در این دنیای خاکی هستند؛ و به‌ویژه کوچولوی نازنین و تازه‌وارد خانواده‌ی ما که تماشای لبخندهای زیبا‌ی‌ش بزرگ‌ترین لذت این روزهای من است. 🙂

امسال هم یادداشت‌م را با شعری به‌پایان می‌رسانم. تک‌مصراعی از زنده‌یاد منوچهر آتشی که این روزها بیش از هر زمان دیگری وصف حال من است: 

می‌روم در آرزوی کیمیا هنوز!

دوست داشتم!
۷

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۰): اریک آبیدال؛ در ستایش جنگ‌ با سلاح امید!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

یک بار تا آستانه‌ی مرگ پیش رفته بود؛ اما باز پا به زمین فوتبال گذاشت. با این حال مدتی بعد دوباره در سخت‌ترین موقعیت زندگی یک انسان قرار گرفت: احتمال مرگ ناشی از بیماری لاعلاج سرطان! اما جنگید و پیروز شد و باز هم بازگشت. این جملات درخشان اریک آبیدال عزیز ـ که خود نماینده‌ای است از فرهنگِ زیبایِ امید در باشگاه بارسلونا ـ را بخوانید تا انرژی بگیرید برای مبارزه با زندگی برای دست‌یابی به نشدنی‌ترین و دورترین آرزوها:

ـ هیچ وقت شد که امیدت رااز دست بدهی و به مرگ فکر کنی؟

ـ نه. هیچ وقت. من خیلی به خدا اعتقاد دارم و وقتی کسی به خدا ایمان داشته باشد، می‌داند که کیست که درمورد همه چیز تصمیم‌گیری می‌کند.

ـ دو ماجرا پیش روست: یکی خواست خود من است و دیگری آن چیزی است که خدا می‌خواهد. من به این فکر می‌کردم که با این بیماری بجنگم تا به به‌ترین نحو ممکن به این ماجرا خاتمه دهم: با بازگشتم به زمین چمن … تا بعد از آن ببینیم که چه می‌شود.

ـ برای کسانی که شرایط سختی مثل من را تجربه می‌کنند باید بگویم که شجاع باشید و بجنگید. از نبرد دست نکشید؛ چون همیشه امید وجود دارد. خدا و کمک او را فراموش نکنید و دعا کنید. از کمک سایرین هم بهره بگیرید؛ چون بدون دیگران ما نمی‌توانیم هیچ کاری انجام دهیم.

(منبع: + و + و +)

دوست داشتم!
۱

اصول موفقیت در دنیای کسب و کار به‌‌‌روایت بهمن فرمان‌آرا

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

بهمن فرمان‌آرا از آن آدم‌هایی است که در هر مصاحبه‌اش باید منتظر کلی غافل‌گیری باشی. یکی از ویژگی‌های مهم آقای فرمان‌آرا، توجه‌اش به دنیای حرفه‌ای‌گری و فروش هنر و رد گزاره‌هایی شبیه “هنر برای هنر” است. فرمان‌آرا برای سال‌ها فروش را در سینمای حرفه‌ای جهان تجربه‌ کرده و به‌همین دلیل، حرف‌های‌اش در این‌باره‌ شنیدنی است.

هفته‌ی پیش در گفتگوی مفصل استاد با روزنامه‌ی شرق، ایشان به دو اصل بسیار کلیدی برای موفقیت در دنیای کسب و کار اشاره کرده بودند:

۱٫ نظم، زیربنای فرصت‌سازی است: هنگام تحصیل هم در دانشگاه به این دلیل که کنار هالیوود بودیم، اول از همه انضباط را یاد می‌دادند. به این خاطر که می‌گفتند شما اگر بهترین فیلمنامه جهان را نوشتید ولی اگر چهار روز بعد از تاریخ مقرر تحویل دهید باز هم نمره مردودی می‌گیرید، چون دیگر فایده‌ای ندارد. برای اینکه می‌گفتند اگر انضباط نداشته باشید کسی در سینمای آمریکا شما را نمی‌پذیرد. چون اینجا همه‌چیز حرفه‌ای است، بنابراین در دانشگاه نظم و انضباط در عالم سینما را یاد گرفتم و پدرم هم به ما قانون را یاد داد. ما در خانه همیشه قانون داشتیم؛ یعنی باید فلان ساعت و پیش از پدرم در خانه می‌بودیم.

۲٫ شما ایده‌ی محصول / خدمت‌تان را می‌فروشید و نه خودش را: فروش اگر از ابتدا فکر بازگشت سود و سرمایه نباشید و از سرمایه‌ی بانک ملی هم در فیلم‌تان استفاده کنید باز هم تمام می‌شود. به هر جهت من از ابتدا به سینما به عنوان یک حرفه نگاه می‌کردم … من در فیلم‌های‌م سرمایه‌گذاری نمی‌کنم. دلیلش هم این است، اگر شما موضوع فیلم‌تان را نتوانید به دو نفر بفروشید، خود فیلم را هم نمی‌توانید به بقیه بفروشید. 

توصیه می‌کنم بقیه‌ی بخش‌های این مصاحبه‌ی جذاب و بانمک را هم از دست ندهید!

دوست داشتم!
۱۴

درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک (۱۲): منبع‌یابی

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

نوشتن درس‌های توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک را سال گذشته آغاز کردم؛ اما از درس یازدهم به‌بعد به‌دلیل شلوغ شدن‌ و البته تنبلی این درس‌ها ادامه نیافت. از این هفته ادامه‌ی این درس‌ها را پی‌ می‌گیریم. برنامه‌‌ی آموزشی مطابق همان سرفصل‌هایی که سال گذشته نوشته بودم ادامه می‌یابد. بنابراین این شما و این هم درس دوازدهم:

هر کسب و کار همانند هر موجود زنده نیاز به گروهی از منابع دارد تا نفس بکشد و زنده بماند. ضمن این‌که اساسا ماهیت هر کسب و کاری چیزی بیش از ایده‌ای برای ایجاد تغییری روی همین منابع و تبدیل کردن آن‌ها به کالاها و خدمات نیست! مشکل این‌جاست که مثل بدن انسان که باید غذا و اکسیژن و آب را از بیرون بدن دریافت کند، کسب و کارها هم نیازمند جذب منابع از بیرون هستند. اما سؤال اصلی این است که یک کسب و کار به چه منابعی نیاز دارد؟ شکل زیر را ببینید:

این مدل را قبلا هم دیده‌ایم. این مدل به ما نشان می‌دهد که یک کسب و کار کوچک به چه ورودی‌هایی نیاز دارد. کسب و کار ورودی‌هایی را که در شکل بالا تمایش داده شده‌اند را می‌گیرد و تبدیل به کالا و خدمات می‌کند. اما شکل بالا یک اشکال دارد. حدس می‌زنید که اشکال‌اش چیست؟

مشکل این‌جاست که شکل بالا یک مدل مفهومی است. بنابراین وقتی به زمان راه‌اندازی کسب و کار کوچک‌مان می‌رسیم و بعدتر که می‌خواهیم آن را مدیریت کنیم، هم‌چنان با این سه سؤال کلیدی مواجهیم:

۱- باید چه منابعی تهیه کنیم؟

۲- از هر منبعی چقدر نیاز داریم و در چه زمانی؟ 

۳- این منبع را باید از کجا تأمین کنیم؟ آیا می‌توانیم خودمان تأمین‌اش کنیم (مثلا انباری خانه‌مان را بکنیم کارگاه تولید محصولات چوبی) یا این‌که باید آن را از جای دیگری تهیه کنیم؟

منبع‌یابی به‌صورت خلاصه یعنی پاسخ‌گویی به همین سؤالات. در این درس می‌خواهیم روش پیدا کردن پاسخ این سؤالات را با هم یاد بگیریم. حاضرید؟ شروع می‌کنیم:

سؤال یک ـ به چه منابعی نیاز داریم؟

پاسخ به این سؤال تا حدودی وابسته است بانه ماهیت کسب و کار شما؛ چرا که مثلا برای یک شرکت توسعه‌دهنده‌ی نرم‌افزار، یک منبع کلیدی احتمالا رایانه‌های شخصی مهندسان نرم‌افزارش است؛ اما برای یک کارگاه تراش‌کاری ماشین‌های تراش. اما بدون در نظر گرفتن ماهیت شرکت، هر کسب و کار کوچکی حداقل به منابع زیر دارد:

۱- منابع فیزیکی؛ که می‌توانند شامل این موارد باشند: زمین / ساختمان / دفتر کار، وسایل اداری (میز و صندلی و مبلمان، خودکار و مداد و دفتر و کاغذ و …)،  وسایل حمل و نقل و …

۲- مواد اولیه و جانبی (مثلا روغن مربوط به ماشین‌آلات)؛

۳- نیروی انسانی (اعم از مدیر و مهندس و کارگر و فروشنده و …)؛

۴- پول و منابع مالی؛

۵- فناوری؛ از جمله: رایانه و تجهیزات جانبی (چاپگر، اسکنر و …)، ماشین‌آلات و ابزارها و …

۶- دانش و اطلاعات (اعم از دانش مدیریت و کسب و کار، دانش فنی و اطلاعات و آمار بازار و محیط کسب و کار)؛

۷- دارایی‌های معنوی (مثلا نمایندگی فروش فلان کارخانه!)

اما چطور فهرست منابع کسب و کارمان را استخراج کنیم؟ این سه گام را طی کنید:

۱- فهرست کلی منابع را که در ابتدای این درس ارائه شد، جلوی چشم‌تان بگذارید و فکر کنید به کدام‌ یک از انواع منبع نیاز دارید و آن منبع در کسب و کار شما یعنی چه؟ (مثلا اگر می‌خواهید کافه راه بیاندازید، به یک مغازه، میز و صندلی، دستگاه قهوه‌ساز، فر و چیزهایی شبیه این‌ها، قهوه و شکر و شیر، و  یک فرد حرفه‌ای در قهوه‌سازی نیاز دارید.)

۲- برای این‌که مطمئن شوید که منبع مهمی جا نیفتاده، به سراغ مدل کسب و کارتان بروید و با بررسی آن مطمئن شوید که برای همه‌ی عملیات و فعالیت‌های اصلی کسب و کارتان، منابع مورد نیاز را شناسایی کرده‌اید یا نه.

 ۳- اگر کسب و کارتان، کسب و کاری نیست که برای اولین بار در تاریخ بشریت به بازار آمده، نمونه‌های مشابه را بررسی و منابع مورد استفاده‌ی آن‌ها را تعیین کنید. مثلا وقتی برای خرید چیپس و ماست به مغازه‌ی خواروبارفروشی سر کوچه‌تان رفتید، ببینید که حاج آقای دریانی از چه منابعی را در کسب و کارش استفاده می‌کند؟ حتی اگر کسب و کارتان هم جدید باشد، احتماالا از نظر ماهیت کسب و کارهای مشابهی را می‌توانید پیدا کنید. مثلا اگر یک اپلیکیشن جدید اندروید می‌نویسید، می‌توانید ببینید دیگر توسعه‌دهندگان از چه منابعی دارند استفاده می‌کنند.

سؤال دو ـ از هر منبعی چقدر نیاز داریم و در چه زمانی؟ 

می‌توانیم به‌صورت کلی سه فاز اصلی را برای چرخه‌ی عمر هر کسب و کار در نظر بگیریم: فاز راه‌اندازی، فاز توسعه و فاز بلوغ. در هر یک از این فازها طبیعتا به منابع مختلفی نیاز داریم و نیازمان هم متفاوت است. دو نکته در این مورد مهم‌اند:

الف ـ در هر مرحله از کسب و کار منابع مختلفی مورد نیازند: مثلا ممکن است در مرحله‌ی راه‌اندازی نیاز به دفتر مستقل نداشته باشیم و از دفتر دوستان‌مان استفاده کنیم؛ اما در مرحله‌ی توسعه و بلوغ باید محل استقرار مشخصی داشته باشیم. 

ب ـ در هر مرحله نیاز به مقدار متفاوتی از منابع داریم: مثلا در روزهای ابتدایی که فروش‌مان کم است به مواد اولیه و فروشنده‌های کمی نیاز داریم و بعد که کارمان گرفت و فروش‌مان بالا رفت، باید مواد اولیه‌ی بیش‌تری تهیه کنیم و فروشنده‌های بیش‌تری داشته باشیم. 🙂

خوب هنوز نگفتیم که باید به سؤال شماره‌ی دو چطور پاسخ بدهیم! می‌توانیم از سه مرجع زیر استفاده کنیم:

ـ تجربه: در مراحل ابتدایی کمک گرفتن از یک آدم باتجربه‌‌ی حوزه‌ی کاری‌مان، دوستان‌مان و یا حتی رقبای‌مان مفید خواهد بود. می‌توانیم از آن‌ها مستقیم سؤال کنیم یا از طریق افراد دیگر از آن‌ها کمک بگیریم.

ـ آمار و اطلاعات: وقتی کسب و کارمان راه افتاد، می‌توانیم از آمار و اطلاعات وضعیت واقعی کسب و کارمان استفاده کنیم. مثلا: برای ساختن یک بستنی نیاز به چقدر شیر و شکر دارد؟ این میزان به‌اصطلاح به‌تدریج “دست‌تان می‌آید.”

ـ شهود: در جایی که نمی‌شود از اطلاعات دنیای واقعی استفاده کرد، طبیعتا باید سراغ پیش‌بینی کردن برویم و حدس بزنیم! در این‌جا با اتکا بر دانش و اطلاعات و شهود خودمان، حدس می‌زنیم که مثلا در سه ماه اول فروش‌مان کم است، یک فروشنده که احتمالا خود منِ کارآفرین است کفایت می‌کند. بنابراین لازم نیست به‌فکر استخدام نیروی انسانی باشیم.

و البته می‌شود از ترکیب دو یا سه مرجع فوق هم استفاده کرد. 

اما باز در این‌جا لازم است به نکات مهم دیگری هم توجه داشته باشیم:

ـ هر منبعی، هزینه‌ی خاص خودش را دارد. بنابراین برای برآورد میزان منبع مورد نیاز، باید به محدودیت‌های مالی‌مان هم توجه کنیم. در واقع از آن‌جایی که معمولا مهم‌ترین محدودیت پیش روی ما احتمالا محدودیت پولی است که داریم؛ به‌تر است در پیش‌بینی‌های‌مان تا جایی که می‌توانیم بدبینانه عمل کنیم. 

ـ به‌تر است نیازمان را به منابع، از پیش برای یک دوره‌ی زمانی یک ماهه تا سه ماهه پیش‌بینی کنیم تا مثلا با افزایش قیمت منابع به‌دلیل تورم، غافل‌گیر نشویم!

 ـ لازم است منابع استراتژیک‌تان را تعیین کنید. منابع استراتژیک یعنی چه؟ دو نوع منابع استراتژیک داریم: الف ـ منبعی که اگر نباشد، من به‌تر است کلا کسب و کارم را تعطیل کنم (مثل چوب برای نجار!)؛ ب ـ منبعی که من دارم و دیگران ندارند! (که خیلی وقت‌ها مالکیت معنوی است؛ مثلا من بلدم یک نوع چیزکیک خوش‌مزه بپزم و در کافه‌ام عرضه کنم که بقیه دستورپخت‌اش را ندارند!) ـ نکته‌ی مهم در این‌جا این است که ممکن است به‌دلیل محدودیت‌های مالی یا غیرمالی، در یک زمان من نتوانم همه‌ی منابع مورد نیاز را تهیه کنم. در این حالت باید تمرکزم را بگذارم روی منابع استراتژیک و برای دیگر منابعی که نمی‌توانم تهیه کنم، جای‌گزینی بیابیم (مثلا اگر پول ندارم که یک کیک‌پز خفن استخدام کنم، از مادر عزیزم کمک بخواهم!)

سؤال سه ـ هر منبع را از کجا باید تهیه کنم؟

به این سؤال اصلا نمی‌شود پاسخ دقیقی داد. باید بسته به ماهیت، اهمیت و میزان نیاز به هر منبع، روش تأمین آن را مشخص کرد. طبیعتا در حالت کلی، روش‌هایی مثل: خرید / قرض کردن / اجاره / همکاری مشترک با دیگران می‌توانند مطرح شوند؛ اما نباید از راه‌های خلاقانه‌ی تأمین منابع هم غافل شویم (مثلا من جایی می‌خواندم که یک خانم اصفهانی، با جمع کردن دورریز پارچه‌های خانم‌های دیگر به‌صورت مجانی از آن‌ها چهل‌تکه‌های زیبایی می‌دوزد و به همان خانم‌ها می‌فروشد!)

این سه سؤال را لازم است هر روز از خودمان بپرسیم و سعی کنیم پاسخ‌های به‌تر و خلاقانه‌تر و اثربخشی‌تری برای‌شان پیدا کنیم تا هم هزینه‌های‌مان را کاهش دهیم و هم کیفیت کارمان را بالاتر ببریم. 🙂 

پایان درس دوازدهم. هفته‌ی آینده در مورد بحث شیرین و جذاب فرایندها و سیستم‌های مدیریتی صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۷

حرفه‌ای‌ها (۱۲): اصغر فرهادی

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

ـ برای من فیلم‌سازی و نویسندگی مثل رانندگی کردن است. شما برای این‌که رانندگی کنید، باید حتما قوانین را بدانید. مثلا باید بدانید که در سربالایی با چه دنده ای حرکت کنید. ولی وقتی دارید با خانواده به سفر می روید و در ماشین نشسته اید، دیگر به آن قواعد فکر نمی‌کنید و دست خودتان ناخودآگاه آن‌ها را انجام می‌دهد. این قوانین تا قبل از نوشتن به درد می‌خورند. من وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، سعی می‌کنم بهشان فکر نکنم. در حالی که آن‌ها مثل یک فیلتر در ذهن من وجود دارند. شاید لحظه‌ای که سکانسی را که نوشته‌ام پاره می‌کنم، آگاه نباشم که دلیل‌اش زیر پا گذاشتن یک قانون است. ولی اگر بعد به‌اش فکر کنم، می‌فهمم که این به خاطر مغایرت با یک قانون بوده.

ـ [نوشتن فیلم‌نامه] اگر دست خودم باشد و تعهدی نداشته باشم خیلی طول می‌کشد. احتمالا آنقدر که مثلا خودم دیگر از صرافت ساخت فیلم می‌افتم. برای این‌که این اتفاق نیفتد، قبل از آماده شدن فیلمنامه به کسی که قرار است با هم کار کنیم مثلا تهیه کننده، قول یک تاریخ را می‌دهم. و این مجبورم می‌کند که شروع به نوشتن فیلمنامه کنم. اگر این قول را ندهم، نوشتن‌ام طول می‌کشد. نوشتن این کار آخرم حداقل یک سال طول کشید. و برای «جدایی» فکر می‌کنم ۶-۵ ماه.

ـ من به اینکه قرار است در آینده به چه نقطه ای برسم اصلا فکر نکردم و نمی دانم آن نقطه کجاست. فیلم ساختن برایم پلکان نیست. من یک زندگی دارم و چیزی که برایم خیلی لذت‌بخش است، بودن سر صحنه‌ی فیلمبرداری است. رؤیایی که دارم این است که زمان بیشتری از باقیمانده‌ی  زندگی‌ام را سر صحنه‌ی فیلم‌برداری باشم. ولی از الآن نمی‌دانم که در آینده چه فیلمی را اگر بسازم خیلی خوشحال خواهم بود.

منبع

دوست داشتم!
۶

آیا مشاوران مدیریت در ایران زنبورهای بی‌عسل هستند؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

مدت‌هاست به‌دلیل دغدغه‌های شخصی خودم و البته شغل‌م به‌عنوان یک مشاور مدیریت اوضاع صنعت مشاوره‌ی ایران را از نزدیک رصد می‌کنم. در این پی‌گیری‌ها، نکات زیادی دستگیرم شده و منتظر فرصت مناسبی بوده‌ام تا در موردشان بنویسم. هفته‌ی گذشته مطلبی از آقای آواژ در نقد مشاوران مدیریت خواندم. مطلبی که بعد بار اولِ خواندن آن، باورم نشد به‌قلم آقای آواژ بوده است. مطلب دوم اما من را مجاب کرد که در نقد دیدگاه‌های ایشان نسبت به مشاوران مدیریت در ایران چند نکته‌ای را یادآوری کنم.

ابتدا لازم است به سه نکته توجه کنیم:

۱- یکی از اصول نقد این است که ناقد، اشراف بسیار زیاد و فراگیری به موضوع نقد داشته باشد. در واقع به‌تر است ما افراد هم‌تخصص خودمان را نقد کنیم؛ نه فعالان حوزه‌ای را که احتمالا با بخش کوچکی از آن در ارتباط بوده‌ایم یا در آن تجربه‌ی کاری داشته‌ایم. من برای آواژ احترام بسیار زیادی قائلم؛ اما اکتفا به تجربیات قطعا محدود خود برای قضاوت در مورد وضعیت یک صنعت به‌نظر من کار درستی نیست. من هم شخصا نقدهای بسیاری به شرکت‌های نرم‌افزاری ایرانی دارم. به‌عنوان یک تحلیل‌گر کسب و کار و یک فعال حوزه‌ی معماری سازمانی و طرح جامع کسب و کار، تجربیات بسیار زیادی را در مورد نرم‌افزارهای سازمانی ایران به‌دست آورده‌ام. اما هیچ وقت خودم را در جایگاه نقد این دوستان قرار نمی‌دهم؛ چون واقعا بسیاری از این مشکلات ناشی از محدودیت‌هایی هستند که مدیران و کارشناسان شرکت‌های نرم‌افزاری روی آن‌ها کنترلی ندارند. 

۲- ادبیات نقد به‌نظرم بر محتوای نقد اولویت دارد. این‌که یک نقد درست را در چه قالبی بریزی و به دنیا عرضه کنی، می‌تواند باعث شود تا منطقی‌ترین نقد، تبدیل به یک دعوای اساسی شود. چرا که طرف مقابل را در جایگاه دفاع می‌نشاند و نه در جایگاه گفتگو. متأسفانه مطلب آقای آواژ، ادبیات کاملا غیردوستانه و عصبی داشت که برای من کاملا غیرمنتظره بود.

۳- فرق است بین مشاور و مشاور حرفه‌ای. این دو اصطلاح هر کدام بار معنایی خاصی دارند. وقتی از مشاور مدیریت حرف می‌زنیم، هر کسی می‌تواند مدعی این باشد که مشاور است. اما مشاوران حرفه‌ای دارای ویژگی‌هایی هستند که در ادامه به آن‌ها اشاره خواهم کرد.

اما برویم سراغ نقد محتوایی نوشته‌ی آقای آواژ. من مطلب ایشان را این‌طور خلاصه می‌کنم: تمام مشاوران مدیریت ایرانی دزد و بی‌سواد هستند و تنها هدف‌شان، کلاه گذاشتن بر سر کارفرماهای بی‌نواست! (محض خالی نبودن عریضه، در آخر متن عده‌ی قلیلی را در این بین مستنثی کرده‌اند که البته مشکل آن‌ها هم این است که راه‌حل‌های کاربردی ندارند!) این برداشت را با من با دوستان دیگری هم مطرح کرده‌ام تا ببینم نکند اشتباه کرده باشم و آن دوستان هم با من موافق بودند.

بسیار خوب. برای این‌که بتوانیم دقیق‌تر صحبت کنیم و از کیلویی صحبت کردن (که یکی از ویژگی‌های مشاوران مدیریت نه در ایران که در همه جای دنیاست!) رهایی یابیم، باید یک چارچوب از ویژگی‌های مشاوران مدیریت بالغ و درست‌کار سطح بین‌المللی داشته باشیم تا ببینیم مشاوران مدیریت ایرانی در کجا مشکل دارند. این چارچوب را در شکل زیر می‌بینید:

این چارچوب، مدل شایستگی مشاوران حرفه‌ای انجمن بین‌المللی مشاوران مدیریت است که براساس آن گواهی‌نامه‌ی CMC برای مشاوران ذی‌صلاح صادر می‌شود. بنابراین برای این‌که ببینیم مشاوران مدیریت ایرانی در کجا مشکل دارند، این چارچوب، متر و معیار مناسبی است.

بیایید از بخش بالایی شروع کنیم و به‌ترتیب جلو برویم:

۱- دانش فنی: با وجود فاصله‌ی بسیار زیادی علمی و دانشگاهی ما با دنیا در حوزه‌ی مدیریت، نمی‌توان گفت که خیلی از مباحث روز دنیا عقبیم. ممکن است در اجرا ضعف‌های بسیاری داشته باشیم (که این تازه فقط مشکل ما نیست و حتی در خود آمریکا هم اجرایی نشدن تئوری‌ها یکی از نقدهای جدی به دانشکده‌های مدیریت در پی بحران مالی سال ۲۰۰۸ بود!)، اما در تئوری اوضاع‌مان خیلی بد نیست. اغلب کتاب‌های روز دنیا با فاصله‌ی چند ماهه به ایران می‌رسند و با فاصله‌ی شش ماه تا یک سال در ایران ترجمه می‌شوند. مقالات نشریات برجسته‌ای مثل HBR، مک‌کنزی کوآرترلی و … هم اغلب با فاصله‌‌ای چند ماهه‌ در ایران ترجمه و منتشر می‌شوند. وبلاگ‌نویسان و نویسندگان دنیای مجازی هم که جای خودشان را دارند. در دوره‌های تحصیلات تکمیلی مدیریت و به‌ویژه دوره‌های MBA هم تقریبا دیگر می‌شود گفت از تکست‌بوک‌های روز دنیا به‌عنوان مرجع درس استفاده می‌شود. در شرکت‌های مشاوره‌ی بزرگ کشور (که من به‌عنوان کارشناس و مشاور و ناظر و حتی رقیب! با بسیاری از آن‌ها در تعامل بوده‌ام) هم حداقل برای انجام پروژه‌ها و به‌روزرسانی فهرست خدمات، شرکت‌ها تلاش می‌کنند تا در حد امکان به مطالعه و تحقیق بپردازند (که البته کافی نیست و ضعف‌های زیادی دارد؛ اما این‌گونه هم نیست که بگوییم هیچ کاری انجام نمی‌شود.) حالا این‌جا فقط یک مشکل داریم و آن هم این‌که آقای آواژ قبلا گفته بودند که به‌نظر ایشان تئوری‌های مدیریتی جهانی در ایران قابل اجرا شدن نیستند! به این بحث هم چون بارها توسط دوستان دیگری مطرح شده است، بعدها در پست دیگری پاسخ خواهم داد. تجربه‌ی من نشان می‌دهد که مشکل از کم‌بود دانش فنی نیست و اتفاقا برعکس، خیلی وقت‌ها از زیاد بودن دانش فنی است!

۲- شایستگی مشاوره: این بخش از چارچوب به ارائه‌ی مهارت‌هایی می‌پردازد که یک مشاور برای دستیابی به راه‌حل‌های خاص نیاز مشتری خود باید داشته باشد. در واقع منظور از این بخش، همان هنر کشف و حل مسئله است که هفته‌ی گذشته در مورد آن نوشتم و شخصا تصور می‌کنم که مهم‌ترین حلقه‌ی مفقوده‌ی صنعت مشاوره‌ی مدیریت در ایران در این‌جا نهفته است. چرا؟ در همان پست مربوط به هنر کشف و حل مسئله، بخشی از دلایل را نوشتم. این‌جا می‌خواهم به نکته‌ی دیگری اشاره کنم. اول بگذارید دو خاطره‌ را تعریف کنم:

الف ـ دو سال پیش در شهریور ماه، کلاس آموزشی فرایندها و ابزارهای مدیریت از طرف انجمن بین‌المللی مشاوران مدیریت و با حضور یک مدرس خارجی (که معاون انجمن مذکور و مدیر علمی آن بود) در ایران برگزار شد (که گزارش‌اش را این‌جا نوشته بودم.) حاضران کلاس هم اغلب مشاوران جوان و میان‌سال بودند. نکته‌ی مهم و جالب ماجرا این بود که استاد بعد از جلسه‌ی صبح روز اول براساس سؤال‌های حاضران در کلاس و گفتگوهایی که انجام شد، در ابتدای جلسه‌ی بعد از ظهر به ما گفت که شما تقریبا ماهیت و فرایند مشاوره را کامل بلدید و به‌همین دلیل من سرفصل‌های دوره را تغییر می‌دهم و مباحث پیش‌رفته‌تری را برای‌تان می‌گویم.

ب ـ  دقیقن یکشنبه‌ی هفته‌ی پیش در جلسه‌ای ناظر مذاکرات یک تیم مشاور از یک شرکت برجسته‌ی خارجی با یک کارفرمای بسیار بزرگ در مورد یک پروژه‌ی معماری سازمانی بودم. در بخشی از این مذاکرات، تیم مشاور خارجی متدولوژی و چارچوب کاری خودش را تشریح کرد. در صحبت‌های مطرح شده، هیچ چیزی بیش‌تر از آن‌چه ما در ایران انجام می‌دهیم و چیزهایی که بلدیم، وجود نداشت.

خوب پس مشکل کجاست که مشاوران ایرانی نمی‌توانند راه‌حل مناسب و اثربخشی تولید کنند؟ تجربه‌ی من نشان داده این‌ها:

اول ـ تجربه‌ی انباشته‌ی کم کار مشاوره در کشور: سابقه‌ی قدیمی‌ترین شرکت‌های مشاوره‌ی مدیریت ایران به سی سال هم نمی‌رسد. این در حالی است که مثلا شرکت معظم آرتور دلیتل در سال ۱۸۸۶ تأسیس شده است! بنابراین هنوز چارچوب و محدوده‌ی کاری و انتظارات متقابل کارفرما و مشاور در ایران با توجه به ویژگی‌های بومی اجتماعی و اقتصادی کشور، هنوز تا کامل و استاندارد شدن راه درازی در پیش دارد.

دوم ـ عمق و گستره‌ و بلوغ متدولوژی‌ها و چارچوب‌ها: در کارهایی که از شرکت‌های مشاوره‌ی خارجی در ایران دیده‌ام، چیزی که همیشه شگفت‌انگیزم کرده، عمق و گستره‌ی استانداردسازی متدولوژی‌ها و چارچوب‌های آن‌ها بوده است: این‌که برای کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین فعالیت‌های (Taskهای) یک پروژه‌ی مشاوره هم روش کاری و ابزار و تمپلیت استاندارد وجود دارد. اگر آن‌ها در سطح ۵ از یک مدل ۵ سطحی بلوغ باشند، ما به‌زحمت هنوز سطح اول را رد کرده‌ایم!

سوم ـ تخصصی بودن مشاوره‌ها: در تمامی شرکت‌های مشاوره‌ی برجسته‌ی بین‌المللی، حوزه‌های مشاوره واقعا تخصصی است و یک مشاور، در خارج از حوزه‌ی تخصص خودش (مثلا سلامت، انرژی، نفت و گاز، و …) به‌هیچ عنوان کار مشاوره انجام نمی‌دهد. علت اصلی ماجرا، جهانی بودن عملیات شرکت‌های مشاوره و متنوع و متعدد بودن مشتریان آن‌هاست. اما در ایران به‌عنوان مثال ما چند شرکت جدی فعال در صنعت گاز (در حد شرکت ملی گاز ایران) داریم که یک نفر برای‌اش بصرفد انرژی و کارراهه‌ی حرفه‌ی خود را روی آن صنعت خاص متمرکز کند؟ حتی در صنایعی که تعداد شرکت‌ها زیادتر است و رقابت بیش‌تر (مثلا در صنایع غذایی)، واقعا چقدر پروژه برای مشاوران بیرونی تعریف می‌شود؟ اغلب این شرکت‌ها ترجیح می‌دهند برای حفظ اسرار سازمانی از خدمات مشاوره‌‌ی بیرونی استفاده نکنند.

چهارم ـ تمایل بسیار به ارزان خریدن خدمات مشاوره‌ در ایران: بسیاری از شرکت‌های بزرگ و کوچک ایرانی، مشاوره عملا یک محصول لوکس و زینتی محسوب می‌شود و چه به‌تر که بشود این محصول را به ارزان‌ترین شکل ممکن خرید! همین می‌شود که مشاوران مدیریت حرفه‌ای، هر روز کار کم‌تری دارند و مشاوران مدیریت بنجل‌فروش و شومن هر روز کار بیش‌تری! 

پنجم ـ عدم توانایی سازمان‌ها در انتخاب و استفاده از مشاوران حرفه‌ای: این هم یکی از مشکلات اساسی صنعت مشاوره در ایران است. مشتریانی که نمی‌دانند از مشاور باید چه بخواهند و چه نخواهند، مشتریانی که نمی‌دانند مشاور قرار نیست معجزه کند و داروی شفابخش بیماری‌های لاعلاج را تجویز کند، مشتریانی که واقعا فرق مشاور حرفه‌ای  غیرحرفه‌ای را درک نمی‌کنند (و بدتر این‌که مشاوران غیرحرفه‌ای را با قیمت بالاتر از مشاوران حرفه‌ای به‌کار می‌گیرند) و خیلی چیزهای دیگر خود از معضلات اساسی صنعت مشاوره در ایران هستند.

مسائل بسیار زیاد دیگری هم وجود دارند که برای اختصار از آن‌ها می‌گذرم. در هر حال، با تعطیل کردن صنعت مشاوره در ایران اوضاع به‌تر نخواهد شد. به‌تر است به‌جای زیر سؤال بردن فعالان این صنعت، به تجربه کسب کردن و آزمون و خطاهای سازمان‌ها و مشاوران مدیریت امیدوار باشیم و هم‌زمان، برای به‌تر شدن و حرفه‌ای شدن فضا تلاش کنیم. بیش‌تر بنویسیم، به‌تر بخوانیم و حرفه‌ای‌تر صحبت کنیم. هدف اصلی من از ترجمه‌ی کتاب “مشاوره‌ی مدیریت” چیزی جز این نبود!

۳- رفتار حرفه‌ای: در این‌باره سخن‌های بسیاری گفته‌اند و گفته‌ایم و شنیدیم و خوانده‌ایم. نمی‌خواهم وارد این‌ مباحث شوم که سر دراز دارد. نکته‌ای که آقای آواژ به‌نظرم قصد تأکید روی آن داشته‌اند همین است. این‌:که افراد بی‌صلاحیت وارد این حرفه می‌شوند (جایی برای تشریح پیشنهادمان برای انجام پروژه‌ی استراتژی رفته بودیم، طرف از من پرسید دیروز یک آقای پزشک این‌جا بود. فرق کار شما با استراتژی که ایشان می‌نویسد چیست؟)، این‌که ساده‌ترین اصول اخلاق حرفه‌ای رعایت نمی‌شود (برای گرفتن یک پروژه، رقیب دولتی ما از رانت دولتی بودن‌اش استفاده کرد و کارفرمای محترم ما را که از نظر امتیاز فنی و قیمت در مناقصه اول شده بودیم کلا از مناقصه حذف کرد!)، این‌که آدم‌ها در همه‌ی حوزه‌های فنی ادعای متخصص بودن دارند (فردی می‌شناسم که مدعی است مشاوره‌ی استراتژی، منابع انسانی، طراحی ساختار سازمانی، بهبود فرایندها، مالی و … و از آن مهم‌تر مشاوره‌های مهندسی صنایع مثلا بالانس خط و طراحی لی‌اوت را به‌تر از همه‌ی ایرانی‌ها بلد است!) و خیلی دردهای ناگفتنی دیگر و این‌که نهادهای متولی مشاوره‌ی مدیریت در کشور (به‌ویژه سازمان مدیریت صنعتی و انجمن مشاوران مدیریت ایران) در زمینه‌ی کنترل و رگولاتوری بازار تلاش چندانی انجام نمی‌دهند، خود حدیث بسیار مفصلی است که شاید بعدها به آن‌ها هم پرداختم.

پ.ن. این نوشته را نه در دفاع از مشاوران مدیریت در ایران که برای یادآوری لزوم حفظ حرمت بزرگ‌ترهایی نوشتم که همیشه به شاگردی‌شان افتخار کرده‌ام (به‌ویژه آقای مهندس مؤمنی مدیرعامل شرکت حاسب سیستم که شخص آقای آواژ هم به‌گمانم ایشان را به‌خوبی می‌شناسند.) با وجود این‌که در حسن نیت آقای آواژ تردیدی ندارم؛ اما فکر می‌کنم این نوشته در حداقل‌ترین حالت‌اش، ناخواسته موجب زیر سؤال رفتن مشاوران قدیمی و برجسته‌ای می‌شود که با وجود تمامی محدودیت‌ها و مشکلات و کج‌فهمی‌ها برای جا افتادن لزوم وجود صنعت مشاوره‌ی مدیریت در ایران، خون‌ِ دل‌ها خورده‌اند. صنعت مشاوره‌ی مدیریت در ایران هنوز در آغاز راه است. بیایید در کنار هم برای جلو رفتن و رشد و توسعه‌ی واقعی این صنعت تلاش کنیم.

دوست داشتم!
۷