زمانی همکاری داشتم که فردی کاملا ساکت و درونگرا بود. سن و سالش از من و سایر بچهها کمی بیشتر بود و برخلاف ما درگیر زندگی و همسر و بچههایش. از سوی دیگر بهدلایلی مشکلات فراوانی ـ از جمله مشکل مالی شدیدی ـ در زندگی داشت که باعث میشد ما همیشه دلمان به حال او بسوزد. اما با گذشت مدتی از دورهی همکاری ما چیز عجیبی در مورد این آدم دستگیر من و همکارانم شد: اینکه او عمدا سعی میکرد تا اطلاعات چندانی در مورد خودش در اختیار دیگران قرار ندهد. طبیعتا براساس اصول حفظ حریم شخصی این حق مسلم او بود؛ اما مشکل جایی بروز میکرد که او حتی در مسائل کاری هم سعی میکرد اطلاعاتی در اختیار دیگران قرار ندهد. مثلا فرض کنید جایی کار من و او با هم تلاقی داشت و او باید اطلاعاتی را در اختیار من میگذاشت؛ اما این کار را نمیکرد. بارها و بارها تلاش کردیم تا این رویکرد کاری ایشان را تغییر بدهیم؛ اما نشد.
از یک جایی بهبعد بالاخره معلوم شد که ماجرا چیست: این همکار محترم از نظر سطح دانش و توان تجزیه و تحلیل در سطح کاملا پایینی قرار داشت؛ اما غرور (و احتمالا توهمش) به او اجازهی اقرار به این ضعف را نمیداد. بنابراین او استراتژی دیگری را برای بالا کشیدن خودش در شرکتی که تقریبا تمام نیروی کارشناسیاش بچههای بیست و چند سالهی تازه فارغالتحصیل از دانشگاه بودند انتخاب کرد: استراتژی ابهام! او تلاش کرد تا با ندادن اطلاعات در مورد خودش، توان تخصصیاش، تجارب قبلیاش و البته روش کارش مدیران و همکاران را در مورد ماهیت واقعی خودش فریب دهد. یادم میآید که همهی ما فکر میکردیم این آدم با سکوت و مرموز بودناش چقدر آدم متخصصی است که سرش به کار خودش است و همیشه هم در حال نوشتن و فکر کردن و تحلیل است!
این استراتژی البته تا مدت زمانی کار کرد و موفق بود. با توجه به اینکه سن او از ما خیلی بیشتر بود، مدام تلاش میکردیم تا به این آدم نزدیک شویم و از دانش و تجربهاش (!) استفاده کنیم. اما اتفاقات عجیب و تلخی که بعد از آن رخ داد، خیلی چیزها را در مورد این همکار فاش کرد و کار بهجایی رسید که سرانجام از شرکت بهشکل بدی اخراج شد.
من مدتها به این فکر میکردم که او چه تحلیلی داشت که به این استراتژی توسعهی شغلی منجر شد. به نتیجهی خاصی هم نرسیده بودم تا اینکه با کسی دوست شدم که بسیار پیچیده بهنظر میرسید. هر چه جلوتر میرفتم ابهامم در مورد راستی و درستی حرفهای او در مورد خودش و زندگیاش و کارش بیشتر میشد. بعدها از منابع دیگر اطلاعاتی بهدست من رسید که بسیاری از آن ابهامات را از بین برد. و همینجا بود که بالاخره فهمیدم که آن همکار محترم چه تحلیلی داشت و چرا از استراتژی ابهام در روابط انسانی استفاده کرد.
یکی از مباحث اصلی در تحلیل سیستمها مبحث پیچیدگی است. من خیلی قصد ندارم وارد جزئیاتش شوم؛ فقط اشاره میکنم که ابهام و نداشتن اطلاعات یکی از اصلیترین عوامل پدیدآورندهی پیچیدگی است. از آن طرف بشر در همیشهی تاریخش (حتی در دنیای علمگرای امروز) برای چیزهای پیچیده و پرراز و رمز ـ بهویژه انسانهایی که اطلاعاتی در موردشان وجود ندارد ـ احترام بسیاری قائل است و همین، یکی از دلایل معروف شدن بسیاری از سلبریتیها در دنیای امروز است!
اما مشکل از جایی بروز میکند که ما بهصورت ناخودآگاه، نبود اطلاعات در مورد فرد را به عمیق بودن او متصل میکنیم. یعنی فکر میکنیم چون این آدم انسان بسیار عمیقی است؛ ما نتوانستهایم تمام ابعاد وجودیاش را درک کنیم و همین اطلاعات محدود در اختیار ما قرار گرفته است! البته این اشتباه ناخودآگاه توسط آدمهایی که هوش سوء استفاده از آن را برای پوشش نقاط ضعفشان داشته باشد، با محدود کردن هر چه بیشتر اطلاعات تقویت میشود و نتیجهاش میشود همین که آن همکار محترم و این دوست عزیز من و خیلی افراد دیگر، از نظر من به انسانهایی عجیب و عمیق تبدیل میشوند. و خودتان میدانید که وقتی فردی را عمیق میدانیم، چقدر نوع نگاه و رفتارمان با آن فرد متفاوت میشود. چقدر به او اعتماد میکنیم و چقدر دوست داریم با او باشیم. اما وقتی پرده کنار میرود و ماهیت واقعی آن آدم بروز میکند، کاملا ویران میشویم …
بههمین دلیل بهنظرم لازم است در قضاوت در مورد آدمهایی که هر چه تلاش میکنیم اطلاعاتی از خودشان به ما نمیدهند، احتیاط بیشتری بکنیم. آدمی که اطلاعاتی در موردش وجود ندارد، لزوما آدم پیچیده و عمیقی نیست. کاش این نکته را در شناساندن خودمان به دیگران هم رعایت کنیم!
آدمها تکرار نمیشن مهدی جان؛ رفتارهای مشترک دارند.
چه جالب!!!
منم با یکی توی محل ار قبلیم برخورد کردم که دقیقا همین شکلی بود…آدما تکرار می شن
سلامت باشی رفیق قدیمی. خوش اومدی 🙂
علی آقا اتفاقی اومدم اینجا و دیدمت
موفق باشی
درست میفرمایید. لطف دارید 🙂 حتما
نگاه و نوشته و تحلیل همه خوب بود. مرسی دقت نظر.
سلام. به مطلب مهمی اشاره کردید. متاسفانه این مساله مانند یک اپیدمی نه تنها در سطح کارشناسی بلکه بیشتر در سطح مدیران میانی هم رواج دارد. یادمه یکی از همکاران جوان ما ازدواج کرده بود. آداب اجتماعی حکم میکنه که همسرش رو به دوستانش معرفی کنه. ایشان نه تنها این کار را نکرد بلکه پس از مدتها با شوخی بالاخره گفت که حرف اول اسم خانمش space هستش!! ایشان هم بعد از مدتی به طرز بدی از سازمان اخراج شدند. متاسفانه این مبهم بودن به صورت مقطعی در فرهنگ پیچیده ایرانی جواب می دهد. به این میگن دانه گذاری برای پیرو درست کردن.
(خواننده مطالب خوب شما هستم. در مورد مشاوره مدیریت اگر دوستانی دیگر هم می نویسد لطفا معرفی کنید.)
موفق باشید