مدتها دوستش داشتم اما جرأت گفتن دوست داشتنم را نه. وقتی بالاخره این را به او گفتم، پاسخش خیلی ساده بود: “نه!” و من ویران شدم …
***
این روزها بیش از یک سال از آن ماجرا گذشته. من خوب شدم و به زندگی عادی بازگشتهام. این همان ماجرایی بود که به نوشتن این پست منجر شد. آنجا نوشتم که چه کردم تا خوب شدم. سخت بود؛ اما ممکن.
***
در تمام این یک سال و اندی به این فکر میکردم که چه شد که به آن نقطهی ویرانی رسیدم. انواع و اقسام علتها و حالتها را بررسی کردم (تحلیلگر سیستم بودن اینجا در زندگی شخصیام هم بهدردم خورد!) حالا میدانم ماجرا خیلی سادهتر از چیزی بوده که من در تحلیلهایم به آنها فکر کرده بودم. در حقیقت، جدا از اشتباهاتی که هر دوی ما مرتکب شدیم، ریشهی اصلی ماجرا در این بود: من “آدمِ مهمِ داستانِ زندگی او” نبودم. این در حالی بود که فکر میکردم آن آدم من هستم. و این تضاد در مورد نقشم در یک رابطه دوستانه به یک فاجعه در زندگی من انجامید. وقتی در این یک سال عاشقانههای بیفرجام خیلی از دوستانم را شنیدم؛ متوجه شدم که این “اشتباه” خاص من نیست. تقریبا تمامی ما بلااستثنا مرتکب این اشتباه میشویم.
اما چرا این اتفاق میافتد؟ در مباحث مربوط به علم تصمیمگیری و نظریهی بازیها، مبحثی هست با نام “تصمیمگیری با اطلاعات نامتقارن.” در آنجا گفته میشود که یکی از علل اصلی تصمیمات اشتباه، این است که یکی از طرفین ماجرا براساس اطلاعات ناقص تصمیم میگیرد. خیلی وقتها ریشهی اصلی ماجرا در رفتار طرف مقابل ما است. این روزها روابط ما در هر سطحی ـ از روابط خانوادگی و دوستانه گرفته تا روابط کاری ـ آلودهی دروغها و مصلحتها است. علاوه بر این، خیلی وقتها “غرور”ی که ما داریم، جلوی بیان واقعیت را میگیرد. و بههمین سادگی رابطهای شکل میگیرد، ادامه پیدا میکند و با ویرانی طرفین پایان میپذیرد.
اما تمام تقصیر ماجرا بر دوش “روابط پرابهام” ما نیست و ما خودمان مقصرتریم! بخش مهمتری از ماجرا به چیزی برمیگردد در مباحث روانشناسی شناخت و تصمیمگیری از آن با نام “خطاهای تصمیمگیری” یاد میشود. خیلی ساده خطاهای تصمیمگیری عبارتند از الگوهای اشتباه تصمیمگیری که ما برای تصمیمگیری سریع از آنها استفاده میکنیم (داستان فیل مولانا را بهیاد بیاورید! در آنجا آدمهای داستان مرتکب چند تا از مهمترین خطاهای شناختی میشوند.)
من کمی گشتم و متوجه شدم تصمیم “عاشق شدن” در معرض خطاهای تصمیمگیری زیر است:
۱- اثر ابهام: تصمیمگیری در جایی که کمبود اطلاعات، باعث شده احتمال موفقیت نامعلوم باشد.
۲- خطای توجه: جایی که تصمیمگیری براساس احساسات، باعث میشود تا برخی اطلاعات بسیار مهم برای تصمیمگیری درست را نادیده بگیریم.
۳- اثر پس زدن: جایی که برای باور نکردن واقعیت که آنگونه است که ما نمیخواهیم، بهسراغ توهم میرویم!
با این حال نباید فراموش کنیم که یک رابطهی عاشقانه، همچنان یک رابطهی عاشقانه است و احساسات در آن تأثیرگذار. اما برای جلوگیری از ویرانی زندگیمان در آینده، شاید بد نباشد همین امروز اگر در یک رابطهی عاشقانه هنوز نامستحکم هستیم و یا اگر قصد شروع یک رابطهی جدید را داریم کمی به این نکات فکر کنیم.
***
اشتباه “توهم دربارهی آدم مهم داستان بودن” فقط در روابط عاشقانه برای ما رخ نمیدهد. وقتی این اشتباه را کشف کردم موقعیتهای بسیار دیگری را در در روابط دوستانه و بدتر از آن کاریام بهیاد آوردم که باعث ناراحتیهای بسیاری برایم شده بودند. ماجرا در آنجا هم همین بود: من یا طرف مقابل نقشی فراتر از آنچه واقعا بودیم برای خودمان قائل شده بودیم. نتیجهی ماجرا هم ناراحتی برای هر دو طرف بود. شاید اگر از ابتدا هر دو میدانستیم که برای طرف مقابل در چه جایگاهی قرار داریم، این اختلافات، دلخوریها و قهرها بهوجود نمیآمدند.
برای همین است که فکر میکنم لازم است یک بازنگری اساسی در مورد جایگاهمان در روابط با اعضای خانواده، دوستان و همکارانمان داشته باشیم. باید شروع کنیم به فکر کردن، گفتگو و تعامل با دیگران، سؤال پرسیدن از خودمان و طرف مقابل و دیگران و در نهایت تصمیمگیری با بهحداقل رساندن عامل “احساسات.” این روزها فکر میکنم یکی از کلیدهای خوشبختی، همین بازنگری سخت اما لازم جایگاهمان در داستان زندگی دیگران است.
پ.ن. این پست را براساس تجربهی خودم برای دوست عزیزی نوشتم که این روزها حسابی درگیر و دار همین مسائل است. امیدوارم او هم بتواند بر مشکلات احساسیش غلبه کند.
ممنونم نصیبه جان. لطف داری 🙂
سلام.
امیدورام همیشه زندگی بهت لبخند بزنه
و همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه 🙂
از خوندن نوشته هات همیشه احساس خوبی دارم، اما امیدوارم بیشتر توی زندگیت تجربیات موفق داشته باشی و ما هم از خوندشون لذت بیشتری ببریم.
منم سرم همین بلا اومد 🙁 ولی تموم شد!
قشنگیش واسه من این بود که ازم انتظر داشت نقش ِ آدم مهمه رو هم ایفا کنم، همراهی از دکتر رفتن تا درس خوندن و …. با من بود، ولی یواش یواش که تیازها برطرف شد و زندگی نرمال شد، اهمیت من هم از بین رفت !
درسته؛ اما آن تنهایی منجر به یک “اشتباه” بزرگ بشه.
🙂
دقیقن همینطوره
متأسفانه من هم این تجربهی بد را داشتم و دلیل بروز آن توهم هم همین بود …
تحلیل شما هم عالی بود 🙂
مهم اینه که تموم شد 🙂
سپاسگزارم
کاملا درست است و موافقم؛ اما حرف من در مورد ادامه دادن عشقهای یک طرفه و بیسرانجام است. نوشتهی من راهی بود که خودم برای خلاص شدن از آن شرایط بد استفاده کردم. برای من جواب داد؛ اما لزوما ممکن است قابل تعمیم نباشد.
سپاس
به این جنبهاش فکر نکرده بودم 🙂
پای استدلالیون چوبین بود…
تحلیلتون از مسئله ای که این روزا باب شده تحلیل واقعا مفیدیه. مخاطبانتون در کنار استفاده از تجارب و تخصصای علمیتون زمانی رو هم پیدا می کنن که در مورد یه سری مشکلات به خودشون بیان و واقعبینانه تر به مسائل نگاه کنن.
من که استفاده کردم.
در مورد خطاهای تصمیم گیری مبنای اولیه در مطالعه و بررسی این خطاها این پیش فرض مهم است که انسان ها عقلانی تصمیم گیری می کنند و همه استدلال های بعدی بر این فرض استوار است، اما در موارد عاشقانه اولین بحث این است که لزوما این تصمیم عاقلانه نیست و حتی به قول برخی از فیلسوفان ازدواج و روابط عاشقانه اصلا کار عقلانی نیست. بنابراین تحلیل کردن موضوع با پارامترهای استدلال شده بر پایه تصمیم گیری عقلانی لزوما صحیح نخواهد و فردی هم که گرفتار این اتفاقات می شود، هر قدر که با استدلال عقلانی به وی عرضه شود، باز خیلی عوامل دیگر هم هستند اجازه فکر کردن و تحلیل کردن درچارچوب منطق را از وی می گیرند.
سلام
تحلیلتون درست بود. اما به نظرم باید عوامل دیگه ای رو هم درنظر می گرفتید. مثل چگونگی بیان این موضوع… تفاوت فرهنگ ها باعث میشه گاهی مواقع شیوه بیان و شرایط موجود موجب دلخوری طرف مقابل بشه. در موردی که برای من پیش اومده بود همین موضوع باعث تغییر جواب من شد، نمیدونم طرف مقابل به حد ویرانی رسید یا نه اما من تا مدتی ذهنم مشغول بود.
امیدوارم بیان تجربه ام مفید باشه
با سپاس فراوان
من هم دقیقا این شرایطی رو که نوشتین داشتم. چه روزای سختی بود.
سلام. تحلیل خوبی داشتی. من در ادامه همچین افکاری به اینجا رسیدم که هیچکس از طرفین مقصر نیست. جایی که خرابه کل سیستم فکری آدمهاست. یه چیزایی هست که تعریف شدن و در زندگی همه آدمها نفش مهمی دارن، مثل تعهد، ازدواج، آینده … و تقریبا همه قواعذ و مقررات و آداب و رسوم که دست و پای آدما رو بستن و اسمشون شده فرهنگ. اینا مانع داشتن روابط طبیعی با دنیا و آدمها میشه. همه ما در قالبی که اسمش فرهنگه گیر افتادیم و طبق همین الگوها تصمیم گیری میکنیم یعنی هیچکس خودش نیست. مثلا ما یاد گرفتیم که باید دنبال زوجمون باشیم که یه جای دنیا منتظر ماست و وقتی هم به یه نفر میرسیم همون جا گیر میکنیم نقشه برای آینه میچینیم رویا پردازی میکنیم و همه جا هستیم بجز در زمان حال. من به این نتیجه رسیدم که درستش اینه که امروز رو ببینیم و تو هر شرایطی و هر ارتباطی قرار میگیریم همون موقع از لحظاتمون لذت ببریم و برای آینده برنامه ریزی نکنیم و گیر ندیم که تا آخرش با همون آدم بمونیم. هر کدوم از طرفین هر وقت خواست بره آزادانه بره. نمیشه که دو نفر رو که هر کدوم صاحب افکار و احساست منحصر به فرد هستن برای مدت زیادی چسبوند به هم. مثل دو قطره آب که در یه رودخونه برای چند لحظه کنار هم حرکت کیکنن و بعدش هر کی مسیر خودشو میره. مثل بچه ها که به هیچی گیر نمیدن. به نظر من طبیعی ترین حالت انسان همینه که توی رفتار بچه ها میشه دید. اینکه به هیچی گیر نمیدن و یه اسباب بازی رو ازشون میگیری چند لحظه بعد یه جور دیگه خودشون رو سرگرم میکنن و همچنان خوشحال هستن.
من یه کتاب خوندم که به نظزم چیز خوبی بود شمام اگه خواستی بخون. اسمش تفکر زائد بود.
توهم دربارهی آدم مهم داستان بودن و خیلی موافقم. کلی حال کردم این نوشته هاتو پیدا کردم تقریبا نتیجه گیریهایی که کردی مثل خودم بود و خوشحال شدم یکی اونا رو نوشته !
ولی میدونی نکته چیه ؟ مصلا تو رابطه ای که من داشتم، این حس بهم القا میشد که “آدم مهمه تویی” ! اینو هم به داستان اضافه کن که بعضی وقتها طرف مقابل تکلیفش حتی با خودش هم روشن نسیت !
دقیقا تقصیر این روابط پر ابهام است، وقتی نمی خواهی از جایی که در آن ایستاده اید خبر داشته باشی چون امید داری هنوز که زمان جایت را به آن چیزی که می خواهی تغییر دهد، بعد دیگر تمام نشانه های نادرستی پیش بینی ات را نادیده می گیری و به همان امید “بالفعل” کردن “بالقوه” های عقیم دل می بندی.
بنام خدا
سلام-
تحلیل این داستانتون خیلی بهم کمک کرد ،چونکه فعلن خودم هم درگیر همچی مساله ایم.
اما خوب بعضی موقعا تنهایی اینقدر به آدم فشار میاره ،که آدم فقط میخواد یه نفرو دوس داشته باشه.
سپاسگزار
مصطفا-خوزستان
عالی!