اینجا لطیفهای مدیریتی دیدم: واحد حسابداری یک سازمان، فهرستی از کارهای غیربهرهور برای سازمان را تهیه میکند و از کارکنان سازمان میخواهد تا در گزارش کارکرد ماهانه دقیقا مشخص کنند که چه زمانی در انجام چه کاری بههدر رفته! بعضیهایشان قابل پیشبینی و بعضیهایشان قابل تأمل. از جمله “احساس غمگین بودن” و “بیحوصلگی” … از خواندن این دو مورد حسابی به فکر افتادم. من آدمی هستم حساس که هر از چند گاهی وارد یک دورهی غمزدگی یا بیحوصلگی میشوم و در این دورهها، بازدهم بهشدت کاهش مییابد. این را میدانستم؛ اما تا حالا اینجوری به ماجرا نگاه نکرده بودم: در دورههایی که آدم درگیر احساسات منفی است، شاید بهتر باشد کار کردن را کنار بگذارد و برود مرخصی. کیفیت کار آدم در این زمانها طوری است که حتا اگر وقتش را تلف هم نکند، برای سازمان خروجی بهدرد بخوری ندارد. بنابراین حتا انجام وظیفهی مسئولانه هم در چنین دورههایی، معادل همان کار نکردن است!
عجب! جالب بود.
دقیقن 🙂
من شرایطم خوب شده؛ امیدوارم برای شما هم همینطور بشه 🙂
جالب بود. دقیقا شرایط من مشابه شماست و برعکس وقتی غمگین هستم بیشتر کار می کنم اما هیچ وقت دقت نکردم که اصلا بهره وری نداره
سلام.
گاهی اینگونه میشدم، آن روزها نمیدانستم این مشکل عمومیت دارد یا نه:) و گاه عذاب وجدان از بهره وری پایین و سردرگم این سوال میشدم که آیا بهتره بی توجه به آن، به کارم ادامه دهم یا علتی بی علت را پیدا کنم !
و درسی آرامش بخش از تجربه گرفتم.
این زمانها خلق شدند تا راه زندگی بهتر رو یاد بگیریم.
اوقاتی که یادگیری ناخودآگاه به شدت بالا میره! وقتایی که خلاقیت ناخوداگاه چشمک میزنه.
همون زمانیکه میشه فهمید نسبت به اصلی کم توجه یا بی توجه بودیم.
نوعی سر به پایین کردن و نگاه کردن به نقشه زندگی…