نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب
تغییرات پیکسار همزمان شدند با تحولی بزرگ در زندگی شخصی جابز: عشق او نسبت به لورن پاول. در سال ۱۹۹۱ دو سال پس از اولین ملاقات آنها در پایان سخنرانی غیررسمی جابز در مدرسهی تحصیلات عالی مدیریت دانشگاه استنفورد، لورن در هتل آوانهی پارک ملی یوسمیت همسر راهب بودایی داستان ما شد.
جابز بههیچ عنوان مرد خانواده بهنظر نمیرسید و هیچگونه مسئولیتپذیری در مورد لیسا ـ اولین دخترش که در سال ۱۹۷۸ بهدنیا آمد ـ نشان نداده بود. او ابتدا رابطهی پدری با او را منکر شد؛ حتی با وجود اینکه جابز نام او را روی یکی از رایانههای اپل گذاشت. جابز که از بچگی فردی خودپسند، خودمحور و تأثیرگذار بود، اغلب اوقات شبیه یک بچهی لوس و ننر رفتار میکرد که به رفتن راه خودش عادت کرده بود.
شخصیت او پس از ملاقات با لورن یک شبه تغییر نکرد؛ اما اعتماد به نفس بیش از حدش ـ بهویژه پس از ورود فرزندانش رید، ارین و آیو به خانواده در سالهای ۱۹۹۱، ۱۹۹۵ و ۱۹۹۸ ـ کمکم شروع به کاهش کرد. اگر چه این برای همهی والدین تازه بچهدار شده رخ میدهد؛ اما جابز طوری رفتار میکرد که انگار اولین انسان دنیا است که لذت زندگی خانوادگی را کشف کرده و قدر آن را میداند. او خودش را به منزلش نزدیکتر کرد: ساختمان نمای چوبی فروشگاه متعلق به شرکت هول فودز پالوآلتو را که آن طرف میدان قرار داشت، تبدیل به یک دفتر مجهز به تجهیزات ماهوارهای کرد تا بدین ترتیب رفت و آمدش بین منزل و محل کار تنها شامل چند دقیقه دوچرخهسواری باشد (او از این دفتر پس از بازگشتش به اپل خیلی استفاده نکرد.)
دفتر کار من چند ساختمان آن طرفتر بود و هر از گاهی او را که برای گردش با کسی بیرون آمده بود میدیدم. او اغلب میگفت که در زمان قدم زدن بهتر میتواند فکر کند. در این سالها شهرت او کمتر شده بود و در نتیجه دیدن او مثل ملاقات با یکی از اعضای گروه بیتلها در سوپرمارکت محل نبود. مردم خوشبختانه او را تنها میگذاشتند.
یکی از این ملاقاتها زمانی بود که اتفاقی به او برخورد کردم. جابز تنها بیرون آمده بود تا برای لورن که تولدش نزدیک بود دوچرخهی جدیدی بخرد. این خیلی قبلتر از زمانی بود که شما میتوانستید تکالیفتان را بهکمک اینترنت انجام دهید؛ اما او در آن زمان تحقیقاتش را کامل کرده بود و در نتیجه خرید کردنش خیلی طول نکشید. ده دقیقه بعد ما بیرون دوچرخهفروشی پالوآلتو بودیم. او به من گفت: “من هرگز نمیخواهم آندریا این کار را انجام دهد.” منظورش دستیارش بود که برای مدت مدیدی با او همکاری داشت. “من دوست دارم هدیههایم را خودم برای خانوادهام بخرم.”
جابز حتی پس از بازگشتش به اپل هم هیچ کاری را بیشتر از وقتگذرانی در منزل دوست نداشت. البته این بدان معنا نبود که او به کار اعتیاد نداشت. ما سالها با هم از طریق پیامرسان آیچت با هم در ارتباط بودیم؛ بنابراین نام او هر وقت که در رایانهی شخصیش در منزل مشغول بهکار بود برای من نمایش داده میشد. او بهصورت ثابت تا پاسی از شب روبروی رایانهی مکش مینشست. ما گهگاه با هم گفتگوی تصویری میکردیم و اگر این گفتگو در ساعات اولیهی عصر اتفاق میافتاد من اغلب یکی از کودکانش را در پسزمینهی تصویر خود او میدیدم.
اینطور بهنظر میرسد که خانوادهدار شدن جابز بهترین اتفاقی است که میتوانست برای پیکسار بیافتد. او وقتی خود را مشتری اصلی محصولات فرض میکرد، یک بازاریاب و یک رهبر کسب و کار عالی بود. او از یک انیمیشن رایانهای برای خودش و کودکانش چه میخواست؟ این تنها پرسش بازارشناسی است که او تا تا آخر عمرش پرسید. او همواره بهدنبال ارزشهای بلندمرتبهی تولیدی و طراحی محصول عالی برای رایانههای خودش بود. او از محصولات پیکسار هم همین را طلب میکرد. لستر و کاتمول نمیتوانستند حتی تصور یک ولینعمت همدلتر از جابز را داشته باشند.
ادامه دارد …