” از نظر من او بهترین مربی دنیاست. وقتی ما سه گانه را به دست آوردیم، او سالها بود که آن تیم را ساخته بود و اعتماد به نفس زیادی به تیم تزریق کرده بود. او کاری کرده بود که ما فکر کنیم بهترین تیم دنیا هستیم و می توانیم برای کسب هر جام تلاش کنیم. به همین دلیل بود که ما آنقدر خوب بودیم. هیچ تیمی نمی توانست به ما نزدیک شود. وقتی شما چنین اعتقادی داشته باشید، اتفاقات زیادی میتواند رخ دهد.” (پیتر اشمایکل در مورد سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
مهمترین نقش رهبر تیم دقیقا همین است: ایجاد کردن این باور در آدمها که در تیمی عضویت دارند که قرار است کار بزرگی انجام بدهد و البته میتواند این کار بزرگ را انجام دهد. شاید این طوری هم بشود این حرف اشمایکل افسانهای را تفسیر کرد: تمرکز بر استفاده از خوبیها و نقاط قوت تیم خودمان برای بردن به جای تمرکز بر نقاط ضعف تیم حریف! (سبک رهبری گواردیولا در برابر سبک رهبری مورینیو)
در همین زمینه دو پست قبلا داشتهام که پیشنهاد میکنم بخوانیدشان:
سلام. بهاره کل نوشتههای این وبلاگ همینه دیگه! دارم چیزهایی که همه بلدند را تکرار میکنم یا سعی میکنم به یک زبان دیگه بگم تا خودم هم بهتر بفهممشان! 😉
ممنون 🙂
من یکی دو سال هست که تقریبا به موضوع توانایی ذهن و “باور ذهنی” فرد و نقشی که این موضوع ایفا میکنه در زندگی شخص علاقه مند شدم. به نظرم ترکیب این موضوع با مقوله”لذت بردن از توانمندی” که فرد در خودش سراغ داره، و یا ایجاد کرده، کلید پیروزیه و حتی فرق بین پیروزی و شکسته. بقول اون فیلمه، everything interesting begins in mind. این لذت بردن رو که در مبحث “انگیزه درونی …، الگویی برای همه آدمها” اشاره کردین، بسیار پسندیدم.
سلام
یک کتاب درباره روابط انسانی و ارتباطات می خوانم. یک جای آن اشاره کرده به اینکه در یک جمع رسمی و سخنرانی آقایان جمع شروع کرده اند به مثالهای فوتبالی زدن و خانمها اول احساس کردند که اینها طوری حرف می زنند که خانمها نفهمند! بعد که دقت می کنند می فهمند که نه، آقایان مثال فوتبالی می زنند که خودشان حرف خودشان را بهتر بفهمند D: