خوب همان‌طور که دیشب وعده دادم، از امشب به مناسبت فارغ‌التحصیل شدن‌ام درباره‌ی این‌که MBA چیست و من از آن چه آموخته‌ام می‌نویسم: پست اول (همین پست) درباره‌ی این‌ است که MBA کلا چیست و به‌درد چه کسانی می‌خورد خواهد بود، چهار پست وسطی به بررسی دروس گذرانده‌ی ما در چهار ترم دانشگاه‌مان می‌پردازد و پست آخر هم در مورد این است که من از دوره‌ی MBA چه به‌دست آورده‌ام. این‌جا قصد قضاوت در مورد کیفیت دوره‌های ایرانی MBA ـ به‌غیر از دوره‌ی امیرکبیر که خودم در آن‌جا درس خوانده‌ام ـ را ندارم. ضمنا تأکید می‌کنم که این نوشته‌ها دیدگاه‌های شخصی مرا در این زمینه نشان می‌دهند و به‌هیچ عنوان ادعای علمی بودن‌شان را ندارم. من MBA بدون گرایش (عمومی) را در دوره‌ی دوم MBA دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی‌تکنیک تهران) خوانده‌ام.

با این مقدمه شروع کنیم: این روزها کسانی که می‌خواهند برای کنکور ارشد امسال برنامه‌ریزی کنند شاید برای‌شان مهم باشد که بینند MBA به دردشان می‌خورد یا نه؟ من پست اول را به این نکته اختصاص می‌دهم؛ چون در این زمینه سؤالات زیادی هم از من شده و می‌شود.

بنابراین سؤال اصلی این پست این است: MBA چیست و قرار است داخل‌اش چه اتفاقی بیافتد؟ برای پاسخ به این سؤال خیلی با ماهیت تاریخی این رشته خیلی کار ندارم که برای این ایجاد شد که مهندسان، مدیریت یاد بگیرند. امروزه عملا MBA این روزها به درد دو دسته آدم می‌خورد: مشاوران مدیریت و کسانی که می‌خواهند کسب و کار خودشان را راه بیاندازند.

بارها و بارها گفته شده که تفاوت MBA با دوره‌های کارشناسی ارشد غیر MBA مدیریت بازرگانی در این است که رویکرد MBA به مسائل، رویکرد کاربردی است، نه پژوهشی. منظور این است که شما قرار نیست در MBA علم جدیدی ایجاد کنید؛ بلکه قرار است به مفاهیم و ابزارهایی مجهز شوید که با آن‌ها بتوانید مسائل دنیای واقعی را حل کنید. در این‌جا شما لازم نیست فلسفه‌ی این را یاد بگیرید که چرا استراتژی داشتن خوب است؛ بلکه باید یاد بگیرید چطوری استراتژی تدوین کنید و چطور با مسائل و مشکلات بیزینسی روبرو شوید و آن‌ها را حل کنید (حالا نه به این غلظت البته!) بنابراین در MBA هدف از یاد گرفتن، ایجاد توان حل مسائل بیزینسی است. بارها و بارها این‌جا نوشته‌ام: کار مشاورها همین است و عملا کسانی که می‌خواهند استارت‌ آپ راه بیاندازند هم به چنین نگاهی از علم مدیریت نیاز دارند. این نکته به نظرم در نگاه به هدف‌گذاری برای MBA خواندن بسیار کلیدی است. باید تصمیم بگیرید که MBA قرار است به چه دردتان بخورد! در همین راستا به چند نکته توجه کنید:

۱٫ اگر نظر من را بپرسید من MBA و مدیریت اجرایی (مخصوصا دومی) را به یک جوان تازه فارغ‌التحصیل توصیه نمی‌کنم. مدیریت اجرایی که کاملا برای مدیران نسبتا با سابقه طراحی شده و برای MBA هم داشتن سابقه‌ی کار به نظر من بسیار ضروری است. شما باید برای حل مشکلاتی که در کار با آن‌ها مواجه شدید، به سراغ خواندن فوق لیسانس مدیریت بروید. برعکس‌اش خیلی کمک نمی‌کند بنابراین اگر سابقه‌ی کارتان زیر یک تا دو سال است، MBA خیلی کمک‌تان نمی‌کند (موقعی که من قبول شدم و درس‌ام را شروع کردم؛ حدود دو سال سابقه‌ی کار داشتم.)

۲٫ یک فاکتور دیگر مهم در تصمیم‌گیری در این زمینه آینده‌ی کاری است که برای خودتان در نظر دارید. می‌خواهید شغل‌تان چه باشد؟ مشاور؟ (MBA خوانده‌ها معمولا مشاور مدیریت می‌شوند.) کارشناس در یکی از شاخه‌های مدیریت؟ یا مدیریت بیزنیس خودتان؟ باید ببینید خواندن یا نخواندن فوق لیسانس مدیریت اجرایی چه تأثیری بر انتخاب شغل آینده‌ی شما می‌گذارد. آیا واقعا تأثیری دارد؟ اگر ندارد چرا بی‌خودی وقت و عمر و حتا پول‌تان را تلف کنید؟ (در مصاحبه‌ی MBA پلی‌تکنیک از من دقیقا همین سؤال شد که تو که لیسانس‌ات صنایعه چرا می‌خوای MBA بخونی. جواب‌ام این بود که من توی یک شرکت مشاوره‌ی مدیریت کار می‌کنم که مجبورم می‌کنه با حوزه‌های مختلف علم مدیریت آشنا باشم. ولی مشکل اینه که مطالعات‌ام پراکنده و برحسب نیاز بوده؛ نه سیستماتیک. دوره‌ی MBA قراره این مشکل را برای من حل کنه. این کلیدی‌ترین سؤالی بود که از من پرسیده شد؛ طبعا جواب‌ام نسبتا درست بوده که قبول شدم!) حواس‌تان باشد که این تأثیر نباید هرگز چیزهایی مثل “ارتقای شغلی با گرفتن مدرک بالاتر” یا “عوض کردن زمینه‌ی شغلی (بدون دید درست نسبت به آینده البته)” باشد.

۳٫ MBA جزو دوره‌های آموزش محور است که در آن یاد گرفتن مهم است و نه تحقیق و پژوهش. MBA پایان‌نامه ندارد و شما بعد از فارغ‌التحصیلی باید سریع وارد بازار کار بشوید. برعکس در دوره‌های پژوهش ـ محور (یعنی فوق‌های مدیریت معمولی یا فوق‌های صنایع خودمون)، هدف یاد گرفتن روش تحقیق و پژوهش است و این، برای کسانی مفید است که قصد ادامه تحصیل در مقطع دکترا را داشته باشند. در این‌جا شما پایان‌نامه دارید که حداقل یک سال وقت‌تان را می‌گیرد. بنابراین انتخاب با شما است که می‌خواهید از فوق لیسانس گرفتن چه به دست بیاورید؟ هدف‌تان وارد شدن به بازار کار است یا گرفتن دکترا؟ اگر اولی است MBA کاملا به‌ درد شما می‌خورد؛ اما اگر دومی است فوق‌های معمولی مدیریت یا فوق‌های صنایع بیش‌تر به دردتان می‌خورند.

۴٫ در بازار کار هم عملا اگر چه احترام بیش‌تری نسبت به MBA وجود دارد؛ ولی خیال‌تان راحت خیلی تفاوتی را احساس نخواهید کرد (به‌عنوان یک MBA عرض می‌کنم!)

۵٫ فارغ از همه‌ی بحث‌ها؛ تمام حرف‌هایی که در مورد تفاوت دوره‌های MBA با فوق‌های مدیریت در ایران می‌شنوید جار و جنجالی بیش نیستند. باور نکنید. کیفیت دوره‌ها عملا هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارد. در به‌ترین حالت شاید بشود گفت که در این مملکت، چون کیفیت ورودی‌های دوره‌های MBA بالاتر است، خروجی‌شان هم بهتر است (که البته مشاهدات من از دوره‌ی MBA امیرکبیر نشان می‌دهد که همین کیفیت ورودی هم سال به سال اوضاع‌اش دارد بدتر می‌شود. امیدوارم شریف و بقیه جاها این‌طوری نباشند.) بنابراین با چنین فرضی حداکثر تفاوت دوره‌ها، در آدم‌هایی است که این دوره‌ها را می‌خوانند، نه خود دوره‌ها.

گفتم که من MBA بدون گرایش خواندم که به نظرم به‌ترین حالت‌اش هم همین است. MBAهای گرایش‌دار هم خوب هستند؛ اما به نظر من (با توجه به تنوع دروسی که گذراندیم و بعضی‌‌های‌شان مثل مدیریت تکنولوژی و مدیریت ریسک بسیار هم جذاب بودند) یک مقدار دید آدم را محدود می‌کنند.

بد نیست بدانید که ماهیت وجودی رشته‌ی MBA از سال ۲۰۰۸ که بحران اقتصادی در دنیا پدید آمد، به‌شدت زیر سؤال رفت! علت‌اش دو نکته بود:

۱- زیر سؤال رفتن کاربردی بودن آموزش‌های این رشته: یکی از علل اصلی بحران اقتصادی، تصمیمات نادرست مدیران MBA خوانده (به‌ویژه افتادن به دام بایاس‌های تصمیم‌گیری) بود. بنابراین ادعای کاربردی بودن آموزش‌ها زیر سؤال رفت. یک جایی می‌خواندم که علت‌اش این بوده که تحقیقات رشته‌ی مدیریت خیلی شبیه تحقیقات رشته‌های فیزیک و شیمی شده‌اند! ریشه‌اش هم برمی‌گردد به دورانی که در دهه‌ی ۷۰ میلادی، اساتید بیزینس اسکول‌‌ها (به‌ویژه در هاروارد و مدرسه‌ی اسلوآن MIT) توسط اساتید سایر رشته‌ها مسخره می‌شدند که پول مفت می‌گیرند! بنابراین تحقیقات علمی مدیریت هم رفت به سمت تحقیقات کمّی و آماری که البته فی‌نفسه بد نیست؛ ولی دیگر یه جورهایی شورش درآمده و تحقیقات را از حالت کاربردی خارج کرده‌اند‌ (توجه کنید که داریم در مورد وارتون پنسیلوانیا و هاروارد و اسلوآن حرف می‌زنیم!)

۲- عدم توجه به نهادینه کردن اخلاق کسب و کار: مثال انرون مثال واضحی از سقوط ارزش‌های اخلاقی بود. مدیران با علم به سقوط قیمت سهام شرکت، سهام خودشان را فروختند و از طرف دیگر، اطلاعات مربوط به ورشکستگی شرکت را هم اعلام نکردند. در نتیجه بلایی بس عظیم بر سر سهام‌داران جزء آوردند! به گمانم در مورد ورشکستگی بانک لیمن برادرز و شرکت‌ بیمه‌ی AIG هم چنین دغدغه‌های اخلاقی وجود داشت. نقد اصلی به این بود که یا در برنامه‌های MBA دروس اخلاق کسب و کار وجود ندارد یا به آن‌ها توجه چندانی نمی‌شود. بنابراین این آدم‌ها وقتی مدیر می‌شوند، جنبه‌های اخلاقی تصمیم‌شان برای‌شان یا مهم نیست یا اهمیت بسیار پایینی دارد.

بر همین اساس عملا در دو سال اخیر بسیاری از بیزینس اسکول‌ها، برنامه‌های‌شان را مورد بازنگری‌های جدی قرار داده‌اند. خوب چیزی که عملا در مورد برنامه‌های ایران، به‌شوخی بیش‌تر شبیه است! (البته همین‌جا هم سیلابس بعضی از درس‌ها و تکست‌بوک‌های‌شان تا حدودی به دوره‌های جهانی نزدیک است. البته تا حدودی را می‌شود تفسیر کرد!)

این‌ها را گفتم که حواس‌تان باشد MBA جنبه‌های منفی هم دارد. ولی کلا خوبه بیایید بخونید!

در این نوشته سعی کردم تصویری کلی از MBA را برای‌تان ایجاد کنم. چند مستند جانبی (از جمله برنامه‌ی مصوب MBA شریف) را برای تکمیل اطلاعاتی که من در این پست نوشتم، می‌توانید از این‌جا دانلود کنید.

دوست داشتم!
۴

خوب همان‌طور که دیشب وعده دادم، از امشب به مناسبت فارغ‌التحصیل شدن‌ام درباره‌ی این‌که MBA چیست و من از آن چه آموخته‌ام می‌نویسم: پست اول (همین پست) درباره‌ی این‌ است که MBA کلا چیست و به‌درد چه کسانی می‌خورد خواهد بود، چهار پست وسطی به بررسی دروس گذرانده‌ی ما در چهار ترم دانشگاه‌مان می‌پردازد و پست آخر هم در مورد

هفته‌ای باز هم پرلینک در حوزه‌ی فناوری …

فقط یک نکته را این‌جا بگم: این هفته که گذشت مشکلی که فارغ‌التحصیلی مرا به تأخیر انداخته بود حل شد و حالا می‌توانم تقریبا بگویم که MBA شده‌ام. از مدت‌ها قبل تصمیم داشتم به محض فارغ‌التحصیلی نکات مورد نظرم و تجربیات‌ام را از تحصیل در این رشته بنویسم. بنابراین روال عادی گزاره‌ها، هفته‌ی آینده از روزهای شنبه تا پنج‌شنبه متوقف می‌شود و به جای آن ۶ پست خواهم داشت در مورد MBA. منتظرم باشید.

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم. اگر فکر می‌کنید تعداد لینک‌ها زیاد است، با مطالعه‌ی لینک‌های قرمز شده هر آن‌چه را حتما باید بخوانید، خوانده‌اید!
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها خیلی زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

مدیریت:

معرفی سایت: Lumosity باشگاه ورزشی مغز شما، چطور تنهایی به مغز شما کمک می‌کند! (البته اون تنهایی گودری منظور امیر نیست؛ تو محل کار را می‌گه! :دی) و چطور از شخصی درخواست راهنمایی کنیم؟ (به کامنت من پای این مطلب توجه کنید!) (امیر مهرانی؛ The Coach)

ارتباطات سازمانی (علی سرزعیم)

به دنبال راه‌های خلاقانه و کارت ویزیتم را له نکن! (بچه‌های همینا؛ دومی مخصوصا عالی بود!)

ابزارهای مدیریت پروژه (نوشته‌ی کوتاه و بسیار مفید نادر خرمی‌راد)

کرگدن (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد)

آسمان یک رنگ (علی واحد؛ وبلاگ رادمان) و متعاقب آن این دل‌نوشته‌ی آقای مجید آواژ در روزنوشت‌های بهساد در جواب آن: چرا مانده‌ایم و بعدتر جواب آقای واحد به پست آقای آواژ: مانده‌ایم! بسیار خواندنی هستند. اگر دنبال دلیل برای ماندن و جنگیدن در این دیار هستید، این نوشته‌ها را از زبان آدم‌هایی که چند سالی از من و شما بزرگ‌ترند و سختی‌های بیش‌تری کشیده‌اند، بخوانید.

“خانم شیرزاد” و نقش میز پذیرش (عالی! یادمه دکتر روستا هم همیشه می‌گفت این آدم‌های مورد اشاره در این نوشته، مدیرعامل‌های غیررسمی سازمان هستند!) (استاد پرویز درگی)

۱۰ دلیل موفقیت کسب و کارها در یک کشور (بسیار خواندنی و قابل توصیه) (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

۶ گام در تحلیل سود / هزینه (نکاتی بدیهی که معمولا فراموش می‌شوند!) (مشاوره کسب و کار،طراحی سیستم بازاریابی ویژه سازمان‌های کوچک؛ محمدی سالاری)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

تبلت : رویای ما تصویرگران (تبلیغ آی‌پد به‌روایت رضا بهرامی عزیز)

چگونه اعتیاد به اینترنت سیم‌کشی‌ مغزمان را تغییر می‌دهد! (دکتر علی‌رضا مجیدی عزیز؛ یک پزشک)

رموز فروش موفقیت آمیز اپل (عباس صفارائی!؟؛ ویزویز) و شارژ کردن موبایل از طریق کتری آب جوش (مهرداد نایب؛ ویزویز)

وظیفه بلاگر: ارایه مفهوم، اخبار یا آمار؟ (سؤال جالبی است؛ حوصله‌ام گرفت شاید در موردش نوشتم.) (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

کاوشگر داده‌های عمومی گوگل (سرویس جدید گوگل) و مارک تواین، سفر و رسانه‌های اجتماعی (وبلاگ مهران)

نقشه شبکه های اجتماعی در جهان (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

اسکایپ در دستان مایکروسافت (نرم‌افزار ارتباط اینترنتی فقط Ovoo!)

ابررایانه “واتسون” به عنوان شخصیت برتر سال انتخاب شد

۴۰ سال تاریخ تکامل ایمیل در یک تصویر! / ایمیل ۴۰ ساله شد

کاربران اینترنت زندگی اجتماعی بهتری دارند 🙂

بهترین شهرهای آمریکای شمالی برای کارشناسان IT (بریم!؟)

معرفی اولین ویندوزفون نوکیا در چهارم آبان ماه! (فارنت)

خانه ای برای ابداعات گوگل در جستجو (مصطفی لامعی؛ iClub)

با دکمه بخت و اقبال گوگل خداحافظی کنید و چه کسی شما را در گوگل جستجو می‌کند؟ (وبلاگینا)

اندروید، ویندوزفون یا آیفون ، کدام بهترین گزینه برای ماست؟ (قضاوت با شماست؛ من با جادی موافقم.) (روزنوشت‌های میلاد)

نخستین حافظه جانبی برای مغز ساخته شد (نارنجی)

ارسال پیام‌های مخفی از طریق جستجوی گوگل (جل الخالق!)

ویدیوهای ارائه کتاب “۹۷ چیزی که هر برنامه‌نویس باید بداند” به زبان فارسی

تیتر چند خبر را کنار هم ببینید: تمایل ۴۰٪ مردم اروپا به خرید آیفون!، رشد ۸۹ درصدی استفاده از داده‌ها در تلفن‌های هوشمند (رضا؛ دنیای زیبای وب)، ویندوزفون شاید جایگزین آیفون شود (واقعی) و کاهش سهم بازار آندروید گوگل

گوگل به رکورد ۱ میلیارد بازدیدکننده در یک ماه رسید (مبارکه!) و هر ۶۰ ثانیه در اینترنت چه اتفاقی می‌افتد؟ (رضا؛ دنیای زیبای وب)

ادعای جدید لاری الیسون: استفاده بی اجازه گوگل از جاوا و میلیاردها دلار خسارت به اوراکل (این لاری الیسون خیلی حال بهم زنه. واقعا از خودش و شرکت‌اش بدم میاد به خاطر این انحصارطلبی مزخرف.)

شبکه اتریشی “فانک‌فایر” الهام‌بخش پروژه «اینترنت چمدانی» آمریکا (هر کی فهمید این چیه به منم بگه!)

‌وزارت ارتباطات از لیست‌ ادغام‌ها حذف شد (البته به دلایل امنیتی و نه فنی!)

ساختمان‌های اداری و تجاری قبل از ساخت مجوز شبکه رایانه‌ای می‌گیرند (پایان‌کار شبکه‌ هم باید بگیرید از این به بعد! :))

آخرین آمار خطوط اینترنت پرسرعت/ ADSL خانگی تفاوتی با دایل آپ ندارد!

ایران و کسب رتبه نهم آی‌تی در منطقه (حالا شاخص‌اش چیه نگفتند!)

عبور شمار دامنه‌های اینترنتی کشور از مرز ۲۰۰ هزار

با محوریت رگولاتوری استانداردهای حوزه ICT تدوین می شود

اقتصاد:

افزایش نرخ اجاره مسکن و راه‌حل اشتباه آقای وزیر (احمد شریفی)

استراوس خان و فرض‌های اولیه اقتصادی (راس می‌گه حجت قندی در اقتصادانه)

سورپرایز!!!!!!!!! سیاست ارزی جدید! و نرخ ارز و میزان شعور (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

۱۰ راه ساده برای آرامش بخشیدن به زندگی

پول زیاد خوشبختی نمی‌آورد/ تایید علمی یک ضرب المثل قدیمی

دوست داشتم!
۰

هفته‌ای باز هم پرلینک در حوزه‌ی فناوری … فقط یک نکته را این‌جا بگم: این هفته که گذشت مشکلی که فارغ‌التحصیلی مرا به تأخیر انداخته بود حل شد و حالا می‌توانم تقریبا بگویم که MBA شده‌ام. از مدت‌ها قبل تصمیم داشتم به محض فارغ‌التحصیلی نکات مورد نظرم و تجربیات‌ام را از تحصیل در این رشته بنویسم. بنابراین روال عادی گزاره‌ها،

امید، روکش جلابخش فردا بر ناامیدی امروز است …

ایوان اسار

دوست داشتم!
۰

امید، روکش جلابخش فردا بر ناامیدی امروز است … ایوان اسار دوست داشتم!۰

من از کسانی نیستم که در هنگام ابراز عقیده، خودشان را به واقعیت‌ها محدود می‌کنند!

مارک تواین

دوست داشتم!
۰

من از کسانی نیستم که در هنگام ابراز عقیده، خودشان را به واقعیت‌ها محدود می‌کنند! مارک تواین دوست داشتم!۰

“من سبک و شیوه‌ی بازی رئال را دوست دارم.آنها فصل خیلی خوبی را پشت سر می‌گذارند. مورینیو مربی‌ای است که بازیکنان به خاطر او بازی می‌کنند. ردنپ (مربی تاتنهام) هم تکنیک مشابهی دارد. آن ها خیلی خوب هستند، آن‌ها به خوبی می‌دانند که چطور باید یک گروه را رهبری کنند. بازیکنان می‌خواهند برای مربی‌شان به پیروزی برسند.” (رافائل فان‌درفارت؛ این‌جا)

بالاترین شاخص موفقیت در ره‌بری و مدیریت همین است: این‌که اعضای تیم از صمیم قلب برای موفقیت ره‌برشان (و نه لزوما خودشان به‌عنوان یک فرد) تلاش کنند.

دوست داشتم!
۰

“من سبک و شیوه‌ی بازی رئال را دوست دارم.آنها فصل خیلی خوبی را پشت سر می‌گذارند. مورینیو مربی‌ای است که بازیکنان به خاطر او بازی می‌کنند. ردنپ (مربی تاتنهام) هم تکنیک مشابهی دارد. آن ها خیلی خوب هستند، آن‌ها به خوبی می‌دانند که چطور باید یک گروه را رهبری کنند. بازیکنان می‌خواهند برای مربی‌شان به پیروزی برسند.” (رافائل فان‌درفارت؛ این‌جا) بالاترین شاخص