کس دیگری را سرزنش کنید و سپس سوار بر اسب زندگی، بتازید!

آلن وودز

دوست داشتم!
۰

کس دیگری را سرزنش کنید و سپس سوار بر اسب زندگی، بتازید! آلن وودز دوست داشتم!۰

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب

در حالی که داشتم توسط تلفن همراه‌ام با کسی صحبت می‌کردم ـ یادم نمی‌آید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت می‌کردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمان‌مان به سمت مینی‌ون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده‌ بود ـ راه‌نمایی می‌کردم.

من تلفن را در دست راست‌ام گرفته بودم و چندین کیسه را در دست چپ‌ام و در همین حال سعی می‌کردم بچه‌ها را از پریدن وسط خیابان باز دارم. در حالی که دانیل پسر دو ساله‌ام به شلوارم آویزان شده بود، سوفیا و ایزابل ـ به ترتیب چهار ساله و هشت ساله ـ با دیدن ماشین در کنار خیابان شروع به دویدن به سمت آن کردند.

قبل از این‌که از پیاده‌رو خارج بشوند من فریاد کشیدم: “صبر کنید!” آن‌ها دقیقا سر موقع ایستادند و این کار باعث شد با ماشینی که داشت از خیابان رد می‌شد تصادف نکنند. این وضعیت باعث شد آدرنالین زیادی در خون من ترشح شود. حرف زدن‌ام را متوقف کردم. در واقع من باید قبل از پیش آمدن این اتفاق تلفن را قطع می‌کردم‌ ـ حالا این برای‌ام روشن بود ـ ؛ اما این کار را نکرده بودم. با خودم فکر می‌کردم که از وقوع چه فاجعه‌ای جلوگیری کرده‌ام.

این‌که چه چیزی باعث تغییر رفتار آدمی می‌شود، بسیار جذاب است.

من به مکالمه‌ام با تلفن ادامه دادم و در همین حال فرزندان‌ام را تا خودروی‌مان راهنمایی کردم. وقتی روی صندلی راننده نشستم، استارت زدم، دنده عقب گرفتم و چرخیدم تا عقب‌ام را ببینم، هنوز داشتم با تلفن صحبت می‌کردم. در حالی که ماشین را با سرعت کمی به عقب می‌بردم و سعی می‌کردم که این کار مکالمه‌ام را مختل نکند، به آرامی به بچه‌ها گفتم: «کمربندها را ببندید!»

در همین حال سیستم حس‌گر خودرو شروع به بوق زدن کرد که علامت آن بود که چیزی پشت سر من قرار دارد. از پنجره‌ی عقبی نگاهی به بیرون انداختم؛ اما چیزی ندیدم. بنابراین با توجه به عجله‌ام و در حالی که هنوز با تلفن صحبت می‌کردم و هم‌زمان به بچه‌ها اشاره می‌کردم کمربندهای‌شان را ببندند و به آرامی دنده عقب می‌رفتم، صدای بوق سیستم را نادیده گرفتم؛ حتی وقتی که بوق‌ها به شکل ممتد درآمدند.

ناگهان ماشین تکان شدیدی خورد و من صدای برخوردی را شنیدم. به ترمزها لعنتی فرستادم و بالاخره تلفن را قطع کردم. بعد از خودرو پیاده شدم و به عقب آن رفتم. آن‌جا دو موتور سیکلت له شده را دیدم!

من می‌توانستم وقتی در نمای عقبی که در صفحه GPS‌ام نمایش داده شده بود یا وقتی سیستم شروع به بوق زدن کرد آن‌ها را تشخیص دهم. اما حواس‌ام خیلی پرت شده بود.

چیزی که مرا خیلی ترساند این بود که ممکن بود کسی هم سوار این موتورسیکلت‌ها می‌بود. یا اصلا می‌شد به جای این موتورسیکلت‌ها بچه‌هایی در حال بازی کردن باشند. من قسر در رفتم. کسی صدمه ندید. اما من در عین شکرگزاری، به شدت آشفته بودم.

رانندگی در حال صحبت کردن با تلفن، معادل رانندگی در حال مستی است. اس‌ام‌اس زدن حتی از آن بدتر است: کسانی که در حال رانندگی اس‌ام‌اس می‌زنند، احتمال تصادف‌شان ۲۳ برابر است؛ چنان‌که اخیرا یک مطالعه نشان داده که رانندگانی که در حال رانندگی اس‌ام‌اس می‌زنند یا دریافت می‌کنند، در ۴٫۶ ثانیه از هر ۶ ثانیه اصلا جاده را نگاه نمی‌کنند.

این ثانیه‌های حواس‌پرتی ـ نگاهی کوتاهی انداختن به تلفن اغلب نامحسوس‌ترین لحظه بی‌توجهی است ـ تفاوت میان اجتناب از تصادف را با تصادف کردن ایجاد می‌کنند.

نکته جالب همین جا است: همه ما با این‌که این موضوع را می‌دانیم، باز هم کار خودمان را می‌کنیم!

ما همه کارهایی را که می‌دانیم در بلند مدت ما را از مسیرمان منحرف می‌کنند انحام می‌دهیم. مثلا تلاش برای ثابت کردن بر حق بودن‌مان وقتی این موضوع هیچ اهمیتی ندارد یا پاسخ‌گویی به یک ای‌میل در یک کنفرانس چند جانبه.

چرا این کارها را متوقف نمی‌کنیم؟ چه چیزی صحبت نکردن با تلفن همراه را در هنگام رانندگی یا کنار گذاشتن یک ادعا را قبل از آن‌که دیر شود، سخت می‌کند؟

جالب است که ما به دلیل ضعف تخیل‌مان فکر می‌کنیم می‌توانیم از این‌ کارها فرار کنیم! (و من خودم را هم در این میان مستثنا نمی‌کنم.)

مثلا فکر می‌کنیم: بقیه مردم وقتی با گوشی‌شان صحبت می‌کنند تصادف می‌کنند؛ ولی من نه! با توجه به تجربیات من در زمینه مکالمه با تلفن در حین رانندگی، خیلی سخت بشود تصور کرد که ممکن است من تصادف کنم! بنابراین هم‌چنان به صحبت کردن با تلفن در زمان رانندگی ادامه می‌دهیم!

اگر ضعف در تصور مسئله اصلی باشد، تقویت تخیل‌مان و تمرین دادن آن راه حل مسئله است.

آیا در دنیای اصول تغییر رفتارهای انسانی، اجماعی درباره‌ی این‌که کدام یک از دو عامل ترس یا پاداش تأثیر بیش‌تری دارند، وجود دارد‍؟ یا خیر برخی معتقدند شما هم‌زمان به هر دوی آن‌ها احتیاج دارید. تجربه‌ی من حاکی از آن است که شما هر دو را لازم دارید؛ ولی نه به صورت هم‌زمان. اگر می‌خواهید رفتارتان را تغییر دهید، با کمی ترس شروع کنید و بعد پاداش گرفتن را تجربه کنید.

ترس یک کاتالیزور بسیار خوب است. ترس مرحله‌ی اول پرتاب موشک و نیروی محرک آغازین ما برای حرکت در فضای سکون است. اخیرا من ـ و بیش از ۳٫۵ میلیون نفر انسان دیگر ـ یک ویدئوی ۴ دقیقه‌ای را تماشا کردیم که تصادف ایجاد شده توسط یک دختر نوجوان را که به دلیل ارسال اس‌ام‌اس در حین رانندگی رخ داده بود، دراماتیزه می‌کرد. این ویدئو جزئیات جالب تصادف و پی‌آمدهای آن را نشان می‌داد.

من دختری را با صورت خونین نگاه می‌کردم که از غم دوستانی که کشته بود، مات و مبهوت اطراف‌اش را نگاه می‌کرد. من درد، تأسف و نابودی درونی او را احساس می‌کردم.

بعد از دیدن آن ویدئو من استفاده از تلفن همراه‌‌ام را در ماشین متوقف کردم. دیدن آن ویدئو تجربه‌ای در مورد آینده‌ی احتمالی خودم به من داد. من می‌توانستم تصور کنم که احتمال داشت اگر من هم آن خودرو را می‌راندم، اتفاق مشابهی رخ دهد.

چیزی که در مورد ترس مفید است، ایجاد یک حس تجربه‌ی حال از آینده‌ی محتمل است. حتی اگر ما از آینده بترسیم، ترس، هم‌اکنون در ما وجود دارد. و با توجه به این‌که تصمیم‌گیری ما به تجربه کنونی ما وابسته است، می‌خواهیم که رفتارمان را برای کاهش ترس‌مان تغییر دهیم.

با این حال این آخرِ ماجرا نیست. من از گفتن‌اش متنفرم؛ اما چند روزِ بعد از له کردن موتورسیکلت‌ها و چند روزِ بعد از تماشای آن ویدئو، من به عادت مکالمه با تلفن همراه در حین رانندگی برگشتم!

ترس ناپایدار است. ترس خسته‌کننده و استرس‌زا است و در طول زمان از بین می‌رود. مقصود ترس، کوتاه‌مدت است. برای تغییر در بلند مدت، تجربه‌ی ترس باید با تجربه‌ی یک زندگی بهتر تکمیل شود.

این گام دوم است: پاداش‌دهی! یک قولِ عملی به خودمان در مورد به‌بود وضعیت کنونی! خوراکی که ما را برای ادامه دادن به عادت خوب‌مان به جای عادت بد قبلی ترغیب می‌کند.

من وقتی متوجه شدم که آن ویدئو را دوباره قبل از یک رانندگی طولانی با خانواده‌ام، نگاه کرده‌ام (یک ترس محرک.) سپس من به این فکر کردم که رانندگی بدون حواس‌پرتی چه احساسی دارد! من وارد یک ریتم جدید شدم و آن را تثبیت کردم. من از خودِ رانندگی لذت بردم. من یک گفتگوی بسیار خوب با همسرم النور داشتم. کشف کردم که این، بهترین رانندگی من در یک دوره طولانی مدت بوده است.

بنابراین با ایجاد یک ترسِ مفید شروع کنید و سپس آثار مثبت انتخاب‌تان را به خود یادآوری کنید.

در میانه‌ی استدلال خود ـ وقتی اصرار دارید که کار درستی می‌کنید، در حالی که اصلا این موضوع اهمیتی ندارد ـ لحظه‌ای تأمل کنید تا آدم‌هایی را تصور کنید که دیگر نمی‌خواهند با شما گفتگو کنند. با دیدن این صحنه از آن‌ها عذرخواهی کنید و صحنه را ترک گویید. گزارش ارزیابی عملکردتان را با نظرات آن‌ها بر روی آن در نظر بگیرید. سعی کنید واقعا در لحظه‌ی کنونی، آن گزارش را ببینید. این ترس به شما در متوقف کردن بحث و جدل‌تان کمک می‌کند.

سپس به خودتان اجازه دهید که از آن تصاویر ترسناک فاصله بگیرید و مطمئن شوید که به تغییر کیفیت گفتگوهای‌تان، لذت بردن دیگران از آن و اضطراب کم‌تر خودتان توجه کافی می‌کنید. این وضعیت ـ مانند رانندگی آرامش‌بخش و بدون تلفن همراه من ـ پاداشی است که تغییر ایجاد شده توسط شما را پایدار می‌کند!

منبع

دوست داشتم!
۰

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب در حالی که داشتم توسط تلفن همراه‌ام با کسی صحبت می‌کردم ـ یادم نمی‌آید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت می‌کردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمان‌مان به سمت مینی‌ون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده‌ بود ـ راه‌نمایی می‌کردم. من تلفن را در دست راست‌ام گرفته

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم.
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

با این توضیحات لینک‌های هفته را مرور می‌کنیم:

مدیریت:

مدیریت زمان با تکنیک Time Boxing و اولویت‌بندی فعالیت‌ها (امیر مهرانی)

اگر فقط بگویید نمی‌شود، نمی‌شود و مدیریت ذینفعان پروژه – قسمت دو و دو مشکل در راه‌اندازی مدیریت پروژه و الگو و نمونه طرح مدیریت نیازمندی‌های پروژه (مهدی عرب عامری)

به مناسبت درگذشت بیژن پاکزاد (مایا؛ کسب و کار الکترونیکی)

“همینا”ست که مهمه (وبلاگ همینا)

کارشناس یا مدیر (نادر خرمی راد)

اعتبار در تحقیقات مدیریت (نیام یراقی)

باشگاه استیل آذین منحل شد (البته آخرش منحل نشد؛ ولی نکاتی که آقای درگی گفتند مهم است و باید مورد توجه همه‌ی مدیران قرار بگیرند) و بیژن پاکزاد طراح جهانی لباس مردانه ، عطر و جواهرات درگذشت و فرآیند انتخاب مدیران ارشد در ایران و سخنرانی در همایش سراسری مدیران و رؤسای حوزه‌ها و شعب بانک سرمایه (استاد پرویز درگی)

بی تخصصی، بیماری خاموش و کشنده (دقیقا مشکلی که آقای آواژ گفتند من را هم آزار می‌دهد …) (مجید آواژ؛ روزنوشته‌های بهساد)

اهدافی را تعیین کنید که برای کارکنان تان قابل دسترس باشد (محمد سالاری)

کمیته یعنی چه؟

فناوری اطلاعات:

وب، مخاطبان روزنامه‌ها را بلعید و کاربران ماهانه ۷۰۰هزار میلیارد دقیقه در فیس‌بوک آنلاین هستند (بزرگی عددش غیرقابل باوره!) (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

بگذارید راحت بگویم: کمی گیج شده‌ام و عادت‌های بد در استفاده از فناوری و راه حل های آن (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

به جای واژه غلط اینترنت ملی، بگوییم شبکه ملی اطلاعات … (این مطلب مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی را به‌واسطه‌ی اهمیت‌اش جدا گذاشتم. این، مهم‌ترین مطلب این هفته است و شدیدا مطالعه‌آش توصیه می‌شود.)

شبکه‌های اجتماعی چگونه کسب‌و‌کار را متحول کرده‌اند

کسب و کار‌های کوچک و متوسط شبکه‌های اجتماعی

گزارش مجمع جهانی اقتصاد از وضعیت ICT

آزادی اینترنت؛ ایران، رتبه‌ی اول از آخر

Google ارزشمندترین برند جهان است، تاریخچه و وضعیت نام‌ های دامنه (Domain Names) به روایت تصویر، در فروشگاه اپلیکیشن های Apple چه می‌گذرد؟، برندگان و بازندگان شبکه های اجتماعی[اینفوگرافیک] و سیر تکاملی سیستم مدیریت محتوای WordPress به روایت تاریخ و آمار (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

ضریب‌نفوذ یا قدرت خرید؛ مسئله این است

پیدا کردن مطالب جالب توجه در گوگل‌ریدر (این سایت پیج‌رنک به به دردهای دیگری هم می‌خورد که بعدا می‌نویسم.)

استقبال از جشنواراه فاوا (جشنواره‌ی ملی فاوا)

سند دولت الکترونیکی تهیه شد

پیش‌بینی درآمد ۲۲۰ میلیارد دلاری اینترنت همراه تا سال ۲۰۱۵

قدرت شبکه‌های اجتماعی، اوباما در کنار زاکربرگ

اوراکل و بازنگری در پروژه OpenOffice

آشنایی با چانک

رشد ۲۷ درصدی درآمدهای گوگل در فصل نخست ۲۰۱۱

افزایش سرمایه‌گذاری ابری مایکروسافت

انتشار آفیس ۳۶۵ از سوی مایکروسافت

پیش‌بینی‌های بازار تبلت

احساس تاسف به رایانه‌ها آموزش داده می‌شود

رواج خودشیفتگی در کاربران فیس‌بوک

اوباما: کاخ سفید ۳۰ سال از تکنولوژی عقب است!

گوگل در صدد احداث بزرگ‌ترین نیروگاه خورشیدی جهان

اقتصاد:

چند سال دیگر؟ و نفت و دموکراسی: یک کامنت روش‌شناسانه (حامد قدوسی)

یک و نیم میلیارد دلار برای هزینه روانی جنگ (علی دادپی)

تغییر در نحوه انتشار اوراق مشارکت (پویان مشایخ)

دولت تصویب کرد: ادغام وزارت صنایع در بازرگانی و راه در مسکن

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

یادگیری مفاهیم جدید و رشد سریع مغز

پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

پیش از شروع سه نکته: لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم

برای دوم اردیبهشت و ۵۲ سالگی قیصر امین‌پور و از زبان خودش:

می‌خواستم که ولوله بر پا کنم ولی … 
با شور شعر محشر کبرا کنم ولی …

با نی به هفت بند غزل ناله سر دهم
با مثنوی رهی به نوا وا کنم ولی …

تا باز روح قدسی حافظ مدد کند
دم می‌زدم که کار مسیحا کنم ولی …

فریاد را بکوبم پا بر سر سکوت
یا دست کم به زمزمه نجوا کنم ولی …

دل بر کنم از این دل مرداب‌وار تنگ
با رود رو به جانب دریا کنم ولی …

این بی‌کرانه آبی آیینه‌ی تو را
با چشم تشنه سیر تماشا کنم ولی …

«باید» به جای «شاید» و «آیا» بیاورم
فکری به حال «گر چه» و «اما» کنم ولی …

دوست داشتم!
۰

برای دوم اردیبهشت و ۵۲ سالگی قیصر امین‌پور و از زبان خودش: می‌خواستم که ولوله بر پا کنم ولی …  با شور شعر محشر کبرا کنم ولی … با نی به هفت بند غزل ناله سر دهم با مثنوی رهی به نوا وا کنم ولی … تا باز روح قدسی حافظ مدد کند دم می‌زدم که کار مسیحا کنم ولی … فریاد