دیروز من مقاله‌ای را از اندرو مک‌آفی استاد دانشگاه MIT ترجمه کرده بودم با عنوان ۳ تغییر کلیدی IT در سازمان. امشب دیدم آقای قربانی در این‌جا کتابی که مک‌آفی در مورد سازمان (۲) نوشته است را معرفی کرده‌اند. یادم افتاد که چند وقت پیش نشریه‌ی معروف مک‌کنزی کوارترلی مصاحبه‌ای با آقای مک‌آفی انجام داده بود با عنوان “چگونه وب ۲٫۰ روش کار ما را تغییر می‌دهد؟” مصاحبه‌ی جالبی است و انگلیسی روانی هم دارد. فایل‌اش را این‌جا گذاشته‌ام که همه بخوانیم و استفاده کنیم.

پ.ن. یادم بندازید بعدا خود خبرنامه‌ی مک‌کنزی را هم در پست جداگانه‌ای معرفی کنم.

دوست داشتم!
۰

دیروز من مقاله‌ای را از اندرو مک‌آفی استاد دانشگاه MIT ترجمه کرده بودم با عنوان ۳ تغییر کلیدی IT در سازمان. امشب دیدم آقای قربانی در این‌جا کتابی که مک‌آفی در مورد سازمان (۲) نوشته است را معرفی کرده‌اند. یادم افتاد که چند وقت پیش نشریه‌ی معروف مک‌کنزی کوارترلی مصاحبه‌ای با آقای مک‌آفی انجام داده بود با عنوان “چگونه وب ۲٫۰

این برعهده‌ی ما است که مبارزه کنیم، پایداری کنیم، تاب بیاوریم و ـ اگر بتوانیم ـ باقی بمانیم.

ویلیام فاکنر

دوست داشتم!
۰

این برعهده‌ی ما است که مبارزه کنیم، پایداری کنیم، تاب بیاوریم و ـ اگر بتوانیم ـ باقی بمانیم. ویلیام فاکنر دوست داشتم!۰

نوشته‌: پیتر برگمان

در همین لحظه، شما هر فکری می‌کنید شایستگی آن را را دارید. آن زندگی را سپری می‌کنید که باور دارید لیاقت‌اش را داشته‌اید. تجربیات شما در زندگی نشان‌گر اعتماد به نفس درونی شماست. اگر اعتماد به نفس‌تان پایین باشد، هیچوقت از زندگی که آرزوی‌اش را داشتید لذت نخواهید برد. حتی اگر در دستیابی به اهداف مورد نظرتان موفق هم شده باشید، تا زمانی که به منطقه آرامشی که نشان دهنده عقیده شما نسبت به خودتان است برنگشته‌اید، خودتان را اذیت خواهید کرد. اگر اعتماد به نفس‌تان بالا باشد، به خودتان اجازه خواهید داد به آن‌چه که دوست دارید و از آن لذت می‌برید برسید. حتی اگر دچار مشکلات شدید مالی یا یک تجربه آسیب‌زا شده باشید، دوباره به جای اول‌تان برمی‌گردید. دوباره خواهید توانست چیزهایی را که از دست رفته را برگردانید و تجربیاتی بهتر و تاز‌ه‌تر به دست آورید. به همین سادگی!

یک چیز را بدانید: این واقعیت که شما روی این کره خاکی قرار دارید، نشان می‌دهد که ارزشمند هستید. هر انسانی با یک استعداد خاص، هدفی عالی و خردی برای ابراز توانایی‌های خود خلق شده است. این حقی است که از بدو تولد به شما اعطا شده است. هر زمان که رابطه‌تان را با آن کسی که هستید قطع کنید، کشمکش‌ها‌ی‌تان شروع می‌شود. هر زمان که از خط حقیقت ذاتی‌تان دور افتادید، دچار نارضایتی، خستگی و ناامیدی می‌شوید.

کاری که باید بکنید این است که زمان بیشتری را دم باجه روزنامه‌فروشی بگذرانید و تیترهای روزنامه‌ها را که خبر از افراد معروف و مشهوری که همه چیز تمام هستند می‌دهند، مرور کنید. آنجا است که سرتان را تکان می‌دهید و در شگفتید که “او چه فکری در سر داشته که به اینجا رسیده؟”

احتمالا افکار درونی شخصی که بدون منطق همه چیز را در هم می‌کوبد چیزی مثل این است:

“من لیاقت این همه چیزهای خوبی که دارم را ندارم. خیلی زود همه می‌فهمند که من استعداد کافی برای داشتن این چیزها را ندارم. این چیزهای خوب برای من ماندگار نیستند.”

آلبرت انیشتین می‌گوید: “مشکلات با همان روش فکر کردنی که موقع پدید آوردن آن‌ها استفاده می‌کردیم، قابل حل نیستند.”

رفتارهای خود تخریبی لازم نیست حتما در مقیاس خیلی بزرگ انجام شوند تا آسیب برسانند. همین که به آن چیزی که هستید “نه” می گویید، به آن چیزهایی که می‌خواهید و کارهایی که می‌کنید “نه” می گویید، کافی است. وقتی درمقابل آنچه شما را به آرزوهای‌تان نزدیک‌تر می‌کند مقاومت می‌کنید، فرصت‌های زندگی‌تان را دور می‌‌اندازید. وقتی برای فهمیدن این‌که چرا نمی‌توانید به آنچه می‌خواهید برسید دنبال دلیل و بهانه هستید، خودتان را محدود می‌کنید.

اگر شما هم جزو آن دسته از افراد هستید که پشت سر هم خودتان را سر این موضوعات آزار می‌دهید، باید بگویم که با یک منتقد درونی هدایت می‌شوید که هر روز و هر روز به شما گوشزد می‌کند که چه کارهایی می‌توانید بکنید و چه کارهایی را نمی‌توانید و لیاقت چه چیزی را دارید و چه چیز را ندارید. باید این را هم بدانید که کار این منتقد درونی ـ صدای ترس و تردید درونی شما ـ امن نگه داشتن شما در همان جایی است که الان هستید. شاید از وضعیت کنونی‌تان راضی نباشید اما اگر باز از آن آگاه هستید، پس باید با آن راحت باشید.

اگر شخصی هستید که نمی‌توانید از مسیر خودتان بیرون بیایید، باید بدانید که با این کار خودتان را عقب نگه می‌دارید. شما اسیر آن منتقد درونی یا بهتر بگویم ترس و تردید درونی‌تان شده‌اید و افکار واعمال بدون پشتیبان شما فقط تلاشی برای توجیه است. شما وقت و تلاش زیادی را صرف این الگوهای فکری غلط کرده‌اید و هیچ علاقه‌ای هم به دور انداختن آن‌ها نشان نمی‌دهید.

به قول هنری فورد: “چه فکر کنید که می توانید چه فکر کنید که نمی توانید، حق با شماست.”

اولین قدم برای به دست آوردن تجربیات خوب بیش‌تر و و حفظ آن‌ها و هم‌چنین کاهش تجربیات بد این است که هرچه که فکر می‌کنید را باور نکنید. با امتحان کردن تجربیات‌تان و زیر سوال بردن افکارتان، دست از این نادانی خود بردارید. به چه فکر می‌کنید؟ اگر افکاری که پشت یک عملی که به یک تجربه بد ختم شده است مبنی بر ترس و تردیدهای درونی‌تان باشد، بد نیست که کمی این افکار را روشن‌تر کنید. از خودتان این سؤال‌ها را درمورد افکارتان بپرسید:

ـ آیا این افکار حقیقت دارند؟ از کجا می‌دانی؟ برای دفاع از این حقیقت چه مدارکی داری؟ آیا مدرکی برای نقض آن داری؟ دنبال کردن این باورها چه عواقبی دارد؟ برای بیرون آمدن از آن به چه نیازمندید؟ اگر این باورها را نداشتید، چه کسی می شدید، چه می کردید و چه داشتید؟

به جای این‌که روی آنچه که باور دارید نیستید و کارهایی که نمی‌توانید انجام دهید تمرکز کنید، توجه‌تان را به آنچه که هستید، آنچه که دارید و کارهای مثبتی که انجام داده‌اید معطوف کنید. آن وقت متوجه خواهید شد که دستاوردهای‌تان بر شکست‌های‌تان غلبه می‌کند. آن وقت به همه کارهای خوبی که برای خودتان و دیگران انجام داده‌اید پی می‌برید. یک باور تازه خلق کنید، یک رویکرد تازه درمورد خودتان و آنچه که لیاقت‌اش را دارید.

الیور وندل هولمز می‌گوید: “خیلی افراد می‌میرند، با این‌که خاطرات‌شان هنوز در دل‌هاست.”

با احترام گذاشتن به خودتان و امیال و آرزوهای‌تان اعتماد به نفس‌تان را بالا ببرید. مراقب افکار، نظرات و اعمالی که شما را از آرزوهای‌تان دور می‌کند باشید. هوشیارانه و درجهت رسیدن به آن‌چه که خوشحال و خوشبخت‌تان می‌کند، فکر کنید، حرف بزنید و عمل کنید.

منبع

پ.ن. از این به بعد سعی می‌کنم هفته‌ای حداقل یک پست ترجمه داشته باشم.

دوست داشتم!
۰

نوشته‌: پیتر برگمان در همین لحظه، شما هر فکری می‌کنید شایستگی آن را را دارید. آن زندگی را سپری می‌کنید که باور دارید لیاقت‌اش را داشته‌اید. تجربیات شما در زندگی نشان‌گر اعتماد به نفس درونی شماست. اگر اعتماد به نفس‌تان پایین باشد، هیچوقت از زندگی که آرزوی‌اش را داشتید لذت نخواهید برد. حتی اگر در دستیابی به اهداف مورد نظرتان

بعضی از نویسندگان هستند که آدم را به کتاب خواندن ترغیب می‌کنند. نویسندگانی که نوع نگاه‌‌شان به هستی و تفسیر‌های‌شان از زندگی، قصه‌های‌شان، رنج‌ها و دردهای‌شان، شادی‌ها و لذت‌های‌شان و خلاصه جهانی که درون داستان‌های‌شان می‌آفرینند، باعث می‌شود که ما خوانندگان کتاب‌های آن‌ها با هر بار خواندن کتابی از آن‌ها، نگاه‌مان به هستی و چیستی زندگی و جهان پیرامون‌مان و دیدگاه‌مان درباره‌ی خود چیزی که زندگی کردن می‌نامیم، تغییر یابد و افق‌های پیش روی‌مان گسترده‌تر شود. نویسندگانی هم هستند که به هر دلیل آدم بهشان وابسته می‌شود و از خواندن واژه به واژه و سطر به سطر نوشته‌های‌شان، غرق در لذتی بی‌پایان. این جور نویسنده‌ها هستند که باعث می‌شوند وقتی کتابی را خواندیم و تمام شد، خیلی سریع کتاب بعدی را باز کنیم و باز در بحر بی‌پایان کتاب خواندن غرق شویم! یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی من، مطالعه‌ی کتاب‌های این نویسنده‌ها است.

این‌ها نویسندگان انگیزه‌بخش من هستند:

خارجی‌ها: آنتوان دوسنت اگزوپری، میلان کوندرا، هاروکی موراکامی (با این‌که فقط ازش یک کتاب خواندم!)، آنتوان چخوف، کورت ونه‌گات، گابریل گارسیا مارکز، ج. دی . سلینجر، فردریش دورنمات، ایناتسیو سیلونه، یوستین گرودر، آرتور سی‌. کلارک، هاینریش بل، گراتزیا دلددا، بالزاک.

ایرانی‌ها: محمود دولت‌آبادی، سیمین دانشور، عباس معروفی، مصطفا مستور، اسماعیل فصیح، رضا امیرخانی.

طبیعی است که این فهرست بسیار ناقص است؛ چرا که هنوز هزاران کتاب هستند که من نخوانده‌ام و البته بعضی‌‌ها را هم یادم نیست. به همین دلیل است که می‌خواهم شما هم نویسنده‌های دوست‌داشتنی‌تان را با من و دیگران به اشتراک بگذارید. شاید این به نوعی دعوت به یک بازی وبلاگی باشد. از همه دعوت می‌کنم که پایین همین مطلب یا در وبلاگ و سایت‌ خودشان، نویسنده‌هایی که در موردشان چنین احساسی را دارند معرفی کنند. این طوری لذت خوانش آثار یک نویسنده را با یک‌دیگر به اشتراک می‌گذاریم.

دوست داشتم!
۰

بعضی از نویسندگان هستند که آدم را به کتاب خواندن ترغیب می‌کنند. نویسندگانی که نوع نگاه‌‌شان به هستی و تفسیر‌های‌شان از زندگی، قصه‌های‌شان، رنج‌ها و دردهای‌شان، شادی‌ها و لذت‌های‌شان و خلاصه جهانی که درون داستان‌های‌شان می‌آفرینند، باعث می‌شود که ما خوانندگان کتاب‌های آن‌ها با هر بار خواندن کتابی از آن‌ها، نگاه‌مان به هستی و چیستی زندگی و جهان پیرامون‌مان و

نوشته‌ی: اندرو مک‌آفی

در این مقاله قصد دارم به این پرسش پاسخ بدهم که چرا هر ساله حدود یک سوم از هزینه‌های دارایی‌های ثابت به IT تخصیص می‌یابد؟ کسب و کارها با آن نرم‌افزارها و سخت‌افزارها چه می‌کنند؟

من شرکت‌هایی را در همه‌ی صنایع می‌بینم که از رایانه برای ایجاد سه تغییر گسترده و عمیق بهره‌برداری می‌کنند: آن‌ها علمی‌تر، موزون‌تر و خودسازمانده‌تر می‌شوند؛ هر چند هنوز هیچ یک از این سه تغییر کامل نشده و من تردید دارم که حتی روزی کامل شوند. این موضوع به خاطر آن است که نوآوری به صورت مداوم با هماهنگی (Orchestration)، خود سازماندهی و علم فرصت‌هایی را برای پیشرفت فراهم می‌کند و شرکت‌ها از مزیت‌های این فرصت‌های جدید بهره‌برداری می‌کنند.

من “علم” را در این‌جا به عنوان مخففی برای “استفاده از روش علمی برای اطلاع‌رسانی در مورد پرسش‌ها و تصمیم‌گیری و پیش‌بینی” به کار برده‌ام. و روش علمی شامل مجموعه‌ای از روش‌های جمع‌آوری اطلاعات، تجربه کردن، تدوین فرضیه و آزمودن آن و از بین بردن انحرافات است که به ما در درک جهان طبیعت در قرون اخیر کمک کرده‌اند.

رایانه‌ها نیز ابزارهای جذابی برای علم هستند. آن‌ها می‌توانند مجموعه‌ی عظیمی از داده‌ها را گردآوری کنند، به سرعت تحلیل‌های ماهرانه‌ای را انجام دهند، شبیه‌سازی‌های پیچیده‌ای را انجام دهند و به‌عنوان بسترهای آزمایشی برای تجربه کردن عمل کنند. دانشمندان و مهندسان سازمانی از این ابزارها برای مدت زمان زیادی استفاده‌ کرده‌اند و اکنون، بازاریابان، تحلیل‌گران، طراحان و همه‌ی انواع دیگر کارکنان دانشی نیز در حال پیوستن به آن‌ها هستند. من اخیرا به صورت تصادفی متوجه رویکردهای عملی مبتنی بر IT شدم که برای یافتن بهترین ترکیب از ویژگی‌های محصول، پیش‌بینی میزان فروش فیلم‌ها و طراحی وب‌سایت‌هایی که کاربران را خشنود سازند، به کار می‌روند. من مطمئن هستم که این رویکردها تنها نوک کوه یخ را نشان می‌دهند و رایانه‌های امروزی می‌توانند به صورت مجازی برای علمی‌تر کردن انجام وظایف سازمانی یا اخذ تصمیمات در سازمان به کار روند.

هماهنگی به معنای طراحی شکل انجام کار و سپس اطمینان یافتن از این‌که کار دقیقا مطابق آن‌چه طراحی شده انجام می‌شود، است. معمولا دومی بسیار سخت‌تر از اولی است. یک داستان قدیمی چینی از جایی می‌گوید که در آن: “کوه‌ها بلند هستند و امپراطور بسیار دور”؛ موقعیتی که در آن به کارکنان از راه دور آزادی زیادی برای انجام کار به شیوه‌ی خود داده می‌شود ـ حتی اگر مرکز فرماندهی شیوه‌ی انجام کار را به شیوه‌‌ی دیگری بخواهد. مشکلات تطبیق دادن عملکرد انسان‌ها با جزئیات ضروری فرایند کاری دوباره طراحی شده نشان می‌دهند که چرا نرخ شکست‌ در موج اول پروژه‌های مهندسی مجدد فرایندهای کسب و کار این‌قدر بالا و در حدود ۷۰ درصد بوده است.

وقتی فرایندهای بازمهندسی شده در درون نرم‌افزارهای ERP و دیگر سیستم‌های سازمانی تعبیه شدند، اطمینان پیدا کردن از وجود این تطابق بسیار آسان‌تر شده است. جریان‌های کاری که توسط این نرم‌افزارها فراهم می‌شوند و داده‌هایی که جمع‌آوری می‌کنند، کوه‌ها را کوتاه‌تر می‌کنند و امپراطور را به جایی نزدیک‌تر منتقل می‌کنند. برنامه‌های کاربردی برای مدیریت ارتباط با مشتری (CRM)، خودکارسازی وظایف فروش، مدیریت زنجیره‌ی تأمین، تدارکات و … سطح بالایی از هماهنگی را در هر یک از بخش‌های مختلف شرکت فراهم می‌کنند و باعث نفوذ آن به سطوح اغلب میکروسکوپی کسب و کار می‌شوند.

خود سازماندهی ـ جدیدترین تغییر مبتنی بر IT ـ جنبه‌ی مقابل هماهنگی است. این نوع تغییر سازمانی از فناوری برای اجازه دادن به انسان‌ها برای تعامل با دیگران آن‌گونه که خود می‌پسندند ـ با جریان‌های کاری و قوانین و سلسله‌مراتب‌ کم و یا حتی بدون آن‌ها ـ بهره می‌گیرد تا سپس نتایج مثبت آن را درو کند. این، همان اصل بنیادین برون‌سپاری به جامعه، نوآوری باز، نمودار اجتماعی (روشی که فیس‌بوک برای تشریح شبکه‌ی اجتماعی خود از آن استفاده می‌کند)، خرد جمعی و دیگر نمودهای قدرتمند وب ۲ و سازمان ۲ (Enterprise 2) است.

سازمان‌ها از علمی‌تر، هماهنگ‌تر و / یا خودسازمان‌ده‌تر شدن چه نفعی نمی‌برند؟ (به‌ویژه در زمانه‌ای که فرصت‌ها برای ایجاد هر یک از این سه نوع تغییر در حال افزایش است.) این سه نوع تغییر در طول زمان با فرایندها، وظایف، نقش‌ها، کارکردها، تصمیمات و دیگر اجزای سازمانی بیش‌تر درگیر می‌شوند.

وقتی این اجزا با بهره‌گیری از فناوری تغییر داده می‌شوند، مدل‌‌های کسب و کار و ساختارهای سازمانی تحت تأثیر قرار می‌‌گیرند، استراتژی‌های سطح سازمانی تغییر می‌یابند و نبردهای رقابتی شدت می‌گیرند. این موج از صنعتی به صنعت دیگر در کل اقتصاد حرکت می‌‌کند.

منبع

دوست داشتم!
۰

نوشته‌ی: اندرو مک‌آفی در این مقاله قصد دارم به این پرسش پاسخ بدهم که چرا هر ساله حدود یک سوم از هزینه‌های دارایی‌های ثابت به IT تخصیص می‌یابد؟ کسب و کارها با آن نرم‌افزارها و سخت‌افزارها چه می‌کنند؟ من شرکت‌هایی را در همه‌ی صنایع می‌بینم که از رایانه برای ایجاد سه تغییر گسترده و عمیق بهره‌برداری می‌کنند: آن‌ها علمی‌تر، موزون‌تر

کسی به آلاچیقم آمد

گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟

گفتم: نداشتن!

هیوا مسیح

دوست داشتم!
۰

کسی به آلاچیقم آمد گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟ گفتم: نداشتن! هیوا مسیح دوست داشتم!۰

“هر یک از ما چیزی را از دست می‌‌دهیم که برای‌مان عزیز است. فرصت‌های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن می‌گویند زنده بودن. اما درون کله‌ی ما ـ دست کم این جایی است که من تصور می‌کنم ـ جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم. اتاقی با قفسه‌هایی نظیر همین کتابخانه. و برای فهم کارکرد قلب‌مان باید مثل کتابخانه فیش درست کنیم. باید چندی به چندی از همه چیز گردگیری کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدان‌های گل را عوض کنیم.»

هاروکی موراکامی؛ کافکا در کرانه

پ.ن.۱٫ کامل خواندم‌اش و به جرأت می‌گویم که در فهرست به‌ترین رمان‌هایی که خوانده‌ام جایی بین ۵ تای اول دارد. تفسیرهای نفس‌گیر و حیرت‌انگیز استاد از زندگی و داستان جذاب، پرتعلیق و پر رمز و کافکا در کرانه جا برای لذت بردن و به فکر فرو رفتن زیاد دارد. به این اضافه کنید ترجمه‌ی بسیار عالی مهدی غبرائی و چاپ خوب انتشارات نیلوفر را که این لذت معنوی را مدیون زحمت آن‌ها بودم. این کتاب را از دست ندهید؛ رمانی که حتما چند بار دیگر آن را خواهم خواند.

پ.ن.۲٫ حلول ماه مبارک رمضان ـ این ماه نور و رحمت و شادی ـ را تبریک عرض می‌کنم و آرزوی قبولی طاعات و عبادات دوستان عزیز را در درگاه حضرت حق دارم. التماس دعا.

دوست داشتم!
۰

“هر یک از ما چیزی را از دست می‌‌دهیم که برای‌مان عزیز است. فرصت‌های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن می‌گویند زنده بودن. اما درون کله‌ی ما ـ دست کم این جایی است که من تصور می‌کنم ـ جای کمی هست که این خاطرات

این سازمانی که ما الان داریم در آن‌جا پروژه اجرا می‌کنیم پر است از آدم‌های بانمک. حرف‌ها و دیدگاه‌های مدیران‌ و کارشناسان‌اش جالب است. قبلا این‌جا و این‌جا به دو موردش اشاره کردم. هفته‌ی پیش با یکی از مدیران‌شان صحبت می‌کردیم که مفاهیم و اصطلاحات مدیریتی را به زبان تازه‌ای بیان می‌کرد و برای‌شان معادل‌های جالبی می‌آورد. این هم چند نمونه‌اش:

  • استراتژی: قرآن مجید سازمان!
  • مدیرعامل: قبله‌ی عالم!
  • واحد برنامه‌ریزی: پیامبر سازمان!
  • تبعیض سازمانی: آپارتاید سازمانی.
  • مشاوران سازمان: ۱۱۸ سازمان!
  • شناخت وضع موجود: تاریخ‌نگاری و تحلیل تاریخ.

اولی شخصا برای من خیلی خیلی جالب بود!

دوست داشتم!
۱

این سازمانی که ما الان داریم در آن‌جا پروژه اجرا می‌کنیم پر است از آدم‌های بانمک. حرف‌ها و دیدگاه‌های مدیران‌ و کارشناسان‌اش جالب است. قبلا این‌جا و این‌جا به دو موردش اشاره کردم. هفته‌ی پیش با یکی از مدیران‌شان صحبت می‌کردیم که مفاهیم و اصطلاحات مدیریتی را به زبان تازه‌ای بیان می‌کرد و برای‌شان معادل‌های جالبی می‌آورد. این هم چند