امشب سوار تاکسی شدیم که راننده بانمک و جالبی داشت. کلی برای من و دوستان دیگرم معما طرح کرد و سر کارمان گذاشت! (البته ما هم چند نفری یک معما برایاش تعریف کردیم و همگی به همراه آقای راننده حلاش کردیم!) یک جای صحبتهای این راننده باصفا برای من بسیار جالب بود. به ما گفت […]
اشتباه کردن
خیلی از وقتها از اشتباهاتام به خاطر آثار منفیشان ناراحت نمیشوم؛ بلکه برای این ناراحت میشوم که میبینم تا نقطه ایدهآل زندگیام چقدر فاصله دارم …
استثناها
استثنا گذاشتن در هر کاری و استثنا کردن هر چیزی نتیجهای جز خرابی به بار نمیآورد! حداقل تجربه من این را نشان میدهد.
حرف دیگران
همانطور که باید حرفهایی که دیگران به تو میزنند را فراموش کنی؛ باید انتظار شنیدن خیلی حرفها را هم از آنها به فراموشی بسپاری …
باطل کردن ارسال ایمیل در زندگی واقعی
توضیح مقدماتی ـ این مطلب کمی طولانی است؛ ولی برای خودم بسیار جذاب بود. این مطلب برای جای دیگری ترجمه شده که با توجه به نکات جالب آن اینجا هم منتشر میشود. من یک انسان تمساحنما هستم؛ یک هیولای خطرناک دو زیست! من بدون سر و صدا به سمت طعمهام ـ یک دختر ۷ ساله […]
در آرزوی یک محیط کار حرفهای
این نوشته شاید به نوعی دنباله پست قبلی باشد! از همان روزهای اولی که کار کردن را تجربه کردم متوجه شدم آدمها در محیط کار سه دستهاند: ۱- کسانی که کار را برای خود کار انجام میدهند، یعنی کار میکنند چون از کار لذت میبرند. ۲- کسانی که کار را فقط برای کسب درآمد میخواهند […]
جهل مرکب آدمهای حقیر
یکی از تجربیات عمیق زندهگی من این بوده است که انسانها هر چه حقیرتر باشند و هر چه از نظر دانش و فرهنگ و شعور از دیگران پایینتر، خودشان را بالاتر فرض میکنند. نکته اصلی این است که فرد در ابتدا از این روش برای قابل تحمل کردن دنیای اطرافاش استفاده میکند و به خودش، […]
کمک به دیگران؟
از پدرم و بهویژه مادر عزیزم یاد گرفتهام باید در زندگی تا میشود به دیگران کمک کرد. ارزشهای اخلاقی و دینیام هم بر این تأکید دارند که هر کاری کردی نباید هیچ انتظاری از دیگران داشته باشی. کمک به دیگران یک وظیفه اخلاقی است و آن احساس رضایت درونی که نتیجه آن است برای انسان […]
سال نو مبارک!
باز هم تا چشم به هم بگذاریم سال تمام شد. یک سال دیگر گذشت با همه خوبیها و بدیهایاش و همه شیرینیها و تلخیهایاش. و این شب آخر سال نشستهام و نگاهی دارم به درازای یک سال به بخشی از ماجرای زندگیام! سال ۸۷ سال خوبی بود: کلاسهای دانشگاهام شروع شد، دوستان خوب و جدیدی […]
مرگ … (۲)
«… ما همه باید یک بار بمیریم. من یکی که شخصا از این بابت هیچ دل خوشی نداشتهام. اگر آدم بیش از یک بار میمرد، به آن عادت میکرد!» ساندرز ادگار والدس من هنوز از مرگ دوستام در شوک به سر میبرم. مرگ او “باور ناپذیر” است. او جوانی تقریبا هم سن و سال ماها […]
