رفتن به محتوا
  • صفحه‌ی اصلی
  • داستان گزاره‌ها
  • درباره‌ی نویسنده‌ی گزاره‌ها
  • کتابخانه‌ی گزاره‌ها
  • تماس

رود شکسته‌ای که به دریا نمی‌رسد …

ادبيات,  زندگی

دیگر کسی به داد دل ما نمی‌رسد شب خانه‌زاد ماست؛ به فردا نمی‌رسد رودیم، سر به زیر و سرازیر می‌رویم رود شکسته‌ای که به دریا نمی‌رسد سیبیم، سیب شاخه‌نشینی که از قضا یک عمر سنگ می‌خورد؛ اما نمی‌رسد بوی گل و نسیم سحر قسمت شماست پای بهار ما که به صحرا نمی‌رسد من با تمام حنجره‌ام […]

23 شهریور 1396 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

سرگردانِ سربلند

ادبيات,  زندگی

خنده‌ی خشکی به لب دارم ولی بارانی‌ام ظاهری آرام دارد باطن طوفانی‌ام مثل شمشیر از هراس‌م دست و پا گم می‌کنند خود ولی در دست‌های دیگران زندانی‌ام بس که دنبال تو گشتم شهره‌ی عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام می‌زند لبخند بر چشمان اشک‌آلود شمع هر که باشد باخبر از گریه‌ی پنهانی‌ام هیچ دانایی فریب […]

19 مرداد 1396 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

طلوعِ غروب …

ادبيات,  زندگی

یک دل‌خوشیِ صرفِ قریب‌الوقوع باش درلحظه‌ی شکست، دوباره شروع باش در پیش‌گاه حضرتِ نام‌آشنای عشق لطفا دمی به حال خضوع و خشوع باش شب خیمه می‌زند به دل‌ت، لحظه‌ای بخند  آرامشِ خیال، به‌وقتِ طلوع باش … *** نگذار عاشق‌ت بشوم زودتر برو … فکرِ علاجِ واقعه، قبل از وقوع باش! سید مهدی نژادهاشمی

29 تیر 1396 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

راهِ بی‌پایان …

ادبيات,  زندگی

گرچه این راه به آخر نرسیدن دارد به هوای تو دلم قصد پریدن دارد یک کبوتر به لب بام خیال است انگار خبری از طرف یار، شنیدن دارد از دل طاق اگر چلچله‌ای چکه کند بی‌‌هوا سمت دل‌ت قصد وزیدن دارد هر زمانی که امیدی به رسیدن دارم زهر شیرین فراق تو چشیدن دارد چشم‌هایی که ندیدند […]

22 تیر 1396 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

فکرِ دل‌گرفته …

ادبيات,  زندگی

خود را شبی در آینه دیدم، دل‌م گرفت از فکر این‌که قد نکشیدم، دل‌م گرفت از فکر این‌که بال و پری داشتم، ولی بالاتر از خودم نپریدم، دل‌م گرفت از این‌که با تمام پس‌انداز عمر خود حتی ستاره‌ای نخریدم، دل‌م گرفت … *** نقاشی‌ام تمام شد و زنگ خانه خورد من هیچ خانه‌ای نکشیدم، دل‌م […]

15 تیر 1396 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

فرجام روحِ ناآرام …

ادبيات,  زندگی

ای روحِ رام‌ناشده! در جنب‌و‌جوش باش روحی تو ـ ناسلامتی ـ ای جان، چموش باش ای مردِ در نهاد من افسرده، سوخته …! زانوی غم رها کن و در عیش و نوش باش چون نی، نجیب خواندی و نشنید روزگار شیپور شو ـ کران به کران ـ در خروش باش هم‌دوش آبشار ـ نه دل‌واپس سقوط … ـ […]

24 فروردین 1396 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

معنی حیرانی‌ها …

ادبيات,  زندگی

بی‌تو دنیای من آبستن ویرانی‌هاست شانه‌های‌م گسل درد و پریشانی‌هاست … *** عشق یعنی که بباری به گل و سنگ و علف عاشقِ محض شدن، عادتِ بارانی‌هاست … *** رفتن‌ت درد عجیبی است که در جان‌م ریخت رفتن‌ت عاقبت‌ش بی‌سروسامانی‌هاست! پشت کردی به من و پشت به دنیا کردم این غم‌انگیزترین معنی حیرانی‌هاست … هادی […]

5 اسفند 1395 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

گشتِ بی‌گذار!

ادبيات,  زندگی

رفتم ز پی‌ات در همه دنیا تو نبودی از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودی دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را گل بود ولی در بر گل‌ها تو نبودی یک شب همه شب دیده‌ی من سوی فلک بود من بودم و مه بود و ثریا، تو نبودی *** در شهر خیالم چه بسا […]

13 آبان 1395 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

هزار لحظه‌‌ی امید …

ادبيات,  زندگی

نگاه می‌کنم از هر طرف سوار تویی نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم به سینه سر زد و … دیوانه را قرار تویی *** به اعتبارِ تو امید، تازه خواهد شد در این زمانه‌ی بی‌مایه اعتبار تویی اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست “مرا هزار […]

29 مهر 1395 / ۲ دیدگاه‌ها
بیشتر بخوانید

قرارِ نرسیدن

ادبيات,  زندگی

آهو ندیده‌ای که بدانی فرار چیست صحرا نبوده‌ای که بفهمی شکار چیست باید سقوط کرد و همین‌طور ادامه داد دریا نرفته‌ای بچشی آبشار چیست پیش من از مزاحمت بادها نگو طوفان نخورده‌ای که بفهمی قرار چیست … *** روزی قرار شد برسیم آخرش به هم حالا بگو پس از نرسیدن، قرار چیست؟ مهدی فرجی

21 مرداد 1395 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

صفحه‌بندی نوشته‌ها

قبلی 1 … 3 4 5 بعدی
پوسته Royal Elementor Kit توسط WP Royal.
به نسخه موبایل بروید