مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست! چه گونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بیکسی «ها» میکنم هر شب … محمد علی بهمنی
بهار میشود!؟
یار هی یار، یار! اینجا اگر چه گاه گُل به مستانِ خسته … خار میشود، اینجا اگر چه روز گاه چون شبِ تار میشود، اما بهار میشود. من دیدهام که میگویم! سید علی صالحی
حرفهایها (۵)
ـ در زمانهی پرهیاهوی ما، اعتراف به کاستی ـ لااقل اگر خوب بستهبندی شده باشد ـ خیلی آسانتر از تأیید شایستگیهایی است که پنهان هستند، عمیقاند و خود شخص هم هرگز بهتمامی باورشان ندارد. ـ «دریافت و الهام» امتیاز انحصاری شاعران و هنرمندان نیست؛ گروهی همواره بودهاند، هستند و خواهند بود که فرشتهی «دریافت» ملاقاتشان […]
خوابِ بیداری …
باید از داروی تلخ خواب عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم میفشارم پلکهای خسته را بر هم … فروغ
رؤیای بیتعبیر …
سرمشقهایت را نوشتم خط به خط اینک ای عشق از من دفتری تکثیر خواهد شد؟ گفتی” «در این ره پیر باید شد» شدم حالا از آن همه رؤیا یکی تعبیر خواهد شد؟ محمد علی بهمنی
گرههای بیحوصلهگی …
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصلهها را» تا زودتر از واقعه گویم گلهها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من، اثرِ سختترین زلزلهها را پرنقشتر از فرش دلم بافتهای نیست از بس که گره زد به گره حوصلهها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بلهها […]
منِ خود، گمکرده …
اینگونه دوست دارم دنبال دوست گشتن نه هیچ جایگاهی نه هیچ جایِ پایی من لحظهلحظه خود را گم کردهام در این راه آیینهام کجایی؟ آیینهام کجایی؟ محمد علی بهمنی
زندگی: دالان بیهودگیها …
میپرسم انتهای این تاریکی کجاست؟ هیچ! دنیا تا دلت بخواهد بیهودهی مطلق است! سید علی صالحی
دستهای دور تو …
حالا سالهاست که مرا به جای خالی تو عادت دادهاند … لیالی! باز هم بگویم میان من و این بغضِ بیقرار جای تو خالی؟ سید علی صالحی
پا بهپای آرزوها …
من تا بودهام هرگز برای خود زندگی نکردهام من برای مردم خود آرزوهای روشنی داشتهام: خرسندیِ خانه گفتوگوی امید دعای داشتن دلالت به سادگی، و چیزهایی سادهتر از قبیل همین هوای خوش …! سید علی صالحی
