در آرزوی تقدیرِ خوشِ بهاری …

یک: تا دقایقی دیگر، سال، باز نو می‌شود و ما باز هم مثل همیشه در بستر جویبار جاری لحظه‌ها به پیش می‌رویم. سختی دارد؛ ولی خوبی‌ش هم این است که همیشه آینده‌ای هست و امیدی که تو را به پیش می‌کشاند. آن هم وقتی میان احساسات متناقض برآمده از خاطره‌های سال و روزها و لحظات رفته‌اش، خود را گم می‌کنی. ناگهان به خودت می‌آیی و به خودت یادآوری می‌کنی که روزگارِ رفته، چه خواسته یا ناخواسته، چه زیبا و پرلبخند و چه سهم‌گین و غم‌ناک، دیگر گذشته و تبدیل به برگی دیگر از کتاب زندگی‌ات شده است. اما همه‌ی ما در ابتدای هر سال می‌فهمیم که بخشی از وجودمان را در لحظات سالی که گذشت، برای همیشه جا گذاشته‌ایم …

دو: دیگر حتی کلیشه‌ی «هر سال، دریغ از پارسال» هم پاسخ‌گوی زندگی ما ایرانیان نیست. گویی هر سال قرار است امید را گم‌گشته‌تر از گذشته کند و به‌نوعی جدید، جامعه‌ی ما و افراد خودش را گرفتارِ روزمره‌گی‌هایی کند که در شأن انسانیت و سابقه‌ی تاریخی و تمدنی و ثروت بی‌پایان سرزمین زیبای ما نیست. با این حال، مرور تاریخِ دور و نزدیک، نشان می‌دهد که این سرزمینِ کهن اما سرافراز، همواره در هر زمانه‌ای به‌شکلی خاصِ آن دوران، درگیر دورانی محنت‌بار بوده است. خبر خوب این است که این مرز و بوم، همواره دوام آورده و شکوفاتر و بلندبالاتر شده است و کاش ما برخلاف نسل‌های قبل، باشیم و نوبت شکوفایی را ببینیم … چیزی که برای من همواره تأمل‌انگیز بوده این است که اگر چه برای انسان‌های هر دورانی از حیات طولانی ایران، درد ناشی از رنج‌ها و نداشتن‌ها و حسرت‌های‌شان روی قلب‌شان سنگینی می‌کرده است؛ اما در هر روزگاری، بوده‌اند بزرگانی نام‌آشنا و حتی گم‌نام، که با امیدِ زیبایی زندگی آیندگان ایران، خالصانه و بی‌چشم‌داشت، تلاش کرده‌اند و امروز هم ما روی شانه‌های آن غول‌ها ایستاده‌ایم. به‌همین دلیل است که به‌عنوان یک دانش‌آموز مدرسه‌ی زندگی، عمیقا معتقدم که همواره باید امیدِ گم‌شده‌ی این روزها را در تاریخِ طولانی و ادبیات غنی این سرزمینْ و حاصل کار بزرگان‌ش در طول تاریخْ از عصر کهن تا دوران معاصر جستجو کنیم. 

سه: این روزها اصطلاحاتی مانند «تاب‌آوری» را در ادبیات خودیاری زیاد می‌شنویم که می‌خواهند به آدم‌ها کمک کنند در روزهای سخت‌شان دوام بیاورند. راست‌ش تجربه‌ی شخصی من این است که آدم، به هر ترتیبی دوام می‌آورد (این‌که به قیمت‌ش می‌ارزد یا نه بحث دیگری است)؛ اما آن‌چه در نهایتْ نجات‌بخش آدمی است، «پذیرش» ۵ گزاره‌ی ساده اما بسیار مهم است: ۱- من ارزشمندم؛ ۲- زندگی ذاتا دارای ارزش و زیبایی است، حتی اگر امروز من آن را حس نمی‌کنم؛ ۳- من می‌توانم و باید روی جریان زندگی‌ام تأثیر بگذارم؛ ۴- تلاش، نتیجه می‌دهد؛ ۵- دنیا و آدم‌های‌ش چیزی به من بده‌کار نیستند. امسال بیش از هر زمانی، درستی این گزاره‌ها را حس کردم و همین تجربه، مهم‌ترین چیزی است که با خودم به سال جدید خواهم بُرد!

چهار: سالی که گذشت، برای من، سالی بود پر از تغییرات کاری و مسیرهای جدید. ترس و لذتِ تن دادن به کارهایی که همیشه از آن‌ها گریزان بودم، چون فکر می‌کردم از پس‌شان برنمی‌آیم یا این‌که با ارزش‌ها من ناسازگارند و بهانه‌های دیگری از این دست. اما شرایطی پیش آمد که مجبور شدم با این ترس‌ها و دغدغه‌های‌م روبرو شوم و دیدم که این کارها جذاب‌تر و ارزشمندتر از آنی هستند که من فکر می‌کردم و مهم‌ترْ این‌که از پس‌شان هم برمی‌آیم. 🙂 تجربه‌گرایی در راستای ترس‌ها و دغدغه‌ها، درد و رنج درونی جان‌کاهی دارد؛ اما پاداش آن، بسیار بزرگ‌تر و جذاب‌تر از آنی است که فکر می‌کنیم. بنابراین می‌خواهم آگاهانه در سال جدید، بیش‌تر به‌سراغ کارهایی از این دست بروم.

پنج: این نوشته را با شعری بهاری از آقای سید علی میرافضلی به‌پایان می‌برم و امیدوارم که بهارِ نو و سال جدید، برای همه‌ی ما نویدبخش چنین گشایش‌هایی باشد:

خبر دارم که در فردای فرداها
بهار ِ بهترینی هست.

دری را می‌گشایی:
 پشت آن، درهای دیگر هم
خبر دارم
گشوده می‌شود آن آخرین در  هم.

بهاری پشت آن در
             لحظه‌ها را می‌شمارد باز
و هر قفلی
کلیدی تازه دارد باز.

من از دیروزهایِ رفته دانستم
که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست
خبر دارم
بهار بهترینی هست!

سال نو و بهار نو بر همگی شما دوستان عزیزِ دیده و نادیده و دور و نزدیک مبارک باشد. امیدوارم که بعد از گذرِ سالی سخت، سال جدید برای شما و ایران‌مان، سالی خوش‌خبر و سرشار از حال خوش و زیبایی‌ها باشد. در امان خدا تا سال نو. یا علی.

دوست داشتم!
۰

یک: تا دقایقی دیگر، سال، باز نو می‌شود و ما باز هم مثل همیشه در بستر جویبار جاری لحظه‌ها به پیش می‌رویم. سختی دارد؛ ولی خوبی‌ش هم این است که همیشه آینده‌ای هست و امیدی که تو را به پیش می‌کشاند. آن هم وقتی میان احساسات متناقض برآمده از خاطره‌های سال و روزها و لحظات رفته‌اش، خود را گم می‌کنی.

در انتظار «بهاری دگرگونه» …

به‌نام حضرت حق.

من همیشه در روزهای غیر بهاری، منتظر بهار هستم. بهاری که گویی با نسیم‌ و طراوت‌ش، روح‌م را تازه و شاداب می‌سازد و از یک خواب طولانی زمستانی، مرا به زندگی باز می‌گرداند. و حالا تا ساعتی دیگر، گردش روزها و روزگار، باز به نقطه‌ی اعتدال بهاری خواهد رسید: آن هم بهاری که نه‌فقط مژده‌ی سالی نو، بلکه‌ طلیعه‌ی قرنی جدید است. و این قرن جدید، در چه روزگاری قرار است فرا برسد …

سالی دیگر بر ما گذشت و فالی دیگر از آینده‌ی زندگی بر ما آشکار شد. آینده‌ای که حالا خود، تبدیل به گذشته شده است. و زندگی هم‌چنان سرشار است از ثانیه‌هایی می‌آیند، نمی‌مانند و می‌روند …

مثل هر سال، در این لحظات پایانی سال، نگاهی می‌کنم به سالی که گذشت تا در دفتر خاطره‌ی مکتوب‌م ثبت کنم که ۱۴۰۰ چگونه گذشت:

یک: سالی که گذشت، مثل سال قبل‌ش، با ترس‌های ناشی از دشمنی پنهان و کشنده با نام «ویروس کرونا» آغاز شد. بلایی که هنوز هم برای پایان آن، نمی‌توان تصوری درست داشت؛ اما در ابتدای سال، دیگر می‌دانستیم چه چیزی هست و باید چه کنیم تا «احتمالا» از گزند آن، در امان بمانیم. چند ماهی گذشت تا بالاخره در نیمه‌ی دوم سال، واکسیناسیون در کشور، سرعت گرفت و نوبت ما هم رسید و توانستیم در ابتدا ۲ دوز و سپس یک دوز تکمیلی از واکسن را دریافت کنیم. حالا با اندکی اطمینان بیش‌تر، می‌توانیم به روزهای آینده و چه بسا پایان این مصیبت دو ساله فکر کنیم.

دو: سال ۱۴۰۰ از نظر شخصی برای من، سالی سرشار از کشف و شهود در باب خودم بود. چیزهای بسیاری را در خودم کشف کردم که مرا شگفت‌زده کرد (و شاید نزدیک شدن به چهل سالگی هم در این زمینه بی‌تأثیر نبوده باشد!) شاید مهم‌ترین دستاورد این کشف و شهود، این بود که فهمیدم «منِ ارزشمند»م کیست و چه توانایی‌ها و قابلیت‌هایی دارد و چه موفقیت‌هایی را به‌دست آورده است (در حالی که همیشه به نتوانستن‌ها و شکست‌های‌م می‌اندیشیدم و از آن‌ها رنج می‌بردم. به‌عبارت به‌تر، توانستم تا حدود زیادی بر «سندروم ایمپاستر» که سالیان درازی هم‌راه من بود، غلبه کنم!) حالا با اطمینان بیش‌تری نسبت به خودم و توان‌مندی‌ها و ایده‌های‌م، به سال جدید و آینده‌ فکر می‌کنم. و شاید همین، بزرگ‌ترین دستاورد امسال بوده باشد!

سه: در همین امسال بود که بالاخره بعد از سال‌ها خواندن و شنیدن در بابِ «لزوم زندگی در لحظه» و وا گذاشتن گذشته و آینده، به این قابلیت تا حدودی دست یافتم. 🙂 حالا نه‌تنها می‌دانم بلکه می‌توانم روی زندگیِ اکنون، متمرکز شوم و بگذارم مسیر زندگی، راه خودش را طی کند (هر چند هنوز برخی غم‌ها و اضطراب‌ها در وجودم ماندگار شده‌اند؛ اما قطعا بار سبک‌تری را روی دوش روح‌م به سال و قرن جدید، خواهم برد.) در همین مسیرِ رشد، آموختم که هیچ چاره‌ای جز وانهادن هر آن‌چه باعث از بین رفتن «آرامش» روح و ذهن‌ت می‌شود، وجود ندارد. بنابراین عامدانه و تا حد امکان، از هر گونه تنشی خودم را دور نگه می‌دارم؛ هر چند ممکن است به بی‌خیالی و بی‌عاری متهم شوم و از این اتهام، مرا باکی نیست! چرا که توانایی دیگری که امسال تا حدودی به آن دست یافتم، بی‌خیالی نسبت به گفته‌ها و نظرات غیر ضروری دیگران در مورد خودم بود (و فکر می‌کنم بیش از ۹۹ درصد آن‌چه با آن در ارتباطات اجتماعی مواجهیم، از همین نوع باشد!) مجموع این کشف و شهودهای بند ۲ و ۳، باعث شد تا حدود زیادی از اضطراب‌های پنهان و بی‌دلیل‌م هم فاصله بگیرم و خوش‌بختانه این‌که بسیاری از مشکلاتِ جسمانی‌ام هم برطرف شدند!

چهار: سال ۱۴۰۰ از نظر کاری هم سال جالبی بود. سالی که همراه با رکود اندکی شروع شد؛ اما در ادامه‌اش بسیار فعال و پر کار پیش رفت و شگفت‌انگیز، به‌پایان رسید. بعد از چندین سالِ سرشار در سرگردانی و درماندگی و شکست، برخی از کارها به‌سامان رسیدند (کار من نبود، قطعا لطف خداوند بزرگ و مهربان بود)، ایده‌هایی قدیمی در مسیر اجرا قرار گرفتند، راه‌هایی نو در پیشِ روی‌مان باز شدند و اندیشه‌ها و انگیزه‌هایی بدیع (و نه بعید!) هم پدیدار شدند که در سال و قرن جدید، باید به‌دنبال آن‌ها برویم.

پنج: امسال توانستم بعد از سال‌ها به تغذیه‌ی روح‌م هم بیش از گذشته توجه کنم. بیش از ۲۰ کتاب را کامل خواندم یا کتاب نیمه‌کاره را به‌اتمام رساندم. نسبت مناسبی بین دنبال کردن اخبار و خواندن مقالات آموزشی و تحلیلی برقرار کردم. و البته بیش از سال‌های گذشته فیلم دیدم. از همه‌ی این‌ها جذاب‌تر (برای خودم) حتی توانستم کارهایی بکنم که باورم نمی‌شد از من بربیاید: ۵ سریال تلویزیونی نسبتا طولانی را توانستم به‌صورت کامل، تماشا کنم (که سعی می‌کنم در بهار، در موردشان بنویسم.)

شش: جهان بشریت در سالی که گذشت، بیش از هر سال دیگری ثابت کرد که هم‌چنان برای شگفت‌زده کردن‌مان بابت دوری از عقلانیت و انسانیت در تصمیمات و اقدامات، شعبده‌های فراوانی در آستین دارد. زیستن در این دنیای پر از درد و ظلم و دیوانگی، بیش از هر زمانی دشوار شده است … و این‌گونه بود که در جستجوی‌ها‌ی‌م به مباحثی چون: «تاب‌آوری» و «زیستن براساس فلسفه‌ی رواقی» برخورد کردم که برای تسکین روح و جان، راه‌کارهایی مؤثر ارائه می‌دهند. پیشنهاد می‌کنم مطالعه در این زمینه‌ را از دست ندهید.

هفت: حسی درونی به من می‌گوید که سال نو و قرن جدید، قرار است با مردمانِ مهربان و رنج‌کشیده‌ی این سرزمین تاریخی، مهربان‌تر باشند. بهار، بشارتی است بر فرا رسیدن رستاخیز طبیعت و چه زیبا می‌شود اگر که برای زندگی ما انسان‌ها هم همین باشد. اگر چه در این روزگار، امید، گوهری کم‌فروغ و گم‌گشته است؛ اما حتی اندک نوری در پایان یک تونل تاریک، می‌تواند گرمابخش دل‌ها باشد. امیدوارم و دعا می‌کنم که با لطف حضرت دوست، این بهاری که دیگر صدای نفس‌های‌ش را پشت در می‌شنویم، آغازی باشد برای برکت و سلامت و شادی و خوشی برای تمامی انسان‌ها، به‌ویژه هم‌وطنان عزیزم و به‌ویژه‌تر (!) شما دوستان عزیز و مخاطبین دیده و نادیده‌ی گزاره‌ها.

ای نوشته را با شعری نیایش‌گونه از آقای سید علی میرافضلی به پایان می‌برم:

خدایا! دل‌م را
به آغاز سرسبزیِ خاک
به آغاز یک فصلِ نو باز گردان
خدایا!
مرا با بهاری دگرگونه آغاز گردان!

سال نو و قرن نو را خدمت همگی شما تبریک عرض می‌کنم و حال و هوایی نو را در مسیر زندگی‌تان برای‌تان  آرزو دارم؛ همانی که خودتان می‌خواهیدش!

مثل بهار، تازه و با طراوت و سرزنده باشید و بهاری بمانید. یا علی.

دوست داشتم!
۲

به‌نام حضرت حق. من همیشه در روزهای غیر بهاری، منتظر بهار هستم. بهاری که گویی با نسیم‌ و طراوت‌ش، روح‌م را تازه و شاداب می‌سازد و از یک خواب طولانی زمستانی، مرا به زندگی باز می‌گرداند. و حالا تا ساعتی دیگر، گردش روزها و روزگار، باز به نقطه‌ی اعتدال بهاری خواهد رسید: آن هم بهاری که نه‌فقط مژده‌ی سالی نو،

هم‌پرواز با “پرستوجان” کلاس پرنده

یک سال و یک فصل از اولین پرواز کلاس پرنده می‌گذرد (گزارش من.) کلاس پرنده یک پروژه‌ی عام‌المنفعه است که برای توانمندسازی کودکان دوست‌داشتنی کشور عزیزمان توسط دوست عزیزم رضا بهرامی‌نژاد بنیان‌گذاری شده است. در کلاس پرنده ما به‌دنبال ساختن تجربه‌ی متفاوتی از زندگی برای کودکان هستیم. می‌خواهیم به کودکان نشان بدهیم که مسیرهای متفاوتی برای زندگی کردن وجود دارد. برای بچه‌ها از امید و عشق و محبت و فرهنگ و هنر سخن می‌گوییم. تلاش می‌کنیم به آن‌ها یاد بدهیم چطور فکر کنند و مهم‌تر از آن، چگونه به امروز و آینده نگاه کنند. کلاس پرنده تلاشی است مشترک از جمعی از به‌ترین دوستان من که هر کدام از آن‌ها از برجسته‌ترین جوانان حرفه‌ی خود هستند. شخصا افتخار می‌کنم در دو پروژه‌ی کلاس پرنده ـ پروژه‌ی پاییز ۹۱ و پروژه‌ی تابستان امسال ـ همکاری داشتم و در سایر پروژه‌ها هم در هم‌فکری و ایده‌پردازی تا حد توان‌م کنار دوستان خوبم بودم.

در طول این یک سال و اندی، بارها با افراد پرشوری مواجه شدم که از آشنایی با این پروژه هیجان‌زده شده‌اند و به همراهی و پرواز با کلاس پرنده علاقه‌مند بوده‌اند که به‌دلیل محدودیت‌های عملیاتی پروژه، نتوانسته‌ایم از کمک این دوستان بهره بگیریم. و حالا خوش‌حالم که می‌توانم در گزاره‌ها با افتخار خبر خوشی به شما بدهم. کلاس پرنده این‌بار به‌سراغ بزرگ‌ترها و بچه‌ها با هم رفته است. حالا زمان پر زدن همه‌ی ما فرا رسیده است. همه‌ی ما می‌توانیم در کمپین نوروزی کلاس پرنده مشارکت کنیم. بیایید توضیحات وبلاگ کلاس پرنده را با هم بخوانیم:

“«نوروز» یکی از مهم‌ترین آئین‌های ایران عزیز ماست که متأسفانه چندی است نمادهای آن دیگر تازه‌گی گذشته را برای نسل جوان و نوجوان ایرانی ندارند. حتی شاید نسل جدید ایرانی آئین‌هایی همچون هلووین، ولنتاین و کریسمس را جذاب‌تر از آئین‌های وطنی بیابد. گرچه در یک جهان کوچک شده باید از آئین‌های جهانی شده نیز استقبال کرد؛ اما معتقدیم پیش از آن باید یک ایرانی هویت مستقلی داشته باشد که به خوبی بشناسدش.”

بسیار خوب حالا چه باید کرد؟ “نمی‌توان به‌یک باره و از نو برای آئین و یا مناسبتی، نماد طراحی کرد. یکی از راه‌حل‌های کاربردی این است که آیکون‌های قدیمی‌مان را از نو «تعریف» کنیم و با فرمی جدید و تازه بکوشیم آن را دوباره دیزاین کنیم. خوشبختانه ما آیکون نسبتا فراموش شده‌ای را یافته‌ایم که مبتنی بر فرهنگ و طبیعت خودمان است.”

پرستو” نماد برگزیده‌ی کلاس پرنده برای کمپین نوروزی خود است. “کلاس پرنده قصد دارد با برگزاری یک کمپین آنلاین، این نماد نوروزی را دوباره به مخاطبان‌ش یادآوری کند و این‌گونه سهمی کوچک در پایداری فرهنگ‌مان داشته باشد. این کمپین که عمدتا برای مخاطب بزرگ‌سال طراحی شده، شامل حوزه‌ها و جهان‌های موازی مؤثر بر یکدیگر است. در این کمپین به بررسی نقش پرستو در باورهای عامیانه‌ی ایرانی و فرهنگ گذشته ایران خواهیم پرداخت. همچنین هنرمندان بسیاری به کمپین ما پیوسته‌اند و سعی دارند تا با خلق یک اثر در این زمینه، ما را در گسترش مفهوم کمپین یاری رسانند. اگر شما هم مایلید یکی از این هنرمندان باشید می‌توانید برای وبسایت و یا صفحه فیس‌بوک کلاس پرنده پیغام بگذارید. شما می توانید در فیس‌بوک ، توئیتر و اینستاگرام کلاس پرنده، این کمپین را با هشتگ #پرستوجان دنبال و در آن مشارکت کنید.”

و نکته‌ی آخر: “کاراکتر پرستوها اثر تصویر‌گر خلاق و خوش‌ذوق «پرستو حقی» است که اختصاصا برای این کمپین آماده شده‌اند.”

کمپین #پرستوجان کلاس پرنده منتظر همکاری تک‌تک ما برای ساختن دنیایی زیباتر در آستانه‌ی زیباترین فصل سال یعنی بهار است. دست همه‌ی شما را به گرمی می‌فشاریم. به کلاس پرنده خوش آمدید!

دوست داشتم!
۹

یک سال و یک فصل از اولین پرواز کلاس پرنده می‌گذرد (گزارش من.) کلاس پرنده یک پروژه‌ی عام‌المنفعه است که برای توانمندسازی کودکان دوست‌داشتنی کشور عزیزمان توسط دوست عزیزم رضا بهرامی‌نژاد بنیان‌گذاری شده است. در کلاس پرنده ما به‌دنبال ساختن تجربه‌ی متفاوتی از زندگی برای کودکان هستیم. می‌خواهیم به کودکان نشان بدهیم که مسیرهای متفاوتی برای زندگی کردن وجود دارد.

بهار می‌شود: من دیده‌ام که می‌گویم!*

سال ۹۰ با تمام دل‌خوشی‌ها و دل‌تنگی‌های‌ش، با شادمانی‌ها و غم‌های‌ش و با موفقیت‌ها و شکست‌‌های‌ش دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد و فردا “بهار می‌شود …” پیش از هر چیز لازم است از هم‌راهی همه‌ی دوستان بزرگ‌وار در سالی که گذشت صمیمانه سپاس‌گزاری کنم. گزاره‌ها در ایام تعطیلات نوروز احتمالا با چند پست ادبی ـ هنری به‌روز خواهد بود. برنامه‌های مفصلی برای بعد از تعطیلات دارم که به‌تدریج شاهدشان خواهید بود.

اما سال ۹۰ چگونه گذشت؟

یک. سال ۹۰ سال تحمل رنجِ رفتن‌ها بود: پرواز ابدی آقا جان و عمو جان که داغ‌شان هیچ‌وقت خوب نخواهد شد در کنار رفتن چند نفر از تأثیرگذارترین آدم‌های زندگی‌ام: از ناصر خان حجازی گرفته تا استیو جابز بزرگ و این آخرها هم بانو سیمین دانشور.

دو. سال ۹۰ سال نشدن‌ها بود؛ نشدن‌هایی که گاه از کم آوردن من در برابر “سبکی تحمل‌ناپذیر هستی” پدید آمدند و گاه از بدِ روزگار.

سه. سال ۹۰ سال تجربه‌های جدید بود: سال انتخاب‌های بزرگ، سال آشنایی با دوستان تازه، سال جان گرفتن گزاره‌ها، سال مدیر پروژه شدن (!)، سال روزنامه‌نگاری از راه دور (!)، سال MBA شدن، سال وعده گرفتن و وعده دادن برای ترجمه و چاپ چندین کتاب، سال اولین سفر خارجی و خیلی دل‌خوشی‌ها و شادمانی‌های کوچک و بزرگ دیگر.

چهار. از همه مهم‌تر سال ۹۰ سال تلاش برای به‌تر شدن بود: سال جنگ با ناامیدی، سال تلاش برای مقاومت در برابر سختی‌ها، سال از رو نرفتن در برابر نشدن‌ها، سال پیش رفتن و نزدیک شدن (گیرم اما نرسیدن …)

مجموع تجربیات من ام‌سال مرا به این نتیجه رساند که زندگی، تنها همراه با “شادی” است که ارزش دارد. فهمیدم که وضعیت شاد نبودن، همان غم‌گین بودن نیست و این دو فاصله‌ای بسیار با هم دارند! یاد گرفتم که باید قدر کوچک‌ترین شادی‌ها را در زندگی بدانم. با همه‌ی این‌ها می‌دانم که اشک‌های جاری‌‌م با دیدن جای خالی آقا جان، هیچ‌وقت خشک نخواهند شد …

در این لحظات آخر سال، با همه‌ی وجودم دعا می‌کنم که سال آینده برای همه‌ی ما، سال “شادی‌ها” و “رسیدن‌ها” و “شدن” باشد. سال “احسن‌ الحال”ها. و سال شایسته شدن به‌افتخار “أنعمت علیهمِ” پروردگار بزرگ.

آمدن بهار و سال نو مبارک.

* عنوان این پست برگرفته است از شعری سروده‌ی شاعر زلالی‌ها و مهربانی‌ها، سید علی صالحی.

دوست داشتم!
۴

سال ۹۰ با تمام دل‌خوشی‌ها و دل‌تنگی‌های‌ش، با شادمانی‌ها و غم‌های‌ش و با موفقیت‌ها و شکست‌‌های‌ش دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد و فردا “بهار می‌شود …” پیش از هر چیز لازم است از هم‌راهی همه‌ی دوستان بزرگ‌وار در سالی که گذشت صمیمانه سپاس‌گزاری کنم. گزاره‌ها در ایام تعطیلات نوروز احتمالا با چند پست ادبی ـ هنری به‌روز خواهد بود. برنامه‌های مفصلی

نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار …

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغام‌بر خوبان پیام آورد مستان را

که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را …

یک سال دیگر با خوشی‌ها و دل‌تنگی‌های‌اش تمام شد و در آستانه‌ی آمدن بهاری دیگریم. به همین مناسبت در این پست پایانی سال، قصدم تشکر از دوستان و بزرگ‌وارانی است که گذراندن امسال بدون همراهی‌شان، سخت‌تر می‌شد:

  • تشکر ویژه دارم از تک تک اعضای خانواده‌ی عزیزم به خاطر مهربانی‌های تمام‌نشدنی‌شان.
  • تشکر می‌کنم از دوستان بسیار نازنینی که در این یک سال به‌ویژه در دوره‌های ناراحتی‌ام، بودن‌شان در کنار من و راه‌نمایی‌های‌شان تسکین‌دهنده و امیدبخش بود؛ به‌ویژه دوستان بسیار عزیزم صبا حسین‌نیا (که لازم است این‌جا اسم‌اش را بیاورم!) و شهرام و نیمای عزیز.
  • تشکر می‌‌کنم از دوستان و هم‌کلاسی‌های عزیزم که این روزها با پایان گرفتن دوران تحصیل‌ام در دوره‌ی MBA، دل‌تنگی‌ام نشان از آن دارد که چقدر بودن در کنارشان برای‌ام ارزش‌مند و شادی‌آفرین بوده است.
  • تشکر می‌کنم از همه‌ی مدیران و کارشناسان سازمان‌های کارفرما و هم‌چنین هم‌کاران‌ عزیز و محترم‌ام که بدون آن‌ها، کارهای‌ام پیش نمی‌رفت!
  • تشکر می‌کنم از دوستان گل‌آقایی به‌ویژه گل‌نسای عزیز. واقعا نشستن روی صندلی‌های اتاقِ کارِ مرحوم گل‌آقا و همکاری با این مؤسسه، سورپریز اصلی امسال برای من بود!
  • تشکر می‌کنم از دوستان عزیزی که به لطف شبکه‌های مجازی ـ به‌ویژه گودر ـ و این وبلاگ یعنی گزاره‌ها، افتخار آشنایی با آن‌ها را پیدا کردم و هم در شناخته‌ شدن این وبلاگ به من کمک کردند و هم ازشان کلی مطلب جدید یاد گرفتم؛ به‌ویژه: احسان اردستانی، امیر مهرانی، دکتر علی رضا مجیدی، مهدی عرب عامری، احمد شریفی، نیام یراقی، آیدین کسایی، نادر خرمی‌راد، دوستان وبلاگ همینا و علی واحد و اساتید و بزرگ‌تر‌هایی مثل آقای مجید آواژ و استاد پرویز درگی (که جا دارد بابت هدیه‌ی بسیار ارزش‌مندشان در این روزهای آخر سال از ایشان و هم‌کاران محترم‌شان در TMBA تشکر کنم.)
  • و در آخر تشکر می‌کنم از تک‌ تک شما دوستان و خوانندگانی که این‌جا را چه زمانی که در گزاره‌ها وردپرس دات کام در خدمت شما بود و چه زمانی که روی گزاره‌ها دات کام قرار گرفت، دنبال کردید، مطالب‌اش را خواندید و به‌اشتراک گذاشتید و در موردشان اظهارنظر کردید. شمایی که مرا برای نوشتن، انگیزه بخشیدید. امسال را به لطف شما با سرمایه‌ای به نام گزاره‌ها به پایان می‌برم.

گزاره‌ها در طول تعطیلات نوروزی فعال خواهد بود؛ هر چند که بیش‌تر به دغدغه‌های فرهنگی و ادبی و هنری من خواهد پرداخت تا مطالب مدیریتی و آی‌تی. با پایان تعطیلات، باز هم گزاره‌ها به روال قبلی‌اش باز خواهد گشت.

سال نو و نوبهارش بر شما مبارک‌ و خجسته باد. سبز باشید و شاد و سلامت.

دوست داشتم!
۰

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغام‌بر خوبان پیام آورد مستان را که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را … یک سال دیگر با خوشی‌ها و دل‌تنگی‌های‌اش تمام شد و در آستانه‌ی آمدن بهاری دیگریم. به همین مناسبت در این پست پایانی سال، قصدم