ستاره را گفتم:
کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟
کجاست خانهی این ناخدای سرگردان؟
کجا به آب رسد تشنه،
با فریب سراب؟
ستاره گفت که:
خاموش!
لحظه را دریاب!
زندهیاد فریدون مشیری
ستاره را گفتم:
کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟
کجاست خانهی این ناخدای سرگردان؟
کجا به آب رسد تشنه،
با فریب سراب؟
ستاره گفت که:
خاموش!
لحظه را دریاب!
زندهیاد فریدون مشیری
ستاره را گفتم: کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟ کجاست خانهی این ناخدای سرگردان؟ کجا به آب رسد تشنه، با فریب سراب؟ ستاره گفت که: خاموش! لحظه را دریاب! زندهیاد فریدون مشیری دوست داشتم!۵
در شهر زشت ما،
اینجا که فکر کوته و دیواره ی بلند،
افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما،
من سالهای سال،
در حسرت شنیدن یک نغمهی نشاط،
در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز،
یک چشمه، یک درخت،
یک باغ پرشکوفه، یک آسمان صاف،
در دود و خاک و آجر و آهن دویدهام …
فریدون مشیری
در شهر زشت ما، اینجا که فکر کوته و دیواره ی بلند، افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما، من سالهای سال، در حسرت شنیدن یک نغمهی نشاط، در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز، یک چشمه، یک درخت، یک باغ پرشکوفه، یک آسمان صاف، در دود و خاک و آجر و آهن دویدهام … فریدون مشیری دوست داشتم!۵
امشب داشتم شعر «حافظ» فریدون مشیری عزیز را در وصف آن بزرگمرد راه عشق میخواندم. خواندن این بخش از شعر این استاد فقید که در آن در هر بیت مصرعی را از حافظ تضمین کرده است آن قدر لذتبخش بود که گفتم اینجا هم بنویسماش (بخشهای داخل پرانتز از حافظ است):
ای خوشا دولت پایندهی این بندهی عشق،
که همه عمر بود بر سر او فرّ همای.
«خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای»
بندهی عشق بود همدم خوبان جهان:
«شاه شمشادقدان، خسرو شیریندهنان»
بندهی عشق چه دانی که چهها میبیند:
«در خرابات مغان نور خدا میبیند»
بندهی عشق، چنان طرح محبت ریزد:
«کز سر خواجگی کون و مکان برخیزد»!
باده بخشند به او، با چه جلال و جبروت،
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»!
بندهی عشق، ندارد به جهانی سودایی،
«از خدا میطلبد: صحبت روشنرایی»!
امشب داشتم شعر «حافظ» فریدون مشیری عزیز را در وصف آن بزرگمرد راه عشق میخواندم. خواندن این بخش از شعر این استاد فقید که در آن در هر بیت مصرعی را از حافظ تضمین کرده است آن قدر لذتبخش بود که گفتم اینجا هم بنویسماش (بخشهای داخل پرانتز از حافظ است): ای خوشا دولت پایندهی این بندهی عشق، که همه
زندگی ذره ذره میکاهد / خشک و پژمرده میکند چون برگ
مرگ ناگاه میبرد چون باد / زندگی کرده دشمنی یا مرگ!؟
فریدون مشیری از آن شاعرانی است که خواندن شعرهایاش همیشه مرا از لذتی سرشار، سرمست میکند. چه بسیار وقتهای دلتنگی که با خواندن قطعه شعری از او امید به دلم برگشته و چه بسیار لحظاتی که خواندن عاشقانههایاش مرا به دنیای دلانگیز عشق کشانده است. خیلی از کتابهای فریدون مشیری را خواندهام و خوشحالام که هنوز خیلیهای دیگر را نخواندهام.
این پست سرآغازی بر یادداشت کردن مستمر شعرهایی از فریدون مشیری و سایر شعرای مورد علاقهام تا شما را هم در لذت خودم شریک کنم.
زندگی ذره ذره میکاهد / خشک و پژمرده میکند چون برگ مرگ ناگاه میبرد چون باد / زندگی کرده دشمنی یا مرگ!؟ فریدون مشیری از آن شاعرانی است که خواندن شعرهایاش همیشه مرا از لذتی سرشار، سرمست میکند. چه بسیار وقتهای دلتنگی که با خواندن قطعه شعری از او امید به دلم برگشته و چه بسیار لحظاتی که خواندن عاشقانههایاش