تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما

تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما

ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من، منِ دیگری همانند شما

تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمه‌ی سکوت مانند شما

***

 با آن‌که نمی‌گوی‌م‌تان می‌دانم
خرسندی من نیست خوش‌‌آیند شما!

رحیم رسولی

دوست داشتم!
۴

تا کی من و دل اسیر و پابند شما تا چند شما دریغ تا چند شما تا چند من شکسته باشم همه دل دلی نیز شکسته آرزومند شما ای کاش به یک لحظه شما من بودید یا من، منِ دیگری همانند شما تا داد کشم تمام فریادم را در همهمه‌ی سکوت مانند شما ***  با آن‌که نمی‌گوی‌م‌تان می‌دانم خرسندی من

باز می‌خواهم تو را پیدا کنم
با تو شاید خویش را معنا کنم

من کی‌ام؟ گر خودشناسی داشتم
کی ز خود بودن هراسی داشتم؟

های … ای آیینه معنا کن مرا
گم شدم در خویش پیدا کن مرا …

محمدعلی بهمنی

دوست داشتم!
۴

باز می‌خواهم تو را پیدا کنم با تو شاید خویش را معنا کنم من کی‌ام؟ گر خودشناسی داشتم کی ز خود بودن هراسی داشتم؟ های … ای آیینه معنا کن مرا گم شدم در خویش پیدا کن مرا … محمدعلی بهمنی دوست داشتم!۴

عمری در آرزوی تو رفت‌ست و می‌رود
صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود

رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفته است و می‌رود …

بی‌دل دهلوی

دوست داشتم!
۵

عمری در آرزوی تو رفت‌ست و می‌رود صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل دنبال تو به بوی تو رفته است و می‌رود … بی‌دل دهلوی دوست داشتم!۵

ای سرنوشت از تو کجا می‌توان گریخت
من راه آشیان خود از یاد برده‌ام

یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام

ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز …

فریدون مشیری

دوست داشتم!
۵

ای سرنوشت از تو کجا می‌توان گریخت من راه آشیان خود از یاد برده‌ام یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز … فریدون مشیری دوست داشتم!۵

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیک‌تر می‌شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد …

قیصر امین‌پور

امروز دوم اردیبهشت، ۵۷مین سال‌گرد تولد “قیصر” دل‌ها بود. روح بزرگ‌ش در تقارن سال‌گرد تولدش با روز میلاد مولای‌ش امیر مؤمنان، غریق دریای رحمت الهی.

دوست داشتم!
۴

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیک‌تر می‌شد، نشد هر چه

از کوی وفا به سنگ دورم کردند
در خانه‌ی غم زنده به‌گورم کردند

بگشایم اگر سینه به پیش تو شبی
بینی که چه با دل صبورم کردند …

زنده‌یاد سیاوش کسرایی

دوست داشتم!
۲

از کوی وفا به سنگ دورم کردند در خانه‌ی غم زنده به‌گورم کردند بگشایم اگر سینه به پیش تو شبی بینی که چه با دل صبورم کردند … زنده‌یاد سیاوش کسرایی دوست داشتم!۲

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود …

گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود

درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود …

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

دوست داشتم!
۸

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود … گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود … استاد محمدرضا شفیعی کدکنی دوست داشتم!۸

کاروان آمد و دل‌خواه به همراه‌ش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواه‌ش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی‌ست که بیرون شدن از چاه‌ش نیست …

***

ماهم از آهِ دلِ سوختگان بی‌خبر است
مگر آئینه‌ی شوق و دلِ آگاه‌ش نیست؟ …

***

شهریارا عقب قافله‌ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

زنده‌یاد استاد شهریار

دوست داشتم!
۳

کاروان آمد و دل‌خواه به همراه‌ش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواه‌ش نیست کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهی‌ست که بیرون شدن از چاه‌ش نیست … *** ماهم از آهِ دلِ سوختگان بی‌خبر است مگر آئینه‌ی شوق و دلِ آگاه‌ش نیست؟ … *** شهریارا عقب قافله‌ی کوی امید گو کسی رو که

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین‌گونه بسی آمد و زین‌گونه بسی رفت …

***

از پیش و پس قافله‌ی عمر میندیش
گه پیشروی پِی شد و گه بازپسی رفت …

***

این عمرِ سبک، سایه‌ی ما بسته به آهی‌ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت …

ه.ا. سایه

پ.ن. هشتاد و هشتمین سال‌گرد تولد استاد بزرگ غزل معاصر، هوشنگ ابتهاج مبارک. امید که نفسِ خوش‌بوی استاد و شعرهای‌شان هم‌چنان برای سال‌های دراز این جهان را معطر کند.

دوست داشتم!
۱

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین‌گونه بسی آمد و زین‌گونه بسی رفت … *** از پیش و پس قافله‌ی عمر میندیش گه پیشروی پِی شد و گه بازپسی رفت … *** این عمرِ سبک، سایه‌ی ما بسته به آهی‌ست دودی ز سر

حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی …

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
عشق آن‌چه هستی است نه آنی که نیستی

***

من بی‌تو در غریب‌ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟

غلام‌رضا طریقی

دوست داشتم!
۳

حالم بد است مثل زمانی که نیستی دردا که تو همیشه همانی که نیستی … عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش عشق آن‌چه هستی است نه آنی که نیستی *** من بی‌تو در غریب‌ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟ غلام‌رضا طریقی دوست داشتم!۳