«من در بروکسل به دنیا آمدم، پدرم پناهنده‌ای از کنگو بود. حالا شانس من در چنین شرایطی برای بازی در لیگ برتر انگلیس، بردن جام به‌عنوان بازیکن و بازی برای تیم ملی بلژیک چه‌قدر است؟ این عددی نزدیک به صفر خواهد بود. اکنون من یک مربی هستم. آیا شما فقط به‌خاطر آن‌چه دیگران می‌گویند، باور به خودتان و چیزی که می‌توانید به دست بیاورید را از دست می‌دهید؟ ذهنیت درست این است که ادامه دهید و در نهایت اگر شکست خوردید، خب شکست خوردید و اگر موفق شدید، خب موفق شدید. بااین‌حال شما همیشه می‌توانید پیشرفت کنید. در اینترنت شما می‌توانید چیزهای زیادی پیدا کنید؛ اما من اهمیتی نمی‌دهم. مگر چه کاری از دست من در این‌باره بر می‌آید؟ به‌خاطر آنچه دیگران فکر می‌کنند، متوقف شوم؟ بیایید مردم را برای رسیدن به موفقیت و شکستن موانع تشویق کنیم.» (ونسان کمپانی، سرمربی بایرن مونیخ، این‌جا)

از همان روزهای اولی که ونسان کمپانی را در هامبورگ آلمان دیدم، می‌دانستم از آن‌هایی است که «آن»ی دارد! کاپیتان سابق سیتی که حسابی پای درس پپ گواردیولا نشست، معلوم بود که مربی بزرگی خواهد شد. این سخنان او را بارها در چند وقت اخیر خوانده‌ام و هر بار هم انرژی جدیدی گرفته‌ام!

به‌نظرم رسید جای نوشتن شرحی بر حرف‌های کمپانی، چند بیتی از شعری از صائب تبریزی را در همین باب تقدیم کنم:

همت بلند دار که با همت بلند / هر جا روی به توسن گردون سوار‌ه‌ای 

از اهل فکر باش که با دورباش فکر / هم در میان مردم و هم بر کناره‌ای …

شرط است ریختن عرق سعی موج را / هر چند بحر عشق ندارد کناره‌ای …

مردان عنان به دست توکل نداده‌اند / تو سست عزم در گرو استخاره‌ای

از روزگار تیره و بخت سیاه روز / ابرو تُرُش مساز اگر درد خواره‌ای

نتوان به کنه عشق رسیدن ز فکر پوچ / در بحر آتشین چه کند تخته پاره‌ای؟

ممنون آقای کمپانی. دیدن بایرن شما حتی برای منِ «دورتموند»ی هم بسیار لذت‌بخش است! شما یک بار دیگر ثابت کردید که «قله، پایان راه نیست …».

دوست داشتم!
۰

«من در بروکسل به دنیا آمدم، پدرم پناهنده‌ای از کنگو بود. حالا شانس من در چنین شرایطی برای بازی در لیگ برتر انگلیس، بردن جام به‌عنوان بازیکن و بازی برای تیم ملی بلژیک چه‌قدر است؟ این عددی نزدیک به صفر خواهد بود. اکنون من یک مربی هستم. آیا شما فقط به‌خاطر آن‌چه دیگران می‌گویند، باور به خودتان و چیزی که

خواندن کتاب «چراغ سبزها» زندگی‌نامه‌ی خودنوشت متیو مک‌کانهی، بازیگر برنده‌ی اسکار و البته بازیگر محبوب‌ترین فیلم تاریخ برای من ـ یعنی «بین‌ستاره‌‌ای» کریستوفر نولان ـ بهترین هدیه‌ای بود که سال قبل به خودم دادم. این کتاب برای هر یک از ما در سفر زندگی‌مان، درس‌های خاص خودش را دارد.

همین‌جا لازم است اشاره کنم به ترجمه‌ی روان، بسیار خواندنی و بسیار پاکیزه‌ی سرکار خانم سمانه پرهیزکاری که واقعا لذت خوانش این کتاب را دوچندان کرد. هم‌چنین تشکر ویژه‌ای دارم از نشر میلکان برای انتشار مجموعه‌ای از بهترین کتاب‌های مدیریتی و خودیاری دنیا.

در سه قسمت، بخش‌های جذاب این کتاب برای خودم را این‌جا می‌نویسم. امیدوارم مثل من برای شما هم جذاب باشند. 

*****

ـ رسیدن به چراغ‌سبز، مهارت می‌خواهد: نیت، زمینه‌، ملاحظه، تحمل، انتظار، سرسختی، سرعت و نظم. می‌توانیم صرفا چراغ‌قرمزهای زندگی‌مان را شناسایی کنیم و با تغییر مسیرمان به‌طوری که کم‌تر با آن‌ها مواجه شویم، به چراغ‌سبزهای بیش‌تری برسیم.

ـ در گذر از اتوبانِ زندگی به بهترین نحو ممکن، پیدا کردن نگاهی نسبی به موقعیتِ گریزناپذیر در زمان مناسب مهم‌ است. گریزناپذیری یک موقعیت نسبی نیست؛ اما وقتی بپذیریم نتیجه‌ی یک موقعیتِ به‌خصوصْ گریزناپذیر است، آن‌وقت این‌که انتخاب کنیم چطور با آن مواجه شویم، نسبی خواهد بود. یا کوتاه نمی‌آییم و به مسیرِ رسیدن به نتیجه‌ی دل‌خواه‌مان ادامه می‌دهیم، یا مسیرمان را کج می‌کنیم و راهِ جدیدی برای رسیدن به آن پیدا می‌کنیم، و یا کلا تسلیم می‌شویم و می‌سپاریم‌ش دست سرنوشت. به حمله ادامه می‌دهیم، تغییر استراتژی می‌دهیم، یا پرچم سفید به دست می‌گیریم و ننبرد را به روز دیگری موکول می‌کنیم. رازِ رضایتِ ما در این است که کدام‌یک از این راه‌ها را چه زمانی انتخاب می‌کنیم. این هنر زندگی‌است.

ـ مامان همیشه می‌گفت: جوری واردِ یه جا نشین که انگار می‌خواین بخرین‌ش، جوری وارد شین که انگار صاحبش‌این.

ـ دانستن حقیقت، دیدن، و گفتن‌ش، تجربه‌هایی متفاوت‌اند.

ـ آب‌وهوای خودت را بساز تا بتوانی با باد بوزی. نقشه‌ی جهتِ خودت را تعیین کن تا بتوانی از میان کوچه‌ها رد شوی.

ـ معمولا اولین قدمی که ما را در زندگی به هویت‌مان می‌رساند، گفتنِ «من خودم را خوب می‌شناسم» نیست، بلکه گفتنِ «می‌دانم چه کسی نیستم» است … دانستن این‌که چه کسی هستیم سخت است. اول باید آنی که نیستیم را حذف کنیم، آن‌وقت خودمان را ـ آن‌‌جا که باید باشیم ـ پیدا می‌کنیم.

ـ [چیزی را که می‌خواهید] بخواهید ولی محتاج‌ش نشوید، تنها در این صورت ممکن است تسلیم‌تان شود.

ـ مسیرِ کم‌تر طی شده شاید جاده‌خاکی نباشد. برای بعضی‌ها شاید اتوبان است. رابرت فراست راست می‌گفت: انتخابِ مسیر کم‌تر شده می‌تواند همه‌چیز را تغییر دهد. اما آن مسیر لزوما مسیر خلوت‌تری نیست. شاید مسیری باشد که شخص ما کم‌تر آن را طی کرده باشیم.

(ادامه دارد …)

دوست داشتم!
۱

خواندن کتاب «چراغ سبزها» زندگی‌نامه‌ی خودنوشت متیو مک‌کانهی، بازیگر برنده‌ی اسکار و البته بازیگر محبوب‌ترین فیلم تاریخ برای من ـ یعنی «بین‌ستاره‌‌ای» کریستوفر نولان ـ بهترین هدیه‌ای بود که سال قبل به خودم دادم. این کتاب برای هر یک از ما در سفر زندگی‌مان، درس‌های خاص خودش را دارد. همین‌جا لازم است اشاره کنم به ترجمه‌ی روان، بسیار خواندنی و