در این وبلاگ بارها و بارها به این نکته اشاره کرده‌‌ام که مشاوره چیزی جز حل مسئله نیست و مشاور خوب، کسی است که به‌تر مسائل را حل می‌کند. حل مسئله هم یک توانایی و مهارت است که باید به مرور زمان و با مطالعه و تمرین کسب و تقویت شود. در این پست چند پیشنهاد برای به‌بود دادن مهارت حل مسئله ارایه می‌شوند:

۱- مشکلات را کشف کنید: اگر مسئله‌ای را پیش روی‌تان نمی‌بینید یا اگر فکر می‌کنید هیچ مشکلی ندارید (!)، یک جای کار اشکال دارد! بگردید تا یک مسئله‌ی واقعی را دور و برتان پیدا کنید. به این ترتیب تجربه‌ی کشف مشکلات را پیدا می‌کنید و مهارت‌تان نیز در حل مشکلات بیبش‌تر می‌شود.

۲- برای حل مسئله روش داشته باشید: خیلی وقت‌ها ما مسائل را نمی‌توانیم حل کنیم؛ چون نمی‌دانیم که چطور باید آن‌ها را حل کنیم. بنابراین اگر روش‌های حل مسئله را بلد باشیم، حل مسئله هم برای‌مان ساده می‌شود. برای نمونه الگوی ۵ مرحله‌ای زیر را ببینید:

  • زمان: به‌اندازه‌ی کافی وقت صرف کنید تا ماهیت واقعی مسئله را بشناسید.
  • طرح مسئله: مسئله را مطرح نمایید و ببینید که دیگران با مسائلی از این نوع چگونه برخورد کرده‌اند.
  • کمک بگیرید: از دیگران بخواهید تا مسئله را از زاویه‌ی دید خودشان بررسی کنند.
  • خلاقیت: ایده‌هایی برای حل مسئله ایجاد کنید.
  • اقدام: به‌ترین راه‌حل را انتخاب و اجرا کنید.

سعی کنید الگوی حل مسئله‌ی خودتان را بسازید و با تمرین زیاد، آن را ملکه‌ی ذهن‌تان بکنید.

۳- دیگران را وارد تیم خودتان بکنید: اگر تخصص یا توانایی حل یک مسئله‌ی خاص یا بخشی از آن را ندارید، از دیگرانی که نقاط ضعف شما را پوشش می‌دهند و شما هم از آن‌ها یاد می‌گیرید، کمک بگیرید! کمک گرفتن از دیگران هم خودش نوعی مهارت حل مسئله محسوب می‌شود! 😉

دوست داشتم!
۰

در این وبلاگ بارها و بارها به این نکته اشاره کرده‌‌ام که مشاوره چیزی جز حل مسئله نیست و مشاور خوب، کسی است که به‌تر مسائل را حل می‌کند. حل مسئله هم یک توانایی و مهارت است که باید به مرور زمان و با مطالعه و تمرین کسب و تقویت شود. در این پست چند پیشنهاد برای به‌بود دادن مهارت

“تیمی از پژوهش‌گرانِ دانشگاه جان‌هاپکینز ایالات متحده، به سرپرستی عصب‌شناسان توصیفی اصولی از نحوه‌ی فشرده‌سازیِ داده‌های تصویری، توسط مغز انسان ارائه کرده‌اند. آنان دریافته‌اند که سلول‌های ناحیه‌ی V4، که مرحله‌‌ای میانی واقع در مسیر اصلی بخش ادراک بصری مغز است؛ نسبت به تشخیص زوایای تند موجود در تصاویر، فوق‌العاده به‌گزین شده‌اند. اما چرا تمرکز بر زوایای حاده تا این حد از حجم تصویر را می‌کاهد؟ بدین‌دلیل که طبق مشاهداتِ تیم پژوهشی، زوایای تندِ اندکی را در قیاس با سطوح صاف و یا منحنی‌های نرم؛ در طبیعت می‌توان مشاهده کرد. واکنش به خصوصیاتِ نادر یک صحنه نیز طبیعتاً مقرون به‌صرفه‌تر است.” (این‌جا)

حجم داده‌های مرتبط برای پردازش تصویر بسیار بالاست. بنابراین باید راهی فشرده‌سازی این داده‌ها یافت تا امکان ذخیره‌سازی، انتقال و پردازش آن‌ها وجود داشته باشد. این تیم پژوهشی به دنبال این بوده تا ببیند روش فشرده‌سازی داده‌های تصویری در مغز انسان چگونه است و خوب نتیجه‌ی بسیار جالبی هم به‌دست آورده است!

کار یک مشاور هم همین است. سازمانی که شما مشاورش هستید، برای این به سراغ شما آمده که احساس می‌کند اشکالی درون‌اش به‌وجود آمده است. شما به‌عنوان مشاور دارید از بیرون به این سازمان می‌نگرید و دو برتری هم نسبت به خود سازمان دارید:

  • چون جزیی از سازمان نیستید، می‌توانید بدون پیش‌داوری و جهت‌گیری خاصی سازمان را بررسی کنید تا مشکل واقعی را بیابید.
  • اما دومین برتری خیلی مهم‌تر است: شما تجربه‌ی کار کردن با سازمان‌های مشابه را دارید. بنابراین با مطالعه‌ی کیس‌های متعدد، دو تصویر کلان و بسیار ارزش‌مند در ذهن شما ایجاد شده است: تصویر نقاط تمرکز مشکلات سازمان (یعنی همان زوایای حاده‌ی سازمانی!) و تصویر یک سازمان سالم (که نتیجه‌ی نسبی کار مشاوره‌ی شما بوده است.) کار شما به‌عنوان مشاور رسیدن از آن تصویر اولی به تصویر مطلوب دومی است.

بنابراین دوستان مشاور حواس‌تان باشد: در حل مسئله‌ی کارفرما، ابتدا به سراغ آن زاویه‌های حاده‌ی سازمانی بروید که بنابر تجربه‌ی شما بیش‌تر احتمال دارد زمینه‌ساز ایجاد مشکلات مشابه بین سازمان‌ها شده باشند.

بدیهی است که این نکته تنها به سرعت بیش‌تر کار و برای داشتن یک نقطه‌ی شروع در تحلیل سازمان، کمک می‌کند. والا همان‌طور که قبلا دیده‌ایم، در حل مسئله‌ی هر کارفرما با مسئله‌ای جدید مواجهیم و باید مسئله را از نو حل کنیم.

دوست داشتم!
۰

“تیمی از پژوهش‌گرانِ دانشگاه جان‌هاپکینز ایالات متحده، به سرپرستی عصب‌شناسان توصیفی اصولی از نحوه‌ی فشرده‌سازیِ داده‌های تصویری، توسط مغز انسان ارائه کرده‌اند. آنان دریافته‌اند که سلول‌های ناحیه‌ی V4، که مرحله‌‌ای میانی واقع در مسیر اصلی بخش ادراک بصری مغز است؛ نسبت به تشخیص زوایای تند موجود در تصاویر، فوق‌العاده به‌گزین شده‌اند. اما چرا تمرکز بر زوایای حاده تا این حد از

قبلا این‌جا به این موضوع پرداخته‌ام که مهم‌ترین وظیفه‌ی یک مشاور حل مسئله است. شاید بشود یک گام هم پیش‌تر گذاشت و به قول پوپر گفت: “زندگی سراسر حل مسئله است!” خوب این حل مسئله چطوری باید انجام بشود؟ این یکی از دل مشغولی‌های اساسی من هست که قبلا در مورد آن نوشته‌ام و در آینده هم حتما خواهم نوشت.  این اواخر مطلب جالبی خواندم درباره‌ی این‌که چطور به روش شرلوک هلمز مسئله را حل کنیم؟ قبل از من البته امیر مهرانی این‌جا در این مورد از زاویه‌ی دید دیگری نوشته که پیشنهاد می‌کنم حتما آن را هم بخوانید.

خوب این هم ویژگی‌های تفکر هلمزی:

  1. ذهن بازی داشته باشید.
  2. از استدلال استقرایی استفاده کنید.
  3. حواس‌تان باشد پیش‌فرض‌ها یا راه‌حل‌های ارایه شده توسط دیگران (از جمله مشتریان شما به‌عنوان یک مشاور) ممکن است درست نباشد و یا حتی بدتر، بی‌ربط باشد!
  4. همه‌ی احتمالات ممکن را بررسی کنید، به‌ویژه آن‌هایی که دیگران جا انداخته‌اند!
  5. به دقت همه‌ی جزییات را بررسی کنید و آن‌هایی را که ممکن است بعدا به دردتان بخورند را به خوبی ثبت کنید.
  6. به دنبال ارتباطات، روابط، موارد سازگار یا ناسازگار بگردید.
  7. تا می‌توانید سؤال بپرسید!
  8. به شم و غریزه‌ی خود اعتماد داشته باشید؛ ولی لطفا این توانایی را هم داشته باشید که آن را با شواهد و واقعیت‌ها پشتیبانی کنید.
  9. تغییر قیافه بدهید (یا حتی ندهید!)
  10. بی‌رحمانه برای پیدا کردن راه‌حل تلاش کنید!

یک نکته‌‌ی دیگر: کارآگاهان خوب الگوهایی را هم برای آدم‌هایی که از راز مورد نظر کارآگاهان باخبرند و هم برای کارِ کارآگاهی خوب توسعه می‌دهند. بنابراین سعی کنید برای حل مسئله الگوهایی را طراحی و استفاده کنید.

دوست داشتم!
۳

قبلا این‌جا به این موضوع پرداخته‌ام که مهم‌ترین وظیفه‌ی یک مشاور حل مسئله است. شاید بشود یک گام هم پیش‌تر گذاشت و به قول پوپر گفت: “زندگی سراسر حل مسئله است!” خوب این حل مسئله چطوری باید انجام بشود؟ این یکی از دل مشغولی‌های اساسی من هست که قبلا در مورد آن نوشته‌ام و در آینده هم حتما خواهم نوشت.

در پست قبلی متنی ترجمه کرده بودم از پیتر برگمان در مورد این‌که هر راه‌حلی موقتی است و نباید آن را برای همیشه ثابت و قابل استفاده دانست. این نوشته‌، انگیزه‌ای شد برای نوشتن نکته‌ای که مدتی است در ذهنم است. پیش از هر چیز حواس‌مان باشد که راه‌حل با مسئله یک زوج را تشکیل می‌دهند و هر یک بدون دیگری به درد آدم نمی‌خورند: مسئله‌ای که راه‌حل نداشته باشد که بلای جان است و راه‌حل هم که اساسا نمی‌تواند بدون مسئله وجود داشته باشد!

تأکید برگمان در نوشتار خودش براین است که راه‌حل‌های یافته شده برای یک مسئله هیچ وقت دایمی نیستند و هم‌واره باید براساس شرایط موجود، به‌روز شوند. همین شرایطِ موجود که مبنای تصمیم‌گیری اقتضایی هستند، در عین حال باعث می‌شوند که هر مسئله هم یک مسئله‌ی متفاوت و جدید باشد. این نکته به نظر من، یکی از کلیدی‌ترین و اساسی‌ترین نکاتی است که یک مشاور باید در کار خود ـ که در واقع چیزی جز حل مسئله نیست ـ مورد نظر داشته باشد و چقدر هم اغلب ما به آن واقفیم و بدتر از آن، چقدر این طوری با مسائل روبرو می‌شویم!

به‌عنوان یک مشاور شما باید هر مسئله‌ی جدیدی که به شما می‌شود را یک مسئله‌ی جدید تلقی کنید، سعی کنید درست بفهمیدش و تحلیل‌اش کنید، مشکلات اصلی را بیرون بکشید و بعد هم دنبال راه‌حل‌ خاص همان مسئله بگردید. این بدان معنا است که نباید برای آن مسئله یک راه‌حل از پیش تعریف شده داشته باشید، نباید برای یک مسئله پیش‌فرض داشته باشید و فکر کنید (اینم مثل قبلی، همون طوری حل‌اش می‌کنم!)، نباید سعی کنید با یک شاه کلید، هزاران در را باز کنید. این اصل اساسی کار مشاوره را فراموش نکنید که در مشاوره هیچ شاه‌کلیدی وجود ندارد. به زبان فنی اگر بخواهم بگویم در مشاوره تنها چارچوب و متدولوژی حل مسئله یکسان و استاندارد است (تازه آن هم در کوتاه مدت) و نه محتوای کار و راه‌حل مسئله.

با این شکلِ نگاه کردن به مسائل است که وجود Case در کار مشاوره معنادار می‌شود؛ چون برای هر مسئله از ابتدا و از اساس فرایند حل مسئله یک بار طی می‌شود و طی این فرایندِ حل مسئله، شما یاد می‌گیرید چطور مسئله را بفهمید و تحلیل کنید و حل‌اش کنید و از آن مهم‌تر، یاد می‌گیرید از چه ابزار و تئوری کجا و چطور استفاده کنید. این طوری است که می‌توانید پیش مشتری و کارفرما ادعا کنید من برای مسئله‌ی شما یک راه‌حل خاص شرایط خودِ خودِ شما پیدا کردم و به این ترتیب، هم رضایت مشتری را افزایش دهید و هم بعدها از آن برای تبلیغ خودتان بهره‌برداری کنید.

خوب پس وجود این همه Case و مدل مرجع و راه‌حل آماده و چیزهایی شبیه این‌ها به چه دردی می‌خورد؟ این چارچوب و متدولوژی که گفتم یعنی چه؟ چطور باید از این‌ها استفاده کنیم؟ این‌ها و نکاتی دیگر در مورد حل مسائل مشاوره، موضوعاتی هستند که از این پس در قالب پست‌هایی با عنوان “ایده‌هایی برای حل مسائل مشاوره” به آن‌ها خواهم پرداخت.

دوست داشتم!
۰

در پست قبلی متنی ترجمه کرده بودم از پیتر برگمان در مورد این‌که هر راه‌حلی موقتی است و نباید آن را برای همیشه ثابت و قابل استفاده دانست. این نوشته‌، انگیزه‌ای شد برای نوشتن نکته‌ای که مدتی است در ذهنم است. پیش از هر چیز حواس‌مان باشد که راه‌حل با مسئله یک زوج را تشکیل می‌دهند و هر یک بدون

نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب

“تو گیاه‌خواری؟ دوباره؟” نیکی خندید: “مگه امتحان‌اش نکرده بودی؟”

پم تذکر داد: “چرا مثل بقیه نمی‌خوری، هر چیزی حد وسطش خوبه ها؟”

همه‌ی آدم‌های اطراف میز کمی به من خندیدند و کمی هم به پم؛ پمی که حالا دومین بشقاب غذای‌اش را داشت تمام می‌کرد و یک نماد درست و حسابی اعتدال بود.

من با دوستان دوران دبیرستان‌ام بودم؛ شش نفر از ما طی ۲۵ سال هر ماه یک بار با هم ناهار می‌خوردیم. ما در این ناهارها خیلی رسمی رفتار نمی‌کردیم.

آن مکالمه‌ی کذایی خیلی طول نکشید؛ هر چند هیچ موضوعی در این ناهار خوردن‌ها کش نمی‌آمد. اما این اتفاق مرا به فکر فرود برود. آیا من یک آدم شکست‌خورده بودم چون دوباره گیاه‌خوار شده بودم؟ چرا من دفعه‌ی قبل نتوانسته بودم مقاومت‌ام را ادامه بدهم؟ و اگر نتوانسته بودم، چرا دوباره داشتم این کار را امتحان می‌کردم؟

یک راه نگاه کردن به این موضوع این است که تغییر رفتار همانند ترک سیگار یا الکل است؛ بعضیی وقت‌ها باید چند بار امتحان کنید تا بالاخره بتوانید به صورت دایمی به ترک آن متعهد شوید.

اما یک دیدگاه درست دیگر هم وجود دارد: همه چیزها که نباید ثابت نگه داشته شوند؛ بلکه بستگی دارد به این‌که شما به چه چیزی می‌خواهید برسید.

من این هفته یک جلسه‌ی استراتژی خارج از شرکت را با مدیر ارشد اجرایی (CEO) و تیم ره‌بری یک سازمان فعال در زمینه‌ی تکنولوژی برگزار می‌کردم؛ سازمانی که درآمدش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار در سال است. ما چندین روز را به بازطراحی بخش‌های مختلف سازمان گذراندیم. ما یک ساختار سازمانی جدید طراحی کردیم، آدم‌ها را در نقش‌های ره‌بری چیدیم و زنجیره‌ی پاسخ‌گویی را در سازمان مشخص کردیم. این شرکت، یک شرکت متعالی با ره‌بری توان‌مند، استراتژی مشخص برای رشد و اهداف معتبر برای تبدیل شدن به شرکتی با فروش یک میلیارد دلار در سه تا سال آینده است.

با اشاره به ساختار سازمانی جدیدی که ما به صورت جمعی طراحی کردیم، یکی از زیردستان مستقیم مدیر ارشد اجرایی گفت: “این کار نمی‌کنه. در فروش ۹۰۰ میلیون دلار این ساختار به شدت سنگین می‌شه.”

مدیر ارشد اجرایی چند لحظه به فکر فرو رفت و سپس پاسخ داد: “این ساختار برای فروش ۹۰۰ میلیون دلاری نیست. این ساختار برای کارِ امروز ماست. ما دوباره تغییرش خواهیم داد؛ احتمالا در فروش ۷۵۰ میلیون دلار.”

ایده‌ی درخشان! اغلب، چیزها برای یک دوره‌ی مشخص مفیدند و پس از آن، نه. به‌تر است برای بسیاری چیزها، یک راه‌حل موقتی داشته باشید که بخواهید بعدا تغییرش بدهید؛ به‌ جای آن‌که راه‌حلی داشته باشید که فکر کنید همیشگی است و در نتیجه به آن مغرور شوید.

مهندسی مجدد فرایندها؟ مدیر یک دقیقه‌ای؟ مدیریت براساس اهداف؟ بازاریابی گوریلی؟ کنار گذاشتن همه‌ی این‌ها و بسیاری ایده‌های دیگر ـ یعنی همان مدها ـ راحت است. امروز روزی است و فردا روزی دیگر. به‌تر است در اولین برخورد، به آن‌ها مغرور نشوید.

به جای آن ببینید هر کدام از این مدها، می‌تواند برای سازمان شما در یک دوره‌ی زمانی مشخص مفید باشد. و همین خوب است. برای این‌که چیزی یک موفقیت بزرگ باشد، لازم نیست آخرِ چیزی باشد که باید باشد.

چالش؟ به هیچ راه‌حلی به‌عنوان یک نوش‌دارو برای همه‌ی دردها فکر نکنید؛ چرا که وقتی ما به چیزی به‌عنوان یک نوش‌دارو می‌نگریم، نقاط ضعف و ضررهای منفی جانبی آن را نادیده می‌گیریم. و وقتی ناگهان تندبادها وزیدن می‌گیرند، ما ایمان‌مان را به آن راه‌حل برای همیشه از دست می‌دهیم و هر ارزشی را که آن راه‌حل ایجاد می‌کند، دست کم می‌گیریم. در واقع از آن‌جایی که آن راه‌حل انتظارات ما را پاسخ نداده، از نظر ما به درد نمی‌خورد!

پس دوباره به دنبال سنگ جادویی بعدی به راه می‌افتیم. اشتیاق ما برای راه‌حل ـ فرمولی که با آن همه‌ی مشکلات‌مان را حل کنیم و اکسیری که درمان وحشت ما باشد ـ معمولا ما را به بی‌راهه می‌برد. چرا؟‌چون هیچ چیزی کامل نیست و هیچ چیزی برای همیشه نمی‌پاید. بنابراین ما بهتر است هر راه‌حلی را به صورت موقتی ببینیم و هر ابزاری را به صورت بالقوه ارزش‌مند و احتمالا زودگذر فرض کنیم.این شیوه‌ی تفکر بسیار مفید است؛ چه تغییر، شخصی باشد (مثل یک رژیم غذایی جدید) و چه سازمانی (مثل یک ابزار مدیریتی جدید چون یک ساختار سازمانی جدید.)

هر راه‌حلی را موقتی دیدن منافع شگفت‌آوری را در پی دارد:

  • تعهد به راه‌حل آسان‌تر می‌شود: اگر بدانیم که آن راه‌حلی کامل و همیشگی نیست؛ چرا چیز جدیدی را امتحان نکنیم؟
  • اجرای راه‌حل آسان‌تر (و سریع‌تر) می‌شود: حالا که می‌دانیم این ابتکار جدید همیشگی نیست، بگذارید کامل‌اش نکنیم و فقط کاری بکنیم که کار بکند.
  • درگیر کردن دیگران در آن راه‌حل آسان‌تر می‌شود: اگر یادآوری کنیم که این راه‌حل ناقص است و هنوز کامل نشده، سایر افراد احتمال بیش‌تری دارد که در بهبود بخشیدن آن مشارکت کنند؛ چیزی که باعث ایجاد احساس مالکیت نسبت به راه‌حل در آن‌ها نیز می‌شود.
  • پرداخت پول برای آن آسان‌تر می‌شود: اگر نمی‌خواهیم کامل‌اش کنیم و اگر نمی‌خواهیم برای همیشه نگهش داریم، لازم نیست سرمایه‌گذاری عظیمی در آن بکنیم.
  • کنار گذاشتن آن در زمان لازم آسان‌تر می‌شود: اگر در آن راه‌حل، پول زیاد یا هویت خودمان را سرمایه‌گذاری نکرده باشیم، وقتی دیگر ارزش افزوده‌ای ندارد و وقتی شواهد ثابت می‌کنند که چیز خوبی نیست، زمان و انرژی کم‌تری را در توجیه عالی بودن آن و چسبیدن به آن صرف می‌کنیم.

۵ اثر جانبی تفکرِ “این همیشگی نیست” شانس این‌که شما به جای این‌که درباره‌ی چیزی فقط فکر، صحبت، برنامه‌ریزی و توافق کنید؛ واقعا کاری را انجام دهید، به شدت افزایش می‌دهد.

ما تغییر می‌کنیم. موقعیت‌ها تغییر می‌کنند. انسان‌های دور و اطراف ما تغییر می‌کنند. و ابزارهایی که استفاده می‌کنیم نیز، تغییر می‌کنند.

چند راه‌نمایی:

  • بین تعهد به یک نتیجه ـ مثل ازدواج، میانه‌روی، سالم بودن، داشتن یک سازمان سودآور و … ـ و تعهد به ابزارهایی که برای رسیدن به آن نتیجه استفاده می‌کنید، تفاوت قائل شوید. این ابزارها می‌توانند تغییر کنند؛ در حالی که اهداف ثابت‌اند.
  • ارزشی که دارید به دست می‌آورید و چرایی آن را بفهمید. سپس براساس شواهدی که نشان می‌دهند دیگر آن ارزش به دست نمی‌آید، تصمیم بگیرید. این راهی است که با آن می‌فهمید کِیْ وقتِ حرکت فرا رسیده است.
  • تصمیم بگیرید چه زمانی می‌خواهید ارزیابی مجدد را انجام دهید. این مفید نیست که دایما رفتار خودتان را پیش‌بینی کنید. این شیوه‌ی رفتاری، اتمام کار را غیر ممکن می‌کند. شما بالاخره جایی از روی ضعف وا می‌دهید و بعدا هم از این کار تأسف می‌خورید! بنابراین تصمیم بگیرید چه زمانی می‌خواهید دوباره کارتان ارزیابی کنید و تا رسیدن به آن نقطه، به کارتان متعهد باشید.

وقتی یک ماه پیش تصمیم‌ام را برای خارج کردن گوشت و لبنیات از رژیم غذایی‌ام گرفتم، احساس رضایت بسیار زیادی می‌کردم. من می‌خواستم دوباره احساس پاکی داشته باشم و گیاه‌خوار شدن به من اجازه می‌داد این احساس را به دست آورم. ضمنا چیزی که من در مورد خودم می‌دانستم این بود که وقتی احساس در هم شکستگی و خارج از کنترل شدن می‌کنم، کارهایی انجام می‌دهم که خودم را تحت کنترل دربیاورم؛ مثلا موهای‌ام را کوتاه می‌کنم یا رژیم غذایی‌ام را تغییر می‌دهم. این یک مکانیسم مدیریتی است که به من کمک می‌کند کم‌تر احساس خوب نبودن را در دوران باقی مانده‌ از زندگی‌ام داشته باشم. وقتی احساس کردم که خودم را تحت کنترل درآوردم، من احتمالا رژیم غذایی‌ام را دوباره تغییر خواهم داد.

بد نیست به خاطر داشته باشید این‌که شما مجبور نیستید به چیزی برای همیشه متعهد باشید، به معنای آن نیست که هر چیزی هم عمر کوتاهی دارد. من در آخر آن جلسه‌ی ناهار به هم‌کلاسی‌های سابق‌ام گفتم “بعضی چیزها مانند انتخاب‌های رژیمی من زودگذر و موقتی هستند. با آن‌ها زندگی کنید. شما مجبور نیستید انتخاب مشابهی داشته باشید و من هم احتمالا دفعه‌ی بعد چیزهای دیگری میل خواهم کرد.” و اضافه کردم: “اما نگران نباشید. بقیه‌ی چیزها ـ از جمله سنت ناهار ماهانه‌ی ما ـ برای همیشه ادامه خواهند یافت.”

منبع

دوست داشتم!
۰

نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب “تو گیاه‌خواری؟ دوباره؟” نیکی خندید: “مگه امتحان‌اش نکرده بودی؟” پم تذکر داد: “چرا مثل بقیه نمی‌خوری، هر چیزی حد وسطش خوبه ها؟” همه‌ی آدم‌های اطراف میز کمی به من خندیدند و کمی هم به پم؛ پمی که حالا دومین بشقاب غذای‌اش را داشت تمام می‌کرد و یک نماد درست و حسابی اعتدال