بارها و بارها گفته شده که اولین و آخرین اصل در دنیای کسبوکار “اعتماد” است. بدون اعتماد، هیچ ارتباط پایداری ایجاد نمیشود. بدون اعتماد، هیچ همکاری آغاز نخواهد شد. و مهمتر از همه اینکه بدون اعتماد، هیچ فردی دست بهجیب نمیشود! میدانیم که یکی از بزرگترین مشکلات اغلب کسبوکارها در شرایط امروز کشور فروش است. شاید بد نباشد در جستجوی راهحلی برای فروش بهتر، به موضوع کلیدی “اعتماد” در کسبوکار، نگاه مجددی داشته باشیم.
برای این منظور ابتدا باید به این سؤال پاسخ بدهیم که اعتماد چگونه ایجاد میشود؟ اعتماد با “شناخت” پیوند عمیقی دارد. ما به افراد و کسبوکارهایی که میشناسیم و از ارتباط با آنها تجربهی خوبی داشتهایم، اعتماد داریم. کلید اصلی در ایجاد اعتماد “شناخت” و “تجربه” است. اولی با برندسازی و بازاریابی در ارتباط است و دومی با موضوع کلیدی با نام تجربهی مشتری.
در مباحث برندسازی و بازاریابی همیشه از “هویت واحد برند” یا “تصویر یگانه”ای سخن گفته میشود که باید از کسبوکار در ذهن مشتریان آن باشد. این تصویر باید “ارزش پیشنهادی برند / کسبوکار” را برای مشتری شفاف و روشن سازد. مردم با دیدن / شنیدن نام برند به یاد چه میافتند و چه حسی پیدا میکنند؟ وقتی برای بازاریابی و فروش به آنها مراجعه میکنید (یا آنها بهسراغ شما میآیند) باید چگونه با کسبوکار شما آشنا شوند و “اعتماد” پیدا کنند؟ چه “اطلاعاتی” باید در اختیار آنها قرار بگیرد؟ آیا ترتیب ارائهی اطلاعات به مشتری مهم است؟ ران فینکلشتاین در مقالهی این هفته به این سؤالات پاسخ میدهد.
نویسندهی مقالهی این هفته معتقد است که براساس تجربهی وی برای فروش باید بهترتیب پاسخ شش سؤال زیر را پیدا کرد و به مشتری ارائه داد (سؤالات از زبان مشتری مطرح شده است):
۱- “چی کار میکنی؟” معمولا وقتی این سؤال را از ما میپرسند پاسخمان همان محصولات و خدماتمان است. مثلا “من مشاور مدیریت هستم.” اما برای مشتری این موضوع چه اهمیتی دارد؟ برای مشتری مهم است که من “چه کمکی میتوانم به او بکنم؟” بنابراین همانطور که برای طراحی کسبوکار از سؤال “مشکل / نیاز مشتری چیست؟” شروع میکنیم، در فروش هم باید همین کار را کرد: یعنی باید ابتدا به مشتری مسئله / مشکل / نیازش را نشان داد و سپس برای او شرح داد که “من چه کمکی میتوانم به شما بکنم؟” بنابراین من باید به مشتریانم نشان بدهم که مشکلات آنها مثل رقابت و ناپایداری کسبوکار از جنس مسائل استراتژیک سازمانهاست و من با ابزارهای تحلیل کسبوکار به حل این مشکلات کمک میکنم.
۲- “خب که چی؟ چرا این کمک تو باید برای من مهم باشد؟” مشتری در اغلب مواقع مشکل / نیازش را خودش میداند و با افراد / کسبوکارهای بسیاری برخورد کرده است که مدعی پاسخ به آن هستند. راهحل پیشنهادی ما به چگونه به مشکل / نیاز مشتری ارتباط پیدا میکند؟ چه چیزی در این راهحل هست که برای مشتری ارزش خلق میکند؟ پاسخ به این سؤال فارغ از این است که در صورت تصمیم مشتری، من این راهحل را به مشتری بفروشم یا دیگری. در ابتدا باید مشتری درک کند چرا این راهحل، بهترین است.
۳- “چرا تو بهترین و مطمئنترین گزینه هستی؟” فرایند اعتمادسازی از اینجا شروع میشود. در اینجا خودمان را به مشتری معرفی میکنیم، رزومه و سوابقمان را شرح میدهیم، از موفقیتها و افتخاراتمان میگوییم و نهایتا محصول / خدمتمان را معرفی میکنیم. در اینجا هدف این است که مشتری به هماهنگی حرف و عمل ما اعتماد پیدا کند و از اینکه هدف اصلیمان کمک به وی ـ و نه صرفا فروختن!” است، مطمئن شود.
۴- “فکر میکنی چرا از دیگران بهتری؟ چه کارهایی را میتوانی بهتر از رقبایات انجام دهی؟” سؤال آشنایی است. بارها دربارهی اهمیت داشتن “مزیت رقابتی” در گزارهها نوشتهام.
۵- “چرا مزیت رقابتی شما باید در فرایند تصمیمگیری من مهم باشد؟” اعتراف میکنم برای من این سؤال جدید و بسیار جذاب بود! 🙂 معمولا ما فکر میکنیم که مزیت رقابتی برای تمامی مشتریان و تمامی بازارها مهم است. اما اصل بازار گوشهای به ما میگوید که حواسمان باشد در کجا مزیت رقابتی ما مهمترین عامل تصمیمگیری مشتریان است.
۶- “آخرین / مهمترین دلیلت را برای اینکه باید ازت بخرم را بگو!” در برابر این سؤال چه جوابی میتوان داشت؟ شاید تأکید بر موفقیتهای قبلی، مزیتهای رقابتی یا قیمت. شاید هم هیچکدام. در هر حال نباید فراموش کنیم که همهی دلایل را در زمان توجیه مشتری به او نگوییم و یک “فوت کوزهگری” و “فن آخر” را برای قانع کردن مشتری در لحظهی آخر نگه داریم.
تصور میکنم این شش سؤال برای طراحی استراتژی رقابتی و بازاریابی و همچنین کشف مزیتهای رقابتی نیز کاربرد داشته باشند.