تصویر یک ـ سر کلاس در ردیف دوم نشستم و دارم زور میزنم تخته را بخونم. نمیشه که نمیشه. به خودم میگم از پنجرهی کلاس نور افتاده روی تخته نمیبینم!
تصویر دو ـ با مدیرعامل شرکتمان در جلسهای شرکت کردهایم که ایشان در آنجا سخنرانی دارد. وسطهاس سالن نشستم و دارم سعی میکنم فایل پاورپوینتاش را بخونم، نمیتونم! به خودم میگم: دوره خوب!
تصویر سه ـ نشستم روی صندلی مطب چشمپزشکی و دارم تلاش میکنم تشخیص بدهم بزرگترین علامت ممکن روی تختهی آقای دکتر کدوم طرفیه!
تصویر چهار ـ عینکام روی چشمام است و دارم مثل بچههای کوچولو از کشف تصویر سه بعدی و پررنگ و زیبای جهان دور و برم لذت میبرم!
در همان زمانی که دارم از دیدن دنیای جدید لذت میبرم، به این فکر میکنم که توجه نکردن به ضعیف شدن چشمانام چقدر برایام مشکل ایجاد کرده. چقدر تصویرهای ناواضحی را که بهدلیل ضعف بیناییام میدیدم برای خودم توجیه میکردم و همین درست ندیدنها، چه بسا باعث برداشتهای اشتباهام از تصاویر دنیای اطرافام شدهاند.
یاد حرفهای دکتر رمضانی دربارهی منظر (View) در تحلیل سیستم میافتم. اینکه هر آدمی براساس دانش و تجربهاش و براساس توان و ظرفیت ذهنیاش در تحلیل موضوعات، سوژهی تحلیل را از دیدگاه متفاوتی میبیند. همانطور که من، تصویر متفاوت و نادرستی را از دنیای اطرافام میدیدم و حتا شک هم نمیکردم که دیدن من است که مشکل دارد!
وقتی بهعنوان یک مشاور و تحلیلگر داریم به مسئله نگاه میکنیم، باید دقیقا مواظب همین باشیم که “بینایی تحلیلیمان” دچار مشکل نباشد. همیشه احتمال اینکه به تصویر اشتباهی از موضوع تحلیل و مسئلهی مورد نظر برسیم وجود دارد. حتا بزرگترین مشاوران دنیا هم دچار اشتباهات تحلیلی میشوند. اما اگر حواسمان باشد که ممکن است عجیب بودن تصویری که از سازمان / مسئلهی پیش رویمان داریم ریشه در ضعف دید ما داشته باشد، آنوقت بهانههایی مثل نور پنجره و دور بودن و اینها را برای خودمان نمیآوریم و میرویم دنبال پیدا کردن اشکال کار. بهنظرم ضعف بینایی تحلیلی چیزی است که کاملا ریشه در دانش و تجربهی فرد تحلیلگر دارد. شما هر چقدر بیشتر بدانید و هر چقدر بیشتر با مفاهیم و تئوریها و ابزارها آشنا باشید، بهتر و دقیقتر میتوانید مسئله و اجزای آن را ببینید و در نتیجه با درک درست آن، راهحل درستی هم برای آن تجویز کنید. از آن طرف تجربه هم عامل دیگری است که به شما نشان میدهد که خطوط پررنگ مسئله کجا هستند، رخ دادن کدام خطاها احتمال بیشتری دارند و نشانهها و ریشههای احتمالی بروز مسائل عامتر را در سازمان مورد مطالعه پیدا کنید. ضمن اینکه حواستان به “زوایای حادهی سازمانی” هم خواهد بود.
اگر از این دید به مسئله نگاه کنیم، وقتی با سازمانی روبرو میشویم که مثلا در آن نمایندهی کارفرما مدام در کار مشاور سنگاندازی میکند، با کمی دقت بیشتر متوجه میشویم که این آدم دارد برای رسیدن به جایگاه خالیماندهی قائممقام سازمان دست و پا میزند. وقتی این را بفهمیم نوع روابطمان را با او تغییر میدهیم. یا مثال دیگر: در سازمانی که بهدنبال اصلاح ساختار سازمانی است، هنوز استراتژی تدوین نشده و کارفرما هم اصرار دارد که این دو کار موازی انجام شوند. وقتی این را درک کنیم که عملا مدیرعامل سازمان از استراتژی تنها برای توجیه تصمیمات خودش میخواهد استفاده کند، آنوقت حواسمان به این خواهد بود که ساختار سازمانی را هم مطابق چارچوب ذهنی آقای مدیرعامل بچینیم.
شاید یک مثال بانمک دیگر هم این باشد: شرلوک هلمز و پوآرو را یادتان هست که چقدر دنبال شواهد ریز بودند و از همانها برای کشف راز جرم استفاده میکردند؟ آن عینک پنسی پوآرو ظاهرا مهمتر از چیزی بود که من تصور میکردم.
بنابراین اگر میدانید که دارای ضعف بینایی تحلیلی هستید؛ عینک بزنید لطفا!