مدیریت همانطور که پیش از این اشاره شد، مجموعهای از اصول موضوعه است که براساس تحلیل و جمعآوری بهترین تجارب از زندگی در جامعه و ادارهی سازمانها و نهادهای اقتصادی ـ اجتماعی بهدست آمدهاند. فلسفهی وجودی مدیریت در سازمانها صرفِ قرار گرفتن فردی در جایگاهِ برتر نسبت به دیگران نیست؛ بلکه قرار است این جناب مدیر در جایگاه مدیریت، ارزش افزودهای را برای سازمان ایجاد کند. دربارهی نقشهای اصلی مدیر موضوعات مختلفی در طول تاریخ بیش از صد سالهی مدیریت مدرن مطرح شده است؛ اما در میان آنها شاید “تخصیص بهینهی منابع”، “تصمیمگیری” و “انگیزش نیروی انسانی” از دیگر موارد مهمتر باشند. در این میان چیزی که اهمیت کلیدی دارد این است که علم مدیریت بهواسطهی تعامل مستقیمی که با رفتار و عملکرد انسانها در دنیای واقعی دارد، بیش از دیگر علوم انسانی بر تجربهی مستقیم تکتک انسانها از زندگی در سازمان و جامعه مبتنی است. شاید بههمین دلیل باشد که کتابهای خاطرات و زندگینامهی مدیران برتر همواره جزو پرفروشترین کتابهای جهان هستند. بدین ترتیب هر متنی که در مورد اصول مدیریت وجود دارد را باید مشتاقانه خواند، شاید ایدهی بکری از دل آن برای مدیریت بهتر و اثربخشتر کشف شد!
با این مقدمه مقالهی این هفته برگرفته از این مقالهی منتشر شده روی سایت مجلهی آنترپرنر است که در آن نویسنده ۱۰ اصل مدیریتی را برای مدیریت اثربخش معرفی کرده است. ایدههای نویسندهی کارآفرین مقاله جیسون دمرز آنقدر جالب هستند که چند دقیقهای در مورد آنها فکر کنیم:
۱- رفتار سازگار داشته باشید: خودتان را جای همکارانتان بگذارید. وقتی رفتارتان غیرقابل پیشبینی باشد، آنها نمیدانند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط یا چه کاری پاداش دارد و پیامد چه کاری تنبیه خواهد بود. به آدمها اطمینان و امنیت در تعامل با شما بهعنوان مدیرشان بدهید.
۲- روی شفافیت، دقت و جامعیت در ارتباطات تمرکز کنید: فرض را بر این نگذارید که آدمها از اشارات شما متوجه مفهوم عمیق مورد نظر شما میشوند! خودتان به آنها بگویید منظورتان چیست، چه احساسی دارید و چه میخواهید.
۳- یکی از اهداف کاری در سازمان را کار گروهی تعیین کنید: شاید این اجبار باعث شود آدمها مجبور شوند به تعامل تن بدهند!
۴- در ملأ عام از سختکوشی تقدیر کنید و آن را پاسخ بدهید: این کار حس خوبی به فرد تشویقشده میدهد و به دیگران هم نشان میدهد چه چیزی برای مدیرشان مهم و در اولویت است. این کار را همیشه انجام دهید؛ حتی اگر این پاداش، یک تشکر سادهی زبانی باشد.
۵- بهترین سمبل چیزی باشید که از دیگران انتظار رعایت آن را دارید: شما وقتی خودتان کاری را انجام نمیدهید، سخت میتوانید انتظار داشته باشید که دیگران با دل و جان ـ و نه از روی اجبار ـ به آن کار دست بزنند. فراموش نکنید که مدیریت در دنیای امروز، بیش از هر زمان دیگری به مفهوم “رهبری” نزدیک شده است.
۶- برای هر قفلی کلید خاص خودش را داشته باشید، نه کلید خاص خودتان را: شاهکلیدهای فیلمهای سینمایی و قصهها آنقدرها هم که فکر میکنید در دنیای واقعی کاربرد ندارند!
۷- تا حد امکان شفاف باشید: هیچ رازی در صندوقچهی اسرارِ سازمان و میان حلقهی کوچک مدیران و “اعضای اصلی” باقی نخواهد ماند. حتی اگر اوضاع آنقدرها هم روبراه نیست، بهتر است همکارانتان از واقعیت باخبر باشند تا اینکه در خوابِ خرگوشی بمانند. کسی چه میداند؛ شاید یکی از میان آنها راهحلی برای مشکل لاینحل سازمان داشته باشد!
۸- طرح همهی نظرها و ایدهها را تشویق کنید: هیچ نظر و ایدهای حداقل یک بار ارزش شنیده شدن دارد. تاریخ حکایت از آن دارد که اتفاقا ایدههای برنده معمولا بیشتر از جنس ایدههای در ظاهر احمقانه و خندهدار بودهاند تا نظرات منطقی و عاقلانه.
۹- به همکارانتان کمک کنید تا از کارشان لذت ببرند: دقت کنید که روی “کار افراد” تأکید شد و نه روی “محیط کار”. جذابتر و لذتبخشتر کردن کار لزوما نیازی به هزینه کردن ـ ترس بزرگ بسیاری از مدیران! ـ ندارد؛ بلکه شاید بهسادگی دادنِ اختیارِ تصمیمگیری در یک مورد خاص به همکارتان باشد.
۱۰- خوب گوش بدهید و خوب سؤال بپرسید: شاید طلاییترین اصل مدیریت دنیا همین یکی باشد؛ به این شرط که خودتان از قبل پاسخی برای سؤالهایتان آماده نکرده باشید و به جوابهای همکارانتان واقعا گوش دهید!