تاریخ و تجربه‌ی زندگی این را ثابت کرده که سختی و مشکلات بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی هر انسان هستند. شاید کم‌تر انسانی پیدا شود که در یک شبانه‌روز لحظاتی (هر چند اندک) را در ترس و اضطراب و نگرانی به‌سر نبرد. زندگی اجتماعی امروزی خود به این سختی‌ها دامن زده است: مشکلات و سختی‌های دیگر انسان‌ها، اتفاقات ناگوار و حوادث طبیعی، وضعیت نابه‌سامان دنیای امروزی از یک سو ما را گرفتار غم و رنج می‌کنند؛ اما ماجرا فقط همین نیست و متأسفانه زندگی در اجتماع و معاشرت‌های اغلب اجباری با دیگر انسان‌ها خود عامل مهمی در رنج کشیدن در خلوت هر یک از ما محسوب می‌شود (به این فکر کنید که تا چه اندازه از عدم بلوغ ذهنی و رفتاری دوستان و همکاران‌تان دچار رنج شده‌ یا می‌شوید؟)

چاره چیست؟ تحمل و صبر. اما آیا این‌ها کار راحتی هستند؟ پاسخ را به‌تر از من می‌دانید. چاره چیست؟ آیا باید دردها و رنج‌ها و ترس‌های‌مان را در درون خودمان نگه داریم و با آن‌ها به هم‌زیستی مسالمت‌آمیز برسیم؟ راه بدی نیست. اما به‌نظر می‌رسد راه‌های به‌تری هم وجود داشته باشند. این مقاله‌ی مجله‌ی “اینک” که برگرفته از یک مقاله در “کورا” است پیشنهاد دیگری دارد. دین یانگ نویسنده‌ی مقاله معتقد است که در برابر این رنج‌ها و سختی‌ها به‌ترین راه تقویت قوای ذهنی است. در واقع افرادی که ذهن قدرت‌مندی دارند، به‌تر می‌توانند با این دنیای ناجوان‌مرد امروزی دست و پنجه نرم کنند و مسیر زندگی خودشان را هموارتر و دل‌پذیرتر سازند. ذهن قوی می‌داند که سختی‌ها ناپایدار هستند و همیشه روزنه‌ی امیدی برای گام گذاشتن به روزهایی به‌تر وجود دارد.

آقای یانگ ۱۰ ویژگی برای افراد دارای ذهن‌های قدرت‌مند برشمرده که در این‌جا آن‌ها را مرور می‌کنیم:

  1. می‌دانند که خوشی و لذت کوتاه‌مدت پایدار نیست و به‌جای آن باید با تحمل سختی‌ها به‌دنبال دست یافتن به حس خوبِ موفقیت بود. 🙂
  2. از محدودیت‌ها و شکست‌ها استقبال می‌کنند؛ چرا که می‌دانند آن‌ها تنها نمایان‌گر این هستند که چه راه‌هایی برای موفق نشدن وجود دارند!
  3. مسیر حرکت‌شان را خودشان می‌سازند و کنترل می‌کنند و برای حرکت در این مسیر نیازی به اجازه‌ی هیچ کسی ندارند.
  4. همواره روی مسائل و موضوعات بنیادین زندگی و مسیر موفقیت‌شان متمرکز می‌مانند و از حواشی اجتناب می‌کنند.
  5. هیچ کسی موفق و قوی زاده نمی‌شود. بنابراین باید گام به‌گام پیش رفت، یاد گرفت و قوی‌تر شد.
  6. آن‌ها خودشان و نقاط قوت و ضعف‌ها و اشتباهات‌شان را به‌خوبی می‌شناسند و هر لحظه به‌دنبال کشف جنبه‌ی جدیدی از وجود و شخصیت‌شان هستند.
  7. واقع‌بین هستند و برای توجیه خودشان و راحت کردن وجدان‌شان به داستان‌سرایی و دروغ‌پردازی روی نمی‌آورند. آن‌ها با خودشان به‌صورتی بی‌رحمانه صادق هستند.
  8. آن‌ها به خودشان، هدف‌شان و مسیرشان باور دارند و هرگز ناامید نمی‌شوند.
  9. می‌دانند که عدم قطعیت در دنیای امروز موضوعی طبیعی است. بنابراین همیشه برای مواجهه و حل رخ‌داد‌های پیش‌بینی نشده آماده‌اند.
  10. آن‌ها دانش‌آموزانی همیشگی هستند که همواره به‌دنبال یاد گرفتن، کسب تجربه و به‌بود خودشان و مهارت‌های‌شان هستند.

توان ذهنی قوی یکی از نیازهای اصلی زندگی امروزی است. خبر خوب این است که ویژگی‌های فوق همگی یاد گرفتنی‌اند و با تمرین کردن دور از دسترس نیستند.

دوست داشتم!
۱۰

تاریخ و تجربه‌ی زندگی این را ثابت کرده که سختی و مشکلات بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی هر انسان هستند. شاید کم‌تر انسانی پیدا شود که در یک شبانه‌روز لحظاتی (هر چند اندک) را در ترس و اضطراب و نگرانی به‌سر نبرد. زندگی اجتماعی امروزی خود به این سختی‌ها دامن زده است: مشکلات و سختی‌های دیگر انسان‌ها، اتفاقات ناگوار و حوادث طبیعی، وضعیت نابه‌سامان

“نمی‌خواهیم نتیجه را به سرنوشت واگذار کنیم. ما می‌خواهیم نتیجه بگیریم. باید با سر بالا به زمین برویم و تلاش کنیم تا به پیروزی برسیم؛ نه این‌که منتظر باشیم که آن‌ها پشت محوطه جریمه‌ی ما جمع شوند و منتظر گل زدن باشیم. اگر نتوانیم با ترس، خطر و ریسک کنار بیاییم، به این معناست که آن‌گاه با موفقیت کنار نیامده‌ایم. اگر بازیکنان این‌طور فکر نکنند، آن‌گاه به تیم رم تعلق ندارند. اگر آن‌ها برای دیداری که ۸ ماه منتظرش بودند، عصبی باشند، به رم تعلق ندارند. آن‌ها باید بخواهند در این دیدار بازی کنند. اگر نتوانند، از ما نیستند.” (لوچیانو اسپالتی؛ این‌جا)

لوچیانو اسپالتی که بعد از چندین سال ماجراجویی در روسیه حالا تازه‌نفس به تیم محبوب‌ش رم بازگشته، این هشدارها را پیش از بازی با پورتو در مرحله‌ی ورودی لیگ قهرمانان به بازیکنان‌ش داد؛ هر چند شاگردان‌ش حرف‌ش را گوش نکردند و باختند و حذف شدند!

آن تک‌جمله‌ی درخشان استاد که پررنگ کرده‌ام را ببینید. اسپالتی از اهمیت داشتن ذهنِ آماده‌ی نبرد و رقابت سخن گفته است: “هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد!” پیش‌نیاز موفقیت این است که در اعماق درون‌ت بتوانی با ترس‌ها و خطرهای موجود در مسیر سخت و دشوار موفقیت مواجه شوی و آن‌ها را بپذیری. ذهنی که بتواند در خیال بر ترسِ پریدن غلبه کند؛ آن‌گاه می‌تواند در دنیای واقعی هم در مواجهه با خطرهای ناشی از پرواز، راه‌کارهای مؤثری را بیابد. متأسفانه هیچ میان‌بر بیرونی به‌سوی موفقیت وجود ندارد.

دوست داشتم!
۱

“نمی‌خواهیم نتیجه را به سرنوشت واگذار کنیم. ما می‌خواهیم نتیجه بگیریم. باید با سر بالا به زمین برویم و تلاش کنیم تا به پیروزی برسیم؛ نه این‌که منتظر باشیم که آن‌ها پشت محوطه جریمه‌ی ما جمع شوند و منتظر گل زدن باشیم. اگر نتوانیم با ترس، خطر و ریسک کنار بیاییم، به این معناست که آن‌گاه با موفقیت کنار نیامده‌ایم. اگر بازیکنان

فوتبال دنیا در کم‌تر از یک ماه عزادار مرد بزرگ دیگری شد: لوئیس آراگونس مربی سابق تیم ملی اسپانیا دیروز درگذشت. در این دو روز، همه‌ی بزرگان فوتبال اسپانیا از آراگونس به‌عنوان معمار نسل جادویی فوتبال این کشور ـ که در سه تورنمنت معتبر پیاپی قهرمان شدند ـ یاد کرده‌اند. در میان حرف‌هایی که در مورد پیرمرد دوست‌داشتنی ماتادورها گفته شد، سخنان دو نفر برای‌م طعم دیگری داشت:

پپ گواردیولا: “او طرز فکر یک کشور را تنها با یک تغییر نسل تغییر داد. او طوری تیم ملی را مدیریت کرد که ما فکر کنیم نه‌تنها می‌توانیم پیروز شویم، بلکه باید پیروز شویم و به چیزی کم‌تر از پیروزی قانع نشویم.” (این‌جا)

ژاوی هرناندز: “لوئیس همیشه به ما می‌گفت که ما شرایط فیزیکی ایده‌آلی نداریم؛ ولی از نظر تکنیکی جزو ۵ تیم برتر دنیا هستیم. او این را گفت و به اتاقش رفت؛ ولی ما خیلی در این‌باره صحبت کردیم. فهمیدیم که استیل و سبک بازی تیم ما کلید موفقیت‌مان است و بازیکنان بامهارت باید در زمین بیش از پیش بدرخشند.” (این‌جا)

احتمالا هیچ کس جز این دو نفر هم نباید این حرف‌ها را می‌زده! این دو، نماد اصلی فلسفه‌ی ساده‌ی آراگونس برای پیروزی در دنیای سخت‌گیر حرفه‌ای‌ها بودند:

۱- ذهنیت آماده برای پیروزی (ما می‌توانیم!)؛ (این‌جا توضیح‌ش داده‌ام!)

۲- کشف و توسعه‌ی شایستگی‌های انحصاری (یعنی: من در چه چیزی به‌ترین‌م که بقیه آن را ندارند؟) (این‌جا را بخوانید!)

۳- استفاده از این شایستگی‌ها در میدان عمل (تیکی‌تاکای اسپانیا و قهرمانی در یورو ۲۰۰۸٫)

خوب بخوابی پیرمرد. روح‌ت شاد و یادت گرامی.

دوست داشتم!
۴

فوتبال دنیا در کم‌تر از یک ماه عزادار مرد بزرگ دیگری شد: لوئیس آراگونس مربی سابق تیم ملی اسپانیا دیروز درگذشت. در این دو روز، همه‌ی بزرگان فوتبال اسپانیا از آراگونس به‌عنوان معمار نسل جادویی فوتبال این کشور ـ که در سه تورنمنت معتبر پیاپی قهرمان شدند ـ یاد کرده‌اند. در میان حرف‌هایی که در مورد پیرمرد دوست‌داشتنی ماتادورها گفته

در سلسله درس‌های موفقیت شخصی و شغلی گزاره‌ها هفته‌ی پیش به این‌جا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کدام‌اند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که به‌دلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشته‌ی این هفته موکول کردم.

در مسیر موفقیت،”کی‌ام من؟” سؤالی کلیدی است که به‌واسطه‌ی اهمیت آن، چند هفته‌ای است که در این سلسله یادداشت‌ها روی آن گیر کرده‌ایم. سؤالی که همواره و از اولین روزهای خلق بشر در این کره‌ی خاکی، جزو بزرگ‌ترین سؤالات بشر در زندگی بوده و هنوز لاینحل باقی مانده است. شاهد این مسئله، عرضه‌ی هر روزه‌ی ده‌ها کتاب و دوره‌ی آموزشی و مقاله و … برای خودشناسی است. این تازه در صورتی است که پیش‌فرض “لزوم خودشناسی” را پذیرفته باشیم. چیزی که معمولا فراموش می‌شود! چه بسیار افرادی که با سودای رسیدن به موفقیت‌های یک شبه و کوتاه‌مدت، به‌سراغ راه‌حل‌هایی رفته‌اند که از پیش محکوم به شکست‌اند. شرکت در انواع و اقسام دوره‌های موفقیت، مصرف مداوم کتب و مجلات مرتبط با موفقیت و در بهترین حالت، امتحان مداوم قرص‌ها و کپسول‌های تجویز شده توسط آن‌ها، شکل‌های ظاهرا عاقلانه‌ی ماجرا هستند. در عمل متأسفانه می‌بینیم و می‌شنویم که توسل به سحر و جادو فال‌بینی و کف‌بینی و دعا گرفتن و چیزهایی شبیه آن‌ها چقدر در جامعه تبدیل به یک راه معمول برای رسیدن به هدف شده است. تازه گذشتم از شکل‌های معمول‌تر و سخیف‌تری مانند دروغ، تهمت، ریا، کلاه‌برداری و دیگر روش‌های غیراخلاقی برای رسیدن به هدف که خیلی از آن‌ها به اجبار یا آگاهانه به یک گزینه‌ برای موفقیت افراد و کسب و کارها تبدیل شده‌اند.

بگذریم. برگردیم به سراغ بحث اصلی‌مان. همیشه یکی از دغدغه‌های من این بوده که چرا در حوزه‌ی موفقیت (چه برای مدیران و سازمان‌ها و چه برای افراد) مطالب سطحی تا این حد پرطرف‌دارند و در مقابل مطالب عمیق چندان جدی گرفته نمی‌شوند. یک دلیل‌‌اش می‌تواند این باشد که مطالب جدی دیریاب‌اند و درک‌شان نیازمند تفکر و تأمل است و می‌دانیم که این دو از سخت‌ترین کارهای روزگار ما هستند

مدتی پیش اتفاقی متوجه موضوع دیگری شدم. وقتی برای خرید یک هفته‌نامه به‌کنار دکه‌ی روزنامه‌فروشی رفته بودم و همین‌طور که منتظر بودم نوبت‌م شود، شاهد خریدهای دیگران بودم: انواع و اقسام مجلات موفقیت. کمی به چهره‌ی آدم‌ها خیره شدم: آدم‌هایی در ظاهر خسته و ناشاد و نه‌چندان موفق. این قضاوت البته قطعا دارای اشکالاتی است؛ اما مرا به‌یاد چند سال قبل انداخت. زمانی که چند نفر دوست کاملا ناموفق داشتم که مشتری دائمی این نشریات بودند. همیشه با خودم فکر می‌کردم که وقتی خواندن این نشریات برای این آدم‌ها فایده‌ی عملی ندارد؛ چرا همیشه در حال این کار هستند؟ و حالا پاسخ آن “چرا” را فهمیده‌ام. این ماجرا دو علت دیگر هم دارد که در ظاهر خیلی هم مشخص نیستند:

  1. ما در زندگی‌مان این‌قدر زخم‌های نشدن و نرسیدن را خورده‌ایم که “امید” واژه‌ی ناآشنایی برای ماست. برای همین نیاز داریم که یک عامل خارجی مدام ما را قلقلک بدهد که “می‌شود و می‌توانیم؛ چون شد و توانستند!”
  2. از جایی به‌بعد هم به‌مصرف این چیزها عادت می‌کنیم؛ صرف نظر از این‌که چقدر برای‌مان مفیدند.

و همین دو علت پنهان هستند که مصرف بی‌رویه‌ی ادبیات موفقیت را برای ما خطرناک می‌کنند: این‌که صرفا بخوانیم و در عمل هیچ تأثیری از خواند‌ه‌های‌مان در زندگی‌مان نبینیم. این البته خودش می‌تواند یک نشانه هم باشد: اگر از این دست مطالب زیاد می‌خوانیم و تأثیری نمی‌بینیم، شاید لازم باشد تجدید نظری داشته باشیم.

حقیقت این است که هدف از یاد گرفتن اصول و مهارت‌های موفقیت، مدیریت، کار حرفه‌ای و هر چیز دیگری در زندگی ما این است که از آن‌ها در عمل استفاده کنیم. این‌که هفته‌ای یک بار یا ماهی یک بار یا سالی یک بار، کتاب و مجله‌ای را به‌دست بگیریم یا در سخنرانی یا کلاسی شرکت بکنیم، نباید صرفا برای تسکین دردهای‌مان باشد. باید تأثیری در عمل هم داشته باشد؛ و گر نه نه‌تنها زمان و هزینه (دو منبع کمیاب زندگی این روزها!) را صرف چیز بی‌هوده‌ای کرده‌ایم و در نهایت چیزی به‌دست نیاورده‌ایم. حالا اگر دوست دارید که این هزینه را بکنید و چیزی به‌دست نیاورید، اختیار با خود شماست. اما لطفا به صرف این هزینه بدون دست یافتن نتیجه عادت نکنید!

نکته‌ی مهم ماجرا این‌جاست که ما باید بین سه‌ گانه‌ی هزینه / لذت / نتیجه تعادلی برقرار کنیم تا بتوانیم خودمان را در مسیر درست موفقیت قرار دهیم. چقدر هزینه به چقدر لذت و چقدر نتیجه می‌ارزد؟ نقطه‌ی بهینه‌ی این تعادل در زندگی شما کجاست؟ یکی دیگر از کلیدهای موفقیت شما، یافتن پاسخ این سؤالات است. هفته‌ی آینده بیش‌تر در این مورد صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۶

در سلسله درس‌های موفقیت شخصی و شغلی گزاره‌ها هفته‌ی پیش به این‌جا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کدام‌اند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که به‌دلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشته‌ی این هفته موکول کردم. در مسیر موفقیت،”کی‌ام من؟” سؤالی کلیدی است که به‌واسطه‌ی اهمیت آن، چند هفته‌ای است که در این سلسله

در سلسله درس‌های موفقیت شخصی و شغلی گزاره‌ها تا این‌جا یاد گرفتیم که اولین راز موفقیت: آینده‌‌ی ساختنی! است و من، همان‌طور که خودم را می‌شناسم کیست. اما قبل از ادامه‌ی بحث‌مان می‌خواهم تلنگری به شما بزنم. چقدر در مورد نقش عادت‌های درست و نادرست در موفقیت‌تان فکر کرده‌اید؟ واقعیت ماجرا این است که ما معمولا چه یک جوان تازه‌کار باشیم و چه یک آدم بسیار باتجربه، وقتی به‌صورت نسبی از آن چیزی که موفقیت تعریف‌اش می‌کنیم (مثلا کشتن غول استخدام شدن) می‌گذریم فکر می‌کنیم همه چیز تمام شده و من چقدر عالی هستم که به این موفقیت رسیده‌ام؛ غافل از این‌که شاید این چالش بزرگی نبوده، شاید یک عامل خارجی باعث موفقیت من شده و شاید هم هدف من هدف کوچکی بوده است!

اما حالا که در حال فکر کردن به گذشته‌تان هستید، شاید بد نباشد با هم مهم‌ترین اشتباهاتی را که یک فرد ممکن است در مسیر رسیدن به موفقیت مرتکب شود، با هم مرور کنیم. ممکن است این اشتباهات را مرتکب شده باشید یا هم‌چنان در حال تکرارشان باشید و ممکن است هم اشتباهات دیگری مرتکب شده باشید (لطفا نگویید که اشتباهی نکرده‌اید!) در هر حال این‌ها شایع‌ترین خطاهای ما در مسیر موفقیت‌مان از روز اول تا روز آخر زندگی است. از شما می‌خواهم در نگاه‌تان به گذشته (اعم از گذشته‌ی زندگی شغلی و تحصیلی و شخصی‌) به این پنج اشتباه خوب فکر کنید. اگر آن‌ها را مرتکب شدید فکر کنید چرا و چقدر در آن‌ها نقش داشته‌اید و تحلیل‌های‌تان را یادداشت کنید که با آن‌ها کار خواهیم داشت!

حاضرید؟ این هم پنج اشتباه بزرگ ما در مسیر موفقیت:

یک: برای زندگی‌تان استراتژی نداشته باشید: امروز کجایید؟ چه مهارت‌هایی دارید؟ امروز چه مهارت‌هایی باید داشته باشید که ندارید؟ فردا باید کجا باشید؟ برای پوشش به نقاط ضعف‌تان و برای کسب مهارت‌های جدید باید چه کنید؟ (کلاس بروید / خودتان درس بخوانید / دانشگاه بروید و …) بعدا به این بحث بیش‌تر خواهیم پرداخت.

دو: خالی‌بندی کنید و همه‌چیزدان و متکبر باشید: از شعار “خالی می‌بندم تا وقتی مجبور شوم درست‌ش کنم” بپرهیزید. بالاخره که روزی دست‌تان رو خواهد شد! البته می‌دانید که؛ این فرق دارد با لذت بردن از مهارت‌ها و توانایی‌های خود!

سه: آموزش نبینید: یادتان باشد تنها اصل ثابت دنیای امروز “تغییر” است! هر چقدر هم دیروز عالی بوده‌اید و امروز خوب هستید، فردا روز دیگری است! بنابراین نباید بگذارید مهارت‌های‌تان قدیمی شود. آموزش باعث بهبود مهارت‌های شما می‌شود و به شما کمک می‌کند تا کارها را بهره‌ورتر انجام دهید و البته کم‌تر اشتباه کنید! ضمنا مدارک تخصصی یک ابزار خوب برای اثبات تخصص شما به سازمان محل کارتان و دیگر سازمان‌ها هستند. مثلا تفاوت دو نفر با یک تخصص مشابه که یکی دارای مدرک تخصصی مدیریت پروژه است با همکارش که این مدرک را ندارد در یک شرکت کاملا معتبر ایرانی، عددی نزدیک به یک میلیون تومان است!

چهار: اهمیتی برای دیگران نداشته باشید: اگر ارزش‌ خودتان و دانش و مهارت‌های‌تان را به آدم‌های مهم زندگی‌تان (از جمله: خانواده، دوستان، مدیران و همکاران‌تان) اثبات نکنید، نباید از حذف شدن یا بی‌تفاوت بودن حضور شما در زندگی آن‌ها (و در واقع همان اخراج شدن!) شاکی باشید. فراموش نکنید که این شما هستید که به دیگران (حتی عزیزترین‌ کسان‌تان) می‌آموزید چرا و چطور باید برای شما اهمیت قائل باشند. محبت و اهمیت دیگران، نتیجه‌ی رفتار خود شماست.

پنج: از جای‌تان تکان نخورید: امروز تقریبا همه از زندگی‌شان به‌علتی ناراضی‌اند. اما تا به‌حال فکر کرده‌اید چرا تغییری در این زندگی دوست‌نداشتنی رخ نمی‌دهد؟ من دو حالت به ذهنم می‌رسد: یا حرکتی نمی‌کنیم و یا در برابر رقبا کم می‌آوریم! برای حل معضل تنبلی راه‌حل‌هایی هست که بعدا به آن‌ها خواهم پرداخت. اما برای شکست در رقابت چطور؟ قدم اول در راه شکست دادن رقبا، کشف این است که برای پیروزی بر آن‌ها به چه چیزهایی نیاز دارید (بدیهی است که منظورم دانش و مهارت و هر چیزی است که اکتسابی باشد. مثلا من نمی‌توانم با یک قهرمان بسکتبال تیم ملی در پرش در جا و لمس یک نقطه رقابت کنم!)

واقعیت تلخ اما شیرین ماجرا این است که هیچ کس جز خود شما در قبال آن‌چه هستید و آن‌چه می‌توانید باشید، مسئولیتی ندارد. فکر و تلاش و تصمیم‌های شماست که زندگی‌تان را می‌سازد. زندگی در همین لحظه هم در جریان است و تمام نشده است. حاضرید؟ هم‌چنان خودتان را در مورد گذشته ببخشید تا با هم به‌سراغ ساختن فردا برویم.

با من در این درس‌ها همراه باشید. هنوز راهی طولانی را در پیش داریم!

دوست داشتم!
۱۴

در سلسله درس‌های موفقیت شخصی و شغلی گزاره‌ها تا این‌جا یاد گرفتیم که اولین راز موفقیت: آینده‌‌ی ساختنی! است و من، همان‌طور که خودم را می‌شناسم کیست. اما قبل از ادامه‌ی بحث‌مان می‌خواهم تلنگری به شما بزنم. چقدر در مورد نقش عادت‌های درست و نادرست در موفقیت‌تان فکر کرده‌اید؟ واقعیت ماجرا این است که ما معمولا چه یک جوان تازه‌کار باشیم

این دومین پست از سلسله پست‌هایی است که در گزاره‌ها درباره‌ی موفقیت در زندگی شخصی و شغلی می‌نویسم. اگر قسمت اول را نخوانده‌اید، لطفا ابتدا پست قبلی با عنوان اولین راز موفقیت: آینده‌‌ی ساختنی!  را مطالعه کنید. حالا یک نفس عمیق بکشید و یک لبخند بزنید تا بحث‌مان را پی بگیریم.

هر وقت توانستید جای خلوتی پیدا کنید و چشم‌های‌تان را ببندید. ذهن‌تان را از هر فکری و دغدغه‌ای رها کنید. فقط و فقط خودتان باشد باشید و خودتان. حالا به این فکر کنید که همین الان در کدام موقعیت قرار دارید؟ شکست خورده‌اید یا موفق؟ شاید در مسیر رسیدن به موفقیت باشید. شاید هم در موقعیتی میانه قرار داشته باشید. مثلا به گزاره‌های زیر توجه کنید:

  • موفقیتی بزرگ‌تر بعد از یک شکست بزرگ؛
  • موفقیتی به‌همان اندازه بزرگ یا بزرگ‌تر از موفقیت قبلی؛
  • موفقیتی کوچک‌تر از موفقیت قبلی؛
  • شکستی بزرگ‌تر از موفقیت بزرگ قبلی؛
  • شکستی کوچک‌تر از شکست قبلی.

این فهرست می‌تواند با حالت‌های بسیار دیگری تکمیل شود. شما در مورد خودتان و زندگی امروزتان چه فکر می‌کنید؟ چه تصویری در ذهن‌تان می‌آید؟ چه احساسی از این تصویر به شما دست می‌دهد؟ سعی کنید تصویر خودتان را در ذهن‌تان با تمام ویژگی‌های‌ خوب و بدتان ببینید. انگار در آیینه‌ای درونی از دید یک ناظر بیرونی به خودتان نگاه می‌کنید.

حالا چشم‌های‌تان را باز کنید. بهتر است تایادتان نرفته این تصویر ذهنی را جایی ثبت کنید. یک کاغذ سفید بردارید و هر چیزی در مورد خودتان می‌دانید روی کاغذ بیاورید. با خودتان صادق باشید و البته تلاش کنید بی‌رحمانه خودتان را نقد کنید. هر ویژگی خوب و بدی که از خودتان می‌شناسید روی کاغذ بیاورید. جمله‌های‌تان باید الگوهایی شبیه این‌ها داشته باشند: “من فکر می‌کنم آدمی زودرنج هستم”، “احساس می‌کنم که خوب حرف زدن و قانع کردن دیگران را بلدم”، “زندگی برای من یعنی داشتن یک خانه در بهترین جای شهر”، “من در نه گفتن ضعیفم”، “من به ارزش‌های اخلاقی عمیقا باور دارم و پایبندم” و … هیچ چیز را ناگفته نگذارید. تعارف نداریم؛ دارید با خودِ‌ خودتان حرف می‌زنید دیگر!

کارتان که تمام شد، این کاغذ را تا کنید و جای امنی بگذارید. فردای همان روز دوباره با خودتان خلوت کنید. کاغذتان را باز کنید و جملاتی را که نوشته‌اید چند بار از اول تا آخر بخوانید! جملاتی که نوشتید یک عکس فوری‌اند از شما آن‌گونه که خودتان فکر می‌کنید. این همان تصویر ناخودآگاهی است که از خودتان دارید و حالا آگاهانه شده است. شما در زندگی‌تان براساس این تصویر ذهنی زندگی می‌کنید. احساس‌های خوب و بد روزمره‌تان را همین تصویر ایجاد می‌کنند. تصمیمات روزانه‌تان را براساس همین نگاه به خودتان می‌گیرید. چند لحظه تأمل کنید. وقتی در ناخودآگاه‌تان فکر می‌کنید که “من نمی‌توانم آدم بهتری باشم” نتیجه‌اش در زندگی روزمره‌تان این می‌شود که برای چیزی یاد نمی‌گیرید، عادت‌های بدتان را ترک نمی‌کنید، فرصت‌های خوبی که ممکن است برای‌تان پیش بیاید از دست می‌دهید و زندگی‌تان را با همان روال نادرست قبلی ادامه می‌دهید. در مقابل وقتی که در ناخودآگاه‌تان می‌بینید که “من به ارزش‌های اخلاقی پایبندم”، در عمل هم در برابر کارهای ناپسند و غیراخلاقی تا حد مقاومت می‌کنید.

حال وقت این است که زندگی روزمره‌تان را با تصویر ذهنی که برای خودتان نوشته‌اید محک بزنید. یک کاغذ سفید دیگر بردارید و در طول یک یا دو هفته، همه‌ی کارهای روزمره‌تان را یادداشت کنید. در پایان این دوره، محتوای کاغذ کارهای‌تان را با محتوای کاغذ تصویر ذهنی‌تان مقایسه کنید. چه جاهایی با هم هم‌خوانی دارند و چه جاهایی نه؟ اگر سازگاری بین باورهای‌تان و عملکردتان وجود ندارد، باید به باورهای‌تان دوباره عمیق فکر کنید. آیا این، خودِ شما هستید؟

شاید لازم باشد این فرایند را چند بار تکرار کنید تا به تصویر ذهنی شفافی در مورد خودتان برسید. این نظری است که شما در مورد خودتان دارید. تجربه نشان می‌دهد که خیلی وقت‌ها این تصویر، چندان هم زیبا و دلخواه نیست. نترسید. نگران نباشید! به این فکر کنید که این تصویر، منِ‌ امروز شماست. “من”ی که با من دیروزتان متفاوت است و البته لزوما همان منِ فردای شما نیست.

واقعیت این است که آینده اگر چه می‌تواند امتداد گذشته و امروز باشد؛ اما الزامی هم نیست این‌طور باشد. ما می‌توانیم آینده را از امروز متفاوت کنیم. به‌شرط این‌که درباره‌ی آینده با ذهنیت گذشته و امروزمان فکر نکنیم. به‌شرط این‌که بفهمیم آینده، همان تکرار گذشته نیست. بپذیریم که زمین خوردن کار سختی نیست؛ بلند شدن است که سخت است و می‌شود و می‌توانیم!

خودتان را برای نقاط منفی تصویر ذهنی امروزتان ببخشید و به نقاط قوت و رؤیاهای‌تان اعتماد کنید. حالا به خودتان قولی بدهید. چه خود را موفق می‌دانید و چه نه؛ از همین لحظه تصمیم بگیرید که برای موفق شدن تلاش کنید. 

دوست داشتم!
۱۲

این دومین پست از سلسله پست‌هایی است که در گزاره‌ها درباره‌ی موفقیت در زندگی شخصی و شغلی می‌نویسم. اگر قسمت اول را نخوانده‌اید، لطفا ابتدا پست قبلی با عنوان اولین راز موفقیت: آینده‌‌ی ساختنی!  را مطالعه کنید. حالا یک نفس عمیق بکشید و یک لبخند بزنید تا بحث‌مان را پی بگیریم. هر وقت توانستید جای خلوتی پیدا کنید و چشم‌های‌تان را ببندید.