یورگن کلوپ را آقای معمولی مینامند؛ در مقابل مورینیو که آقای خاص لقب گرفت: «واقعاً هیچ چیز خاصی در من وجود ندارد. تنها روش من در زندگی این است که کاری که دوست دارید را با ۱۰۰ درصد عشق و علاقه انجام دهید و از انسانهای استثنایی در اطرافتان استفاده کنید و در مورد من، این انسانهای استثنایی دستیارانم، بازیکنان و همه اعضای باشگاه هستند. هر کسی در لیورپول کار خودش را انجام میدهد و این در نهایت نتیجه خوبی خواهد داشت. اینجا هیچ چیز خاصی وجود ندارد و همه چیز طبیعی پیش میرود.» (یورگن کلوپ؛ اینجا)
ژوزه مورینیو نزدیک دو دهه است که با سر و صدای فراوان در سطح اول فوتبال دنیا حضور پررنگی دارد. در مورد او شاید مهمترین موضوع، همین لقب «آقای خاص» باشد که حتی پس از سالها نتیجه نگرفتن نیز همچنان با آن شناخته میشود و خودش هم البته بهگمانم بیش از همه باورش کرده است! مورینیو (من او را به طنزْ گاهی ژوزه خان مینامم!)، او اگر چه ممکن است مربی بزرگی باشد و نتایج درخشان و جامهای فراوانی را در کارنامهاش ثبت کرده باشد؛ اما بیشک در اخلاق حرفهای، نمرهی قبولی نمیگیرد. در دنیای «ژوزه»ها، مربی در مرکز جهان قرار دارد و همه باید برای خدمت به او به صف بشوند تا او به بالاترین درجهی افتخار برسد (در این دنیا حتی بازیکنان هم اهمیتی فراتر از ابزار بازی برای مربی ندارند. نگاه کنید به حرفهای استاد ژوزه در مورد بازیکنان رم در پی نتایج ضعیف اخیر باشگاه فعلی او، آ.اس رم در اینجا.) همین است که وقتی چندین و چند سال پیاپی، استاد ژوزه نتیجهی مناسبی نمیگیرند، تمام عالَم امکان در این زمینه مسئولیت دارند؛ جز خود استاد مورینیو.
شاید اولین تفاوت او با گروه دیگری از مربیان از جمله مربی بزرگی بهنام یورگن کلوپ همین باشد که در دنیای «کلوپ»ها، مربی هم یکی از اجزای یک سیستم بزرگتر است و شخص مربی از هیچ فردی در تیم برتر نیست. مربی هم یکی از افرادی است که قرار است با همکاری یکدیگر، مجموعهای از نتایج درخشان و جامها را بهدست بیاورند. همین است که در این دنیا مربی هم همانند دیگران، لازم است تمام شور و علاقه و عشق خود را نثار آدمهای دور و اطرافش کند و بهدنبال این باشد که هر کسی وظیفهی خود را بهدرستی بداند و بهصورتی اثربخش، آن را به انجام برساند. در این دنیا تکتک افراد سازمان مهماند؛ از پایینترین تا بالاترین رده و نکتهی بسیار مهم این است که این مهم بودن را حس میکنند. در این دنیا کسی بهدنبال اثبات برتری خودش نیست: همه با هم میبرند و همه با هم میبازند. و همین است که باعث شده تا یورگن کلوپ همانند اسلافی چون: سر الکس فرگوسن، آرسن ونگر، اوتمار هیتزفلد، یوپ هاینکس، ویسنته دلبوسکه، مارچلو لیپی و مانند آنها محبوب قلوب تمامی عاشقان فوتبال باشد؛ اما آقای مورینیو … 🙂
جالب این است که تعریف مدیریت هم در طول یک سدهی گذشته از تعریف «ژوزه»ای بهسوی تعریف «کلوپ»ی تحول یافته است: اگر مدیریت را در روزهای ابتدایی تعریف علمی آن، هنر انجام کارها بهوسیلهی دیگران تعریف میکردهاند (توجه کنید که در اینجا انجام کار به هر قیمتی و بدون توجه به عامل انسانی مد نظر است و انسان، یک ابزار تولید است)؛ اما با گذشت زمان، مشخص شد که جوهرهی واقعی مدیریت، تعریف درست کارها برای افراد و انگیزش آنها برای انجام امور در یک چارچوب سیستماتیک در جهت تحقق اهداف کلان سازمانی است.
یک نکتهی جالب جملهی آخر استاد کلوپ است: «اینجا هیچ چیز خاصی وجود ندارد و همه چیز طبیعی پیش میرود.» ساده بهنظر میرسد؛ اما واقعیت همین است. دنیای امروز، دنیای «کلوپی» است و طبیعتا به نتیجه خواهد رسید و سالها از مرگ دنیای «ژوزه»ای میگذرد. ماجرا بهسادگی، این است که چه زمانی این حقیقت را میپذیریم که دوران «مربی سلبریتی» گذشته است (جایی که همه تمام و کمال در خدمت مربیاند) و امروز، به دورانی رسیدیم که در آن، کاپیتان هم یک فرد عادی روی عرشهی کشتی سازمان است!