ـ بیش‌تر عمرم، می‌خواستم کسان دیگری باشم؛ دو راهی اصلی همین‌جا بود و به‌زعم من، علت سکون و تعطیلی خلاقیت در من هم جز این نبود. هیچ‌وقت نمی‌توانستم آ‌ن‌چه را دیگران از من انتظار داشتند، برآورده کنم: توقعات والدین مهاجرم را، توقعات بستگان هندی‌ام را، هم‌سن‌وسالان آمریکایی‌ام را و بالاتر از همه، خودم را. نویسنده‌ی درون من می‌خواست مرا ویرایش کند. تربیت من، ملغمه‌ای بود از دو نیم‌کُره، مخالف باورهای عموم و پیچیده؛ من می‌خواستم تربیتی می‌داشتم متعارف، مورد قبول عامه و قابل کنترل. می‌خواستم ناشناس و معمولی باشم. دل‌م می‌خواست شبیه بقیه به‌نظر برسم، شبیه بقیه رفتار کنم. چشم‌انتظار آینده‌ای دیگر بودم که برآمده از گذشته‌ای متفاوت بود و از بازی‌گری، همین‌ش وسوسه‌ام می‌کرد، حس آسودگی که با پاک کردن هویت خودم و سازگار کردن‌م با چیزی دیگر داشتم. چطور می‌خواستم نویسنده بشوم، چطور می‌خواستم چیزی را که درون خودم بود، به‌روشنی بروز بدهم وقتی نمی‌خواستم خودم باشم؟

ـ ذاتا آدم جسوری نیستم. پیش از این، برای گرفتن راه‌نمایی، برای تأثیرپذیری به دیگران نگاه می‌کردم، گاهی حتی برای گرفتن بنیادی‌ترین راه‌نمایی‌ها در زندگی. با این حال، داستان‌نویسی یکی از  جسورانه‌ترین کارهایی است که یک آدم می‌تواند بکند. ادبیات، اراده کردن است، تلاشی عامدانه برای درک دوباره، برای دوباره چیدن و دوباره ساختن چیزی که از خود واقعیت هیچ کم ندارد. حتی در مرددترین و شکاک‌ترین نویسنده‌ها، این اراده باید ظهور کند. نویسنده بودن به‌معنی جهشی است از «شنیدن» به گفتنِ «به حرف‌م گوش کن!»

از روایت: دست به‌دست کردن قصه‌ها؛ جومپا لاهیری، همشهری داستان؛ شماره‌ی مرداد ۱۳۹۰

(عکس از این‌جا)

دوست داشتم!
۴

ـ بیش‌تر عمرم، می‌خواستم کسان دیگری باشم؛ دو راهی اصلی همین‌جا بود و به‌زعم من، علت سکون و تعطیلی خلاقیت در من هم جز این نبود. هیچ‌وقت نمی‌توانستم آ‌ن‌چه را دیگران از من انتظار داشتند، برآورده کنم: توقعات والدین مهاجرم را، توقعات بستگان هندی‌ام را، هم‌سن‌وسالان آمریکایی‌ام را و بالاتر از همه، خودم را. نویسنده‌ی درون من می‌خواست مرا ویرایش

ـ هر چه مهارت‌ت بیش‌تر شود، حس مسئولیت‌ت افزایش می‌یابد.

ـ همینگوی معتقد بود باید کارت را جایی رها کنی که فردا می‌دانی دنباله‌ش چیست!

ـ حتی دلخواه‌ترین نوع خلاقیت هم قوانین خودش را دارد. تو می‌توانی برای واقع‌گرایی پشیزی ارزش قائل نشوی مشروط به آن‌که در دام اغتشاش و بی‌منطقی نیفتی.

ـ الهام از نظر من به‌معنای رحمت یا نسیم بهشت نیست؛ بلکه لحظه‌ای است که نویسنده با پایداری و تسلط بر موضوع مورد نظرش سوار است و با آن یکی می‌شود. وقتی می‌خواهی بنویسی نوعی تنش میان تو و موضوع پدیدار می‌شود و برای همین دائم تو و سوژه به هم لگد می‌زنید. اما لحظه‌ای فرا می‌رسد که تضادها از بین می‌رود و چیزهایی که حتا به خواب هم ندیده‌ای، رخ می‌دهد. آن لحظه چیزی به‌تر از نوشتن در دنیا وجود ندارد. من به این می‌گویم الهام.

از گفتگو با گابریل گارسیا مارکز؛ داستان همشهری؛ مرداد ۱۳۹۰

(عکس استاد از این‌جا)

پ.ن. هفته‌ی پیش خبرهای بدی در مورد پیرمرد دوست‌داشتنی رئالیسم جادویی منتشر شد. کاش واقعیت نداشت …

دوست داشتم!
۴

ـ هر چه مهارت‌ت بیش‌تر شود، حس مسئولیت‌ت افزایش می‌یابد. ـ همینگوی معتقد بود باید کارت را جایی رها کنی که فردا می‌دانی دنباله‌ش چیست! ـ حتی دلخواه‌ترین نوع خلاقیت هم قوانین خودش را دارد. تو می‌توانی برای واقع‌گرایی پشیزی ارزش قائل نشوی مشروط به آن‌که در دام اغتشاش و بی‌منطقی نیفتی. ـ الهام از نظر من به‌معنای رحمت یا

من وقتی فیلم بازی می‌کنم زیاد به مخاطبم کاری ندارم؛ به لذتی که خودم می‌برم فکر می‌کنم. به این‌که از محیط، بازی‌گران اطراف‌م و خلاقیتی که به‌خرج می‌دهم چه لذتی می‌برم. هر هنرمندی باید اول از کارش لذت ببرد تا مخاطب بتواند از کار او لذت ببرد. هنرمندی که از قبل به مخاطب‌ش فکر می‌کند، بیش‌تر تکنسین است تا خلاق. خلاق کسی است که که از کاری که انجام می‌دهد کیف می‌کند؛ در هر هنری. برای همین است که می‌گویند هنرمندان در لحظه‌ی خلاقیت دیوانه‌اند. یعنی دیوانه‌هایی پاره‌وقت هستند؛ لحظه‌هایی عاقل و لحظه‌هایی دیوانه … همیشه هنرمند باید خودش لذت ببرد؛ بعد حتما عده‌ای پیدا می‌شوند که از لذت بردن او لذت ببرند!

(از گفتگو با رضا کیانیان در مورد فیلم “یه حبه قند”؛  مجله‌ی فیلم؛ شماره‌ی ۴۳۳؛ آبان ۱۳۹۰)

(عکس استاد از این‌جا)

پ.ن. سی خرداد ۶۱مین زادروز خجسته‌ی رضا کیانیان نازنین است. به‌ این مناسبت، این هفته پست‌‌ درس‌‌های توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک استثنائا منتشر نمی‌شود. هفته‌ی آینده این درس‌ها را پی خواهیم گرفت.

دوست داشتم!
۲

من وقتی فیلم بازی می‌کنم زیاد به مخاطبم کاری ندارم؛ به لذتی که خودم می‌برم فکر می‌کنم. به این‌که از محیط، بازی‌گران اطراف‌م و خلاقیتی که به‌خرج می‌دهم چه لذتی می‌برم. هر هنرمندی باید اول از کارش لذت ببرد تا مخاطب بتواند از کار او لذت ببرد. هنرمندی که از قبل به مخاطب‌ش فکر می‌کند، بیش‌تر تکنسین است تا خلاق.

ـ … اصولا اعتراف به این‌که سر کار فیلم به آدم خوش می‌گذرد، ممکن است در برخی این تصور را ایجاد کند که ما وقت می‌کشتیم و هر‌ه‌کره می‌کردیم؛ چرا که تصور لذت بردن از نفس فیلم‌سازی برای خیلی‌ها غریبه است. اما من واقعا لذت بردم … کاردستی باحالی بود و خیلی کیف می‌دهد که برای کاردستی درست کردن، لذت ببری و پول هم بگیری!

ـ به چه چیزی می‌توان عمیقا تکیه کرد؟ این را باید کشف کرد. هر بار که بخواهی فیلم بسازی باید دوباره کشف کنی. 

(از گفتگو با حمید نعمت‌الله؛ مجله‌ی فیلم؛ شماره‌ی ۴۳۵؛ آذر ۱۳۹۰)

پ.ن. عکس آقای نعمت‌الله از این‌جا

دوست داشتم!
۱

ـ … اصولا اعتراف به این‌که سر کار فیلم به آدم خوش می‌گذرد، ممکن است در برخی این تصور را ایجاد کند که ما وقت می‌کشتیم و هر‌ه‌کره می‌کردیم؛ چرا که تصور لذت بردن از نفس فیلم‌سازی برای خیلی‌ها غریبه است. اما من واقعا لذت بردم … کاردستی باحالی بود و خیلی کیف می‌دهد که برای کاردستی درست کردن، لذت ببری

شما عمری را پای ترجمه یکی از پشتوانه‌های اصلی ادبیات کلاسیک گذاشتید، غیر از آن هم حتی وقتی سراغ نویسنده‌های متاخرتر می‌روید باز هم آن‌هایی هستند که به نوعی در کلاسیک‌های امروزی جای می‌گیرند، چقدر شوق خواندن این‌گونه ادبی را میان مخاطبان کتاب در ایران می‌بینید؟

من ناشر نیستم و به بازارش کاری ندارم، مساله اینجاست که من عاشق آن سرچشمه هستم، یعنی ادبیات ناب. من با پروست زندگی کردم، گاهی برای ترجمه یک پاراگراف یک ماه وقت گذاشتم. پروست برای من ۱۱ سال طول کشید. آن وسط کارهای دیگری هم کردم، اما می‌خواستم یک کاری بزرگ‌تر از همه آنچه تا آن روز کار کرده بودم را شروع کنم و بالاخره حاصل‌ش را با رضایت دیدم.

(عکس و متن از از گفتگوی منتشر نشده‌ای با زنده‌یاد مهدی سحابی؛ چاپ شده در روزنامه‌ی اعتماد؛ شماره‌ی ۲۳۱۶؛ شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۰؛ این‌جا)

پ.ن. به‌دلیل این‌که متأسفانه نرسیدم لینک‌های هفته را کامل مطالعه کنم؛ پست‌ لینک‌های هفته فردا شب منتشر خواهد شد.

دوست داشتم!
۲

شما عمری را پای ترجمه یکی از پشتوانه‌های اصلی ادبیات کلاسیک گذاشتید، غیر از آن هم حتی وقتی سراغ نویسنده‌های متاخرتر می‌روید باز هم آن‌هایی هستند که به نوعی در کلاسیک‌های امروزی جای می‌گیرند، چقدر شوق خواندن این‌گونه ادبی را میان مخاطبان کتاب در ایران می‌بینید؟ من ناشر نیستم و به بازارش کاری ندارم، مساله اینجاست که من عاشق آن

ـ چه‌طور و چه‌وقت ایده می‌گیرید؟

ـ پیش‌بینی نشده و پیوسته. گاهی باید خودم را مجبور کنم. من کارم را به‌عنوان یک نویسنده‌ی تلویزیونی آغاز کردم که آخر هر هفته برنامه‌اش باید روی آنتن می‌رفت. پس وقتی دوشنبه صبح سر کار می‌رفتم باید نوشتن را شروع می‌کردم و نمی‌توانستم منتظر الهه‌ی هنر بمانم تا ایده بگیرم. باید می‌رفتم و چیزی می‌نوشتم تا آنتن خالی نماند. هنوز هم می‌توانم چنین کاری بکنم. می‌روم توی اتاق و خودم را مجبور می‌کنم که البته کار خوشایند و جالبی نیست. معمولا در طول سال، ایده‌های مختلفی می‌گیرم و آن‌ها را جایی یادداشت می‌کنم. بعدا وقتی آن‌ها را مرور می‌کنم از نوشتن بعضی‌های‌شان واقعا تعجب می‌کنم؛ ولی بعضی‌ها هم خوب و به‌دردبخور هستند.

(از گفتگو با وودی آلن؛ مجله‌ی فیلم؛ شماره‌ی ۴۳۳؛ آبان ۱۳۹۰)

عکس استاد از این‌جا

پ.ن. دو روزی مسافرت بودم و گزاره‌ها به‌همین دلیل دیشب به‌روز نشد. منتظر یک خبر خوب از گزاره‌ها در همین هفته باشید. 🙂

دوست داشتم!
۰

ـ چه‌طور و چه‌وقت ایده می‌گیرید؟ ـ پیش‌بینی نشده و پیوسته. گاهی باید خودم را مجبور کنم. من کارم را به‌عنوان یک نویسنده‌ی تلویزیونی آغاز کردم که آخر هر هفته برنامه‌اش باید روی آنتن می‌رفت. پس وقتی دوشنبه صبح سر کار می‌رفتم باید نوشتن را شروع می‌کردم و نمی‌توانستم منتظر الهه‌ی هنر بمانم تا ایده بگیرم. باید می‌رفتم و چیزی

ـ در زمانه‌ی پرهیاهوی ما، اعتراف به کاستی ـ لااقل اگر خوب بسته‌بندی شده‌ باشد ـ خیلی آسان‌تر از تأیید شایستگی‌هایی است که پنهان هستند، عمیق‌اند و خود شخص هم هرگز به‌تمامی باورشان ندارد.

ـ «دریافت و الهام» امتیاز انحصاری شاعران و هنرمندان نیست؛ گروهی هم‌واره بوده‌اند، هستند و خواهند بود که فرشته‌ی «دریافت» ملاقات‌شان می‌کند، همان‌هایی که شغل‌شان را آگاهانه انتخاب کرده‌اند و با شیفتگی انجام می‌دهند. آن‌ها ـ پزشک، معلم، باغبان یا هر شغل دیگر ـ مادام که از شیفتگی برای کشف چالش‌های تازه تهی نشوند، کارشان ماجراجویی پرفراز و نشیب و پیوسته‌ای خواهد بود. دشواری‌ها و شکست‌ها هرگز کنجکاوی‌شان را سرپوش نمی‌گذارد. پشته‌ای سؤال تازه از پی پرسشی که پاسخ می‌دهند، پدیدار می‌شود. «الهام» هر چه باشد، زاییده‌ی «نمی‌دانم‌»های پیوسته است.

پ.ن. نقل‌قول‌های بالا برگرفته‌اند از خطابه‌ی نوبل خانم ویسلاوا شیمبورسکا شاعر سرشناس لهستانی و برنده‌ی نوبل ادبی ۱۹۹۶ که هفته‌ی پیش درگذشت. این جملات را چند سال قبل از یک شماره‌ی قدیمی هم‌شهری جوان (بخش مهمان هفته) ـ که متأسفانه ننوشته‌ام چه شماره‌ای بوده ـ یادداشت کرده‌ام. جملاتی درخشان در ستایش خود، بودن و شور و شیفتگی.

پیشنهاد می‌کنم در مورد خانم شیمبورسکا این نوشته‌ها را هم بخوانید:

متن کامل خطابه‌ی نوبل خانم شیمبورسکا (که با ترجمه‌ای که من از آن نقل قول کردم، فرق دارد.)

گفت‌وگوی اختصاصی با «ویسواوا شیمبورسکا»؛ شاعر لهستانی برنده‌ی نوبل ادبیات ۱۹۹۶ (سعید کمالی دهقان)

عاشق آدم‌ها نیستم (ترجمه‌ی مصاحبه‌ای از شیمبورسکا؛ مجتبی پورمحسن)

درگذشت ویسلاوا شیمبورسکا (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

(منبع عکس بالا این‌جا)

دوست داشتم!
۱

ـ در زمانه‌ی پرهیاهوی ما، اعتراف به کاستی ـ لااقل اگر خوب بسته‌بندی شده‌ باشد ـ خیلی آسان‌تر از تأیید شایستگی‌هایی است که پنهان هستند، عمیق‌اند و خود شخص هم هرگز به‌تمامی باورشان ندارد. ـ «دریافت و الهام» امتیاز انحصاری شاعران و هنرمندان نیست؛ گروهی هم‌واره بوده‌اند، هستند و خواهند بود که فرشته‌ی «دریافت» ملاقات‌شان می‌کند، همان‌هایی که شغل‌شان را

ـ چیزی که من می‌توانم بر آن مسلط باشم و با آن تفریح کنم، کار کردن روی اید‌ه‌های جدید است.

ـ اگر شما اشتباه نمی‌کنید، این یعنی روی موضوعاتی که سخت هستند کار نمی‌کنید و این خود یک اشتباه بزرگ است.

ـ ویژه‌ترین و ارزش‌مندترین هدیه‌ای که انسان‌ها دارند، تخیل است. از آن استفاده کنید! به‌ویژه‌ آینده‌های ممکن برای خودتان را تصور کنید. پنج، ده و بیست سال بعد را. در این آینده‌ها کاوش کنید و آن‌چه که فکر کردن درباره‌ی آن شما را خوش‌حال و هیجان‌زده می‌کند، بیابید. سپس سعی کنید تا آن اتفاق را رقم بزنید.

پروفسورفرانک ویلچک؛ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل فیزیک ۲۰۰۴؛ گفتگو با مجله‌ی دانش‌مند؛ شماره‌ی ۵۷۹، دی ۱۳۹۰

دوست داشتم!
۰

ـ چیزی که من می‌توانم بر آن مسلط باشم و با آن تفریح کنم، کار کردن روی اید‌ه‌های جدید است. ـ اگر شما اشتباه نمی‌کنید، این یعنی روی موضوعاتی که سخت هستند کار نمی‌کنید و این خود یک اشتباه بزرگ است. ـ ویژه‌ترین و ارزش‌مندترین هدیه‌ای که انسان‌ها دارند، تخیل است. از آن استفاده کنید! به‌ویژه‌ آینده‌های ممکن برای خودتان

حجازی را تا آن‌جا که می‌شناسم و از سایرین شنیده‌ام عاشق حرفه‌اش بود و زندگی وی در حرفه‌ی او خلاصه می‌شد. بسیاری از افراد در حرفه و ورزش فوتبال حضور دارند اما در کنار آن به کارها و حرفه‌های دیگر فکر می‌کنند که حجازی این‌چنین نبود. حجازی فوتبالیست آمد و فوتبالیست رفت و همین باعث شد تا شخصیت ممتاز گردد.” (اکبر زنجان‌پور در مورد ناصر حجازی؛ این‌جا)

دوست داشتم!
۱

“حجازی را تا آن‌جا که می‌شناسم و از سایرین شنیده‌ام عاشق حرفه‌اش بود و زندگی وی در حرفه‌ی او خلاصه می‌شد. بسیاری از افراد در حرفه و ورزش فوتبال حضور دارند اما در کنار آن به کارها و حرفه‌های دیگر فکر می‌کنند که حجازی این‌چنین نبود. حجازی فوتبالیست آمد و فوتبالیست رفت و همین باعث شد تا شخصیت ممتاز گردد.”

“یکی از مهم‌ترین جنبه‌های زندگی هر کسی این است که شانس نقش بسیار مهمی در تعیین مسیر او دارد. برای من شگفت‌آور است که شانس چه نقش بزرگی می‌تواند در زندگی آدم‌ها داشته باشد … من آدم بااستعدادی هستم؛ اما خوش‌شانسی‌ام را نادیده نمی‌گیرم. فکر می‌کنم دلیلی دارد که شانس به خیلی‌ها رو نمی‌کند؛ آن‌ها زمینه را برای شانس آوردن فراهم نمی‌کنند!

“آدم چه می‌تواند بخواهد بیش‌تر از خود کار، که فوق‌العاده است، که درآمد خوبی دارد و لذت‌بخش است و بیمه‌ی پزشکی درجه‌ یکی هم از اتحادیه می‌گیرد. یعنی خدای من آدم دیگر چی می‌خواهد؟”

(سیدنی لومت فقید و بزرگ به‌ نقل از یادنامه‌اش در مجله‌ی فیلم؛ شماره‌ی ۴۲۹؛ مرداد ۱۳۹۰)

عکس از این‌جا

دوست داشتم!
۰

“یکی از مهم‌ترین جنبه‌های زندگی هر کسی این است که شانس نقش بسیار مهمی در تعیین مسیر او دارد. برای من شگفت‌آور است که شانس چه نقش بزرگی می‌تواند در زندگی آدم‌ها داشته باشد … من آدم بااستعدادی هستم؛ اما خوش‌شانسی‌ام را نادیده نمی‌گیرم. فکر می‌کنم دلیلی دارد که شانس به خیلی‌ها رو نمی‌کند؛ آن‌ها زمینه را برای شانس آوردن فراهم