از دوست جوانی که از من مشاورهی شغلی میخواهد میپرسم که دقیقا بهدنبال چیست و من باید در چه زمینهای به او کمک کنم؟ در جواب من میگوید: “نیاز به تغییری بزرگ در زندگیام دارم. از زندگیام راضی نیستم. اینجا جای من نیست. حق من خیلی بیشتر از اینهاست.” از او دوباره میپرسم: “این تغییری که دنبالاش هستی چیست؟ میخواهی کجا باشی؟” و این بار پاسخی میدهد که من را عمیقا تکان میدهد: “نمیدانم! البته در واقع بهتر است بگویم که میدانم چه نمیخواهم؛ ولی نمیدانم که چه میخواهم؟” این جملات من را بهیاد بسیاری از تجربیات دردناک و ناموفق زندگی خودم میاندازد.
در ادبیات مدیریت بر خود و موفقیت، معمولا یکی از اولین اصولی که دربارهی آن سخن گفته میشود لزوم خواستن برای ایجاد “تغییر بزرگ” است. اینکه یکنواختی زندگی و زندگی یکنواخت، قاتل عمر کوتاهی هستند که خدای بزرگ با مهربانی و بزرگیاش به ما بخشیده است. اینکه جای ما اینجا نیست و وقتی که بخواهیم تحولی را کلید بزنیم، جهان، بهتمامی پشت ما قرار خواهد گرفت. اما در این میان چیزی گم میشود: تغییری که قرار است اتفاق بیفتد چیست؟ و همینجا است که اغلب آدمها از ادامهی مسیر باز میمانند. اما تا بهحال فکر کردهاید چرا؟
تغییر از یک تصمیم آغاز میشود. تصمیمی برای پذیرفتن مسئولیت در دست داشتن کنترل مسیری که انسان در زندگی شخصی و شغلیاش طی میکند. تغییر یعنی فراموش کردن فرافکنی و مغلطهی “نمیگذارند و نمیشود.” تغییر یعنی تلاش برای ایجاد تحول حتی اگر به شکست منجر شود. تغییر یعنی برداشتن حتی یک گام کوچک. تغییر یعنی حرکت کردن و بهراه افتادن. اما همهی اینها سختترین کار دنیا هستند: یک جا نشستن و گلایه کردن کار جذابتر و کمهزینهای است!
تغییر بدون داشتن یک تصویر ذهنی امکانپذیر نیست: تصویری که نقشهی زندگی ما را از سطحی بالاتر نشان بدهد. اینکه از کجا آمدهام، “آمدنم بهر چه بود” و قرار است به کجا برسم. بنابراین تغییر از خودشناسی آغاز میشود. قبلا در گزارهها بارها دربارهی اهمیت خودشناسی برایتان نوشتهام. حالا میخواهم دقیقتر نشانتان بدهم چرا خودشناسی مهم است؟ خودشناسی در مسیر تغییر اولین و مهمترین گام است. از خودشناسی به نتایج زیر میرسیم که همگی برای ایجاد تغییر اهمیت اساسی دارند:
- من آنقدر ارزشمندم که به داشتن زندگی بیارزم؛ پس چرا ارزشمندیام را نادیده بگیرم و برای خودم و جهان کاری نکنم؟
- من یک هویت متمایز و یگانه دارم که خاص خودم است. بین بودن و نبودن من در این دنیا فرق است. این هویت متمایز چیست؟
- اما در عین حال باید بپذیرم که من یک آدم معمولی هستم: آدمی که اشتباه میکند، آدمی که دچار رخوت و خستگی درونی میشود و آدمی که نقاط ضعف بسیار زیادی دارد.
- اما همین آدم معمولی ـ یعنی من ـ دارای نقاط قوت منحصر بهفردی هم هست: استعدادهایی دارد و کارهایی را بهتر از دیگران انجام میدهد. همین نقاط قوت هستند که آن هویت منحصر بهفرد من را میسازند!
برای خودشناسی راهها و روشهای متفاوتی وجود دارد. تستهای روانشناسی، پرسشنامهها و مدلهای ذهنی مدیریتی و موفقیت شخصی و شغلی و گفتگو با مشاوران و مربیان از معمولترین روشهای خودشناسی هستند. اما هیچ کدام اینها نمیتواند جای خلوت گزیدن و فکر کردن به خودمان، اتفاقات زندگیمان، توانمندیها و ضعفهایمان، موفقیتها و شکستهایمان و خلاصه دیروز و امروز و فردایمان را بگیرد. اینکه من همین حالا در ذهن دیگران با چه ویژگیهای شناخته میشوم و دوست دارم چگونه شناخته شوم؟
حالا به تغییر برمیگردیم: با این هویت متمایز و توانمندیها من باید به کجا برسم؟ و این دقیقا سختترین سؤال دنیا است ـ البته اگر از سختی خودشناسی بگذریم! اما خبر خوب این است که وقتی از مرحلهی خودشناسی بگذریم، پاسخ به این سختترین سؤال دنیا کار چندانی مشکلی نیست. وقتی که بدانم چه کسی هستم و کجای این دنیا ایستادهام، نسبت من با این دنیا چیست و قرار است به کجا برسم، آنوقت دیگر معلوم است که باید چه تغییری اتفاق بیفتد.
مشکل بسیاری از ما توقف کردن در همان گام اول است. خیلی وقتها اینکه خودمان را نمیشناسیم و نمیدانیم کجا هستیم مقدم است بر کشف اینکه نیاز به تحولی عمیق و جدی در زندگیمان وجود دارد. البته حس نیاز به ایجاد تغییر میتواند محرک خوبی برای آغاز تغییر باشد، اما بدون خودشناسی و کشف نقطهی پایانی مسیر تنها دردی به دردهایمان افزوده خواهد شد!