از دوست جوانی که از من مشاوره‌ی شغلی می‌خواهد می‌پرسم که دقیقا به‌دنبال چیست و من باید در چه زمینه‌ای به او کمک کنم؟ در جواب من می‌گوید: “نیاز به تغییری بزرگ در زندگی‌ام دارم. از زندگی‌ام راضی نیستم. این‌جا جای من نیست. حق من خیلی بیش‌تر از این‌هاست.” از او دوباره می‌پرسم: “این تغییری که دنبال‌اش هستی چیست؟ می‌خواهی کجا باشی؟” و این بار پاسخی می‌دهد که من را عمیقا تکان می‌دهد: “نمی‌دانم! البته در واقع بهتر است بگویم که می‌دانم چه نمی‌خواهم؛ ولی نمی‌دانم که چه می‌خواهم؟” این جملات من را به‌یاد بسیاری از تجربیات دردناک و ناموفق زندگی خودم می‌اندازد.

در ادبیات مدیریت بر خود و موفقیت، معمولا یکی از اولین اصولی که درباره‌ی آن سخن گفته می‌شود لزوم خواستن برای ایجاد “تغییر بزرگ” است. این‌که یکنواختی زندگی و زندگی یکنواخت، قاتل عمر کوتاهی هستند که خدای بزرگ با مهربانی و بزرگی‌اش به ما بخشیده است. این‌که جای ما این‌جا نیست و وقتی که بخواهیم تحولی را کلید بزنیم، جهان، به‌تمامی پشت ما قرار خواهد گرفت. اما در این میان چیزی گم می‌شود: تغییری که قرار است اتفاق بیفتد چیست؟ و همین‌جا است که اغلب آدم‌ها از ادامه‌ی مسیر باز می‌مانند. اما تا به‌حال فکر کرده‌اید چرا؟

تغییر از یک تصمیم آغاز می‌شود. تصمیمی برای پذیرفتن مسئولیت در دست داشتن کنترل مسیری که انسان در زندگی شخصی و شغلی‌اش طی می‌کند. تغییر یعنی فراموش کردن فرافکنی و مغلطه‌ی “نمی‌گذارند و نمی‌شود.” تغییر یعنی تلاش برای ایجاد تحول حتی اگر به شکست منجر شود. تغییر یعنی برداشتن حتی یک گام کوچک. تغییر یعنی حرکت کردن و به‌راه افتادن. اما همه‌ی این‌ها سخت‌ترین کار دنیا هستند: یک جا نشستن و گلایه کردن کار جذاب‌تر و کم‌هزینه‌ای است!

تغییر بدون داشتن یک تصویر ذهنی امکان‌پذیر نیست: تصویری که نقشه‌ی زندگی ما را از سطحی بالاتر نشان بدهد. این‌که از کجا آمده‌ام، “آمدنم بهر چه بود” و قرار است به کجا برسم. بنابراین تغییر از خودشناسی آغاز می‌شود. قبلا در گزاره‌ها بارها درباره‌ی اهمیت خودشناسی برای‌تان نوشته‌ام. حالا می‌خواهم دقیق‌تر نشان‌تان بدهم چرا خودشناسی مهم است؟ خودشناسی در مسیر تغییر اولین و مهم‌ترین گام است. از خودشناسی به نتایج زیر می‌رسیم که همگی برای ایجاد تغییر اهمیت اساسی دارند:

  • من آن‌قدر ارزشمندم که به داشتن زندگی بیارزم؛ پس چرا ارزشمندی‌ام را نادیده بگیرم و برای خودم و جهان کاری نکنم؟
  • من یک هویت متمایز و یگانه دارم که خاص خودم است. بین بودن و نبودن من در این دنیا فرق است. این هویت متمایز چیست؟
  • اما در عین حال باید بپذیرم که من یک آدم معمولی هستم: آدمی که اشتباه می‌کند، آدمی که دچار رخوت و خستگی درونی می‌شود و آدمی که نقاط ضعف بسیار زیادی دارد.
  • اما همین آدم معمولی ـ یعنی من ـ دارای نقاط قوت منحصر به‌فردی هم هست: استعدادهایی دارد و کارهایی را بهتر از دیگران انجام می‌دهد. همین نقاط قوت هستند که آن هویت منحصر به‌فرد من را می‌سازند!

برای خودشناسی راه‌ها و روش‌های متفاوتی وجود دارد. تست‌های روان‌شناسی، پرسشنامه‌ها و مدل‌های ذهنی مدیریتی و موفقیت شخصی و شغلی و گفتگو با مشاوران و مربیان از معمول‌ترین روش‌های خودشناسی هستند. اما هیچ کدام این‌ها نمی‌تواند جای خلوت گزیدن و فکر کردن به خودمان، اتفاقات زندگی‌مان، توانمندی‌ها و ضعف‌های‌مان، موفقیت‌ها و شکست‌های‌مان و خلاصه دیروز و امروز و فردای‌مان را بگیرد. این‌که من همین حالا در ذهن دیگران با چه ویژگی‌های شناخته می‌شوم و دوست دارم چگونه شناخته شوم؟

حالا به تغییر برمی‌گردیم: با این هویت متمایز و توانمندی‌ها من باید به کجا برسم؟ و این دقیقا سخت‌ترین سؤال دنیا است ـ البته اگر از سختی خودشناسی بگذریم! اما خبر خوب این است که وقتی از مرحله‌ی خودشناسی بگذریم، پاسخ به این سخت‌ترین سؤال دنیا کار چندانی مشکلی نیست. وقتی که بدانم چه کسی هستم و کجای این دنیا ایستاده‌ام، نسبت من با این دنیا چیست و قرار است به کجا برسم، آن‌وقت دیگر معلوم است که باید چه تغییری اتفاق بیفتد.

مشکل بسیاری از ما توقف کردن در همان گام اول است. خیلی وقت‌ها این‌که خودمان را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم کجا هستیم مقدم است بر کشف این‌که نیاز به تحولی عمیق و جدی در زندگی‌مان وجود دارد. البته حس نیاز به ایجاد تغییر می‌تواند محرک خوبی برای آغاز تغییر باشد، اما بدون خودشناسی و کشف نقطه‌ی پایانی مسیر تنها دردی به دردهای‌مان افزوده خواهد شد!

دوست داشتم!
۲۲

از دوست جوانی که از من مشاوره‌ی شغلی می‌خواهد می‌پرسم که دقیقا به‌دنبال چیست و من باید در چه زمینه‌ای به او کمک کنم؟ در جواب من می‌گوید: “نیاز به تغییری بزرگ در زندگی‌ام دارم. از زندگی‌ام راضی نیستم. این‌جا جای من نیست. حق من خیلی بیش‌تر از این‌هاست.” از او دوباره می‌پرسم: “این تغییری که دنبال‌اش هستی چیست؟ می‌خواهی

“خودشناسی ” سخت‌ترین کار دنیا است. پیش‌فرض اغلب ما در زندگی این است که خودمان را می‌شناسیم. اما همین پیش‌فرض خیلی وقت‌ها ریشه‌ی بزرگ‌ترین مشکلات زندگی ماست: وقتی فرصت بزرگی از دست می‌رود که بعدها می‌فهمیم با تکیه بر قوت‌ها و شایستگی‌های مان می‌توانسته‌ایم از آن بهره‌برداری کنیم یا وقتی شکستی بزرگ پیش می‌آید که متوجه می‌شویم به‌دلیل ضعف‌های‌مان بوده است، آن‌وقت است که درمی‌یابیم بیش‌تر از دنیا نیازمند شناختن خود هستیم تا بار بعدی موقعیتی را از دست ندهیم و شکستی نخوریم. اما این حداقل دلایل شناخت خود است: با شناختن خود می‌توانیم خودمان را همان‌طوری که هستیم دوست داشته باشیم!

اما برای خودشناسی باید از کجا شروع کرد و چه کاری باید انجام داد؟ گام اول در این مسیر، کنار گذاشتن هر گونه پیش‌فرضی در مورد خودمان، گذشته و امروز و آینده‌مان و البته دنیا است. فراموش کردن این‌که من نمی‌توانم و نمی‌شود، این‌که نمی‌گذارند و نمی‌خواهند و این‌که دنیا با من سر سازگاری ندارد، سخت‌ترین و مهم‌ترین گام در مسیر خودشناسی است. وقتی توانسته‌ایم بر “ساز مخالف” درون‌مان غلبه کنیم، آن‌وقت زمان برای شروع به شناخت بهتر خودمان فرا رسیده است.

برای شناختن خود راه‌های زیادی وجود دارد. تست‌های روان‌شناختی، روان‌کاوی یا گفتگو و همراهی با یک منتور و مربی همگی روش‌هایی هستند که می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم. اما یک نکته‌ی کلیدی مشترک میان تمامی این روش‌ها وجود دارد که می‌تواند نقطه‌ی شروع ما برای خودشناسی باشد: پرسیدن سؤال‌های درست و کشف جواب‌های درست‌تر! همه‌ی روش‌های خودشناسی دنیا از پرسیدن سؤال‌هایی از شما درباره‌ی خودتان، شخصیت‌تان، زندگی‌تان، نگاه‌تان به دنیا، روش‌های فکر کردن‌ و استدلال‌تان و چیزهایی شبیه این‌ها آغاز می‌کنند. نکته‌ی مهم این‌جاست که این روش‌ها به‌دلیل مبتنی بودن بر دانش و تجربه، توانسته‌اند آدم‌ها را از نظر شخصیت، ویژگی‌های فکری و مانند آن‌ها به انواع مشخصی دسته‌بندی کنند. شما در یکی از این دسته‌های آدم‌ها قرار می‌گیرید و بدین ترتیب می‌توانید تمامی زوایای پیدا و پنهان وجودتان را کشف کنید و به کمک این دسته‌بندی‌ها رفتارتان را در موقعیت‌های مختلف پیش‌بینی کنید. بدین ترتیب می‌دانید برای چه کارهایی ساخته شده‌اید و برای چه کارهایی نه؛ کجا می‌توانید چطور موفق شوید و کجا بهتر است کنار بکشید. اما در این میان چیزی هنوز کم است: گوهر وجودی شما.

روش‌های خودشناسی دنیا همگی مدل‌هایی از انسان‌های دنیای واقعی هستند. مدل از نظر لغوی به معنای «نمایش مفهومی یا ذهنی یک موضوع» است. در عمل “مدل” را می‌توان «توصیف ساده یک پدیده و یا یک فرایند پیچیده» تعریف نمود. به بیان دیگر مدل نمادی از واقعیت است که مهم‌ترین ویژگی‌های دنیای واقعی را به شکلی ساده و کلی بیان می‌کند. اصل داستان این‌جاست: آدم‌های مدل‌ شده از دنیای واقعی بنا بر نیازی که مدل‌سازی به ساده‌سازی و حذف جزئیات دارد، معمولا کمی عام‌‌تر از آن هستند که بتوان آن‌ها را دقیقا بر من و شما و دیگری منطبق کرد. این آدم‌ها اگر در دنیای واقعی دیده شوند، احتمالا کمی عجیب و غریب به‌نظر می‌آیند. بنابراین لازم است که برای خودشناسی گامی از این مدل‌های شخصیتی، روان‌کاوی و … جلوتر بگذاریم و نگاهی دقیق‌تر و عمیق‌تر به خودمان داشته باشیم.

اما چطور می‌شود این کار مشکل و نشدنی را انجام داد؟ با پرسیدن، با نگاه کردن و با جستجو. همه چیز از سؤال‌ پرسیدن از خودمان آغاز می‌شود. پرسیدن سؤال‌هایی ساده با پاسخ‌های سخت‌یاب و دیریاب. سؤال‌هایی که می‌توانند ویران‌کننده باشند. سؤال‌هایی که “پرده‌ی پندار” را پاره می‌کنند و پنجره‌ای با شیشه‌های شفاف را به روی من و داستان زندگی‌ام می‌گشایند.

اما با چه سؤالی باید شروع کرد؟ شاید همین سخت‌ترین سؤال ممکن باشد! اما برای فرار از این ترس از شروع کردن بیایید کمی ساده‌تر به ماجرا نگاه کنیم و با یک سؤال ساده شروع کنیم: “خودت را در یک جمله تعریف کن!” انگار سخت‌تر شد!

این سؤال ظاهرا ساده اما بسیار سخت به‌دنبال پاسخی است که اگر بیابیم‌ش دنیا رنگ و بوی دیگری خواهد یافت. این سؤال را این‌گونه هم می‌توان مطرح کرد: “با بودن من این دنیا چه تغییری کرده است؟” یا “اگر روزی نباشم از این دنیا چه چیزی کم خواهد شد؟” می‌شود این سؤالات را باز هم به سؤالاتی دیگر شکست یا جور دیگری آن‌ها را تفسیر کرد. در هر حال هدف اصلی برای ما رسیدن به همان تک‌جمله‌ای است که در بند قبلی از آن صحبت کردیم. این‌جا تازه نقطه‌ی شروع است.

دوست داشتم!
۲۰

“خودشناسی ” سخت‌ترین کار دنیا است. پیش‌فرض اغلب ما در زندگی این است که خودمان را می‌شناسیم. اما همین پیش‌فرض خیلی وقت‌ها ریشه‌ی بزرگ‌ترین مشکلات زندگی ماست: وقتی فرصت بزرگی از دست می‌رود که بعدها می‌فهمیم با تکیه بر قوت‌ها و شایستگی‌های مان می‌توانسته‌ایم از آن بهره‌برداری کنیم یا وقتی شکستی بزرگ پیش می‌آید که متوجه می‌شویم به‌دلیل ضعف‌های‌مان بوده

در طول سال‌های اخیر در گزاره‌ها و در دنیای واقعی در کلاس‌ها و سخنرانی‌ها و مشاوره‌ها و صحبت‌های دوستان‌ام به اهمیت حیاتی به‌روز بودن برای کسب موفقیت حرفه‌ای و البته تداوم بخشیدن به آن بارها و بارها سخن گفته‌ام (از جمله این‌جا را ببینید.) خوش‌حال‌م که شوق و شور این کار را در میان دوستان حرفه‌ای‌ و البته جوان‌های هدف‌دار دور و اطراف‌م به‌خوبی می‌بینم.

به‌روز بودن خوب است چون باعث می‌شود همیشه حرفی جدید برای گفتن داشته باشی، کمک می‌کند تا مسائل و مشکلات جدیدی را بشناسی که شاید قبلا نمی‌دید‌شان، روش‌ها و ابزارهای جدیدی برای کشف و تحلیل و حل مسئله در اختیارت قرار می‌دهد، باعث می‌شود تا دیگران هم به توان تخصصی و حرفه‌ای ما اعتماد بیش‌تری بکنند و بسیاری منافع دیگر را هم در اختیار ما قرار می‌دهد. در کنار این‌ها نباید فراموش کنیم که به‌روز بودن چون همراه با کسب اطلاعات و یادگیری است فی‌نفسه کاری بسیار لذت‌بخش است. بحث این نوشته‌ی من روی همین‌ نکته است: این‌که لذت‌بخشی به‌روز بودن در صورت عدم توجه می‌تواند تبدیل به یک دام شود!

از سال‌های سال قبل از این‌که محیط وب و اینترنت به‌وجود بیاید به‌دلیل علائق بسیار متنوع و گسترده‌ام هر محتوایی گیرم می‌آمد می‌خواندم، گوش می‌دادم یا می‌دیدم: کتاب، مجله، روزنامه، مقاله، فیلم، سخنرانی و … (این اعتیاد به مصرف محتوا در سنین پایین البته بد هم نبود؛ حداقل دو دستاورد برای‌م داشت: گسترده کردن دامنه‌ی اطلاعات و حکایت‌های‌م برای غنی‌تر کردن و جذاب کردن نوشته‌ها و گفته‌های‌م و البته فهمیدن این‌که چه محتوایی را دوست ندارم یا نباید مصرف کنم!) با از راه رسیدن اینترنت عزیز، این مصرف محتوا تبدیل به بمباران شدن با محتوا شد: هر لحظه و هر ثانیه محتوای جذاب جدیدی پیدا می‌شد که نمی‌شد مصرف‌ش نکرد؛ اما خوب، وقت هم محدود است و همیشه که نمی‌شود سرگرم مصرف محتوا شد. بنابراین لپ‌تاپ‌ و سخت‌دیسک‌ها و فلش‌های‌م به کتاب‌خانه و مخزن نشریات‌م پیوستند و تبدیل به مخزنی عظیم از انواع محتوایی شدند که شاید روزی بشود مصرف‌شان کرد. (امروزه دراپ‌باکس و گوگل درایو و “پاکت” نازنین به آن‌ها اضافه شدند!) ذخیره‌سازی محتوا به‌کنار، عذاب وجدان ناشی از مصرف نکردن این محتوای ارزش‌مند، عذاب بیش‌تری داشته و دارد!

جنبه‌ی بدتر ماجرا اما این بود که هر روز محتوای مصرف‌ شده در لحظه به سوی محتوایی می‌رفت که نه‌تنها ارزش افزوده‌ای در بلندمدت نداشتند، بلکه در لحظه هم جز تغییر حال و احوال به‌سوی آب و هوای ابری و بارانی اثر دیگری نداشتند. بدتر از همه این‌که کاری هم نمی‌شد در موردشان انجام داد؛ فقط هر روز آجری بر دیوار بلند رنج آدمی افزوده می‌شد …

در طول سالیان اخیر گزاره‌ها برای من حداقل این حسن را داشت که مجبور بودم برای نوشتن در این‌جا، در طول هفته چند خط کتاب و مقاله‌ی تخصصی بخوانم. اما درد سردرگمی هویت تخصصی که این‌جا نوشته‌ام، در کار به‌روز بودن هم خودش را به رخ می‌کشید: این‌که زمان من برای مطالعه و کسب اطلاعات و دانش و مهارت جدید محدود است و باید چطور از این زمان محدود استفاده‌ی اثربخش بکنم.

از چند ماه قبل که هویت تخصصی خودم را دقیق‌تر شناخته‌ام و تصمیم گرفتم تنها در حوزه‌ی “تحلیل و توسعه‌ی کسب و کار” فعالیت کنم، تصمیم جدی گرفتم که فرمان زمان مصرف محتوای خودم را هم خودم به‌دست بگیرم و نگذارم احساس و علائق‌ غیرتخصصی‌ ـ و بی‌اولویت اول‌م ـ تعیین کنند که حالا وقت مصرف چه محتوایی است (حالا اولویت‌م تنها مصرف محتوا در حوزه‌ی تخصصی‌م و ادبیات و فرهنگ است که این دومی جدا از بزرگ‌ کردن روح آدمی، روی اولی هم تأثیرات عمیقی دارد.) بنابراین اولویت‌بندی موضوعی و زمان‌بندی در مصرف محتوا اولین قدم من برای مدیریت حجم بالای محتوا و اطلاعات و داده‌هایی است که هر روز و هر شب بر سرم آوار می‌شوند!

اما هنوز این کافی نبود. باز هم هم‌چنان حجم محتوای دریافتی از توان من بالاتر بود. برای حل این مشکل به‌یاد یک جنبه‌ی دیگر به‌روز بودن که آن را زمانی کشف کردم که نوشتن را جدی‌تر گرفتم: این‌که ایده‌های نوشتن‌م را از کجا پیدا کنم. این موضوع بعدها وقتی که از سطح کارشناسی بالاتر آمدم و مشاوره‌ی مستقل هم تبدیل به یکی از حوزه‌های اصلی شغل‌م شد هم اهمیت خود را نشان داد: تحلیل‌ها و راه‌کارهای من باید از کجا بیایند؟ این‌جا است که بحث به‌روز بودن اثربخش پیش آمد: من باید در مصرف محتوا باز هم گزیده‌نگرتر باشم و با وجود تمام دردی که هم‌چنان از نخواندن و ندیدن و نشنیدن محتوای مورد علاقه‌ام می‌کشم؛ اما می‌دانم که چاره‌ای ندارم جز این‌که روی مصرف محتوای هدف‌مند تمرکز کنم: یعنی بخش عمده‌ی زمان به‌روز بودن خودم را صرف محتوای دارای تأثیر مستقیم روی شغل‌ و حوزه‌های نوشتن‌م کنم. البته در زمان‌بندی‌م برای مصرف محتوا، علائق دیگرم را هم در نظر دارم؛ اما فعلا برای رسیدن به چشم‌انداز تخصصی و حرفه‌ای‌ام چاره‌ای ندارم جز این‌‌که زمان آن‌ها را محدود نگاه دارم.

اولویت‌بندی موضوعی و زمان‌بندی مصرف محتوا و هدف‌مند نمودن مصرف محتوا راه‌کارهایی هستند که در طول یک سال اخیر به من برای اثربخش‌تر کردن زمان مصرف محتوا کمک‌های بسیاری کرده‌اند. پیشنهاد می‌کنم شما هم به این راه‌کارها فکر کنید.

دوست داشتم!
۹

در طول سال‌های اخیر در گزاره‌ها و در دنیای واقعی در کلاس‌ها و سخنرانی‌ها و مشاوره‌ها و صحبت‌های دوستان‌ام به اهمیت حیاتی به‌روز بودن برای کسب موفقیت حرفه‌ای و البته تداوم بخشیدن به آن بارها و بارها سخن گفته‌ام (از جمله این‌جا را ببینید.) خوش‌حال‌م که شوق و شور این کار را در میان دوستان حرفه‌ای‌ و البته جوان‌های هدف‌دار

از زمانی که من به اتلتیکو آمدم، به تلاش بازی به بازی برای موفقیت فکر می‌کردم. همین پیش‌روی بازی به بازی است که شانس‌هایی را دراختیار ما قرار داده. با این روند از هیچ تیمی دور نیستیم. بیش از هر زمان دیگری این طرز فکر را تقویت می‌کنیم؛ ولی بیش از هر چیزی با بحث و صحبت این کار را پیش می‌بریم. این بحث و گفتگوست که ما را زنده نگاه می‌دارد.” (دیه‌گو سیمئونه؛ درباره‌ی موفقیت‌های این فصل اتلتیکو مادرید؛ این‌جا)

دیه‌گو سمیئونه در دوران بازی‌گری‌ش هم برای هواداران تیم‌های رقیب بازی‌کن محبوبی نبود و امروز در دوران مربی‌گری‌ش هم همین وضعیت برقرار است! اما چه دوست داشته باشیم و چه نه؛ او تیمی ساخته که یکی از ترسناک‌ترین تیم‌های این روزهای اروپا است. تیمی که بارسا را نه با پارک کردن اتوبوس، که با بازی تدافعی منطقی از پای درآورد. تیمی که رئال مادرید و بسیاری دیگر از تیم‌های بزرگ اروپا را در بازی‌های رو در رو تا مرز استیصال پیش برده است.

اما سیمئونه چه کرده که تیم‌اش تا این حد موفق شده است؟ جدا از تکنیک‌های روان‌شناختی و انرژی و انگیزه‌ای که او همانند دیگر مربیان بزرگ به بازیکنان تیم‌اش می‌دهد، فلسفه‌ی ساده‌ی مربی‌گری دیه‌گو ـ که خودش در جملات بند اول این پست بیان کرده، عامل کلیدی موفقیت است. سیمئونه به‌ زیبایی

۱- برای موفق شدن، لازم نیست یک کار بزرگ را یک دفعه انجام بدهی. این‌که گام به‌ گام پیش بروی و هر لحظه دنبال انجام به‌ترین کار ممکن باشی، کلید موفقیت است (این یعنی انگیزه‌ی درست.)

۲- اما نباید فراموش کنی که در هر موقعیتی (و بازی با هر رقیبی) باید از استراتژی متفاوتی استفاده کنی. بنابراین فرایند و روش انجام کارها را هم باید گام به گام اصلاح کنی (این یعنی طرح و نقشه‌ یا برنامه‌ی درست.)

۳- اما فقط داشتن انگیزه و برنامه‌ی درست و روش درست کار کردن و البته به‌تر کردن و تقویت دائمی سه دو عامل کافی نیست؛ شما باید بتوانید برنامه‌‌تان را در عمل پیاده کنید. پس مثل دیه‌گو سیمئونه و بازیکنان‌اش با تمرین و تلاش، سعی کن در عمل هم همان‌طوری که دوست داری و فکر می‌کنی، خوب باشی. چرا که در نهایت آن‌چه باقی می‌ماند “عملکرد” است و نه “نیت” و “هدف” و “انگیزه”.

فکر می‌کنم یک عامل کلیدی دیگر هم می‌شود برای موفقیت اتلتیکو مادرید سیمئونه در نظر گرفت. چیزی که چند فصل است بارسای سابقا افسانه‌ای و عزیز ما را از اوج پایین کشیده است: تداوم. بارسا سه فصل است که فصل را در اوج شروع می‌کند، در اوج پیش می‌رود و دست آخر در حساس‌ترین مقطع فصل در یک هفته تمام جام‌‌ها را از دست می‌دهد! بنابراین این‌که سیمئونه می‌گوید باید گام به گام پیش رفت می‌تواند یک معنی دیگر هم داشته باشد: به‌جای این‌که از اوج شروع کنی، از چند پله پایین‌تر شروع کن تا در نقطه‌ی کلیدی رقابت، بازی را نبازی!

دوست داشتم!
۴

از زمانی که من به اتلتیکو آمدم، به تلاش بازی به بازی برای موفقیت فکر می‌کردم. همین پیش‌روی بازی به بازی است که شانس‌هایی را دراختیار ما قرار داده. با این روند از هیچ تیمی دور نیستیم. بیش از هر زمان دیگری این طرز فکر را تقویت می‌کنیم؛ ولی بیش از هر چیزی با بحث و صحبت این کار را

“خود تورس بهتر شده است؟ فکر نمی‌کنم. موضوع این است که فکر نمی‌کنم که تورس بتواند بهتر شود. ایبراهیموویچ هم بهتر نشده. او همان بازیکن سابق است و در بود یا نبود اتوئو یک جور بازی می‌کند. می‌توانی تغییراتی داشته باشی و از اشتباهات‌ات بکاهی؛ ولی چطور می‌توانی بهتر شوی؟” (گفتگوی روزنامه‌ی مارکا با فرناندو تورس؛ این‌جا)

درس این شماره این است: حتما لازم نیست برای واقعا به‌تر شدن تلاش کنید. همین که بتوانید تعداد اشتباهات‌‌تان را کاهش دهید یعنی به‌تر شدن!

 

دوست داشتم!
۰

“خود تورس بهتر شده است؟ فکر نمی‌کنم. موضوع این است که فکر نمی‌کنم که تورس بتواند بهتر شود. ایبراهیموویچ هم بهتر نشده. او همان بازیکن سابق است و در بود یا نبود اتوئو یک جور بازی می‌کند. می‌توانی تغییراتی داشته باشی و از اشتباهات‌ات بکاهی؛ ولی چطور می‌توانی بهتر شوی؟” (گفتگوی روزنامه‌ی مارکا با فرناندو تورس؛ این‌جا) درس این شماره