«واقعا هیچ چیز خاصی در من وجود ندارد. تنها روش من در زندگی این است که کاری که دوست دارید را با ۱۰۰ درصد عشق و علاقه انجام دهید و از انسان‌های استثنایی در اطراف‌تان استفاده کنید. در مورد من، این انسان‌‌های استثنایی دستیاران‌م، بازیکنان و همه‌ی اعضای باشگاه هستند. هر کسی در لیورپول کار خودش را انجام می‌دهد و این در نهایت نتیجه خوبی خواهد داشت. این‌جا هیچ چیز خاصی وجود ندارد و همه چیز طبیعی پیش می‌رود.» (یورگن کلوپ؛ این‌جا)

یورگن کلوپ خود را با طعنه به آقای سابقا خاص ـ یعنی ژوزه مورینیو ـ «آقای معمولی» می‌نامد و از معمولی بودن‌ش هم بسیار خوش‌حال است! و این یکی از چیزهایی است که این روزها حسابی ذهن مرا به خود مشغول کرده است.

ده سال قبل که من اتفاقی با موضوع «برند شخصی» آشنا شدم و در موردش در گزاره‌ها هم مطالبی نوشتم، هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که عصرِ رسانه‌های اجتماعی قرار است چه پدیده‌های غریبی را نشان‌مان بدهد که با ساختن «برند شخصی»، درآمدهای میلیارد تومانی در ماه خواهند داشت. و البته گفتنِ این حرف هم بیش از اندازه تکراری است که ریای «بیش‌نمایی» (همان شوآف خودمان) چه آتشی است که به جانِ صداقت و «خودْ بودن» افتاده است.

من متخصص روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و رسانه نیستم. تنها یک مشاهده‌گر ساده‌ام که در تمامی این ده سال، از همان چیزی متعجب شده‌ام که زمانی در یادداشت‌های‌م در مورد برندسازی شخصی در مورد آن هشدار می‌دادم: این‌که «برندسازی شخصی همان شهرت نیست» و در واقع، آینه‌ای تمام‌نما از شخصیت و قابلیت‌های ما است که خودمان آن را می‌سازیم و صیقل‌ش می‌دهیم تا بتوانیم در دنیای حرفه‌ای‌ها، ماندگار شویم و با توان‌مندی‌های‌مان به خلق خدا خدمت کنیم. آن زمان من فکر نمی‌کردم که هدف اصلی از برندسازی شخصی، «پول درآوردن» باشد و حتی برای‌م بدیهی بود که «اصول اخلاق حرفه‌ای» مانند هر حوزه‌ی دیگری از «کار حرفه‌ای» در این حوزه هم معنادار هستند! اجازه بدهید اعتراف کنم که اشتباه می‌کردم و شاید من هم اگر همان ۱۰ سال پیش، «شهرت و پول درآوردن به هر قیمتی» را انتخاب می‌کردم، مسیر زندگی‌م به‌گونه‌ای دیگر پیش می‌رفت و با بسیاری از رنج‌هایی که زندگی در این سال‌ها بر دوش‌م گذاشت، اساسا مواجه نمی‌شدم.

اما آیا داستان به همین سادگی است؟ آیا طی آن مسیر اصلا می‌توانست برای من شدنی باشد؟ کمی که دقیق‌تر فکر می‌کنم، پاسخ‌م منفی است. نه، پای گذاشتن در چنان مسیری، اساسا نیاز به ویژگی‌های دارد که من از آن‌ها بی‌بهره‌ام. بحث در مورد اصول اخلاقی را به‌کنار می‌گذارم و درباره‌ی ویژگی‌هایی حرف بزنم که ظاهرا برای «برندسازی شخصی» مورد نیاز است:

  • علاقه‌ی حریصانه به دیده شدن توسط دیگران: یک آدمیِ کاملا درون‌گرا که از در دیدْ بودن وحشت دارد، قطعا از این قابلیت بی‌بهره است. 🙂
  • دایره‌ی تحریف واقعیت: اگر کتاب زندگی‌نامه‌ی «استیو جابز» به‌قلم والتر ایساکسون را خوانده باشید، می‌دانید در مورد چه سخن می‌گویم! ولی در این‌جا منظورم ساده‌تر از آن قابلیت استثنایی استیو جابز است: این‌که بتوانی دنیا و آدم‌ها را جوری در ذهن‌ت تصویر و تفسیر کنی که با انگاره‌های‌ت هم‌سویی داشته باشد. اشکال این‌جا است که در دوران قبل از عصر شبکه‌های اجتماعی «یا دنیایی خواهم یافت یا دنیایی خواهم ساخت» در اغلب موارد صرفا شامل مجموعه‌ای از خیال‌پردازی‌های ذهنی بود؛ اما در دنیای رسانه‌های اجتماعی، این دنیا می‌تواند در خارج از ذهن فرد هم خلق شود: در ذهنِ مخاطبان ساده‌دلی که راهِ فرار از روزمرگی و بی‌معنایی و دردهای زندگی‌‌شان را می‌توانند در تصویری بیابند که یک «سلبریتی» برای آن‌ها از زندگی‌ش می‌سازد.
  • خودفریبی: در دنیای ادبیات و سینما، افرادی که خودشان را فریب می‌دهند، به‌عنوان بیمارهای روانی ترسیم می‌شوند که برای خودشان حتی از بشریت هم خطرناک‌ترند! اما در دنیای رسانه‌های اجتماعی، خودفریبی نه یک بیماری بلکه یک الزام و چه بسا یک استراتژی است!

این‌ها ویژگی‌های کلیدی هستند که من به‌عنوان ویژگی مشترکِ «ستاره‌ها» یا همان «سلبریتی‌ها»ی رسانه‌های اجتماعی مشترک هستند و به‌نظر می‌رسد بیش از این‌که اکتسابی باشند، ذاتی‌اند. و لابد خوشا به سعادت این استعدادهایی که به‌لطف شبکه‌های اجتماعی، برخلاف گذشته کشف می‌شوند و اجر می‌بینند و با زندگی‌ رؤیایی و «لاکچری»‌شان مایه‌ی رشک ما و هواداران‌شان می‌شوند. 🙂

اگر بخواهم سطور بالا را خلاصه کنم می‌توانم بگویم که: «برندسازی شخصی» این روزها به «برندبازی شخصی» بدل شده است و مهم‌ترین راز موفقیت آن هم این است که «بتوانی خودت نباشی و به دیگران ثابت کنی خیلی به‌تر از آن‌ها و رقبای‌ سلبریتی‌ات خودت نیستی!»

باید اعتراف کنم زندگی در این دنیا برای انسان‌های ساده‌دلی مثل من، زجرآور است. وقتی شبکه‌های اجتماعی را بالا و پایین می‌کنم و محتواهایی سرشار از روی و ریا را می‌بینم که تنها فقط و فقط با هدف دیده شدن (همان چند تا لایک داره‌ی خودمان!) تولید شده‌اند تا در نهایت به یکی از دو دستاورد «شهرت» یا «ثروت» تبدیل شوند، دل‌م برای گذشته‌ای نه‌چندان دور تنگ می‌شود که در «گودر» و کمی قبل‌تر از آن، در «وبلاگ‌ستان فارسی»، خوشه‌چینی از دنیای معرفت جمعی و لذت بردن از زندگی‌های ساده‌ی آدم‌هایی مثل خودمان، رؤیایی دوردست نبود.

با این «دنیای قشنگ نو» و این «مدینه‌ی باطله» چه می‌شود کرد؟ تحمل؟ پناه بردن به دنیای رؤیاها و خاطره‌ها؟ دوری و خلوت‌گزینی؟ واقعیت این است که پاسخی برای این سؤال ندارم. فقط می‌دانم برای انسانی مانند من، زرق و برق و فریبندگی این دنیا جذابیتی ندارد و ترجیح می‌دهم تا مانند یورگن کلوپ، انسانی معمولی و بدون «سوپرپاور» باشم که با کمک آدم‌های دور و برش تلاش می‌کند به هدف‌های بزرگ جمعی دست یابد تا این‌که مانند ژوزه مورینیو، رؤیا و توش و توان جمعی را قربانی «خاص بودن»م کنم.

و در این مسیر، همواره با زمزمه‌ی این بیت‌های زنده‌یاد قیصر امین‌پور ـ که مصراعی از آن، زینت‌بخش عنوان این نوشته است ـ به خودم یادآوری می‌کنم که راه، کدام است و چاه، کدام:

این من‌م در آینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!

در من این غریبه کیست؟ باورم نمی‌شود
خوب می‌شناسم‌ت، در خودم که بنگرم …

سال‌ها دویده‌ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده‌ام، دید‌ه‌ام که دیگرم

در به در به هر طرف، بی‌نشان و بی‌هدف
گم شده چو کودکی، در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته‌ام
می‌روم که خویش را با خودم بیاورم

با خودم چه کرده‌ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم!

دوست داشتم!
۲

«واقعا هیچ چیز خاصی در من وجود ندارد. تنها روش من در زندگی این است که کاری که دوست دارید را با ۱۰۰ درصد عشق و علاقه انجام دهید و از انسان‌های استثنایی در اطراف‌تان استفاده کنید. در مورد من، این انسان‌‌های استثنایی دستیاران‌م، بازیکنان و همه‌ی اعضای باشگاه هستند. هر کسی در لیورپول کار خودش را انجام می‌دهد و

“قطعا نمی‌خواهم مردم بگویند شاو همان بازیکنی است که وقتی جوان بود پای‌ش شکست. من می‌خواهم نه‌تنها با یونایتد، بلکه با تیم ملی انگلیس به عناوین قهرمانی دست‌یابم. می‌خواهم مردم به خاطر سبک بازیم در زمین و جام‌های قهرمانی‌ام مرا به یاد بیاورند.” (لوک شاو؛ این‌جا)

پیش از این در گزاره‌ها بارها در مورد رزومه‌ی پنهان و یا به‌عبارت به‌تر، برند شخصی نوشته‌ام. برند شخصی همان اولین تصویری است که وقتی نام و نشان ما برده می‌شود، در ذهن دیگران نقش می‌بندد. این تصویر معمولا آن چیزی نیست که ما انتظار داریم باشد و از آن مهم‌تر این‌که لزوما آگاهانه نیست؛ یعنی در ناخودآگاه افراد نقش‌بسته و در نتیجه نظرات شخصی افراد در مورد ما نیز در آن منعکس است. اما نکته‌ی مهم این است که این تصویر ناخودآگاه در واقع برگرفته از تصویری است که خود ما ساخته‌ایم و با گذر از فیلترهای ذهنی و شخصیتی افراد تبدیل به تصویر شخصی آن فرد از ما شده است. اما یک نکته‌ی کلیدی در این‌جا این است که همان‌طور که لوک شاو اشاره کرده، در اغلب موارد اگر خودمان دست به کار نشویم، دیگران در هر حال از ما تصویر ذهنی خود را خواهند ساخت! بنابراین خبر خوب این است که این تصویرِ ذهنیِ ناخودآگاه که از ما در ذهن دیگران وجود دارد، قابل تغییر است؛ هر چند کار سختی است!

وقتی تصمیم به خلق یک برند شخصی اثرگذار برای خود می‌گیرید، سه مرحله‌ی اصلی را باید طی کنید:

۱- شناخت: چه تصویر ذهنی از من در ذهن دیگران وجود دارد؟ این تصویر شامل چه ویژگی‌هایی است؟ من چه ویژگی‌های مثبت و منفی دارم؟ این ویژگی‌ها چگونه روی برند شخصی من اثرگذار خواهند بود؟

۲- طراحی: من دوست دارم چه تصویری از من در ذهن دیگران وجود داشته باشد؟ اصلا این دیگران چه کسانی هستند؟ آیا همه‌ی افراد باید تصویر واحدی را از من در ذهن‌شان داشته باشند؟

۳- اجرا: در وضعیت کنونی تا چه اندازه این تصویر در ذهن دیگران ایجاد شده است؟ برای ایجاد تصویر ذهنی مطلوب از کجا باید شروع کنم و چه کارهایی را با چه ترتیبی انجام دهم؟

اما واقعیت این است که داستان این‌قدرها هم که به‌نظر می‌آید، پیچیده و عجیب و غریب نیست. جمله‌ی لوک شاو که پررنگ کرده‌ام، در واقع خلاصه‌ی هر آن چیزی است که برای ساختن یک برند شخصی اثرگذار جذاب به آن نیاز داریم: فکر کن و کشف کن که دوست داری سال‌ها بعد از این مردم با چه تصویری به‌یادت بیاورند و بعد از همین لحظه برای ساختن آن تصویر، تلا‌شت را آغاز کن!

دوست داشتم!
۴

“قطعا نمی‌خواهم مردم بگویند شاو همان بازیکنی است که وقتی جوان بود پای‌ش شکست. من می‌خواهم نه‌تنها با یونایتد، بلکه با تیم ملی انگلیس به عناوین قهرمانی دست‌یابم. می‌خواهم مردم به خاطر سبک بازیم در زمین و جام‌های قهرمانی‌ام مرا به یاد بیاورند.” (لوک شاو؛ این‌جا) پیش از این در گزاره‌ها بارها در مورد رزومه‌ی پنهان و یا به‌عبارت به‌تر،

ممفیس باید تنها روی فوتبال تمرکز کند. مایه‌ی تأسف خواهد بود اگر استعداد بازیکنی مثل ممفیس به خاطر مسائل جانبی هدر برود. باید کاری کند که مردم راجع به ممفیس فوتبالیست صحبت کنند. او باید انتقادات را قبول کند و به کارش برسد. بازیکن بزرگ نباید به آسانی راضی شود. اگر سه موقعیت بدست آورید و تنها یک گل بزنید، باید قبول کنید که عالی بازی نکردید. این در بالاترین سطح به اندازه کافی خوب نیست.” (رود گولیت؛ این‌جا)

ممفیس در ابتدای فصل با هزار امید و آرزو به “تئاتر رؤیاها” آمده تا بار دیگر ثابت کند شماره‌ی ۷ منچستر یونایتد تا چه اندازه افسانه‌ای است؛ اما در عمل نتوانست آنی باشد که باید! حالا رود گولیت ستاره‌ی سابق فوتبال هلند ـ که همه با قیافه‌ی عجیب و غریب‌ش در زمان بازیگری و ابتدای دوران مربی‌گری‌ش به‌یاد می‌آوریم ـ به او یادآور شده که چطور می‌تواند به جواهری که همه به دنبال آن هستند تبدیل شود.

توصیه‌های گولیت در نوع خودشان جذاب هستند. گولیت در این‌باره سخن می‌گوید که چگونه می‌توانیم زمانی که پشت در قفل‌ شده‌ی موفقیت حرفه‌ای گرفتار شده‌ایم، این قفل سه کلیده را باز کنیم و راه‌مان را به‌سوی آینده ادامه دهیم. سه کلید قفل بزرگ موفقیت حرفه‌ای به‌روایت گولیت عبارتند از:

۱- تمرکز روی تثبیت ذهنیت حرفه‌ای: یکی از مشکلات اصلی ممفیس این است که تمرکز خودش را از فوتبال به چیزهای دیگر معطوف کرده. بارها و بارها خودروهای گران‌قیمت ممفیس در این فصل جنجال‌آفرین شده‌اند. گولیت توصیه می‌کند در درجه‌ی اول تمرکزتان را روی حرفه‌ای که به آن اشتغال دارید بگذارید. تمام فکر و ذهن‌ شما باید معطوف حرفه‌تان باشد.

۲- ساختن برند شخصی: شما ممکن است متخصص‌ترین فرد دنیا در حرفه‌ی خودتان باشید؛ اما تا مخاطبان و مشتریان و همکاران‌تان شما را به‌عنوان فردی حرفه‌ای نشناسند، نباید منتظر هیچ اتفاق خارق‌العاده‌ای در زندگی حرفه‌ای‌‌تان باشید!

۳- ارزیابی عملکرد: متأسفانه هنوز این قانون قدیمی که “دو صد گفته چون نیم کردار نیست!” در دنیایی که ریای حرفه‌ای و اغراق تبدیل به یک اصل زندگی برای بسیاری از ما شده، برقرار است. بنابراین در کنار ساختن ذهنیت حرفه‌ای برای خودتان و برند شخصی برای دیگران، تلاش کنید تا یاد گرفتن، کسب تجربه و هر روز به‌تر شدن را جزو اولویت‌های اصلی زندگی‌تان قرار دهید. حساب‌رسی و ارزیابی عملکرد خودتان فراموش نشود!

دوست داشتم!
۱

“ممفیس باید تنها روی فوتبال تمرکز کند. مایه‌ی تأسف خواهد بود اگر استعداد بازیکنی مثل ممفیس به خاطر مسائل جانبی هدر برود. باید کاری کند که مردم راجع به ممفیس فوتبالیست صحبت کنند. او باید انتقادات را قبول کند و به کارش برسد. بازیکن بزرگ نباید به آسانی راضی شود. اگر سه موقعیت بدست آورید و تنها یک گل بزنید،

هر ساله نمایشگاه‌های بسیاری در سطح منطقه‌ای، شهری، کشوری و بین‌المللی برگزار می‌شود. حضور در این نمایشگاه‌ها برای بسیاری از کسب‌وکارها فرصتی است تا بتوانند در ارتباط مستقیم با همکاران تجاری و مشتریان بالقوه و بالفعل خود قرار بگیرند و بتوانند در تعامل مستقیم با مخاطبان خود، بخشی از اهداف بازاریابی و تبلیغات خود را محقق کنند. حضور در نمایشگاه‌ها معمولا هزینه‌های بسیار زیادی را به‌همراه دارد و در نتیجه تصمیم‌گیری برای حضور در نمایشگاه برای بسیاری از کسب‌وکارها تصمیمی استراتژیک می‌شود. کسب‌وکارها ممکن است برای کاهش هزینه‌های خود تصمیم به عدم حضور در نمایشگاه بگیرند. در عین حال ممکن است برای بسیاری از کسب‌وکارها حضور در نمایشگاه‌ها تبدیل به “عادت” شود و این رویکرد یعنی “حضور در نمایشگاه چون باید در نمایشگاه حاضر باشیم” هم می‌تواند تنها باعث تحمیل هزینه‌های بالای حضور کسب‌وکار در نمایشگاه به آن شود و در نهایت دستاورد خاصی برای کسب‌وکار به‌همراه نداشته باشد.

این دو رویکرد تفریطی و افراطی این روزها در بین مدیران کسب‌وکارها طرفداران و مخالفان خاص خودشان را دارند. در این میان آن‌چه فراموش می‌شود این است که نمایشگاه یکی از اجزای طرح بازاریابی کسب‌وکارها است و در نتیجه باید با آن هماهنگی کامل داشته باشد. اما کم‌تر مدیری است که برای شرکت در یک نمایشگاه به این موضوع حیاتی فکر کند. برای اغلب مدیران کسب‌وکارها و افراد متخصص، نمایشگاه تنها فرصتی برای سرگرمی و حضور در یک فضای بزرگ تجاری است و نه بیش از آن. اما آیا واقعا کاربرد نمایشگاه‌های تجاری همین است؟

فرقی ندارد که شما یک کسب‌وکار شرکتی باشید یا یک فرد متخصص که قصد دارید با فروش تخصص خود به کسب‌وکارها کسب درآمد کنید. در هر حال شما با مشتری مواجهید که لازم است برای خرید از شما اقناع شود. چه فرصتی بهتر از یک نمایشگاه بزرگ تجاری برای آشنایی رو در رو، مذاکره و اقناع مشتری وجود دارد؟

حضور موفق یک برند شخصی در نمایشگاه

گفتم که هر فرد متخصصی می‌تواند از فرصت حضور در نمایشگاه‌ها برای ایجاد و ارتقای برند شخصی خود بهترین استفاده را به‌عمل بیاورد. اما چگونه می‌توان این کار را انجام داد؟ براساس تجربیاتم پاسخ به این سؤال را در دو بخش به شما ارائه می‌کنم:

اول ـ قبل از حضور در نمایشگاه: هدف خود را از حضور در نمایشگاه مشخص کنید. آیا هدف‌تان تنها مشاهده‌ی جدیدترین روندهای کاری حوزه‌ی تخصص‌تان است؟ آیا هدف‌تان ارتباط برقرار کردن با یک یا چند شرکت مشخص است؟ اگر بله، آیا می‌دانید که با آن‌ها چه نوع همکاری می‌توانید داشته باشید؟ آیا می‌دانید چه نوع خدمتی را می‌خواهید به آن‌ها ارائه دهید؟ شاید هم به‌دنبال بازدید از نمایشگاه برای کشف فرصت‌های بالقوه باشید. شما لازم است برای حضور در نمایشگاه کارت ویزیت‌تان را نیز به‌تعداد کافی تهیه و آماده کنید. هم‌چنین خوب است متنی را برای معرفی خودتان، تخصص‌تان و کمکی که می‌توانید به یک کارفرمای حاضر در نمایشگاه بکنید، بنویسید و آن را این‌قدر تمرین کنید که بتوانید به‌خوبی ارائه دهید. شما باید بتوانید ظرف مدت حداکثر دو دقیقه تمامی اطلاعات لازم را به مخاطب‌تان ارائه دهید. حتما قبل از مراجعه به نمایشگاه از وب‌سایت آن بازدید کنید تا اطلاعات کافی را در مورد محل نمایشگاه، ساعات بازدید، بخش‌های نمایشگاه و شرکت‌کنندگان (و در واقع مشتریان بالقوه‌ی تخصص‌تان!) در آن را به‌دست بیاورید. بسیاری از نمایشگاه‌های تخصصی دارای برنامه‌ها، نشست‌ها، کارگاه‌های آموزشی و رویدادهای ویژه‌ی جانبی هستند که شرکت در آن‌ها می‌تواند برای شما هم آموزنده باشد و هم به گسترش ارتباطات حرفه‌ای‌تان کمک کند. بنابراین حتما از برنامه‌ی زمان‌بندی آن‌ها نیز باخبر شوید.

دوم ـ حضور در نمایشگاه: سعی کنید زمان کافی را برای حضور در نمایشگاه در نظر بگیرید. معمولا نمایشگاه‌های تخصصی آن‌قدر بزرگ هستند که زمان یکی دو ساعته حتی برای گردش در آن‌ها هم کفاف نمی‌دهد؛ چه برسد به برقراری ارتباطات حرفه‌ای! توصیه می‌شود یک روز مشخص ـ و ترجیحا خارج از روز اول و آخر نمایشگاه ـ را برای حضور در نمایشگاه انتخاب کنید. فراموش نکنید که برای یک حرفه‌ای، داشتن پوشش مناسب ـ و ترجیحا رسمی مطابق عرف اداری کشور ـ حتما الزامی است. سعی کنید زمانی مابین یک ساعت اول تا یک ساعت آخر زمان‌ بازدید از نمایشگاه را در آن‌جا حضور داشته باشید. هم‌چنین پیشنهاد می‌کنم که با سایر دوستان متخصص‌تان در نمایشگاه شرکت کنید تا بتوانید از ارتباطات و توانمندی‌های همدیگر برای برقراری ارتباطات حرفه‌ای استفاده کنید. وقتی به محل نمایشگاه رسیدید، سعی کنید ابتدا نقشه‌ی نمایشگاه را تهیه کنید و سعی کنید از جانمایی بخش‌های مختلف و غرفه‌های مورد نظرتان در آن باخبر شوید. حالا وقت مراجعه به غرفه‌های مورد نظرتان است. در زمانی که به‌سوی غرفه‌های مورد نظرتان می‌روید، مسیر را با هوشمندی تمام طی کنید: شاید فرد آشنایی را دیدید و شاید غرفه‌ای توجه شما را به خودش جلب کرد که برای شما دانش و آگاهی بیش‌تر یا برقراری یک ارتباط حرفه‌ای ارزشمند و اثربخش را به‌دنبال داشت. به هر غرفه‌ای که مراجعه کردید، حتما با همان ترتیبی که تمرین کرده‌اید خودتان را سریع و اثرگذار معرفی کنید، به آن‌ها بگویید که چه کمکی می‌توانید به آن‌ها بکنید و چرا آن‌ها باید شما را انتخاب کنند. اگر آن‌ها هم می‌توانند کمکی به شما بکنند هم حتما موضوع را شفاف با آن‌ها در میان بگذارید. بخش پایانی گفتگو نیز تبادل کارت ویزیت یا اطلاعات تماس است.

هفته‌ی بعد از زمان برگزاری نمایشگاه هفته‌ی بسیار شلوغی برای کسب‌وکارها است. بنابراین پیگیری مذاکرات انجام شده را به هفته‌ی بعد از آن موکول نمایید.

نمایشگاه‌های تجاری، بهترین فرصت برای رشد سریع‌تر برند شخصی شما است. آن را از دست ندهید!

پ.ن. این مقاله پیش از این به‌صورتی مفصل‌تر در روزنامه‌ی همشهری به‌چاپ رسیده است. در بازنشر مقاله برخی تعاریف پایه‌ای بازاریابی را برای جلوگیری از طولانی شدن متن، حذف کرده‌ام.

دوست داشتم!
۶

هر ساله نمایشگاه‌های بسیاری در سطح منطقه‌ای، شهری، کشوری و بین‌المللی برگزار می‌شود. حضور در این نمایشگاه‌ها برای بسیاری از کسب‌وکارها فرصتی است تا بتوانند در ارتباط مستقیم با همکاران تجاری و مشتریان بالقوه و بالفعل خود قرار بگیرند و بتوانند در تعامل مستقیم با مخاطبان خود، بخشی از اهداف بازاریابی و تبلیغات خود را محقق کنند. حضور در نمایشگاه‌ها

“با تشکر از پپ، من به بازیکن بهتری تبدیل شدم. در پست‌های مختلف می‌توانم بازی کنم. با هم‌بازیان‌م در حین بازی دائما پست‌های‌مان را عوض می‌کنیم تا حریف سردرگم شود. احساس می‌کنم که دائما در حال بهتر شدن هستم. مشخصا نسبت به فصل پیش بهتر شدیم، چون هم‌دیگر را بهتر می‌شناسیم و درک بهتری از بازی یکدیگر داریم. این چیزی است که مربی می‌خواهد در بازی ما ببینید.” (فرانک ریبری؛ این‌جا)

توصیف فرانک ریبری بدقلق و بداخلاق از پپ بسیار جذاب است. ریبری به نکته‌ی شگفت‌انگیزی اشاره می‌کند که پیش از این در حرف‌های اولی هوینس در مورد پپ هم آن را شنیده بودیم: حس خوب رشد و پیش‌رفت همیشگی و دائمی. بزرگ‌ترین کار یک ره‌بر و مدیر همین است: به‌تر کردن آدم‌ها، آموزش آن‌ها، کمک به آن‌ها برای خودشکوفایی و ایجاد این حس در آن‌ها که “تو داری هر روز به‌تر می‌شوی.” اما این جمله‌ی آخری، همان چیزی است که یک مدیر و ره‌بر بزرگ را از دیگر هم‌تایان‌ش متفاوت می‌کند. مدیران و ره‌بران سازمانی! به آدم‌ها کمک کنید به‌تر شوند، این به‌تر شدن را به خود آن‌ها نشان دهید و حس خوب به‌تر شدن را هم در درون آن‌ها بیدار کنید!

اما مقایسه‌ی حرف‌های ریبری با هوینس یک نکته‌ی مهم درباره‌ی برندسازی شخصی را هم به ذهن می‌آورد: وقتی آدم‌های متفاوتی درباره‌ی تو حرف یکسانی می‌زنند، یعنی برند شخصی تو ساخته شده است! حالا این برند می‌تواند خودساخته و روی ویژگی‌های مثبت تو باشد و می‌‌تواند با گفتار و رفتار و منش تو به‌صورت ناخواسته ایجاد شده باشد.

دوست داشتم!
۴

“با تشکر از پپ، من به بازیکن بهتری تبدیل شدم. در پست‌های مختلف می‌توانم بازی کنم. با هم‌بازیان‌م در حین بازی دائما پست‌های‌مان را عوض می‌کنیم تا حریف سردرگم شود. احساس می‌کنم که دائما در حال بهتر شدن هستم. مشخصا نسبت به فصل پیش بهتر شدیم، چون هم‌دیگر را بهتر می‌شناسیم و درک بهتری از بازی یکدیگر داریم. این چیزی

“مقایسه‌ی دو بازیکن که تیم‌ها و لحظه‌های‌شان متفاوت است، دشوار است. نیمار همواره دوست خوبی برای من بوده؛ اما من سعی می‌کنم تاریخ خودم را بسازم.” (لوکاس مورا؛ این‌جا)

برند شخصی همان تاریخ خود شماست. می‌توانید خودتان بنویسیدش و یک تصویر جاودان از خودتان بسازید و می‌توانید همه چیز را به‌دست دیگران و تقدیر بسپارید.

دوست داشتم!
۵

“مقایسه‌ی دو بازیکن که تیم‌ها و لحظه‌های‌شان متفاوت است، دشوار است. نیمار همواره دوست خوبی برای من بوده؛ اما من سعی می‌کنم تاریخ خودم را بسازم.” (لوکاس مورا؛ این‌جا) برند شخصی همان تاریخ خود شماست. می‌توانید خودتان بنویسیدش و یک تصویر جاودان از خودتان بسازید و می‌توانید همه چیز را به‌دست دیگران و تقدیر بسپارید. دوست داشتم!۵

“چند باشگاه انگلیسی با من تماس گرفتند و خواهان مذاکره بودند. اما دلیلی برای صحبت کردن وجود نداشت

. اگر دائما فکر کنید که می‌خواهم به باشگاه بزرگ‌تری بروم، درک کردن این تصمیم (ماندن) دشوار می‌شود. مطمئنم که می‌توانستم در یک باشگاه انگلیسی پول بیش‌تری به‌دست بیاورم یا حتی در یک باشگاه چینی یا روسی اما این مسئله اصلی نیست … در زندگی باید در زمان مناسب، در جای مناسب قرار داشته باشید. من اکنون چنین شرایطی دارم. اکنون ۴۶ ساله هستم و چهار سال است که در این سطح مربی‌گری می کنم. اصلا فکر نمی‌کردم این تیم بتواند به قهرمانی برسد. فکر نمی‌کردم که خب، وقتی این تیم قهرمان شود، من کجا خواهم رفت؟ اگر به سایر باشگاه‌ها نگاه کنید، می‌فهمید که در کجا قرار دارید. من در حال حاضر نمی‌توانم در جای بهتری باشم. در حال حاضر، در این باشگاه، با چنین مدیران و کادر فنی همه چیز روبراه است.” (یورگن کلوپ؛ این‌جا)

هفته‌ی پیش از لزوم داشتن فلسفه‌ی مدیریتی و زندگی سخن گفتیم. اما یورگن کلوپ به نکته‌ی بسیار مهم دیگری اشاره می‌دهد: این‌که برای موفقیت باید در جایگاه مناسب نیز قرار گرفت. جایگاه مناسب یعنی جایی که:

اول ـ با ویژگی‌های شخصیتی، شایستگی‌ها و مهارت‌های من / محصول / خدمت / کسب‌وکارم دارای تطابق نسبی باشد.

دوم ـ در برابر رقبا (همکاران / کسب‌وکارهای رقیب) دارای مزیت نسبی و برتری رقابتی باشم.

سوم ـ بتوانم کارم را در آن‌جا به اثربخش‌ترین شکل ممکن انجام دهم و به‌ترین نتیجه را ایجاد کنم.

چهارم ـ در ذهن آدم‌ها با ویژگی‌های متمایزم ماندگار شوم.

پنجم ـ از حضور در آن جایگاه و کار کردن در آن‌جا لذت ببرم.

تجربه نشان داده است که کلید اصلی بسیاری از مشکلات و مسائل و شکست‌ها، قرارگیری در جایگاه نامناسب بوده است. بنابراین باید به‌دنبال روش‌هایی بگردیم که به‌کمک آن‌ها بتوانیم جایگاه مناسب خودمان را آن‌گونه که در مباحث برندینگ اشاره می‌شود بیابیم (جایگاه‌یابی) یا بسازیم (جایگاه‌سازی.) در این‌باره باز هم با یکدیگر گفتگو خواهیم داشت.

دوست داشتم!
۱۰

“چند باشگاه انگلیسی با من تماس گرفتند و خواهان مذاکره بودند. اما دلیلی برای صحبت کردن وجود نداشت . اگر دائما فکر کنید که می‌خواهم به باشگاه بزرگ‌تری بروم، درک کردن این تصمیم (ماندن) دشوار می‌شود. مطمئنم که می‌توانستم در یک باشگاه انگلیسی پول بیش‌تری به‌دست بیاورم یا حتی در یک باشگاه چینی یا روسی اما این مسئله اصلی نیست

سال ۸۶ بود که یک روز با ایمیل عجیبی مواجه شدم. دوستی که با مقالات‌ش در روزنامه‌ها و البته وبلاگ معروف‌ش می‌شناختم و از طرفداران پر و پاقرص نوشته‌های‌ش بودم، مرا برای کار در یک مؤسسه‌ی تازه‌تأسیس حقوقی دعوت کرده بود. تعجب کردم و کلی هیجان‌زده شدم! قرار مصاحبه تنظیم شد و به آن‌جا رفتم. مصاحبه با توجه به تجربه‌ی اندک‌م بد نبود. در پایان آن مصاحبه از آن دوست وبلاگ‌نویس اجازه گرفتم سؤالی بپرسم: “من هنوز نفهمیدم چه کسی من را به شما معرفی کرده؟” لبخندی زد و نام دوست سومی را آورد که او هم وبلاگ‌نویس بسیار معروفی بود و هست و من را از جای دیگری آن هم دورادور می‌شناخت. 🙂 من در آن مؤسسه‌ مشغول به‌کار شدم و با آن دوست مصاحبه‌کننده و دوست معرفی‌کننده هم همان‌جا و در پروژه‌های دیگری تجربه‌ی همکاری خوب و نزدیکی داشتیم.

در طول این سال‌ها چنین وضعیتی بارها و بارها برای من پیش آمده است. برای همکاری یا مشاوره از جایی با من تماس گرفته‌اند که نمی‌دانستم کجاست و متوجه شده‌ام توسط فردی به آن‌جا معرفی شده‌ام که یا اصلا نمی‌شناخته‌ام یا بعدا متوجه شده‌ام که چه کسی بوده است. بخش عمده‌ای از ماجرا از مسیر گزاره‌ها اتفاق افتاده است و از این بابت خوش‌حال‌م!

اما یک نکته‌ی کلیدی در این میان هست که خیلی اتفاقی متوجه آن شدم. در واقع از جایی به‌بعد یک سؤال برای‌م پیش آمد: چرا آدم‌ها من را برای همکاری و مشاوره به دیگران پیشنهاد می‌دهند؟ از افرادی که من را معرفی می‌کردند، این سؤال را پرسیدم. پس از آن یک کار تحقیقی شهودی شروع کردم و از آدم‌های مختلفی در این‌باره سؤال کردم که چه عامل یا عواملی باعث می‌شود که فرد دیگری را برای یک موقعیت شغلی و حرفه‌ای به دیگران معرفی کنند؟ پاسخ مشخص و قابل پیش‌بینی بود: اعتماد به تخصص و شخصیت حرفه‌ای فرد. اما هنوز یک چیزی کم بود. موقعیت‌های فراوانی را شاهد بودم که فردی از میان دو کارشناس که از نظر توان فنی و تخصصی تقریبا مشابه هم بودند، یکی را برمی‌گزید. چرا؟

این روزها به‌واسطه‌ی شبکه‌ی حرفه‌‌ای نسبتا بزرگی که در حد توان خودم ساخته‌ام و البته بیش از آن به‌دلیل لطف و اعتماد دوستان و از همه‌ی این‌ها بیش‌تر به‌دلیل پارادوکس عجیب سخت یافتن نیروی انسانی مورد نیاز در همه‌ی سطوح از مدیر تا کارشناس (!)، در موقعیت همان دوستان بزرگوار قرار گرفته‌ام. برای بسیاری از درخواست‌های معرفی همکار، فرد یا افرادی را می‌شناسم؛ اما رغبتی به معرفی کردن ندارم. حالا می‌فهمم آن عامل گم‌شده چه بود: سطح اعتماد! (توجه کنید اصلا در مورد رانت و پارتی صحبت نمی‌کنیم؛ بلکه موضوع بحث‌مان نظرخواهی تخصصی درباره‌ی معرفی نیروی انسانی است.)

تعارف نداریم؛ آدم‌ها برای معرفی من و شما به دیگران، باید سطحی از ریسک را بپذیرند. عموما فرایند درخواست معرفی متخصص، به‌دلیل اعتمادی که به تخصص یا شخصیت حرفه‌ای فرد وجود دارد اتفاق می‌افتد. بنابراین هر نفر با معرفی دیگری بخشی از اعتبار حرفه‌ای خود را برای آن نفر دومی به‌حراج می‌گذارد. و همین دقیقن یک ملاک کلیدی برای ارزیابی میزان اعتبار حرفه‌ای ما به‌دست‌ می‌دهد: “چند نفر (و مهم‌تر از آن چه افرادی) با چه سطح از جایگاه تخصصی و حرفه‌ای حاضرند برای من ریسک‌های تخصصی / حرفه‌ای / مالی را بپذیرند؟

پاسخ این سؤال ـ اگر با تحقیق و پرسش از افراد حاضر در شبکه‌ی حرفه‌ای‌تان باشد ـ نکات بسیار جالبی را درباره‌ی نقاط قوت و ضعف مسیر شغلی‌تان، سطح اعتبار تخصصی و حرفه‌ای‌تان و ماهیت و کیفیت برند شخصی و خود شبکه‌ی حرفه‌ای‌تان بر شما مکشوف خواهد کرد.

دوست داشتم!
۷

سال ۸۶ بود که یک روز با ایمیل عجیبی مواجه شدم. دوستی که با مقالات‌ش در روزنامه‌ها و البته وبلاگ معروف‌ش می‌شناختم و از طرفداران پر و پاقرص نوشته‌های‌ش بودم، مرا برای کار در یک مؤسسه‌ی تازه‌تأسیس حقوقی دعوت کرده بود. تعجب کردم و کلی هیجان‌زده شدم! قرار مصاحبه تنظیم شد و به آن‌جا رفتم. مصاحبه با توجه به تجربه‌ی

کلاه‌قرمزی امسال هم مثل سال‌های اخیر مهمان عید خانه‌های ما بود. کنار هم کلاه‌قرمزی را دیدیم و خندیدیم و لذت بردیم (و البته طبق معمول بغض هم کردیم به‌یاد روزهای دور کودکی …) مجموعه‌ی کلاه‌قرمزی ۹۳ برای من جذابیت دیگری هم داشت. امسال سعی کردم از زاویه‌ی دید برندسازی شخصی به این برنامه و عروسک‌های‌اش دوست‌داشتنی‌اش نگاه کنم. بیایید با هم نگاهی بیاندازیم به ۵ اصل کلیدی ساخت برند شخصی به‌روایت کلاه‌قرمزی:

۱- آقای کلاه قرمزی! (تعیین هویت متمایز): تک‌تک شخصیت‌های کلاه‌قرمزی دارای هویت متمایزی‌اند که آن‌ها را حتی در حضور دیگران، به چشم می‌آورد. هویت هر یک از شخصیت‌ها را می‌توان در یک واژه‌ی کلیدی خلاصه کرد. دیگر فامیل دور را نمی‌توان از “در” جدا تصور کرد. خود کلاه‌قرمزی را با “بی‌آلایشی‌”ش به‌یاد می‌آوریم و پسرعمه زا را با “شیطنت‌”های‌ش. گابی همیشه “گرسنه” است. و مهم‌تر از همه پسرخاله‌‌ی “بامرام”است!

اگر به‌دنبال ساختن یک برند شخصی موفق و متمایز هستیم، نقطه‌ی شروع ما انتخاب هویتی متمایز برای خودمان است. این هویت باید بی‌همتا باشد، به‌سادگی در ذهن‌ها بماند و به‌یاد آورده شود و مهم‌تر از همه با شخصیت و ویژگی‌های فردی و شخصی ما هم‌خوانی داشته باشد. البته کلاه‌قرمزی به ما نشان می‌دهد لازم هم نیست که این هویت / نام برند حتما بازتابنده‌ی ویژگی‌های کلیدی آن هویت / برند باشد.

مثال: برای من در این چند سال که از عمر “گزاره‌ها” می‌گذرد، خطاب قرار گرفتن با نام “آقای گزاره‌ها” تجربه‌ی جالبی بوده است!

۲- که با این “در” اگر در بند در مانند! (تثبیت هویت متمایز برند): این مصرع فامیل دور احتمالا معروف‌ترین دیالوگ کلاه‌قرمزی است. اگر تصور کنیم که تخصص فامیل دور “در” است، آن‌وقت این شعر معنادارتر می‌شود. فامیل دور هویت خود را به‌خوبی شکل داده و در این چند سال شکل داده است. حالا همه‌ی ما با شنیدن نام او به‌یاد یک موجود واقعی یکتا می‌افتیم! تک‌تک شخصیت‌های کلاه‌قرمزی دارای این هویت تثبیت شده هستند. اما چطور می‌شود این کار را برای برند شخصی خود انجام بدهیم؟ سؤالات زیر را از خودتان بپرسید:

الف ـ عناصر اصلی برند شخصی من کدام‌اند؟ (فامیل دور: علاقه به در، بی‌حوصلگی، توان بالا در مربی‌گری و هدایت دیگران و …)

ب ـ عنصر کلیدی برند شخصی من چیست؟ (برای فامیل دور قطعا این عنصر “در” است!)

ج ـ داستان من چیست؟ (عناصر اصلی برند شخصی من در بستر یک داستان مشخص کنار هم در بستر زمان / مکان قرار می‌گیرند و برای من تاریخ‌چه‌ای از زندگی، تصویری از آن‌چه امروز هستم و آن‌چه می‌خواهم باشم می‌سازند!)

در طراحی برند شخصی‌تان فراموش نکنید که داستان برند شما نباید فقط شامل ویژگی‌ها و فعالیت‌ها و دستاوردهای زندگی حرفه‌ای‌تان باشد. همین‌طور نباید داستان شما فقط موفقیت‌های‌تان را به دیگران نشان دهد. یک داستان جذاب برند شخصی، تصویری کامل را از یک انسان واقعی خاکستری با تمام نقاط قوت و ضعف‌اش و تمامی علاقه‌های‌اش تصویر می‌کند! (ذوق‌زده شدن ببعی از دیدن سوپراستاری مثل شهاب حسینی را مقایسه کنید با تلاش برخی از ما برای بی‌تفاوت نشان دادن خودمان در موقعیت‌های مشابه.) باز هم نباید فراموش کنید که برند شخصی باید به‌صورت مثبت تعریف و طراحی شود و نه با نفی و انکار و ساز مخالف‌زنی!

۳- اوری بادی لیسن اند ریپیت (فریاد زدن داستان برند): وقتی داستان برند شخصی ساخته شد، وقت این است که برند شخصی‌مان را فریاد بزنیم. بزرگ‌ترین و به‌ترین طراحی برند شخصی دنیا هم بدون مخاطب کوچک‌ترین ارزشی ندارد. بنابراین باید

الف ـ کشف کنید مخاطبان برند شخصی شما چه کسانی هستند. (درس از کلاه‌قرمزی امسال: اغلب مخاطبان مجموعه بچه‌های دهه‌ی شصت و قبل از آن هستند!)

ب ـ روش تعریف داستان‌‌تان را برای این مخاطبان طراحی کنید (استفاده از واژه‌ها، تصاویر، خاطره‌ها و … مشترک و به‌یادماندنی و تحریک احساس آدم‌ها کلیدی‌ترین روش این کار است که ببعی و نوستالژی‌ها و عشق و علاقه‌های‌ش به‌ترین نماد آن است!)

ج ـ دادزن شوید! حالا وقت‌ش رسیده که بیرون بروید و با صدای بلند به همه بگویید که هستید. فراموش نکنید که برای موفقیت در اجرا و نیازمند تأکید مداوم بر عناصر کلیدی برند شخصی‌تان، پشتکار و مأیوس نشدن و ادامه دادن و البته صبر کافی هستید.

۴- مهمه؟ مهمه؟ مهمه؟ (توجه به جزئیات): این دیالوگ جیگر هم باید به‌یاد ما بیاورد که جزئیات همیشه مهم‌اند اما نادیده گرفته می‌شوند. بارها اتفاق افتاده است که یک اشتباه بسیار کوچک باعث نابودی یک برند شخصی بسیار بزرگ شده است (ماجرای نابودی برند لانس آرمسترانگ افسانه‌ای یادتان هست؟) بنابراین از جزئیات در طراحی و اجرای برند شخصی هیچ‌وقت غافل نشوید!

۵- من الان چطوری‌ام؟ (خودارزیابی): هیچ‌کس از اشتباه در امان نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند برنامه‌ها و نقشه‌های‌ش را کامل و دقیق پیاده کند. و البته همیشه هم تعریفی که من از خودم و عناصر برند شخصی‌ام و حواشی این برند دارم درست نیست. بنابراین هر از گاهی لازم است با “خودارزیابی” کشف کنم که من کجا هستم، کجا باید باشم و چرا آن‌جا هستم / نیستم؟ حالا وقت شروع دوباره است! فراموش نکنید که در برندسازی شخصی “هر کجا هستم باشم” هیچ معنایی ندارد.

پ.ن. از آقای طهماسب و آقای جبلی برای ساختن مجموعه‌ی دوست‌داشتنی و همیشه جذاب و لذت‌بخش کلاه‌قرمزی از صمیم قلبم سپاس‌گزارم و به تمام عوامل خلاق این برنامه خسته نباشید می‌گویم. شمارش معکوس برای ما دیدن قسمت‌های بعدی “آقای قرمزکلاه” در قلب ما آغاز شده است!

دوست داشتم!
۲۷

کلاه‌قرمزی امسال هم مثل سال‌های اخیر مهمان عید خانه‌های ما بود. کنار هم کلاه‌قرمزی را دیدیم و خندیدیم و لذت بردیم (و البته طبق معمول بغض هم کردیم به‌یاد روزهای دور کودکی …) مجموعه‌ی کلاه‌قرمزی ۹۳ برای من جذابیت دیگری هم داشت. امسال سعی کردم از زاویه‌ی دید برندسازی شخصی به این برنامه و عروسک‌های‌اش دوست‌داشتنی‌اش نگاه کنم. بیایید با

“مورینیو ضمن ستایش از ادن آزارد ستاره‌ی جوان بلژیکی تیمش گفت: من می‌خواهم که او مسئولیت بیش‌تری برعهده بگیرد و جاه‌طلب‌تر باشد. وقتی یک بازیکن معمولی هستید، باید خوشحال باشید که خوب بازی می‌کنید؛ اما وقتی یک بازیکن خیلی خوب هستید، باید کیفیت‌تان را به نمایش بگذارید. وقتی یک استعداد عالی هستید، نمی‌توانید آن را هدر بدهید. من تلاش می‌کنم تا این جاه‌طلبی و مسئولیت را به این بچه بدهم تا به‌تر و به‌تر شود و خودش را بازی به بازی بیش‌تر نشان بدهد.” (این‌جا)

خوزه مورینیو در چند جمله‌ی فوق تحلیل جالبی از عناصر مورد نیاز برای ساختن یک برند شخصی موفق ارائه داده است. حرف‌های کسی که یکی از قوی‌ترین برندهای شخصی روزگار ما را دارد در مورد ساختن برند شخصی حتما شنیدنی و مفید است. از نظر مورینیو برای ساختن یک برند شخصی موفق به سه عامل کلیدی نیاز است:

۱- شایستگی: آن‌چه مورینیو از آن به “استعداد” یاد کرده، در حالت کلی‌تر شایستگی نام دارد. استعداد یک امر خدادادی است که البته می‌تواند پرورش داده شود (مثلا قدرت بدنی را در دنیای فوتبال در نظر بگیرید)؛ اما شایستگی معمولا اکتسابی است. بنابراین استعداد شما می‌تواند شایستگی شما باشد؛ اما برعکس‌ش برقرار نیست! شایستگی کلیدی‌ترین عامل در ساخت و توسعه‌ی برند شخصی است. شما باید حداقل یک شایستگی متمایز داشته باشید و در آن عالی در قیاس با رقبا و همتایان‌تان عالی باشید تا بتوانید برند شخصی خود را روی آن شایستگی بنا کنید.

۲- نمایش: بزرگ‌ترین شایستگی‌ دنیا هم بدون نمایش یافتن به‌هیچ دردی نمی‌خورد. بنابراین شما لازم است شایستگی خودتان را ابتدا در عملکردتان به دنیا عرضه کنید و سپس کیفیت بالای عملکردتان را به‌کمک ابزارهای برندسازی شخصی (که در آینده در مورد آن‌ها هم برای شما خواهم نوشت) به دنیا و جامعه‌ی مخاطبان هدف‌تان بنمایانید!

۳- روحیه‌: با نشستن و غصه خوردن بابت نشدن‌ها هیچ شدن و رسیدنی در کار نخواهد بود. شما باید در تمامی مسیر زندگی‌تان برای تحقق اهداف‌تان دارای انرژی و روحیه‌ی مبارزه‌طلبی برای مبارزه با ناامیدی‌ها و موانع مسیر باشید. مورینیو به‌خوبی به دو جزو بسیار کلیدی در ساختن و داشتن روحیه اشاره کرده است:

الف ـ جاه‌طلبی: پذیرش این‌که می‌شود و باید بشود و من می‌توانم و مهم‌تر از همه … می‌خواهم!

ب ـ مسئولیت‌پذیری: پذیرش این‌که این مسیر زندگی شخصی و شغلی من است و کنترل آن در دستان من است نه دیگران و نه شرایط محیط بیرونی.

این سه عامل کلیدی را برای ساختن برند شخصی‌تان فراموش نکنید!

دوست داشتم!
۱۸

“مورینیو ضمن ستایش از ادن آزارد ستاره‌ی جوان بلژیکی تیمش گفت: من می‌خواهم که او مسئولیت بیش‌تری برعهده بگیرد و جاه‌طلب‌تر باشد. وقتی یک بازیکن معمولی هستید، باید خوشحال باشید که خوب بازی می‌کنید؛ اما وقتی یک بازیکن خیلی خوب هستید، باید کیفیت‌تان را به نمایش بگذارید. وقتی یک استعداد عالی هستید، نمی‌توانید آن را هدر بدهید. من تلاش می‌کنم