وقتی سخن از آرزوها و رؤیاهای بزرگ بهمیان میآید، ناخودآگاه ترس و درد هم در وجود آدمی میدوند. ترس از ناشناختهها و درد نشدهها. ترس از دوباره نشدن و طعم تلخ نرسیدن. این وضعیت و این احساس، خودآگاه و ارادی نیست. سرشت بشر اینگونه آفریده شده است. بشری که همواره در ظاهر چشم به گذشته دارد و در باطن همیشه منتظر فردا است؛ البته فردایی که مطمئن است هرگز نمیآید! او فراموش میکند که خالق بزرگ وجود او خود در کتاب آسمانیاش فرموده که: “ما انسان را عجول خلق کردیم!” و صبر، کلید گشایش تمام درهای بسته است.
همهی ما انسانیم. تکتک ما تجربیات تلخ و شیرینی از گذشته و حال داریم. زندگی هم چیزی جدا از همین تجربیات بشری نیست. اصلا تفاوت میان ما با سایر موجودات در همین خودآگاهی در مورد تجربیات زندگی است (و نه احساس که همهی موجودات زنده آن را بهشکلی دارند!) اما این خودآگاهی چه بر روز ما میآورد؟ اصل ماجرا اینجاست.
فکر کردن و تصمیم گرفتن همیشه نیازمند داشتن اطلاعات است. مشکل این است که وقتی به آینده فکر میکنیم، اطلاعاتی در مورد آینده در اختیار نداریم و در نتیجه در مورد آینده براساس تجربیات و اطلاعاتی که داریم، قضاوت میکنیم. و چه کسی است که طعم تلخ غم و درد نرسیدن و نشدن را نچشیده باشد؟ اما آیا میان این سه موقعیت زمانی ـ یعنی گذشته و حال و فردا ـ ارتباط منطقی وجود دارد؟
پاسخ این سؤال هم بلی است و هم خیر. “بلی” از این جهت که مسیر زندگی ما یک زنجیرهی مستقیم است که هر حلقهی آن با حلقههای قبلی در ارتباط است. من بذر دیروز را امروز درو میکنم و کاشتهی امروز را فردا. اما اگر زندگی تا این حد منطقی است، پس چرا اینقدر چالشانگیز است؟
جایی میخواندم که براساس یک تحقیق روانشناسی، مغز انسانها برای قانع شدن در مورد یک موضوع تنها نیازمند سه “حقیقت” (Fact) است. هر موقعیتی در زندگی هم جنبههای مثبت دارد و هم جنبههای منفی. جنبههای منفی معمولا آشکارترند (یا حداقل ذهن ما آسانتر کشفشان میکند!) و ما هم معمولا مثل “گلوم” ـ شخصیت منفیباف کارتون گالیور ـ همیشه میدانیم که قرار است بدترین اتفاق ممکن رخ دهد. اما لحظهای تأمل کنید! زندگی واقعا اینقدر تکراری و آینده تا به این حد تاریک است؟ قبل از ادامهی بحث بگویم که نتیجهی آن تحقیق روانشناسی این بود که برای یک بار هم که شده وقتی با ابهام مواجهید، بهدنبال سه حقیقت مثبت بگردید و نگذارید ذهن منفیبافتان کار خودش را بکند!
وقتی بالاخره به این تصمیم رسیدیم که شیرینی و تلخی گذشته را کنار بگذاریم و به “رؤیای فردا” چشم بدوزیم، این مسئله پیش میآید که این آیندهی زیبا چیست؟ پیش از این دربارهی آرزوهای بزرگ با هم حرف زدیم. گفتیم که آرزوهای بزرگ، همانهایی هستند که در عمق وجودمان به زیبایی و درستی آنها باور داریم؛ اما به جبر زندگی فراموششان کردهایم. حالا که وقت تصویر کردن آینده فرا رسیده، باید آنها را از صندوقچهی دلمان بیرون بکشیم. اما چگونه؟
راهحل این مشکل، کمک گرفتن از فن “کاغذ سفید” است. در دنیای کسب و کار توصیه میشود ساختن یا بازسازی یک کسب و کار را از یک ورق کاغذ سفید شروع کنید. این کار از یک سو باعث میشود تا کارهای اشتباه گذشته را دور بریزید و از سوی دیگر باعث میَشود تا کارها را از روشی جدید پیش ببرید که نتیجهی آن نوآوری و تمایز است و این دو هم که کلید اصلی موفقیت محسوب میشوند!
در زندگی هم همین است. اینکه من به هدفی نرسیدهام، لزوما به معنی اشتباه بودن آن هدف نیست. خیلی وقتها روشهای من برای رسیدن به هدف اشتباه بودهاند و در نتیجه، باید روش کارم را عوض کنم نه اینکه از هدفم کوتاه بیایم! حتی ممکن است هدفم اینقدر کوچک بوده که انرژی و انگیزهی رسیدن به آن را نداشتهام!
فن “کاغذ سفید” بسیار ساده و در عین حال اثرگذار است. کاغذ سفیدی را بهدست بگیر و ترسیم آینده را شروع کن! ذهنت را از اینکه “نتوانستم” و “نشد” و البته “نمیتوانم” و “نمیشود” خالی کن. ترس را کنار بگذار. هر چقدر میتوانی بزرگ و عجیب فکر کن و همهی اینها را روی کاغذ سفیدت بنویس.
چه زیبا سروده است استاد سید علی صالحی عزیز که “من از اندوه آدمی آموختهام که امید عین عبادت است!”
وقتی سخن از آرزوها و رؤیاهای بزرگ بهمیان میآید، ناخودآگاه ترس و درد هم در وجود آدمی میدوند. ترس از ناشناختهها و درد نشدهها. ترس از دوباره نشدن و طعم تلخ نرسیدن. این وضعیت و این احساس، خودآگاه و ارادی نیست. سرشت بشر اینگونه آفریده شده است. بشری که همواره در ظاهر چشم به گذشته دارد و در باطن همیشه