«از همان زمان کودکی و بهخاطر جثهی ریزی که داشتم تردیدهای زیادی نسبت به من وجود داشت … اما من هرگز در مورد خودم تردید نداشتم. برای من مهم نبود دیگران چه میگویند و من رؤیاهای خودم را داشته و همیشه به جلو نگاه می کردم و شک نداشتم که به آنها دست پیدا میکنم. هیچکس موفقیت را به شما هدیه نمیدهد و همه چیز با تلاش فراوان حاصل میشود. وقتی جوان بودم به تیمی در بوسنی قرض داده شدم و یک سال بعد راهی بهترین تیم کرواسی یعنی دینامو زاگرب شدم؛ اما در ادامه و حتی زمانی که به تاتنهام هم محلق شدم تردیدهایی در موردم وجود داشت. این انتقادات باعث قویتر شدن من شد و من باید از رئال مادرید بهخاطر اعتمادی که به من داشت تشکر کنم. اما اینجا نیز در ابتدا به من اعتقاد نداشتند و گوش کردن به صحبت افرادی که معتقدند من به اوج نمیرسم، تبدیل به بخشی از زندگی من شده است.» (لوکا مودریچ؛ اینجا)
«امروز میتوان گفت که موفقیت در فوتبال به خیلی عوامل بستگی دارد. در فوتبال اسپانیا میتوانید یک هفته قهرمان باشید و هفتهی دیگر شما را تا حد یک احمق پایین میکشند. من نه تحت تأثیر اغراقها قرار میگیرم و نه روحیهام با انتقادات پایین میآید و فکر میکنم، رمز موفقیتم نیز همین مسئله باشد.» (تونی کروس؛ اینجا)
در موفقیتهای رئال مادرید در طول ۶ سال گذشته، فارغ از هر حرف و حدیثی، قطعا زوج مودریچ ـ کروس یکی از عوامل اصلی بوده است. هافبکهایی باهوش و با تکنیک، که نبض تپندهی تیم را در دست خود دارند و به بازی سایر بازیکنان، شکل و نظم میبخشند. قطعا رسیدن تیمهای ملی آنها به فینال دو جام جهانی پیاپی (کروس در ۲۰۱۴ و مودریچ در ۲۰۱۸) بدون حضور این دو نفر، خیلی خیلی سختتر از مسیری میشد که در واقعیت طی کردند. بنابراین اینکه راز موفقیت آنها بهعنوان دو بازیکن بسیار موفق چه بوده، احتمالا سؤال بسیار جذابی است و اینکه از زبان خود آنها پاسخ این سؤال را بشنویم هم ماجرا را جذابتر میکند.
پاسخ هر دو نفر را در بالا خواندید. 🙂 مثل تمامی انسانهای بسیار موفق دیگر، آنها هم راز موفقیت عجیب و غریبی ندارند و میتوان آن را در «سه کلمه» خلاصه کرد:
۱- رؤیا: اساسا بدون داشتن رؤیا مگر میشود بهحرکت درآمد و بهسوی تعالی حرکت کرد؟ پس همه چیز با رؤیا شروع میشود؛ رؤیایی که با تمام وجود آن را بخواهی و حاضر باشی در مسیر آن، هر سختی و مرارتی را تحمل کنی. و نباید فراموش کرد که رؤیاها شخصیترین دارایی هر انسانی محسوب میشوند که باید، باید و باید توسط خود او تعریف و تفسیر شوند، فارغ از اینکه دیگران از فرد چه میخواهند یا در وی، چه پتانسیلی میبینند. هر کدام از ما باید بداند از این دنیا چه میخواهد (و بهگمانم حتی دانستن اینکه چرا این چیزها را از دنیا میخواهد هم آنقدرها مهم نیست!) فکر میکنم در رؤیابینی نباید خودمان را محدود هم بکنیم: رؤیاها نباید به داشتهها و توانمندیهای امروزمان محدود شوند. رؤیا دستاورد یا حسی است در آینده که من میخواهمش، بدون هیچ قید و محدودیتی!
۲- دست بهکار شدن: وقتی رؤیاهایمان مشخص شدند، دیگر زمانِ بهراه افتادن است. به راه افتادن هم نیاز به تهیهی ساز و برگ آنچنانی ندارد؛ دل به دریا زدن و شروع هر کاری که از دستت برمیآید، مهمترین نقطهی شروع است و ترسیدن و بهتعویق انداختن کارها برای یافتن رهتوشهی مناسب، تنها باعث میشود تا زمان پذیرش شکست و تسلیم شدن، بهجلو بیافتد! بنابراین: هر کاری که از دستت برمیآید را همین الان انجام بده! البته طبیعتا شروع کردن یک چیز است و ادامه دادن چیز دیگر و این موضوعی است که سر جای خودش، در مورد آن بسیار نوشتهام.
۳- عزتنفس: در مسیرِ سنگلاخِ رفتن بهسوی رؤیاها، دستاندازها و خارهای بسیاری وجود دارد که انسان را خسته میکنند و البته اینجا هم نباید «حرفِ مردم» را فراموش کرد. «نمیشود»، «نمیتوانی» و «نمیگذارند» سه کلیدواژهی اصلی هستند که آشنای نزدیک گوش هر کسی هستند که به راه افتاده باشد. اما وقتی بپذیری رؤیایی داری که با تمام وجودت میخواهی به آن برسی و البته با تمام وجودت برای رسیدن به آن میکوشی، چه باک از حرف و بهانههای زمین و زمان؟ تنها باید بپذیری که وجودِ ارزشمندی داری و این وجودِ ارزشمند، شایستهی رسیدن به رؤیاهایی است که دارد.
من همیشه فکر کردهام که این بخش از غزلی عاشقانه از زندهیاد حسین منزوی (که عنوان این پست هم برگرفته از همین غزل است)، چقدر زیبا و در اوج کمال، داستان جویندگان و پویندگان راه تعالی را روایت میکند؛ همانها که با مددجویی از پروردگار بزرگ و مهربان، در سختترین و تاریکترین روزهای زندگی و دنیا، «راهِ رفتن تا رسیدن» را در پیش میگیرند و حتی اگر در ظاهر هم به رؤیاهایشان نرسند، دنیای درونیشان را وسیعتر و سرسبزتر میسازند:
عشق گاهی اوج را، تا خاک پایین میکشد
عشق گاهی خاک را، تا اوج بالا میبرد
من کیام؟ ای عشق! آهویی که شیرش میدرد؟
یا نه، تیهویی که سوی قاف، عنقا میبرد؟
قطرهی بارنده کهاش، توفنده دریا میخورد؟
ذرهی چرخنده کهاش، خورشید رخشا میبرد؟ …
میتوانم بود ــ حتّی «جلجتا» گر مقصد است ــ
آن «مسیحایی» که بر دوشش چلیپا میبرد …