خواندن کتاب «چراغ سبزها» زندگی‌نامه‌ی خودنوشت متیو مک‌کانهی، بازیگر برنده‌ی اسکار و البته بازیگر محبوب‌ترین فیلم تاریخ برای من ـ یعنی «بین‌ستاره‌‌ای» کریستوفر نولان ـ بهترین هدیه‌ای بود که سال قبل به خودم دادم. این کتاب برای هر یک از ما در سفر زندگی‌مان، درس‌های خاص خودش را دارد.

همین‌جا لازم است اشاره کنم به ترجمه‌ی روان، بسیار خواندنی و بسیار پاکیزه‌ی سرکار خانم سمانه پرهیزکاری که واقعا لذت خوانش این کتاب را دوچندان کرد. هم‌چنین تشکر ویژه‌ای دارم از نشر میلکان برای انتشار مجموعه‌ای از بهترین کتاب‌های مدیریتی و خودیاری دنیا.

در سه قسمت، بخش‌های جذاب این کتاب برای خودم را این‌جا می‌نویسم. امیدوارم مثل من برای شما هم جذاب باشند. 

*****

ـ رسیدن به چراغ‌سبز، مهارت می‌خواهد: نیت، زمینه‌، ملاحظه، تحمل، انتظار، سرسختی، سرعت و نظم. می‌توانیم صرفا چراغ‌قرمزهای زندگی‌مان را شناسایی کنیم و با تغییر مسیرمان به‌طوری که کم‌تر با آن‌ها مواجه شویم، به چراغ‌سبزهای بیش‌تری برسیم.

ـ در گذر از اتوبانِ زندگی به بهترین نحو ممکن، پیدا کردن نگاهی نسبی به موقعیتِ گریزناپذیر در زمان مناسب مهم‌ است. گریزناپذیری یک موقعیت نسبی نیست؛ اما وقتی بپذیریم نتیجه‌ی یک موقعیتِ به‌خصوصْ گریزناپذیر است، آن‌وقت این‌که انتخاب کنیم چطور با آن مواجه شویم، نسبی خواهد بود. یا کوتاه نمی‌آییم و به مسیرِ رسیدن به نتیجه‌ی دل‌خواه‌مان ادامه می‌دهیم، یا مسیرمان را کج می‌کنیم و راهِ جدیدی برای رسیدن به آن پیدا می‌کنیم، و یا کلا تسلیم می‌شویم و می‌سپاریم‌ش دست سرنوشت. به حمله ادامه می‌دهیم، تغییر استراتژی می‌دهیم، یا پرچم سفید به دست می‌گیریم و ننبرد را به روز دیگری موکول می‌کنیم. رازِ رضایتِ ما در این است که کدام‌یک از این راه‌ها را چه زمانی انتخاب می‌کنیم. این هنر زندگی‌است.

ـ مامان همیشه می‌گفت: جوری واردِ یه جا نشین که انگار می‌خواین بخرین‌ش، جوری وارد شین که انگار صاحبش‌این.

ـ دانستن حقیقت، دیدن، و گفتن‌ش، تجربه‌هایی متفاوت‌اند.

ـ آب‌وهوای خودت را بساز تا بتوانی با باد بوزی. نقشه‌ی جهتِ خودت را تعیین کن تا بتوانی از میان کوچه‌ها رد شوی.

ـ معمولا اولین قدمی که ما را در زندگی به هویت‌مان می‌رساند، گفتنِ «من خودم را خوب می‌شناسم» نیست، بلکه گفتنِ «می‌دانم چه کسی نیستم» است … دانستن این‌که چه کسی هستیم سخت است. اول باید آنی که نیستیم را حذف کنیم، آن‌وقت خودمان را ـ آن‌‌جا که باید باشیم ـ پیدا می‌کنیم.

ـ [چیزی را که می‌خواهید] بخواهید ولی محتاج‌ش نشوید، تنها در این صورت ممکن است تسلیم‌تان شود.

ـ مسیرِ کم‌تر طی شده شاید جاده‌خاکی نباشد. برای بعضی‌ها شاید اتوبان است. رابرت فراست راست می‌گفت: انتخابِ مسیر کم‌تر شده می‌تواند همه‌چیز را تغییر دهد. اما آن مسیر لزوما مسیر خلوت‌تری نیست. شاید مسیری باشد که شخص ما کم‌تر آن را طی کرده باشیم.

(ادامه دارد …)

دوست داشتم!
۱

خواندن کتاب «چراغ سبزها» زندگی‌نامه‌ی خودنوشت متیو مک‌کانهی، بازیگر برنده‌ی اسکار و البته بازیگر محبوب‌ترین فیلم تاریخ برای من ـ یعنی «بین‌ستاره‌‌ای» کریستوفر نولان ـ بهترین هدیه‌ای بود که سال قبل به خودم دادم. این کتاب برای هر یک از ما در سفر زندگی‌مان، درس‌های خاص خودش را دارد. همین‌جا لازم است اشاره کنم به ترجمه‌ی روان، بسیار خواندنی و

امروز به‌صورت کاملا اتفاقی یادم افتاد که روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفه‌ای شدم؛ یعنی شنبه‌ی همین هفته وارد پانزدهمین سال دوران کاری حرفه‌ای‌ام شدم. اولین نکته پس از یادآوری این سال‌گرد، تعجب از این بود که چه زود گذشت و البته چقدر غواصی دشوار و پرعمقی در اقیانوس دنیای کاری حرفه‌ای بود! بعد با مرور سریع این ۱۴ سال و دو روز، دیدم که زندگی کاری هم مثل هر جنبه‌ی دیگری از زندگی انسان، سرشار است از غم و شادی، موفقیت و شکست، سرگردانی و راه‌یابی، رسیدن و نرسیدن، اضطراب و آرامش و دو گانه‌های بسیار دیگری از این دست. چیزی که شاید در این میان بیش‌تر از هر چیز دیگری مهم این باشد که در این مسیر پر و پیچ و خم، مجموع برآیند حرکت‌ت، مثبت باشد و در طول زمان، حتی شده به‌اندازه‌ی یک قدم، پیش رفته باشی. خوشحال‌م اگر در مورد زندگی شخصی‌ام نمی‌توانم با قاطعیت بگویم همیشه رو به‌جلو بوده؛ اما در مورد شغل‌م به‌عنوان یک تحلیل‌گر کسب‌وکار و مشاور مدیریت، قاطعانه می‌توان بگویم که اگر نه هر سال، ولی در مجموع در طول سالیانِ که مشغولیت‌م به‌ کار حرفه‌ای، توانسته‌ام پیش‌رفت خوبی داشته باشم. این رضایت درونی ـ با وجود تمام زمین خوردن‌ها و حس‌های متناقض در مورد انتخاب‌های‌م ـ بیش از هر چیز دیگری به من برای ادامه‌ی مسیرم در تاریک‌ترین روزهای زندگی شغلی انرژی و انگیزه داده است. خوش‌حال‌م که در مسیر رؤیای‌های خودم گام برداشتم و حتی اگر هم جایی باختم، نتیجه‌ی انتخاب خودم بود و حتی همین باخت‌های بزرگ و کوچک هم سه دستاورد داشتند:

۱- کشف کردم چه چیزهایی را بلد نیستم و چه ضعف‌هایی دارم: من آن‌قدرها که خودم تصور می‌کنم آدم همه‌فن‌حریف و یک متخصص حرفه‌ای درجه اول نیستم!

۲- فهمیدم که بار بعدی چه کارهایی را نباید انجام بدم!

۳- یاد گرفتم که کورسوی نورِ امید در دوردست‌ها را باید خیلی بیش از آن چیزی که فکر می‌کنی، جدی بگیری!

شاید تنها حسرت من در این دورانِ نسبتا طولانی این باشد که چرا پول درآوردن را آن‌قدر که باید جدی نگرفتم! 🙂 هر چند که این روزها متوجه شده‌ام که روزهای بی‌پولی و بده‌کاری سنگین هم تجربه‌ای بود که باید آن را به‌دست می‌آوردم تا به‌قول بازی‌های رایانه‌ای به «مرحله‌ی بعدی» بروم.

حالا در این روزهای ابتدایی ۱۵مین سال زندگی‌ام در دنیای کاری حرفه‌ای می‌خواهم ۱۵ گزاره‌ای را که براساس تجربه و مطالعات‌م فکر می‌کنم در مورد دنیای کاری حرفه‌ای می‌توانند درست باشند را بنویسم. پس این خلاصه‌ی روایتِ من از دنیای کاری حرفه‌ای بدون هیچ ترتیبی:

۱- در دنیای کاری، پویاییِ مسیر، از سرعتِ طی مسیر، مهم‌تر است: ممکن است گاهی در جا بزنی، ولی در واقع داری خودت را برای مسابقه‌ی دو صد متر بعدی گرم می‌کنی!

۲- کارِ واقعی آن است که خود ببوید، نه آن‌که بیش‌نمایی (همان شوآفِ خودمان!) بگوید.

۳- پول، اگر چه نباید اولویت اصلی در کار باشد؛ اما اولویت آخر هم نیست!

۴- روابط کاری ممکن است دوستانه نباشد؛ اما باید برای هر دو طرف، ارزش‌آفرین باشد. در شکستن رابطه‌های کاری با اطمینان حاصل کردن از نگاهِ ابزارگرایانه‌ی طرف مقابل به من یا گذر از مرزهای اخلاقی، نباید هیچ‌گونه تردیدی داشت.

۵- ادامه دادن به کارهای پرهزینه و بی‌نتیجه، در هر جایی که متوقف شود، نه‌تنها هزینه‌ی از دست رفته را در آینده جبران خواهد کرد بلکه سود هم خواهد داشت (تبصره: هزینه و سود در این‌حا لزوما از جنس مالی نیست)؛ چرا که دوباره شروع کردن، هم ترس‌ناک و هم دردناک؛ اما خیلی وقت‌ها هم تنها چاره‌ی کار است.

۶- اگر چه فروتنی حتما یک ارزشِ اخلاقی است؛ اما نه همیشه و نه در برابر همه‌ی انسان‌ها نمی‌تواند معنادار باشد. گاهی باید طرف مقابل‌ت را متوجه کنی که کیستی و کیست، جایگاه‌ت کجا است و جایگاه‌ش کجا.

۷- معمولا کسی از حرف زدن با دیگران درباره‌ی اختلاف نظرها ضرر نمی‌کند؛ مگر در مورد افرادی که اساسا به‌دنبال اختلاف نظر باشند تا از آن استفاده‌های لازم را به‌نفع خود ببرند!

۸- این‌که برای رعایت اصول اخلاقی که به آن‌ها معتقدی، از منفعت‌های بزرگِ بالقوه (اعم از مالی و غیر مالی) چشم بپوشی، اسم‌ش هر چه باشد باخت و عقب‌ماندن از دیگران نیست.

۹- راهِ خودت را کشف کن و پیش برو نه آن چیزی که دیگران می‌خواهند: «جوینده یابنده است» و «آن چیز که در جستن آنی، آنی» شعار نیستند، اصولِ زندگی‌اند. 🙂

۱۰- سرگردانی در مسیر کاری طبیعی است و نشانه‌ی این‌که زمانِ یک تغییرِ بزرگ فرا رسیده: انتخاب با من است که «به‌قدر وسع» به‌جستجوی «رازِ سیب» بروم یا این‌که بترسم و عمری حسرت بخورم!

۱۱- این‌که در چه دانشگاهی و در چه رشته‌ای درس خواندی یا از چه شغلی وارد دنیای حرفه‌ای شدی اهمیتی ندارد. در بلندمدت مهم این است که چه چیزی را عمیقا بلدی و در انجامِ چه کاری به‌ترینِ خودت هستی. اگر از ترکیب این دو کنار هم لذت ببری و پولِ خوبی دربیاری دیگر عالی است!

۱۲- شبکه‌سازیِ واقعی زمانی واقعا اتفاق افتاده که برای بازاریابی شخصی‌ات کاری نکنی و دیگران برای‌ت بازاریابی کنند. فرقی هم ندارد که مسیر زندگی کاری‌ات را کارمندی انتخاب کرده باشی یا آزادکاری (فریلنسینگ).

۱۳- هیچ روزی و هیچ زمانی نمی‌رسد که از یاد گرفتن و تجربه کردن بی‌نیاز باشی. دانش‌آموز همیشگی ماندن، از حسِ خوبِ استاد و منتور و مشاور و مربی خوانده شدن ـ به‌ویژه در زمانه‌ای که از این عناوین پرطمراق، پول خوبی هم می‌شود درآورد ـ هزاران بار به‌تر است.

۱۴- خودت را بشناس و خودت بمان: جواهرِ اصلی همیشه به‌تر از جواهرِ بدلی است، حتی وقتی که جواهر بدلی قیمت بالاتری دارد!

۱۵- در پایان همیشه خودت می‌مانی و خودت، می‌توانی زندگی برای حرف و تشویق دیگران را انتخاب کنی (و عمری رنج ببری) و می‌توانی راهِ خودت را انتخاب کنی، تمسخر و تحقیر را به‌جان بخری (و حتی به آرزوهای‌ت نرسی)؛ اما حسِ خوبِ گام برداشتن در مسیر رؤیاها (= زندگی کردن رؤیاها) را در اعماق وجودت به‌همراه داشته باشی. 🙂

لازم است تأکید کنم ۱۵ گزاره‌ی فوق، گزاره‌اند: اصول کاری و ارزش‌ها و اعتقاداتی هستند که در این ۱۴ سال و دو روز به‌مدد تجربه به آن‌ها رسیده‌ام و لزوما جهان‌شمول نیستند. روایت‌شان کردم به این امید که برای شما هم مفید و الهام‌بخش باشند. خوش‌حال خواهم شد تا نقدهای‌تان را هم بر این گزاره‌ها با من درمیان بگذارید.

دوست داشتم!
۱۱

امروز به‌صورت کاملا اتفاقی یادم افتاد که روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفه‌ای شدم؛ یعنی شنبه‌ی همین هفته وارد پانزدهمین سال دوران کاری حرفه‌ای‌ام شدم. اولین نکته پس از یادآوری این سال‌گرد، تعجب از این بود که چه زود گذشت و البته چقدر غواصی دشوار و پرعمقی در اقیانوس دنیای کاری حرفه‌ای بود! بعد با مرور سریع

من روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفه‌ای شدم. چند ماهی در شرکت‌مان کارآموزی کردم تا این‌که در هفده شهریور سال ۱۳۸۵ به‌صورت رسمی مشغول کار شدم. البته قبل از آن هم تجربیات کاری اندکی داشتم؛ اما هیچ‌کدام جدی نبودند. این‌گونه شد که من به‌عنوان یک کارشناس بی‌تجربه وارد یک شرکت مشاوره‌ی مدیریت شناخته شده و معتبر شدم و بعد از هفت سال تجربه‌ی لذت‌بخش و آموزنده، سال گذشته از این شرکت جدا شدم و این روزها در شرکتی دیگر مشغول به فعالیتم. و البته در این یک سال اخیر، تجربه‌ی کار مشاوره‌ای مستقل را هم به تجربیات سازمانی‌ام افزوده‌ام.

بد ندیدم در روزهای اول نهمین سال فعالیت‌‌م، یادداشتی بنویسم با موضوع مرور کلی تجربیات این سال‌ها. امید که برای دوستان جوان‌ترم و البته همگان، مفید باشد. پس این شما و این هم هشت درس زندگی شغلی من:

سال اول؛ درس اول: کشف کن! محل کار یک دنیای جدید، اسرارآمیز و جذاب است که باید قوانین‌ موفقیت‌ش را خودت کشف کنی. در دانشگاه هر چیزی یاد گرفته باشی، مطمئن باش فن آخر این یکی را یادت نداده‌اند!

سال دوم؛ درس دوم: تمرین کن. عادت کن! وقتی قوانین محیط کاری را یاد گرفتی، رعایت آن‌ها را با تمرین، تبدیل به عادت کن!

سال سوم؛ درس سوم: آمدنت بهر چه بود؟ به این فکر کن که چه کاره هستی یا قرار است باشی؟ تخصص‌ت چیست؟ چشم‌اندازت برای ۵ سال آینده چیست؟ قرار است به کجا برسی؟ و البته: چطور؟ استراتژی شغلی‌ات چیست؟

سال چهارم؛ درس چهارم: گاهی به آسمان نگاه کن! نابغه‌ی عصر در تخصص‌ت هم که باشی، همیشه چیزهایی هست که نمی‌دانی. خورشید را که در دل آسمان را که ببینی، هر جور باشد نردبان رسیدن به خورشید را هم جور خواهی کرد.

سال پنجم؛ درس پنجم: هنوز نه! تا زمانی که به مشکل حاد و عجیبی برخورد نکردی یا فرصت کسب تجربیات جدیدتر پیش روی تو نیست؛ تغییر شغل و محل کار مخصوصا برای افزایش اندک درآمد تنها باعث کاهش اعتبار حرفه‌ای‌ت می‌شود. مدیر سازمان بعدی احتمالا برای‌ش وفاداری شما به محل کارتان مهم است و هر شش ماه یک شغل عوض کردن، نشانه‌ی خوبی نیست.

سال ششم؛ درس ششم: زندگی و کار؛ نه کار و زندگی! “تو کار می‌کنی تا زندگی کنی.” عکس این عبارت، هیچ‌وقت صادق نیست!

سال هفتم؛ درس هفتم: نه بگو؛ به خودت و دیگران! هر روز پیشنهاد کار جذابی را داری؟ پروژه‌های جدید در را‌ه‌اند؟ خودت کلی ایده‌ی بترکان و “تلنگرزننده‌ به کهکشان” داری؟ به فکر محصولی هستی که دنیا را تغییر دهد و تو را هم پولدار کند؟ متأسفانه نمی‌شود. یک کار را تمام کن و بعد سراغ دیگری برو. در عمق یک اقیانوس، شنا کن و بعد به درون رودخانه‌ی روان بعدی شیرجه بزن. یاد بگیر اول از همه به خودت نه بگویی و بعد هم به دیگران!

سال هشتم؛ درس هشتم: دست خوبت را به‌دست من بده! اگر درست متوجه شده باشی که دنیای حرفه‌ای‌ها چه مقتضیاتی دارد؛ احتمالا ظرف این هشت سال، شبکه‌ی بزرگی از متخصصان حرفه‌ای برای خودت ایجاد کرده‌ای. وقت‌ش رسیده از این شبکه‌ی طلایی برای پول درآوردن و گسترش کسب و کارت استفاده کنی!

این‌ها درس‌هایی بودند که من از هشت سال کار کردن‌م در دنیای حرفه‌ای به‌دست آوردم. شما هم اگر دوست داشتید، برای من و دیگر دوستان بنویسید شما از تجربیات کار کردن‌تان چه درس‌هایی دارید که فکر می‌کنید به‌درد دیگران هم خواهد خورد. منتظرتان هستم‌!

دوست داشتم!
۱۴

من روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفه‌ای شدم. چند ماهی در شرکت‌مان کارآموزی کردم تا این‌که در هفده شهریور سال ۱۳۸۵ به‌صورت رسمی مشغول کار شدم. البته قبل از آن هم تجربیات کاری اندکی داشتم؛ اما هیچ‌کدام جدی نبودند. این‌گونه شد که من به‌عنوان یک کارشناس بی‌تجربه وارد یک شرکت مشاوره‌ی مدیریت شناخته شده و معتبر شدم