پایان شب سیه …

وقتی که صبح، پنجره را باز می‌کنم

و رو به آفتاب

ـ با همه‌ی خستگی ـ

می‌ایستم

و مثل خاک

و مثل یک درخت

گرمای زندگی را می‌بلعم

و سستی رطوبت شب را

از پیکر درختی خود

آرام می‌تکانم

و آن‌گاه

با اولین پرنده که از نخل پرگشاید می‌خوانم …

زنده‌یاد منوچهر آتشی

دوست داشتم!
۰

وقتی که صبح، پنجره را باز می‌کنم و رو به آفتاب ـ با همه‌ی خستگی ـ می‌ایستم و مثل خاک و مثل یک درخت گرمای زندگی را می‌بلعم و سستی رطوبت شب را از پیکر درختی خود آرام می‌تکانم و آن‌گاه با اولین پرنده که از نخل پرگشاید می‌خوانم … زنده‌یاد منوچهر آتشی دوست داشتم!۰