«از نظر فنی، تاکتیکی، ذهنی، میل به برد و تمامی جنبه‌ها ضعیف بودیم و حتی شایسته کسب ۱ امتیاز هم نبودیم.» (توماس توخل، سرمربی سابق دورتموند؛ این‌جا)

توماس توخل که حالا دومین فصل حضورش را در پاریسن‌ژرمن را پشت سر می‌گذارد. زمانی که این جمله‌ی بالا را گفته بود، او هنوز مربی بود که روی نیمکت داغ دورتموندِ پس از یورگن کلوپ نشسته بود. او شاید دیوانگی‌ و برون‌گرایی‌ کلوپ را نداشته باشد؛ اما فکر می‌کنم هم‌چنان یکی از جذاب‌ترین مربیانِ بدشانس دنیا است (شاید از نظر شانس بشود او را با استاد رانیری مقایسه کرد!) خوش‌حال‌م که در پی‌اس‌جی این‌قدر عقلانیت وجود داشت که او را پس از نتایج نه‌چندان درخشان فصل اول‌ش باز هم به‌عنوان مربی نگه دارند.

اما برگردیم به آن تک‌جمله‌ی بالایی. استاد توخل در این جمله‌ی شاه‌کار، به این می‌پردازد که برای برنده شدن، باید از چه جنبه‌هایی خودمان را آماده‌ کنیم. براساس حرف‌های توخل، ۳ عنصر «هنرِ آمادگی برای برنده شدن» را در این‌جا مختصر و مفید مرور می‌کنیم:

  1. آمادگی فنی: بدیهی است که برای برنده شدن لازم است در کاری که قرار است انجام دهیم، بهترین باشیم. فرقی نمی‌کند فوتبالیست باشیم، کارشناس فروش، مشاور مدیریت، مدیر پروژه یا هر چیز دیگری. برای برنده شدن باید دانش فنی و مهارت کافی را در حوزه‌ی کاری‌مان داشته باشیم. و البته فراموش نکنیم که این‌ها مهارت‌های سخت هستند و باید به فکر یادگیری و نهادینه‌سازی مهارت‌های نرم هم باشیم.
  2. آمادگی تاکتیکی: تاکتیک چیست؟ به‌سادگی یعنی کاربرد مهارت‌ها در جای درست و زمان درست. 🙂 پس چرا تاکتیک‌های تیم‌های مختلف با هم متفاوت‌اند؟ تفاوت در این است که چه مهارتی را کِی و کجا و چطور به‌کار ببری.
  3. آمادگی ذهنی: بازیِ زندگی و بازی‌های شغلی، همگی دشوارند. برای پیروز شدن در این مسیر، اگر از درون انگیزه نگیرید و اگر در برابر ناملایمات بیرونی (به‌ویژه شکست‌ها، زمین خوردن‌ها و نقد غیرمنصفانه و تمسخر دیگران و …) و یا چالش‌های درونی (حس تحقیر از نشدن‌ها، ترس از عقب‌افتادن‌ها، دردِ‌ زمین خوردن و …) نتوانید دوام بیاورید، یا کاملا فرو می‌پاشید یا در به‌ترین حالت، مسیرِ رفتن در جهت دست یافتن به رؤیاهای‌تان را رها می‌کنید و به حداقل‌های کم‌دردسر زندگی اکتفا خواهید کرد. این شاید مهم‌ترین آمادگی است که برای پیروز شدن باید به آن دست یافت. در این مورد اجازه بدهید پیشنهادی هم بدهم: خواندن زندگی‌نامه‌ی بزرگان کارآفرینی و ورزش و دیدن مسیرِ زجرآوری که آن‌ها برای رسیدن به موفقیت طی کرده‌اند، برای من یک راه مهم در یادگیری چگونگی ایجاد آمادگی ذهنی است. و البته تکنیک‌های روان‌شناختی هم در این زمینه می‌توانند بسیار مؤثر باشند.

هنرِ‌ آمادگی برای پیروز شدن. 🙂 چه درس جذابی از استاد توخل یاد گرفتم. حالا می‌دانم که برای موفقیت، باید روی چه چیزهایی تمرکز کنم. اعتراف می‌کنم که تا به‌امروز روی آمادگی فنی و ذهنی تا حدودی کار کرده‌ام ولی روی آمادگی تاکتیکی کم‌تر زمان و انرژیِ تمرین گذاشته‌ام. شاید واقعا عامل اصلی شکست‌های بزرگ‌م در زندگی همین بوده است. این‌که چطور می‌شود تاکتیک را در زندگی واقعی ـ و نه فوتبال ـ تمرین کرد، موضوع تحقیق بعدی من خواهد بود که درباره‌ی نتایج‌ش برای‌تان خواهم نوشت.

دوست داشتم!
۳

«از نظر فنی، تاکتیکی، ذهنی، میل به برد و تمامی جنبه‌ها ضعیف بودیم و حتی شایسته کسب ۱ امتیاز هم نبودیم.» (توماس توخل، سرمربی سابق دورتموند؛ این‌جا) توماس توخل که حالا دومین فصل حضورش را در پاریسن‌ژرمن را پشت سر می‌گذارد. زمانی که این جمله‌ی بالا را گفته بود، او هنوز مربی بود که روی نیمکت داغ دورتموندِ پس از

“از بازیکنانم می‌خواهم که با هم تیمی‌های‌شان بازی کنند. تیم کوچکی هستیم و به همین دلیل باید با قلب و روح خود بجنگیم. نام حریف برایم اهمیتی ندارد. تنها می‌خواهم بجنگند. اگر از ما (تیم‌های حریف) بهتر هستند به آنان تبریک می‌گویم؛ اما باید نشان بدهند که بهتر هستیم.” (حرف‌های رانیری در آغاز فصل؛ این‌جا)

“تمام دنیا ما را تماشا کردند و من تماس‌هایی از گوشه کنار دنیا دریافت کردم. لستر مانند سیندرلا بود که در ثروتمندترین لیگ دنیا به دنبال قهرمانی می‌گشت؛ به‌همین دلیل خیلی‌ها دوستش داشتند. من هیچ‌وقت افسانه‌ها را باور نداشتم؛ اما هرگز امیدم را از دست ندادم. تنها با شنیدن سوت پایان دیدار چلسی با تاتنهام بود که باور کردم واقعا قهرمان شدیم. بعد از بازی به هیدینگ زنگ زدم و شش هفت هزار بار  از او تشکر کردم.” (اولین واکنش به قهرمانی؛ این‌جا)

“من ۶۴ سال دارم، سال‌هاست که در تلاش و جنگ هستم؛ ولی همیشه مثبت و خوش‌بین بوده‌ام. همیشه فکر می‌کردم یک جا بالاخره جام بزرگی خواهم برد. من همان کسی هستم که یونان اخراجش کرد، شاید بعضی‌ها کارنامه‌ی من را فراموش کرده بودند. شاید کسی فراموش نکرده باشد ولی دوست دارم تأکید کنم که من همانم که روی نیمکت یونان بود. تغییری نکردم. من در لستر خواهم ماند. امسال را نمی‌توانیم تکرار کنیم، سال بعد برای حضور در جمع ۱۰ تیم برتر می‌جنگیم. باید به رشد و پیشرفت ادامه دهیم.” (حرف‌های رانیری بعد از قهرمانی؛ این‌جا)

ما به فوق‌ستاره نیازی نداریم، ما بازیکن می‌خواهیم. می‌خواهم تیم را بدون جذب ستاره بزرگ تقویت کنم.” (رانیری درباره‌ی فصل بعد؛ این‌جا)

همه چیز مثل افسانه‌ها پیش رفت. همه‌ی هواداران فوتبال و حتی تیم‌های بزرگ لیگ برتر هم در این هفته‌های پایانی دوست داشتند همین اتفاق بیفتد. در فصلی که بزرگان فوتبال جزیره یکی از یکی فاجعه‌بارتر بودند و حتی دو تیم از قدرت‌های سنتی فوتبال انگلیس (یعنی چلسی و لیورپول) مربی‌شان را در میانه‌ی فصل عوض کردند؛ تیمی که شانس قهرمانی‌ش ۵۰۰۰ به ۱ بود توانست در پایان فصل جام قهرمانی ثروتمندترین لیگ دنیا را بالای سر ببرد. شاید حس استاد رانیری بیش از هر فرد دیگری در آن شب رؤیایی خریدنی بود؛ پیرمرد دوست‌داشتنی که با صبر و امیدش بعد از سال‌ها به همه ثابت کرد که چقدر مربی بزرگی است. شاید طعنه‌آورترین بخش داستان این فصل، جایی بود که مورینیو ـ که بیش از یک دهه هر جا نشست رانیری را تحقیر کرد ـ برای اولین بار در عمر مربی‌گری‌ش در فصلی اخراج شد که رانیری تیم‌ کوچک و بی‌ستاره‌اش را قهرمان لیگ برتر جزیره کرد.

استاد رانیری جایی در مورد قهرمانی تیم‌ش گفته است که: “به همه می‌گویم که همیشه تلاش کنید و بدانید که می‌توانید باور داشته باشید.” و من اضافه می‌کنم که قهرمانی عجیب و هیجان‌انگیز لستر سیتی ثابت کرد که هنوز می‌شود رؤیای بزرگ داشت و با سخت‌کوشی، منتظر معجزه‌ی روزگار بود. 🙂

به جملاتی که از سخنان رانیری در بالا پررنگ کرده‌ام دقت کنید. راز استاد رانیری و شاگردان‌ش ساده است و معمولی و امتحان پس‌داده؛ تنها امید می‌خواهد و سخت‌کوشی. فرمول قهرمانی لستر سیتی = تمرکز روی شور و شوق درونی + امیدواری و خوش‌بینی تا آخرین لحظه‌ + سخت‌کوشی تا پایِ جان + تعهد به رشد و پیشرفت همیشگی + ستاره بودن در میدان عمل (و نه در دنیای رسانه‌ها و ذهن آدمیان.)

به‌احترام کلودیو رانیری و ستاره‌های بی‌نام و نشان‌ تیم‌ش و به‌احترام فوتبال که در عصر صنعتی و تجاری شدن، یک بار دیگر با یک ماکت کوچک از “معجزه‌ی برن” نشان‌مان داد که چرا عاشق‌ش شدیم و عاشق‌ش ماندیم و عاشق‌ش می‌مانیم.

دوست داشتم!
۲

“از بازیکنانم می‌خواهم که با هم تیمی‌های‌شان بازی کنند. تیم کوچکی هستیم و به همین دلیل باید با قلب و روح خود بجنگیم. نام حریف برایم اهمیتی ندارد. تنها می‌خواهم بجنگند. اگر از ما (تیم‌های حریف) بهتر هستند به آنان تبریک می‌گویم؛ اما باید نشان بدهند که بهتر هستیم.” (حرف‌های رانیری در آغاز فصل؛ این‌جا) “تمام دنیا ما را تماشا

کلوپ احساساتش را همیشه بیان می‌کند. او احساساتش را با شادی‌های پس از گل، تشویق تیم و ابراز علاقه به بازیکنان منتقل می‌کند. همین رابطه‌ی احساسی با بازیکنان باعث شده کلوپ به موفقیت برسد. از کلوپ فقط خاطره خوب دارم. ضمن این‌که با هم چند جام هم بردیم که قطعا خاطره فراموش نشدنی محسوب می‌شوند. از دسته دوم لیگ ژاپن به دورتموند آمدم اما کلوپ به من اعتماد کرد. رابطه‌ی ما با هم دائما بهتر شد. قبل از پیوستن به منچستریونایتد پیش او رفتم و در آخرین لحظات اشک‌های‌مان سرازیر شد …” (شینجی کاگاوا در مورد یورگن کلوپ؛ این‌جا)

شجاع بودن خیلی مهم است، مخصوصا مقابل تیم‌های با کیفیت. امروز همدیگر را بهتر می‌شناسیم و می‌دانیم چطور باید کار کنیم. باید اعتقادمان به یکدیگر را قوی‌تر کنیم.” (یورگن کلوپ پیش از بازی با دورتموند؛ این‌جا)

“به‌نظرم، اگر بازی به‌اندازه‌ی بازی امشب نزدیک باشد و دورتموند در دقایقی از تیم شما بهتر باشد، به شور و انگیزه نیاز دارید. ابتدا بازیکنان‌تان باید ایمان داشته باشند. تماشای اینکه با هر گل چگونه به بازی بر می‌گشتیم عالی بود. (کلوپ بعد از بازی با دورتموند؛ این‌جا)

هفته‌ی گذشته از نظر فوتبالی هفته‌ی شگفتی‌سازی بود؛ اما اگر چه کار سخت اتلتیکو مادرید در حذف بارسا از لیگ قهرمانان بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ اما شاه‌کار لیورپول و “استاد کلوپ” در بازی با دورتموند در برگرداندن نتیجه‌ی ۳-۱ در دقیقه‌ی ۹۳ به ۴-۳ و صعود به مرحله‌ی بعد، از آن معجزات نشدنی بود که فقط در فوتبال می‌شود شاهد آن بود.

شاید خیلی از ما شیفتگان فوتبال در فکر دلیل عمل‌کرد عجیب لیورپول در اوج ناامیدی شکست و جنگیدن تا لحظه‌ی آخر باشیم؛ اما نقل قول‌های بالا نشان از آن دارند که جادوی یورگن کلوپ چیزی جز “اطمینان به شور درونی” نیست. چیزی که اگر با سخت‌کوشی همراه شود، آن‌گاه معجزه دور از دسترس نخواهد بود. فرمول موفقیت یورگن کلوپ به‌همین سادگی است: اعتماد به خود + شور درون + سخت‌کوشی.

دوست داشتم!
۴

“کلوپ احساساتش را همیشه بیان می‌کند. او احساساتش را با شادی‌های پس از گل، تشویق تیم و ابراز علاقه به بازیکنان منتقل می‌کند. همین رابطه‌ی احساسی با بازیکنان باعث شده کلوپ به موفقیت برسد. از کلوپ فقط خاطره خوب دارم. ضمن این‌که با هم چند جام هم بردیم که قطعا خاطره فراموش نشدنی محسوب می‌شوند. از دسته دوم لیگ ژاپن

در طول سالیانی که از عمر گزاره‌ها می‌گذرد، ایمیل‌های بسیاری از دوستان جوان‌ترم دریافت کرده‌ام که از من برای هدف‌گذاری و حرکت در مسیر رسیدن به رؤیاهای‌شان کمک خواسته‌ بودند. البته من کم‌تجربه‌تر و بی‌مایه‌تر از آن هستم که بتوانم در این زمینه برای دیگران نسخه‌ای بپیچم؛ اما در حدی که توانسته‌ام پاسخ‌هایی به این دوستان داده‌ام. از این به‌بعد هر از گاهی از میان این پاسخ‌ها یکی را برای انتشار در گزاره‌ها برمی‌گزینم. امیدوارم ایده‌های مطرح شده در این متن‌ها برای خوانندگان عزیز مفید باشد.

این متن در پاسخ دوست جوانی نوشته شد که دوست داشت از هنرش در زمینه‌ی عکاسی و گرافیک برای خلق شغل رؤیایی‌اش استفاده کند و حالا با اندکی حک و اصلاح در گزاره‌ها منتشر می‌شود:

سلام 🙂

من خیلی از هنر سررشته‌ای ندارم؛ اما نکاتی که به‌نظرم می‌رسد را خدمت‌تان عرض می‌کنم:

۱- اولین و مهم‌ترین نکته: موفق‌ترین آدم‌هایی که من می‌شناسم، کسانی هستند که جایی از زندگی یک ریسک بزرگ کرده‌اند، سختی‌های‌ش را تحمل کرده‌اند و به یک موفقیت بزرگ رسیده‌اند. خود من چند سال پیش شرکتی را که در آن می‌توانستم معاون مدیرعامل شوم رها کردم و یکی دو ماهی بی‌کار بودم. اما مدتی بعد ریسکی که کردم جواب داد و به هدفی که داشتم رسیدم: من شغل‌م مشاوره به مدیران است. می‌خواستم بتوانم توان کارشناسی‌ام را مستقیم به مدیران بفروشم و برای خودم کار کنم. خیلی زودتر از چیزی که خودم فکر می‌کردم به هدفم رسیدم. 🙂

۲- در نکاتی که نوشته‌اید یک نکته‌ی مهم وجود داشت: این‌که نگران تأثیر نیازهای مالی روی زندگی‌تان هستید. من می‌خواهم بگویم که اگر چه نیازهای مالی قطعا جزو اولویت‌های زندگی هر فردی در کار کردن هستند؛ اما نباید از ترس آن‌ها تصمیم به رها کردن رؤیاهای‌مان بگیریم. ممکن است به‌صورت مقطعی فشارهایی را تحمل کنیم؛ اما اگر واقعا به موفقیت امیدوار باشیم و اگر در حوزه‌ای کار بکنیم که هم تخصص‌ش را داریم و هم علاقه‌اش را؛ آن وقت موفقیت خیلی زود از راه می‌رسد.

۳- شما در گذشته در رشته‌ی خودتان موفقیت‌های بسیاری داشته‌اید. در دانشگاه‌ خوبی درس خوانده‌اید. هنرمندید! از همه مهم‌تر این‌که هنوز بسیار جوانید. خیلی چیزها را می‌توانید تجربه کنید. همه‌ی ما نقاط قوتی داریم که خاص خود ما است. بنابارین داشته‌های‌تان را مرور کنید! همه‌ی این‌ها می‌توانند خمیرمایه‌های ظهور یک هنرمند بسیار موفق باشند که برای خودش کار می‌کند و کاری را هم انجام می‌دهد که دوست‌ش دارد.

۴- جمع‌بندی نکات یک و دو و سه: من از وضعیت زندگی شما بی‌خبرم؛ اما احتمالا ارزش‌ش را دارد که ریسک کنید و مدتی را آن‌طوری که دوست دارید زندگی و کار کنید (به اولویت زندگی بر کار هم توجه کنید.) من خودم در آن یک ماه و اندی بی‌کاری بعد از سال‌ها تلاش شبانه‌روزی واقعا همان‌طوری که دوست داشتم زندگی و کار کردم. از زندگی‌ام حسابی لذت بردم. فشار عصبی ناشی از کار از دوشم برداشته شد و به این ترتیب بسیاری از مشکلات جسمی‌ام نیز حل شدند! در این دوره‌ی بی‌کاری، گزینه‌های بسیاری را برای آینده‌ی زندگی‌ام کشف کردم که قبلا ـ چون زندگی‌ام و تفکرم کارمندی بود ـ آن‌ها را نمی‌دیدم. طبیعتا در آن دوره درآمدی نداشتم (و واقعا اواخرش دیگر احساس خطر می‌کردم!)؛ اما آن دوره مثل کلاس درسی بود که من را برای یک سال سرشار از موفقیت آماده کرد.

۵- البته نباید فراموش کنید که ریسک‌پذیری تمام ماجرا نیست و تنها تصمیمی سخت برای شروع یک مسیر طولانی است! وقتی که در جهت دلخواه‌تان در زندگی به‌راه افتادید باید بتوانید هم فرصت‌سازی بکنید و هم از فرصت‌ها استفاده کنید. مثلا مدت کوتاهی با یک آژانس عکاسی یا تبلیغاتی به‌صورت مجانی کار کنید تا کیفیت عکس‌های‌تان را ببینند و بعد با شما قرارداد همکاری امضا کنند. یا در چند مسابقه‌ی عکاسی شرکت کنید و برنده شوید تا اسم‌تان به گوش آدم‌ها آشنا بشود. حتی می‌توانید یک سایت اینترنتی (به‌سادگی یک وبلاگ) تأسیس کنید و در آن در مورد تخصص‌تان بنویسید یا عکس‌های‌تان را بگذارید (این‌طوری هم به علائق تئوریک‌تان می‌رسید و هم به علائق عملی‌تان!)

۶- ریسک‌‌پذیری همراه با فرصت‌سازی و فرصت‌جویی اگر چه شرط لازم موفقیت هستند؛ اما شرط کافی نیستند. شرط کافی خیلی خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست: همین امروز شروع کنید و دست به‌عمل بزنید. حالا این شروع کردن می‌تواند خیلی ساده صرفا از “فکر کردن” و “تحلیل شرایط” شروع شود. اما نباید در همین مرحله توقف کنید. کم‌کم سعی کنید روزانه بخشی از زمان‌تان را به کارهایی که دوست دارید انجام دهید، تخصیص بدهید. می‌توانید کارتان را کم‌کم از تمام‌وقت به نیمه‌وقت یا ساعتی تقلیل دهید و به جای آن، روی کارهای مورد علاقه‌تان تمرکز کنید. مطمئنم خیلی زود راه پول درآوردن از کارهای مورد علاقه‌تان را هم پیدا خواهید کرد …

۷- همین اواخر جایی خواندم که فرمول زندگی موفق این‌گونه است:

زندگی موفق = قطعیت + رؤیا + واقعیت

اگر چه واقعیت در اختیار ما نیست و بسیار مهم است؛ اما پذیرش واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی، هنوز می‌توان رؤیاها را به قطعیت رساند!

برای‌تان در رؤیابینی و رؤیاسازی در مسیر آینده‌ی زندگی‌تان آرزوی موفقیت دارم.

دوست داشتم!
۱۱

در طول سالیانی که از عمر گزاره‌ها می‌گذرد، ایمیل‌های بسیاری از دوستان جوان‌ترم دریافت کرده‌ام که از من برای هدف‌گذاری و حرکت در مسیر رسیدن به رؤیاهای‌شان کمک خواسته‌ بودند. البته من کم‌تجربه‌تر و بی‌مایه‌تر از آن هستم که بتوانم در این زمینه برای دیگران نسخه‌ای بپیچم؛ اما در حدی که توانسته‌ام پاسخ‌هایی به این دوستان داده‌ام. از این به‌بعد

“جونینیو که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ هم‌بازی بنزما در لیون بود، در گفت‌وگویی که با رادیو “مون‌کارلو” داشت، گفت: احساس می‌کنم فوتبال اولویت نخست زندگی بنزما نیست. او از نظر کیفی هیچ مشکلی ندارد و یک مهاجم کامل است؛ اما تمرکز لازم را در زمین ندارد. او باید برای درخشش در زمین تلاش بیشتری انجام دهد. برای عملکرد خوب تنها استعداد کافی نیست. یک بازیکن باید استعداد خود را پرورش دهد.” (این‌جا)

جونینیو که با ضربات آزاد خیره‌کننده‌اش قطعا از یاد فوتبال‌دوستان فراموش نمی‌شود، به نکته‌ی بسیار مهمی در مورد موفقیت در دنیای حرفه‌ای اشاره کرده است: تمرکز! بارها و بارها با افرادی مواجه شده‌ایم که از نظر استعداد و دانش هیچ مشکلی نداشته‌اند؛ اما در دنیای واقعی به‌هیچ چیز و هیچ کجا نرسیده‌اند یا این‌که با نقطه‌ی مطلوب فاصله‌ی بسیاری دارند.

تجربه‌ی شخصی من نشان از آن دارد که برای موفق شدن در هر کار و رشته‌ و حوزه‌ای استعداد و دانش حرف آخر را می‌زند. مهم‌ترین عامل “تمرکز” روی انجام یک کار مشخص از نقطه‌ی صفر تا قله‌ی نهایی آن است و گیر اصلی کار هم همین‌جا است. در دنیای امروز، تمرکز گوهر نابی است که به این راحتی‌ها به کسی ندهندش و نتیجه‌اش این است که معمولا نمی‌توانیم هیچ کاری را از آغاز تا انجام پیش ببریم. چند بار فرصت جذابی را در بخشی خالی از بازار دیده‌ایم که می‌توانست تبدیل به کسب‌وکاری بزرگ شود؛ اما حتی کار را آغاز نکرده‌ایم و دیگری با کیفیتی بسیار نازل‌تر از ایده‌ی ما همان کسب‌وکار را راه انداخته و موفق شده است؟ چند بار یاد گرفتن یک مهارت ضروری برای موفقیت در بازار کار یا زندگی را آغاز کرده‌ایم اما به پایان نرسانده‌ایم؟ چقدر تجربیات ناموفق در رسیدن و از آن بدتر راه افتادن برای رسیدن داشته‌ایم؟

شخصا از این تجربیات زیاد داشته‌ام. به حسرت‌های بزرگ زندگی‌ام که فکر می‌کنم، در اغلب اوقات می‌بینم مقصر اصلی خودم بودم که با تمرکز نکردن و تمرکز نداشتن، فرصت بزرگی را از دست داده‌ام و دردناک‌تر این‌جاست که این ماجرا، مدام تکرار می‌شود …

واقعیت دنیای حرفه‌ای‌ها این است که آدم‌های موفق با ناموفق‌ها معمولا جز شانس، وجه تمایز دیگری هم دارند که کنترل آن به‌تمامی در دستان خودشان است. این عامل همان “تمرکز” است که البته به این راحتی‌ها به‌دست نمی‌آید! جدا از این‌که عوامل ضدتمرکز لذت‌بخش ـ همانند: رسانه‌های اجتماعی، گوشی تلفن، بازی، عطش شدید به خبرخوانی، فیلم و سریال و … و به‌صورت کلی آوار حجم بالایی از اطلاعات ـ در دنیای امروز به‌اندازه‌ی کافی خودشان را به زندگی ما تحمیل کرده‌اند، نباید فراموش کنیم که اصولا تمرکز به‌معنی کار کردن است که خودش سخت‌ترین کار دنیا است! همین است که هر روز از “تمرکز” دورتر و دورتر می‌شویم و به‌همین ترتیب از حرکت در مسیر درست برای رسیدن به آرزوها و اهداف زندگی هم دورتر …

اما برای حل مشکل “نداشتن تمرکز” آیا راه‌حلی هم وجود دارد؟ من هیچ راه‌حلی جز تعهد به عوامل بیرونی را نمی‌شناسم. تجربه‌ی عمیقی که از ایجاد گزاره‌ها به‌عنوان یک تعهد بیرونی برای یاد گرفتن و یاد دادن داشته‌ام (این‌جا را بخوانید) به من نشان داده که ایجاد چنین تعهدی می‌تواند باعث شود که ما چه برای چشیدن لذت تحسین دیگران از انجام یک کار توسط ما و چه برای در امان ماندن از گزند حس بد ناشی از پی‌گیری آن کار توسط دیگران، محرک خوبی برای انجام کارها باشد.

برای تمرکز یک راه‌کار دیگر هم هست: عادت! عادت چیزی است که باعث می‌شود بدون هیچ محرک درونی و بیرونی، کاری را در زمان درست و با همان کیفتی که باید، به‌انجام برسانیم. به عادت‌های زندگی‌تان کمی فکر کنید! حال اگر بتوانیم عادت‌های درست کاری ـ مثل خوش‌قولی (رونوشت به خودم) ـ ایجاد کنیم، آن‌وقت “تمرکز” هم تا حدود زیادی به‌صورت خودجوش به‌ بخشی از زندگی ما تبدیل خواهد شد. اهمیت موضوع ایجاد عادت‌های درست تا آن‌جاست که سال ۲۰۱۲ کتابی به‌قلم چارلز داهیگ با عنوان “قدرت عادت” منتشر شد که تا مدت‌ها جزو فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز بود! (ترجمه‌ی بخش‌هایی از ابتدای کتاب را از این‌جا رایگان دریافت کنید.)

“تمرکز” اولین و آخرین عاملی است که برای موفقیت در هر کاری به آن نیاز دارید. شاید تنها عاملی که از فرمول موفقیت شما جا مانده، تمرکز و تداوم تا رسیدن باشد. 🙂

اگر تجربه‌ای از روش‌های ایجاد تمرکز دارید، خوش‌حال می‌شوم آن را با من و خوانندگان گزاره‌ها در پایین همین پست به‌اشتراک بگذارید.

دوست داشتم!
۶

“جونینیو که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ هم‌بازی بنزما در لیون بود، در گفت‌وگویی که با رادیو “مون‌کارلو” داشت، گفت: احساس می‌کنم فوتبال اولویت نخست زندگی بنزما نیست. او از نظر کیفی هیچ مشکلی ندارد و یک مهاجم کامل است؛ اما تمرکز لازم را در زمین ندارد. او باید برای درخشش در زمین تلاش بیشتری انجام دهد. برای عملکرد خوب

“تو می‌توانی موفق بشوی. مگر چه فرقی با این همه آدم موفق تاریخ داری؟ زندگی‌شان را که بخوانی، از امروز تو هزار پله عقب‌تر بودند. مشکلات‌‌شان از تو بیش‌تر بود. موانع‌ زندگی‌‌شان از تو بیش‌تر بود. حتی خیلی از آن‌ها توانمندی‌‌ و استعدادشان هم از تو کم‌تر بود. بنابراین تفکر نمی‌شود و نمی‌توانم را کنار بگذار که اتفاقا می‌شود و می‌توانی. اما این کار یک شرط اصلی دارد: این‌که بخواهی! وقتی واقعا از ته دلت‌ بخواهی، خدای مهربان هم می‌خواهد تا تو به آرزوهای‌ات برسی. و وقتی این اتفاق بیفتد، دنیا هم با تو همراه خواهد شد و تمامی نیروهای طبیعی و غیرطبیعی دست به‌دست هم خواهند داد تا موفق شوی! اما یادت نرود که باید به‌اندازه‌ی کافی صبر داشته باشی تا لحظه‌ی موعود فرا برسد!”

جملات بالا خلاصه‌ای هستند از حرف‌هایی که کتاب‌ها و مقالات موفقیت شخصی و شغلی و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های مربیان و اساتید فن این حوزه قصد دارند به ما بقبولانند. آن‌ها می‌گویند مشکل اصلی ما در موفق نشدن، تفکرات اشتباه ما است. اگر نگاه منفی‌باف و ناامیدی‌مان را کنار بگذاریم و اگر با تمام وجود به‌دنبال آرزوهای‌مان باشیم، “قانون جذب” باعث می‌شود که حتما به آن آرزوهای بزرگ برسیم. این حرف کاملا درست است؛ اما یک نکته‌ی کلیدی در میان هیاهوی “در ستایش از ارزش خوش‌بینی” شنیده نمی‌شود.

درباره‌ی چه سخن می‌گویم؟ نکته‌ای که مورد نظر من است آن‌قدرها هم جدید نیست. در فرهنگ ارزشمند اسلامی ـ ایرانی خودمان ضرب‌المثلی داریم که من زمانی که بچه بودم آن را زیاد می‌شنیدم؛ اما مدت‌ها است آن را از زبان کسی نشنیده‌ام: “از تو حرکت از خدا برکت.” مفهوم ساده‌ی مستتر در این ضرب‌المثل همان چیزی است که در بند قبل از نادیده گرفته شدن آن سخن گفتیم.

“از تو حرکت از خدا برکت.” این یعنی تو تلاش‌ کن تا برسی. تلاش کن تا آرزوهای‌ات محقق شوند. این‌جا اثری از اهمیت “خواستن” دیده نمی‌شود! پس نقش “خواستن” چیست؟ کمی فکر کنید. تلاش بی‌هدف معنایی ندارد و از آن مهم‌تر تلاش بدون خواستن، بی‌نتیجه است. خواستن موتور محرک و انگیزه‌دهنده‌ای است که شما را در مسیر رسیدن به آرزوهای‌تان پیش می‌برد. بنابراین منظور از “خواستن” در الگوهای مختلف موفقیت، همان انرژی اولیه‌ای است که باعث شروع کار شما می‌شود. بنابراین نباید فقط در همان “خواستن” متوقف شد، اول بخواهید و بعد شروع کنید. برای گرفتن تصمیم حرکت به‌سوی تحقق آرزوهای‌تان، لازم هم نیست که صبر کنید تا اتفاق خارق‌العاده‌ای بیفتد یا شما به امکانات خاصی دست پیدا کنید. از هر جایی که می‌توانید شروع کنید، هر کاری را که می‌توانید ـ هر قدر کوچک ـ انجام دهید و در طول مسیر ثابت قدم پیش بروید. روبرو شدن با موانع در این مسیر طبیعی است؛ اما دقیقا در همین نقاط از مسیر شما تا رسیدن به موفقیت است که آن قدرت و انرژی درونی به‌کار شما می‌آید. در این‌جا است که باید به سراغ رؤیاهای زیبای‌تان بروید و با فکر کردن به آن‌ها، دوباره جادوی “خواستن” را در خودتان بیدار کنید. با تجدید انرژی می‌توانید باز هم حرکت به‌سوی رؤیاهای‌تان را از سر بگیرید.

آن‌چه افراد موفق از غیرموفق را متمایز می‌سازد همین‌جا است. موفق‌ها منتظر فراهم شدن شرایط نمی‌نشینند و با کمک انرژی درونی ناشی از خواستن، از هر جایی هستند به راه می‌افتند و عمیقا باور دارند که “رفتن رسیدن است.” اما غیرموفق‌ها همواره منتظر تحقق این شرط و آن شرط می‌مانند و گوشه‌ای می‌نشینند. حتی اگر حرکتی هم بکنند با رسیدن به اولین مانع کوچک و غیرجدی از کاه، کوهی می‌سازند که گذشتن از آن کار هیچ کسی نیست. بنابراین باز بهانه برای نشستن و کاری نکردن فراهم می‌شود!

تجربه‌ی شخصی من نشان‌گر آن است که فرمول موفقیت را می‌توان به این‌صورت خلاصه کرد:

موفقیت = رؤیا + خواستن + نقشه + حرکت + تداوم

شما باید ابتدا رؤیایی داشته باشید. این رؤیا باید آن‌قدر جذاب باشد که فکر کردن به آن شما را سرشار از انرژی و انگیزه بکند. بعد باید تحقق این رؤیا را بخواهید و تفکر “نمی‌شود” را دور بریزید. در این نقطه وقت حرکت کردن فرا رسیدن است. اما قبل از حرکت لازم است بدانید که باید در چه جهتی و چگونه پیش بروید. بنابراین مسیر رسیدن به موفقیت را برای خودتان ترسیم کنید. دیگر وقت راه افتادن است. بروید تا برسید و فراموش نکنید که تداوم در حرکت،  شرط رسیدن است!

دوست داشتم!
۲۷

“تو می‌توانی موفق بشوی. مگر چه فرقی با این همه آدم موفق تاریخ داری؟ زندگی‌شان را که بخوانی، از امروز تو هزار پله عقب‌تر بودند. مشکلات‌‌شان از تو بیش‌تر بود. موانع‌ زندگی‌‌شان از تو بیش‌تر بود. حتی خیلی از آن‌ها توانمندی‌‌ و استعدادشان هم از تو کم‌تر بود. بنابراین تفکر نمی‌شود و نمی‌توانم را کنار بگذار که اتفاقا می‌شود و

پیش از آغاز: حقیقتا این مقاله‌ی نسبتا طولانی یکی از جذاب‌ترین و زیباترین مقالاتی بوده که تا به امروز ترجمه کردم. خواهش می‌کنم وقت بگذارید و تک‌تک کلمات انرژی‌بخش‌اش را بخوانید. پیتر برگمان با نوشته‌های بی‌نظیرش، قطعا یکی از قهرمانان زندگی من است!

نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب

وقتی جیم وولفنزون یک دانشجوی سال دوم در دانشگاه سیدنی بود، یک روز دوستی به نام روپرت بلیگ ـ کاپیتان تیم شمشیربازی دانشگاه ـ از او پرسید که آیا می‌تواند فردای آن روز در مسابقات شمشیربازی دانشگاه‌های کشور در ملبورن مسابقه بدهد؟

جیم گفت: “تو دیوونه شدی. من تا حالا اصلا شمشیر رو لمس هم نکردم!”

اما روپرت دیوانه نبود؛ تنها ناراحت بود. یکی از اعضای تیم او بیمار شده بود و روپرت باید فردی را جایگزین او می‌کرد تا بتواند در آن مسابقات شرکت کند.

یک مسئله‌ی مهم‌تر هم وجود داشت. جیم پول سفر به ملبورن و هیچ شانسی برای موفقیت نداشت.

اما او گفت: “خیلی خوب؛ باشه. یک کاری‌اش می‌کنیم.”، پول سفر را از پدر و مادرش قرض گرفت و هر چیزی را که می‌توانست از هم‌تیمی‌های جدیدش در یک جلسه‌ی تمرین در ملبورن یاد گرفت.

چه داستان عجیبی می‌شد اگر جیم یک استعداد کشف‌نشده بود که همه‌ی رقبای‌اش را می‌برد. اما واقعیت این‌طوری نبود. جیم همه‌ی مسابقه‌ها را بدون کسب حتا یک امتیاز باخت!

اما او هنوز هم در خاطرات خواندنی‌اش “یک زندگی جهانی” می‌نویسد: “من سعی کردم روش‌های جدیدی برای گرفتن امتیاز از حریف ابداع کنم … یادم نمی‌آید قبل از این تجربه، لحظاتی چنین مفرح داشته باشم.”

با وجود باخت‌های‌اش تیم او قهرمان مسابقات شد. و جیم هم برای سال‌ها به شمشیربازی چسبید، به‌شکل ناگهانی در مسابقات شمشیربازی المپیک ۱۹۵۶ شرکت کرد و از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵ رئیس بانک جهانی شد.

اما تجربه‌ی شمشیربازی جیم، چه تأثیری بر زندگی شایسته‌ی احترام اقتصادی و سیاسی او گذاشت؟ همه جور تأثیری.

هر داستان زندگی با معیارهای بی‌نهایت زیادی که بر سرنوشت آن فرد تأثیرگذارند، پیچیده می‌شود. البته گروهی از الگوها وجود دارند که ما معمولا براساس آن‌ها با تجربیات‌مان روبرو می‌شویم. در طول زمان این الگوها، آینده‌ی ما را رقم می‌زنند.

برای بسیاری از ما، الگوهای‌مان می‌توانند خیلی زود در زندگی‌مان روشن شوند. الگوهای جیم ـ چیزهایی که باعث شدند جیم به موفقیت‌های شخصی، اقتصادی و سیاسی قابل توجهی برسد ـ در شکست‌های او در شمشیربازی‌اش نهفته بودند.

اول چند تا اعتراف بکنم: من جیم را مدت زیادی است که می‌شناسم و همیشه شیفته‌ی او بوده‌ام. البته این شیفتگی تنها به دلیل موفقیت‌های‌ او نبوده است؛ بلکه برای یگانگی شخصیت او به‌عنوان یک فرد و به‌عنوان یک ره‌بر بوده است. او همیشه در فهرست کوتاه آدم‌هایی بوده که من همیشه دوست داشتم وقتی بزرگ شدم، مثل آن‌ها باشم. من هنوز هم دارم برای تحقق این آرزو تلاش می‌کنم!

خوب چه الگویی پشت موفقیت جیم بود؟

روان‌شناسان احتمالا بر نوع تربیت او تمرکز می‌کنند. او در فقر بزرگ شد و در ترکیب پویایی از عدم امنیت و آرزومندی که زیربنای بسیاری از داستان‌های موفقیت است، رشد یافت. مربیان راه و روش زندگی (Life Coachs) ممکن است به اشتیاق او برای پذیرش موقعیت‌هایی که از دسترس او خارج بودند و آغوش همیشه باز او برای دریافت کمک از دیگران اشاره کنند. مطمئنا مشاوران هم مدعی می‌شوند که جزیی از این موفقیت بوده‌اند.

اما منبع اصلی موفقیت جیم ذهن تحلیل‌گر او و روش نظام‌مند او برای حل مسائل بود. او خود را وسط یک مهلکه می‌انداخت، موقعیت را ارزیابی می‌کرد، تلاش می‌کرد سیستم را بشناسد و کشف کند که سیستم دارد از این راه به کجا می‌رود. او کم‌ترین تعداد اقداماتی را که بزرگ‌ترین تأثیر ممکن را می‌گذاشتند تعیین می‌کرد و بعد به‌سراغ اجرای آن‌ها می‌رفت.

با این حال احتمالا استادان او در هاروارد با این گزاره موافق‌اند که اگر او واقعا توانایی‌اش را نداشت نمی‌توانست به همه چیز برسد. جیم باهوش و بامهارت بود. او به‌سختی کار می‌کرد و هیچ وقت از یاد گرفتن دست نمی‌کشید. البته داستان سفر او به ملبورن برای شمشیرسازی داستانی دراماتیک است؛ اما موفقیت او به‌عنوان یک شمیرباز ـ و البته یک ره‌بر اقتصادی و جهانی ـ در فاصله‌ی میان آن مسابقات و المپیک نهفته است. او سال‌ها برای بهبود مهارت‌ها و افزایش استعدادش به‌سختی تلاش کرد.

احتمالا الگوی موفقیت جیم در واقع یک معادله است: جیم = شخصیت یگانه + عدم امنیت + آرزومندی + بله گفتن + کمک خواستن + حل مسئله + خوش‌بینی + روابط + قابلیت داشتن. می‌بینید! همان‌طور که گفتم، هر داستان زندگی بسیار پیچیده است!

با این حال هر چقدر بیش‌تر در مورد جیم فکر می‌کنم، بیش‌تر متوجه سادگی موفقیت او می‌شوم. یک نیروی پنهان تصمیم‌گیری او را به پیش می‌برد. این، کلیدِ حل آن معادله بود. بدون این نیرو، استعداد بی‌نظیر جیم به هدر می‌رفت.

این دقیقا کلیدی‌ترین سؤال است.

اغلب انسان‌ها وقتی که موقعیتی جدید، برداشتن گام بعدی یا تصمیم‌گیری را بررسی می‌کنند، می‌پرسند: “آیا موفق خواهم شد!؟”

اما جیم سؤال دیگری پرسید: “آیا ارزش ریسک‌اش را دارد؟”

تفاوت میان این دو سؤال تفاوت میان هیچ وقت شمشیربازی نکردن و شمشیربازی در المپیک است. وقتی روپرت از جیم خواست تا در مسابقات قهرمانی شرکت کند، هیچ شانسی برای موفقیت وجود نداشت. شکست، نتیجه‌ای غیرقابل اجتناب بود. اما آیا ارزش ریسک‌اش را داشت؟ برای جیم مطمئنا بله.

رویکرد جیم در زندگی پذیرش ریسک‌ها، یادگیری از آن‌ها و استفاده از این دانش برای درک و تحلیل ریسک بعدی بود. شکست جزیی غیرقابل انکار از استراتژی او است.

ریسک‌پذیری واقعا نیازمند شکست است. شما باید به‌اندازه‌ی کافی از شکست بترسید تا به‌سختی کار کنید و از روبرو شدن با ریسک‌ها سربلند بیرون بیایید؛ اما در عین حال نه این‌قدر که باعث شود از همان ابتدا هیچ ریسکی نکنید. اگر از عینک یادگیری نگاه کنیم، شکست حداقل به‌اندازه‌ی موفقیت مفید است. کار کردن روی چیزهایی که مطمئن هستید به‌سرانجام می‌رسند، چیزهایی را که می‌توانید به آن‌ها برسید به‌شدت محدود می‌کنند. به‌جای آن ریسک‌پذیر باشید و ببینید چه رخ می‌دهد.

پس از پایان دوره‌ی ریاست‌اش بر بانک جهانی، رئیس جمهور وقت ایالات متحده جورج بوش پسر از او خواست تا نماینده‌ی ویژه‌ی او در مذاکرات صلح خاورمیانه با محوریت مسائل نوار غزه باشد. اگر او می‌پرسید که “آیا نتیجه‌بخش است؟” هرگز با چنین کاری موافقت نمی‌کرد. اما به جای آن او تنها سؤالی را که مهم بود پرسید: “ارزش‌اش را دارد؟” و آن پست را پذیرفت.

منبع

دوست داشتم!
۹

پیش از آغاز: حقیقتا این مقاله‌ی نسبتا طولانی یکی از جذاب‌ترین و زیباترین مقالاتی بوده که تا به امروز ترجمه کردم. خواهش می‌کنم وقت بگذارید و تک‌تک کلمات انرژی‌بخش‌اش را بخوانید. پیتر برگمان با نوشته‌های بی‌نظیرش، قطعا یکی از قهرمانان زندگی من است! نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب وقتی جیم وولفنزون یک دانشجوی سال دوم در دانشگاه