«آرامش واژه قدرتمندی است. آن موضوع چیزی نیست که پاک شود. قهرمانی در جام جهانی رؤیایی بود که از کودکی دنبال می‌کردم و در آمریکا طوری تمام شد که هرگز فکرش را نمی‌کردم. نمی‌دانید چند بار برای بازی در فینال رؤیاپردازی کرده بودم که گل بزنم و با ایتالیا قهرمان شوم. به جای آن قطار آرزوها وارونه حرکت کرد. فکر می‌کنم در آن لحظه در بحران هستید اما همچنین باید تصمیم بگیرید در آینده می‌خواهید چه کسی باشید: می‌توانید در تمام زندگی برای خودتان متأسف باشید یا می‌توانید سرتان را بلند کنید، به جلو نگاه کنید و به رستگاری برسید. آن تصمیم باعث می‌شود در آینده چه کسی خواهید بود. از این نظر بخواهم نگاه کنم، بله آن یک لحظه برای رشد بود.» (روبرتو باجو درباره‌ی لحظه‌ی تراژیک خراب کردن پنالتی در فنیال جام جهانی ۱۹۹۴؛ این‌جا)

به‌نظر من، نمادین‌ترین لحظه‌ی تاریخ فوتبال، همین عکس بالا است: لحظه‌ای که روبرتو باجو، الماس درخشان و بی‌بدیل آتزوری، پنالتی را به آسمان کوبید و تیم ملی برزیل، به‌جای ایتالیای زیبای آریگو ساکی، قهرمان جام جهانی ۱۹۹۴ شد. فوتبال از این لحظات، بسیار داشته و خواهد داشت؛ اما جادوی «دم‌اسبی» چیزی است که حداقل من فکر می‌کنم هیچ‌وقت و هیچ‌جای دیگر، قابل تکرار نخواهد بود. این عکس، سراسر غم است و شکستگی. وقتی دنیا روی سرت خراب می‌شود. وقتی می‌بینی برای رسیدن به رؤیای‌ت همه‌ی جان‌ت را گذاشتی؛ اما نشد. این همان‌جایی است که زندگی و دنیای نامهربان، نشان‌ت می‌دهند که گویی همواره و همیشه برای نابود کردن‌ت، غاقل‌گیری دردناکی را در چنته‌ی خویش، پنهان نموده‌اند …

حتی اگر بعد از این رویداد، باجو از فوتبال خداحافظی می‌کرد یا مثل مارادونا به‌سراغ خودتخریبی می‌رفت هم کسی بر او خرده نمی‌گرفت. اما او بلند شد، ایستاد و جنگید و در جام جهانی ۱۹۹۸ هم حاضر شد؛ سالی که آن‌قدر در رده‌ی باشگاهی درخشید که زنده‌یاد استاد چزاره مالدینی، نتوانست روی نام او قلم قرمز بکشد. باجو حتی در بازی یک چهارم نهایی می‌توانست با زدن گل برتری به فرانسه، آن‌ها را از بازی‌ها هم حذف کند و دوباره تبدیل به قهرمانی بی‌بدیل شود؛ اما باز هم نشد! با این حال او زنده ماند و ادامه داد و به‌همین دلیل به‌صورت شخصی برای من، او یکی از تکرارنشدنی‌ترین اسطوره‌‌های تاریخ فوتبال است که شاید در زمین، آن‌قدر که حق‌شان بود، برنده نشدند؛ اما در بازی تاریخ، طلایی‌ترین مدال‌ها بر گردن آن‌ها آویخته شد (همانند بزرگانی چون: باتی گل، فرانچسکو توتی، خاویر زانتی و …)

عنوان این نوشته، مصرعی است از غزلی سروده‌ی فاضل نظری که فکر می‌کنم این دو بیت آن، خلاصه‌ای جذاب از آنی باشد که روبرتو باجو در مصاحبه‌ی بالا به آن اشاره کرده است:

دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان می‌رسد
شاد باش! این رنج بی پایان به پایان می‌رسد

گرچه گاهی تندبادی شاخه‌ای را هم شکست
سرو می‌ماند ولی توفان به پایان می‌رسد!

باجو نه‌تنها حرف‌ش را زد، بلکه خود او مصداقی است از آن‌چه می‌گوید: در هم‌شکستگی را بپذیر، به جلو نگاه کن، بلند شو و دوباره گام بردار. آرامش، خودش به‌سراغ تو خواهد آمد!

دوست داشتم!
۳

«آرامش واژه قدرتمندی است. آن موضوع چیزی نیست که پاک شود. قهرمانی در جام جهانی رؤیایی بود که از کودکی دنبال می‌کردم و در آمریکا طوری تمام شد که هرگز فکرش را نمی‌کردم. نمی‌دانید چند بار برای بازی در فینال رؤیاپردازی کرده بودم که گل بزنم و با ایتالیا قهرمان شوم. به جای آن قطار آرزوها وارونه حرکت کرد. فکر

شادی، رضایت از زندگی و آرامش، گم‌شدگان زندگی این روزهای ما هستند. در مسیر زندگی آن‌چنان با چالش‌های بزرگی مواجهیم که تفکر بلندمدت و نگاه به آینده برای‌مان غیرممکن به‌نظر می‌رسد. با این حال متفکران و نویسندگان حوزه‌ی خودیاری به ما آموخته‌اند که تحول مثبت در زندگی و به‌دست آوردن حس خوب نسبت به خودمان و دنیا، با رضایت از داشته‌ها و تلاش برای گام برداشتن رو به جلو (حتی یک گام کوچک) به‌وجود می‌آید.

این‌جا ۷ سؤالی ارائه می‌شوند که با پرسیدن آن‌ها می‌توانیم تغییری مثبت ـ حتی کوچک ـ در زندگی امروزمان ایجاد کنیم:

  1. چگونه می‌توانم زندگی‌ام را در همین امروز در سال آینده متفاوت با امروز کنم؟ به‌عنوان مثال اگر همین امروز یاد گرفتن یک مهارت جدید مانند زبان خارجی را شروع کنم، آیا سال آینده همین امروز، فردی با مزیت رقابتی بیشتر در بازار کارْ نسبت به امروزم نخواهم بود؟
  2. در مورد چه چیز یا چیزهایی در زندگی شکرگزار هستید؟ داشته‌هایی در زندگی‌مان هستند که اهمیت آن‌ها را در نگاه اول درک نمی‌کنیم؛ اما در سخت‌ترین روزها هم همراه و یاری‌گر ما برای ادامه دادن هستند. خانواده، دوستان و روابط انسانی شاید از مهم‌ترین مثال‌های آن‌ باشد.
  3. چه کار خوبی می‌توانم همین امروز برای دیگری انجام بدهم که حال وی را خوب کند و حس خوبی به او بدهد؟ محبت به دیگران، هزینه‌ای ندارد؛ اما خوب کردن حال دیگران در خوب کردن حال خودمان، اثری بی‌مانند دارد. این سؤال را می‌توان حتی این‌گونه هم پرسید که دوست دارم مردم در مراسم یادبود من پس از مرگ‌م در مورد من چه بگویند؟
  4. چقدر در مورد افکار دیگران در مورد خودم نگرانی دارم؟ شاید بتوانیم این پرسش را به‌گونه‌ی دیگری هم بپرسیم: چقدر خودم را دوست دارم و از این انسانی که هستم و از روش زندگی‌ام آن‌چنان که می‌پندارم درست است، رضایت دارم و نظر دیگران در این زمینه چقدر روی نظر من تأثیرگذار است؟
  5. برای سرمایه‌گذاری روی پرورش و بهبود روابط انسانی خود با دیگران چه می‌توانم بکنم؟ پرورش روابط دوستانه در زندگی انسان علاوه بر به‌دست آوردن احساس خوب، برای تعالی‌جویی و پیشرفت کردن هم مهم است. آیا دوستانی دارید که برای شما الگو محسوب بشوند؟ یا دوستانی که به شما برای پیشرفت، انگیزه بدهند و یاری برسانند؟
  6. همین اکنون و همین امروز، چطور می‌توانم تفریح کنم؟ کار کردن برای پیشرفت، ضروری است؛ اما تعادل میان کار و زندگی شخصی از جمله با پرداختن به کارهایی که به شما روحیه و انرژی می‌بخشند و حال شما را خوب می‌کنند، هم موضوعی غیرقابل انکار برای افزایش کیفیت زندگی است. در جهانی طاقت‌فرسا که اضطراب ـ این حس درونی و دشمن خانگی انرژی روحی و ذهنی ـ تبدیل به عنصری بدیهی در زندگی شده، پیدا کردن راه‌هایی که حتی اندکی سطح انرژی شما را بالاتر ببرند، برای «تاب‌آوری» امری بسیار حیاتی است.
  7. بزرگ‌ترین اشتباه من چه بوده و پیامد آن در زندگی‌ام چه بوده است؟ همه شنیده‌ایم که اشتباه کردن، بخشی جدایی‌ناپذیر از موفقیت است. اما شاید فکر کنیم این برای دیگران است و اشتباهات‌ من، از آن نوعی که باعث موفقیت می‌شوند، نبوده نیستند. اما اگر کمی فکر کنیم، حتما رد پررنگی از تأثیر اشتباهات بزرگ زندگی‌مان را در موفقیت‌های بعد از آن پیدا خواهیم کرد.

منبع

دوست داشتم!
۳

شادی، رضایت از زندگی و آرامش، گم‌شدگان زندگی این روزهای ما هستند. در مسیر زندگی آن‌چنان با چالش‌های بزرگی مواجهیم که تفکر بلندمدت و نگاه به آینده برای‌مان غیرممکن به‌نظر می‌رسد. با این حال متفکران و نویسندگان حوزه‌ی خودیاری به ما آموخته‌اند که تحول مثبت در زندگی و به‌دست آوردن حس خوب نسبت به خودمان و دنیا، با رضایت از