از سالها قبل موضوع تبعیض نسبت به زنان در محیط کار ـ بهویژه در زمینهی حقوق و دستمزد ـ برای من بسیار مهم بوده است. اولین باری که با این موضوع مواجه شدم، زمانی بود که خواهران عزیزم تازه شاغل شده بودند و من ـ که هنوز دانشجوی کارشناسی بودم ـ میدیدم با وجود دانش و تخصص بالا و تلاش زیادی که میکنند، چقدر حقوق پایینی در قیاس با همتایان مردشان دریافت میکنند و این تازه جداست از مشکلات دیگری که برای زنان در تمامی دنیا وجود دارد. وقتی خودم شاغل شدم هم که با وضوح با این ماجرا مواجه شدم و میدیدم چقدر راحت تواناییها و تجربیات یک همکار خانم من نسبت به همکار مردِ ضعیفترش نادیده گرفته میشود.
در همین راستا بود که چند وقت پیش مقالهای را با عنوان جنسیت نباید مهم باشد ولی هنوز هست در این زمینه ترجمه کردم. در آن مقاله شواهدی در مورد شکاف قابل ملاحظهی جنصیتی میان مردان و زنان در محیطهای کاری ارائه شده بود. اخیرا این مقالهی سایت مدرسهی مدیریت وارتون دانشگاه پنسیلوانیا را دیدم که با رویکرد جالبی علت وجود این تبعیض را در حوزهی درآمد بررسی کرده بود. بنابراین در این پست خلاصهای از مقالهی ماتیو بدیول و رکسانا باربالسکو را برایتان مینویسم:
۱- فرض اصلی نویسندگان این بوده که علت اصلی عدم حضور زنان در شغلهای پردرآمد در قیاس با زنان این است که زنان برای این شغلها درخواست کار ارائه نمیدهند. آنها این فرضیه را در عمل به این شکل میآزمایند: از تعدادی زن و مرد که قرار بود وارد یک دورهی یک سالهی MBA شوند، پرسیدند قصد دارند بعد از فارغالتحصیلی در چه شغلی مشغول بهکار شوند؟ این سؤال در سه مرحلهی دیگر هم از افراد پرسیده میشود: بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی، بعد از ارسال درخواست کار برای کارفرماها و در نهایت پس از پذیرفته شدن و شروع بهکار در یک شغل مشخص. اگر چه در ابتدای شروع به تحصیل در دورهی MBA میزان اطمینان زنان و مردان نسبت به موفقیت در گرفتن شغل دلخواهشان مساوی بود (بهاستثنای فعالیت در زمینهی بانکداری سرمایهای)، در نهایت فرضیهی تحقیق تأیید میشود.
۲- نویسندگان برای تببین علل وقوع چنین وضعیتی مدلی طراحی میکنند که شامل سه عامل تأثیرگذار بر تصمیم متقاضیان برای ارائهی درخواست کار مربوط به یک حوزهی کاری است. این سه عامل عبارتند از:
الف ـ ترجیحات متقاضی در زمینهی آنچه از شغلش میخواهد (مثلا حقوق مکفی، انعطافپذیری و …)؛
ب ـ تعریف و دیدگاه سنتی جامعه در مورد ویژگیهای فرد شاغل یک شغل مشخص؛
ج ـ میزان اطمینان فرد نسبت به موفقیت در آن شغل.
طبق تحلیل آنها سه عامل مذکور به شکل زیر روی تصمیم زنان برای عدم ارسال درخواست کار مربوط به مشاغل پردرآمد تأثیرگذار است:
الف ـ ترجیحات: زنان اغلب مشاغلی را ترجیح میدهند که در آنها توازن میان زندگی شغلی و شخصی وجود داشته باشد. بنابراین آنها برای فعالیت در والاستریت و شرکتهای مشاوره (که با استرس و حجم بالای کار و حتی سفرهای طولانیمدت همراه هستند) تمایلی نشان نمیدهند.
ب ـ تعریف از شاغل: بهصورت سنتی بسیاری از صنایع، مردانه محسوب میشوند و در نتیجه زنان برای کار در آنها درخواست کار نمیدهند و بهسراغ صنایعی میروند که از گذشته زنان، بیشتر در آن صنایع مشغول بهکار بودهاند.
ج ـ احتمال موفقیت: زنان فکر میکنند در گرفتن شغل در مشاغلی مانند بانکداری سرمایهای موفق نخواهند شد. بنابراین اصلا برای این مشاغل اقدام نمیکنند (این در حالی است که پروفسور بیدول میگوید زنانی که اقدام میکنند بهاندازهی مردان موفقاند!)
۳- نکتهی جالب اینجاست که اگر چه قوانینی وجود دارند که شرکتهای فعال در صنایع پردآمد را به استخدام زنان ملزم میکنند، اما این قوانین شرکتها را به گماشتن زنان در مشاغل پردآمد یا ارتقای زنان به پستهای ردهی بالای سازمانی مجبور نمیکنند!
۴- نکتهی جالب دیگر این است که سازمانهای فعال در صنایعی که زنان در آنها کمتر بهکار مشغولاند، بهدلیل کم بودن حضور زنان در سازمان خود، تمایلی به تغییر دادن خود بهشکلی که با اولویتهای شغلی زنان سازگار شوند، ندارند.
۵- نویسندگان تأکید دارند که نتایج تحقیق آنها بر گروهی محدود از افراد بامهارت و دانشآموختهی MBA تأکید دارد و برای تأیید کامل نظریهی آنها لازم است تحقیقات بیشتری صورت پذیرد.
۶- نکتهی آخر هم اینکه مردان معمولا هیچ گزینهای جز داشتن بالاترین درآمد ممکن را ندارند. اما برای زنان لزوما اینطور نیست.
پ.ن. این مطلب قبلا در “سایت زنان و قوانین در جوامع مسلمان” اینجا منتشر شده است.