“آرزو” کلیدواژهی غریب زندگی ما است. از یک سو رؤیای رسیدن به رؤیاها شیرین و دوستداشتنی است و از سوی دیگر، راه رسیدن به آنها سنگلاخ و دشوار است. بهراه افتادن در این راه، ترسناک بهنظر میرسد …
ترس را میتوان در ادبیات علم مدیریت معادل ریسک در نظر گرفت. ریسک یعنی احتمال وقوع اتفاقات پیشبینی نشدهای که میتواند باعث بروز ضرر یا منفعت برای ما شود. همانطور که میبینید ما ریسک مثبت هم میتوانیم داشته باشیم. اما بهدلیل ویژگیهای شناختی ذهن بشر (و احتمالا برای حفظ بقا) جوری ساخته شدیم که معمولا فقط ریسکهای منفی و خطرها را میبینیم. اما درست است که در حرکت بهسوی رؤیاهایمان با ریسک و ترس مواجهیم؛ اما از کجا معلوم که این ریسک از جنس ریسکهای مثبت نباشد؟
واقعیت این است که کلید خوشبختی در دستان خود ماست تا با آن بتوانیم قفلهایی که بر ذهن و فکر و شایستگیهایمان زدهایم باز کنیم. تنها کافی است ریسک ـ چه از نوع مثبت و چه از نوع منفی ـ را بپذیریم و حرکت را بهسوی دستیابی به اهدافمان آغاز کنیم. اما حتا با پذیرش ریسک هم هنوز یک مشکل اساسی دیگر پیش روی ما است: اینکه میخواهیم شروع کنیم، میدانیم که میتوانیم و حالا دیگر ریسکها را هم بهجان میخریم، حتی کار را شروع هم میکنیم؛ اما حرکتمان کند است و آن کارهایی را که باید را انجام نمیدهیم. مشکل بیعملی یکی از دامهای مهم در راه بهسرانجام رساندن رؤیاهای بزرگ زندگی است. طبیعتا باید از جایی شروع کنیم و کارهایی را انجام دهیم تا در مرحلهی بعد بتوانیم کارهایی را که میتوانیم خودمان انجام بدهیم و برای باقی کارها از دیگران کمک بگیریم. اما با وجود دانستن این نکتهی مهم اما ساده، باز هم کاری نمیکنیم و حتی زمانی که کار خاصی نداریم هم بیشتر وقتمان را به بطالت میگذارنیم. چرا؟ بیایید تعارف را کنار بگذاریم و با خودمان روراست و بیرحم باشیم. چند عامل مهم در این مرحله روی کار ما تأثیرگذار هستند:
- تنبلی: کار کردن سخت است دیگر و تنبلی بسیار آسان! معمولا وقتی که بخواهی کاری جدی انجام بدهی، هزار و یک بهانه جور میکنی برای اینکه حتا آن کار را آغاز هم نکنی. شروع کردن انجام کارها، سختترین کار دنیا است.
- اولویت قائل نبودن: ما همیشه کارها و پروژههای کاری و شخصی و داوطلبانهای داریم که زمان زیادی از وقت ما را به خودشان اختصاص میدهند و از آنجایی که یا در کوتاهمدت برایمان درآمدزا هستند یا اینکه حس خوبی در ما ایجاد میکنند، اولویت اول ما، وقت گذاشتن روی آنها است.
- ضعف در مدیریت احساسات: همهی ما انسان هستیم و گرفتار توفانهای احساسی! در چنین شرایطی کار کردن سخت است و ممکن است حتی باعث تعویق چند روزهی کارها شود.
تجربه نشان میدهد که در پس همهی این عوامل، یک عامل دیگر قرار دارد که سه عامل بالا تنها پوستهای برای آن محسوب میشوند. اصل داستان این است که رؤیاهای بزرگ زندگی ما همانند یک گل و گیاه هستند: گیاهی که باید کاشته شود و از آن مراقبت شود تا به میوه و نتیجه برسد. شازده کوچولو که یادتان هست؟ شازده کوچولویی که تمام زندگیش را وقف مراقبت از گلش کرده بود و حتا زمانی که پای به زمین گذاشت هم تمام فکر و ذکرش گلش بود. ما هم باید چنین باوری را در خودمان بهوجود بیاوریم.
بیایید کمی صریحتر باشیم. “مسئولیتپذیری” کلیدواژهی گمشدهی اصلی زندگی ما است. البته طبیعتا اینگونه نیست که ما در زندگیمان بهصورت کلی مسئولیتپذیری نباشیم؛ اما به هر حال در مورد بهثمر رساندن رؤیاهایمان چندان حس مسئولیتی نداریم! چرا؟ چون وقتی چیزی در حد یک ایده است و هنوز تبدیل به تعهدی در دنیای بیرون از وجود انسان نشده، مجبور کردن خود به وقت گذاشتن روی آن، اصلا کار سادهای نیست. مغز انسان در انتخاب میان ملموس و ناملموس بهصورت پیشفرض و خودکار طرف چیزهای ملموس را میگیرد.
خلاصهی راز حرکت در مسیر رؤیابینی و رؤیاسازی این است: کشف کن که هستی و قرار است به کجا برسی. بعد مسئولیت رؤیاهای خودت را بپذیر، دست بهکار شو و هر کاری که لازم است را انجام بده، جلو برو، در برابر حسهای منفی خودت و دیگران مقاومت کن، باز هم جلو برو و ناگهان روزی میرسد که میبینی آرزویی که سالها خواباش را میدیدی، خیلی زودتر از آنی که فکر میکردی محقق شده است!