همهی ما هر روز در زندگی و کارمان با مسائل گوناگونی مواجهیم که لازم است آنها را حل کنیم. بعضی از این مسائل، کوچک و پیشِ پا افتادهاند و برخی دیگر، چالشبرانگیز و پیچیده. در این میان نباید این را هم فراموش کنیم که بسیاری از مسائل را خودمان ناآگاهانه ـ و حتی آگاهانه ـ ایجاد میکنیم: تصمیمگیری اشتباه، اطلاعات ناقص در مورد یک موضوع، ضعف در تعاملات انسانی و بسیاری از ضعفها و اشتباهات دیگر جزو دلایل پیش آمدن مسائل برای ما در زندگی محسوب میشوند.
در مواجهه با مسائل انسانها روشهای گوناگونی را بهکار میگیرند: روشهای علمی، منطقی ـ ریاضی، شهودی ـحسی و مهمتر از همه تجربی جزو مهمترین الگوهای حل مسئله برای ما محسوب میشوند. نکتهی کلیدی آن است که این روشها همگی خود مبتنی بر تجربیات جمعی و فردی ما انسانها هستند و در نتیجه متأسفانه هیچ کلیدی برای حل تمامی مسائل دنیا وجود ندارد. با این حال از آنجایی که یاد گرفتهایم برای مسائل از روشهای مشخصی استفاده کنیم و از آنجایی که در بسیاری از موارد آن روشها پاسخگوی حل مسئله بودهاند، بنابراین پیشفرضمان این است که مسائل را همیشه میتوان با همین روشها حل کرد. و امان از زمانی که روشهای حل مسئلهای که آموختهایم و تجربه کردهایم جواب نمیدهند …
روانشناسی تصمیمگیری (همان موضوعی که میتوانید در این کتاب و این کتاب با آن آشنا شوید) بهدنبال تلنگر زدن به ما در همین زمینه است: اینکه تا چه اندازه قدرت ذهنیِ بهظاهر بیپایانِ بشر در معرض انواع خطاهای آشکار و پنهان قرار دارد. این موضوع را میتوان به حل مسئله نیز تعمیم داد: چه بسیار روشهای حل مسئله که در زندگیمان داریم از آنها استفاده میکنیم و در ماهیتِ خود دچار انواع خطاها هستند.
در چند وقت اخیر تلاش کردم کمی به روشهای حل مسئلهام نگاه تحلیلیتر داشته باشم. نتایج این تحلیل را کمی (!) مطالعه ترکیب کردم و نتیجهاش شد مجموعهای از خطاهای ذهنی ما در هنگام انتخاب روش حل مسئله و تلاش برای حل مسائل که در قالب گزارههای نامعتبر (!) زیر آنها را خلاصه کردهام:
- اینجا چراغی روشن است! خیلی وقتها ما روی حل مسائلی کار میکنیم که حل شدنشان هیچ اتفاق مثبتی را برای خودمان و دنیا رقم نمیزند. عمرِ محدودمان را که در نظر بگیریم، احتمالا صورت خیلی از مسائل برایمان محو خواهد شد.
- هر عملی را عکسالعملی است، مساوی و در جهت مخالف! متأسفانه همهی مسائل قرار نیست حل شوند. خیلی از آنها را باید به زمان واگذار کرد. بسیاری دیگر را نیز باید بهدست فراموشی سپرد. با برخی دیگر نیز باید کنار آمد. هنرِ “رها کردنِ بهموقعِ” مسائل حلنشدنی، خود، هنری است که بهدست آوردنِ آن یکی از کلیدهای خوشبختی در زندگی است.
- قصهی پرغصهی قفلها و شاهکلیدها! همهی مسائل با یک روش قابل حل نیستند! و البته خبر بدتر این است که همهی مسائل را نمیتوانیم با راهحلهایی که بلدیم حل کنیم. ناامیدترتان بکنم؟ همهی مسائل راهحلهای شناخته شده ندارند!
- چشمها را باید شست! احتمالا حالا که بندهای قبلی را که خواندهاید دارید به این فکر میکنید که هر چه در مورد حل مسئله میدانید و تجربه کردهاید بههیچ دردی نمیخورد و باید آنها را دور بریزید و دنبال روشهای نبوغآمیز و راهحلهای دیوانهوار باشیم (الون ماسک را که دیدهاید؟) اما خودمانیم: ما که نابغه نیستیم! نکتهی کلیدی همینجا است. ما در لفظ خودمان را نابغه نمیدانیم؛ اما در مقام عمل چرا! به این فکر کنید تا بهحال چند بار شده که بخواهید برای متفاوت بودن از دیگران و روش حل مسئلهشان، یک روشِ عجیب و غریب برای حل مسئله ابداع کنید؟ 🙂
- “چرا”ی این چراها؟ خیلی از وقتها رویکرد ما به مواجهه با مسائل صرفا نشستن و اندیشیدن به این است که چرا این مسئله اساسا برای من یا ما پیش آمد. این البته بسیار هم در جای خودش خوب است؛ اما اساسا این کار در جامعه کارویژهی فیلسوفان است. بنابراین اگر فیلسوف نیستید (یا نمیخواهید باشید) کمی از ابعاد فلسفیِ حل مسئله بکاهید و به ابعاد واقعی آن هم بپردازید!
- ماهیِ ما همچنان محروم از ساحل مانده است! واقعیت این است که با وجودِ تمامی مشکلاتِ موجود بر سر راهِ حل مسائل، همچنان افقِ زندگی را باید روشن دید. مسئله برای حل کردن است؛ چه بشود و چه نشود. بنابراین با اولین و دومین و … هزارمین راهحل هم ناامید نشوید؛ مگر اینکه دلیلی منطقی برای حلنشدنی بودن مسئله بیابید. اگر مسئله تا الان حل نشده، دلیلی ندارد که روزی دیگر و حتی همین امروز یا فردا حل نشود. 🙂
- گرفتارانِ صورت را، امیدِ رستگاری نیست! اما یک نکتهی خیلی مهم که خیلی وقتها آن را نادیده میگیریم، در واقع کلید اصلی حل بسیاری از مسائل بهحساب میآید: آیا اساسا مسئلهای وجود دارد یا من دارم مسئلهای را میسازم؟ اگر این سؤال را در میانهی کلنجار رفتن با یک مسئلهی بغرنج از خودتان بپرسید، ممکن است حتی متوجه شوید که مسئله از اساس، چیز دیگری است! خلاصه کنم: اینکه من فکر میکنم مسئلهای هست که باید حلش کنم، لزوما به این معنی نیست که واقعا هم مسئلهای وجود دارد.
شاید یکی از بهترین پیشنهادات برای حل مسئله را خانم ماری انگلبرایت ارائه داده باشد: “اگر چیزی را دوست نداشتید، تغییرش بدهید. اگر نتوانستید تغییرش بدهید، روش فکر کردن در مورد آن را عوض کنید.” خیلی وقتها احتمالا مشکل اصلی در راهِ حلِ مسئله، نوع نگرش ما به خود مسئله است.