یادداشت ورود به سال نو، باید خیلی زودتر از این نوشته میشد؛ اما در این روزگارِ قرنطینه، دست و دلم چندان به نوشتن نمیرود. بههر حال بسمالله. 🙂
چرخ روزگار باز هم آنقدر چرخید تا روز از نو شد و نوروز آمد. نوروزِ عجیبِ «کرونا زده» که شاید طبیعیترین پایان بر یکی از مصیبتبارترین سالهای زندگی معاصر ما ایرانیان بود: سالِ ناجوانمرد ۱۳۹۸ که پاییز و زمستانش، هر چه در توان داشتند بر سر ما غم و درد و اضطراب فرو ریختند (در یادداشت نوروز ۹۸ نوشته بودم: سال ۱۳۹۷ سال ناجوانمردی بود که قرار نبود اینقدر سخت باشد. اما ما مثل همیشه از سختیها جان بهدر بردیم و حالا قویتر شدهایم! بهنظر نمیرسد حداقل روی کاغذ، سال جدید بتواند رکورد جدیدی را در زمینهی چگالی اتفاقات بد بهثبت برساند! اشتباه میکردم … گویی ناجوانمردی، در ذاتِ این سالهای زندگانی ما است!) اما خوشبختانه زورِ تقویم، همچنان بیشتر از روزگار بیشتر است و با رسیدن سالِ نو، میشود باز هم به روزهایی بهتر اندیشید و دست به دعا برداشت برای رسیدن روزهایی بهتر برای ایران و ایرانیان و جهان و جهانیان که حداقل بساط این بیماریِ همهگیرِ موذیِ ترسناک، از زندگی انسانِ مدعیِ فتح کهکشان، جمع شود! (هر چند که روزگار بعد از پایان همهگیری کرونا هم روزکار غریبی است که از آنچه پیش میآید، چیزی نمیدانیم!)
برگردیم به بحث اصلیمان. سال ۱۳۹۸ برای من در ادامهی سال جذابِ ۱۳۹۷، سالی سرشار از شگفتی و روزهای روشن بود. بعد از بستن پروندههای دردناک و آموزندهی گذشتهی زندگی کاری، رود خروشان زندگی، مرا بهشکل شگفتانگیزی از دلِ یک تونل تاریک، به یک دشتِ سرسبز و آفتابی کشاند. شگفتانگیزتر اینکه در این طیِ طریق، من، جز مسافرِ مشاهدهگری که در هر گام تنها کاری را که به او محول شده انجام میدهد، نقشی نداشتم و واقعا هیچ تفسیری جز لطف خدای مهربان و بزرگ برای این راهپیمایی دلچسب در طول سالی که گذشت، نمیتوانم داشته باشم. سالی که به چند آرزوی چندین سالهام رسیدم، جرأت و امکان شروع کارهایی را پیدا کردم که رؤیای آنها را سالها است در ذهنم دارم (و در مسیر اجرای برخی از آنها بارها و بارها زمین خوردهام) و البته به تعریفی جدید از خودم و تخصصم و آیندهی کاریام دست پیدا کردم. حالا میدانم که کجای این دنیا هستم، قرار است چه مأموریتی را دنبال کنم، به کجا میخواهم برسم و البته از چه مسیری قرار است برسم. خوشحالم که این روزها دوباره انگیزهی پرداختن به بعضی کارهای معطلماندهی این سالها از جمله نوشتن مستمر در گزارهها را نیز دارم کمکم بهدست میآورم.
سال ۱۳۹۸ با این اوصاف برای منِ ۳۵ ساله، نقطهی عطفی بود که در سال ۱۳۹۹ ـ آخرین سال قرن شمسی ـ میتواند به تحولات بسیاری در زندگی شخصی و کاری بیانجامد. تحولاتی که بهوقتش برای شما هم در مورد آنها خواهم نوشت. 🙂
سال ۱۳۹۸ با این حال مثل هر زمان دیگری از زندگی، دستاندازهای کمی هم نداشت، با این حال در این سال به پذیرش این اصلِ اساسی هم رسیدم که درونِ پرتلاطمِ آدمی، گاهی برای تنوع هم که شده نیاز دارد غمگین باشد، بیحوصله و بیانگیزه باشد، آینده را تیره و تار ببیند و و هیچ کاری نکند. با کنار آمدنِ با خودِ غمگین و ناامید و خشمگین، میتوان به صلحی درونی رسید که با پایان یافتنِ دورههای سقوط به تهِ چاهِ زندگی و بازیابی انرژی و انگیزهی درونی، بسیار بهکار انسان میآید!
و اینک، در روزهایی که بهار را از راهِ دور نظارهگریم (من آمدن بهار را وقتی باور کردم که بهجای قارقارِ کلاغِ بدصدای پارک روبرووی منزلمان، نغمهی مرغِ خوشخوانی را از پنجرهی اتاقم شنیدم!)، امیدِ آن را داریم که دمِ گرم مسیحایی بهار، همانگونه که طبیعت را زنده کرده، ما را هم با پایان «کرونا» به زندگی بازگرداند. تا آن روز برسد، با کلام سحرانگیز «سید علی صالحی» عزیز به بهار سلام میکنم:
«پرندهی کوچک!
مأوای ما گلبرگ کوچکیست
بازمانده از باغی دور
با هزار زمستان دیوانهاش در پی
و سهم ستاره از آفتاب
تنها تبسم پنهانیست
که در انعکاس تکلم شب، جاریست.
خدایا از آن پرندهی کوچک سبز، اگر خبر داری
بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن.»
سال نو مبارک. برای تکتک شما دوستانِ دیده و ندیدهام، سالی سرشار از شادی و سلامت و روزهای خوشخبر آرزو میکنم. امید که قرنِ پر التهاب چهاردهم هجری شمسی برای ایرانیان، بهلطافت و زیبایی بهار بهپایان برسد.