اول اینکه امروز دوشنبه نیست اما این یادداشت یکشنبه است! 🙂 یادداشتهای یکشنبه، بخش جدیدی است در گزارهها که در آن تلاش میکنم در مورد موضوعات مورد علاقه و دغدغهی خودم، یافتهها و تحلیلهایم را بنویسم. با این مقدمه سراغ بحث اصلی این پست برویم.
این روزها یک اصطلاح پرکاربرد را در ادبیات مدیریت و فناوری زیاد میشنویم: «تحول دیجیتال.» در نگاه اول این اصطلاح هم مانند موجهای قبلی کاربرد فناوری در دنیای سازمان و کسبوکار بهنظر میرسد: اینکه تنها پوششی است برای تعریف دهها پروژهی بیسرانجام در سازمانها و درآمدزایی برای مشاوران مدیریت و فناوری که دست آخر دستاوردی هم برای سازمان ندارند!
اما واقعیت این است که مشکل اساسا از جای دیگری نشأت میگیرد: آن هم اینکه ما بدون درک مفهوم اصلی و چرایی نهفته در پسِ هر موج فناوری، تنها بهدنبال بهکارگیری آن میرویم و چون نمیدانیم که چرا باید از این موج فناوری بهره بگیریم، تنها به پوستهای از آن اکتفا میکنیم و بعد هم حیران و سرگردان میمانیم که چرا به آن تحول موعودی که به ما داده بودند نرسیدیم؟
یک مثال: سالها است در این کشور انواع و اقسام پروژههای معماری سازمانی در حال انجام است. پروژههای ریز و درشت در سطوح مختلف و سازمانهای بزرگ و کوچک. اما حاصل این همه سرمایهگذاری روی «طراحی استراتژی / رویکرد سرمایهگذاری در فناوری اطلاعات» با آنچه در واقع قرار بود به آن دست یابیم، تفاوتی در حد چند سال نجومی دارد؟ چرا؟ در این نوشته هدفم نقد پروژههای معماری سازمانی در حالت کلی نیست. تنها میخواهم به یک نکتهی مهم اشاره کنم که بهعنوان یک کارشناسِ فعال در این حوزه، از نادیده گرفته شدن آن متعجبم. اگر کمی به زمان مطرح شدن مفهوم معماری سازمانی و ادبیات موضوع آن با دقت بیشتری بنگریم، درمییابیم که معماری سازمانی در واقع دارد دربارهی «یکپارچگی دیجیتالی سازمان» سخن میگوید. سازمان همانند هر موجود زندهی دیگری نیاز به یک شبکهی عصبی یکپارچه دارد که بتواند:
- دادههای دقیق و بامعنا را بهصورت بلادرنگ (Real Time) در زمان و مکان مورد نیاز در اختیار مدیران و کارشناسان سازمان بگذارد.
- ارتباط بین بخشهای سازمان را فارغ از ارتباطات فیزیکی برقرار کند.
- فرایندهای سازمان را بهینهسازی و سپس به هم متصل و یکپارچه کند.
در تعریف، مفاهیم فوق چندان عجیب و نشدنی بهنظر نمیرسند. اما مشکل از جایی پیش میآید که ما پروژهی معماری سازمانی انجام میدهیم، چون «باید پروژهی سازمانی انجام بدهیم.» 🙂 و بعد، پس از هزینهکرد منابع قابل توجه مالی و زمانی و انسانی با خودمان میگوییم چرا سازمانمان از نظر دیجیتالی متحول نشد؟ نزدیک به ۲۰ سال بعد از اولین پروژهی معماری سازمانی در ایران (که آن زمان بهنام طرح جامع فاوا) شناخته میشد، همچنان مشکل ما این است که درک نمیکنیم قرار نیست معماری سازمانی برای سازمان تحولی بیافریند، بلکه معماری سازمانی تنها ابزاری است که قرار است به ما کمک کند با کمک فناوری دیجیتال سازمانمان را یکپارچه و بهرهور کنیم.
بارها و بارها تلاش کردهام توجه مدیران و کارشناسان و متخصصان و مشاوره حوزهی فناوری را به این جلب کنم که زمانی که جناب «زکمن» کارشناس شرکت آیبیام در ۱۹۸۷ موضوع معماری سازمانی را مطرح کرد، فناوری آنقدر پیشرفته نشده بود که بتواند از پسِ یکپارچگی سامانهها و بانکهای اطلاعاتی جزیرهایِ توسعه داده شده در بخشهای مختلف سازمان برآید. بنابراین سازمان چارهای نداشت جز اینکه بهعقب برگردد و از ابتدا خودش را با یک نگاه یکپارچه بازطراحی و بازآفرینی کند. اما سالها است که «معماری سرویسگرا» (در سالهای قبلتر) و «فناوری API» (در سالهای اخیر) مشکل یکپارچهسازی در لایهی فناوری را حل کردهاند. امروز ما بهجای تمرکز روی بازطراحی یکپارچهی سیستمها و بانکهای اطلاعاتی، نیازمند تمرکز روی یکپارچهسازی در لایهی کسبوکار ـ شامل معماری فرآیندی و معماری سرویسهای سازمان ـ هستیم. بنابراین میتوانیم بهجای هزینهکرد بودجههای کلانِ آنچنانی روی پروژههای معماری سازمانی با تعریف معمول، همین بودجه را روی معماری سازمانی با تعریف امروزی آن یعنی «تحول دیجیتال کسبوکار» سرمایهگذاری کنیم.
این روزها که میبینم همزمان با اینکه مفهوم معماری سازمانی با تعریف ۳۰ سال پیش همچنان در سازمانهای ایرانی خریدار دارد و همزمان عبارتهای زیبای مشتق شده از «تحول دیجیتال» و «انقلاب چهارم صنعتی» کمکم در حال فراگیر شدن هستند، به این میاندیشم که آیا روزی میرسد که ما مفهوم و کاربرد فناوری را چیزی فراتر از منبع هزینهای که دستاوردی جز بهبود ناملموس وضعیت بهرهوری سازمان ندارد، ببینیم. فناوری در دنیای امروز یک منبع ارزشمند «خلق ارزش» برای سازمان و مشتریان و ذینفعان آن است. تعریف ارزش میتواند هر چیزی باشد؛ اعم از پول، برند، سرمایهی انسانی و اجتماعی، تجربهی مشتری متمایز و هر چیز دیگری که برای سازمان دستاوردی را بهصورت ملموس و غیرملموس در بر دارد. این تحول فکری را باید مشاوران مدیریت فناوری در ذهن مدیران و کارشناسان سازمانها ایجاد کنند. و آدمی به امید زنده است … 🙂