“گواردیولا تلاش می‌کند تا ایده‌های‌ش را در بایرن جا بیندازد و این حتی بعضی از بازیکنان را هم شگفت‌زده کرده است. در واقع این شیوه‌ی او برای هدایت تیم است: شگفت زده کردن تیم. اما در نهایت، این سیستم است که مؤثر واقع می‌شود. گواردیولا نمی‌خواهد برخلاف میل بازیکنان عمل کند. او از آن‌ها براساس توانایی و استعدادشان بهره می‌گیرد.” (گونتر نتزر، اسطوره‌ی بایرن؛ این‌جا)

داستان مربی‌گری پپ در بایرن به‌اندازه‌ی روزهای حضورش در بارسا شورانگیز و جذاب نبوده است. بایرن این روزها حتی در برابر تیم‌های آلمانی هم شکست‌ناپذیر نیست و آن هم در حساس‌ترین بازی‌ها: باخت در برابر ضعیف‌ترین دورتموند این سال‌ها در نیمه‌نهایی جام حذفی سال گذشته و شکست در برابر ولفسبورگ در سوپر جام امسال آلمان. اما بایرنِ‌ گواردیولا هنوز هم تیم جذابی است که با ایده‌های مربی بزرگ‌ش فوتبالی تهاجمی و جذاب ارائه می‌کند که می‌توان امضای پپ را پای آن دید. مسئولین بایرن هم برخلاف بسیاری از تیم‌ها پشت مربی‌شان در روزهای سخت ایستاده‌اند تا پپ راهی را که برای تحول فوتبال بایرن آغاز کرده است به نتیجه برساند. این‌که آیا پپ می‌تواند یا نه بحث دیگری است. اگر اهل مطالعه‌ی جدی هستید‌، پیشنهاد می‌کنم کتاب “محرمانه‌ی پپ” را مطالعه کنید تا از جزئیات انقلاب تاکتیکی پپ در بایرن آگاه شوید.

در دنیای امروز بسیاری از مدیران از وجود سیستم‌ها و نظام‌های سازمانی شکایت دارند. آن‌ها سیستم‌ها را محدودکننده و مانعی در برابر حرکت سریع به‌سوی تحقق اهداف می‌دانند. خیلی وقت‌ها سیستم‌های سازمانی ناقص‌اند و یا اشکالات بدیهی دارند که نتیجه‌ی آن‌ها پایین آمدن کارایی و بهره‌وری سازمان است. اما مسئله این‌جاست که این مدیران جایگزین قابل اطمینانی برای سیستم‌ها ارائه نمی‌دهند. آن‌ها توان‌مندی خودشان در مدیریت را بدل سیستم‌های سازمانی معرفی می‌کنند. در واقع اگر توان‌مندی مدیر راه قابل اطمینانی برای مدیریت سازمان‌ها بود، اساسا علم و ابزارهای مدیریت در طول صد و اندی سال اخیر به‌وجود نمی‌آمدند و توسعه نمی‌یافتند!

اما نکته‌ی جالبی در حرف‌های گونتر نتزر در مورد پپ وجود داشت که آن را با فونت پررنگ متمایز کرده‌ام. خیلی خلاصه باید اشاره کرد که سازمان‌های امروزی برای تضمین حداقل‌های عملکردی و بهره‌وری، نیازمند سیستم‌های سازمانی هستند. اما آن چیزی که باعث تمایز سازمان‌های موفق از سازمان‌های معمولی و ناموفق می‌شود، توان مدیر در فرا رفتن از این حداقل‌ها با استفاده از توان‌مندی‌های مدیریتی خود است. این همان فلسفه‌ی مدیریتی است که مدیران بزرگ تاریخ براساس آن سازمان خود را شکل داده و توسعه می‌دهند. بنابراین هر مدیری برای موفقیت سازمان خود در درجه‌ی اول باید سیستم‌های سازمانی مناسبی را در سازمان خود مستقر کند. در عین حال مدیر به‌صورت تدریجی و با به‌بود بینش خود نسبت به کسب‌وکار و سازمان خود و با به‌دست آوردن تجربه‌ی عملی، فلسفه‌ی مدیریتی خود را نیز به‌‌تدریج طراحی و اجرا می‌کند. نکته‌ی کلیدی که نباید فراموش شود این است که حتی خود فلسفه‌ی مدیریتی نیز شامل مجموعه‌ای از ایده‌ها، اصول، ارزش‌ها و گزاره‌های توصیفی و تحلیلی است که در ارتباط با هم یک کل واحد و منسجم یا به‌عبارت به‌تر یک سیستم را شکل می‌دهند!

بنابراین هر مدیر برای ایجاد یک سازمان موفق در دنیای امروزی لازم است الگوی اختصاصی مدیریت سازمان خود را به‌شکل زیر طراحی کند:

سیستم‌های مدیریتی (استراتژی، ساختار سازمانی، فرایندها و …) + فلسفه‌ی مدیریتی = الگوی اختصاصی مدیریت سازمان

دوست داشتم!
۳

“گواردیولا تلاش می‌کند تا ایده‌های‌ش را در بایرن جا بیندازد و این حتی بعضی از بازیکنان را هم شگفت‌زده کرده است. در واقع این شیوه‌ی او برای هدایت تیم است: شگفت زده کردن تیم. اما در نهایت، این سیستم است که مؤثر واقع می‌شود. گواردیولا نمی‌خواهد برخلاف میل بازیکنان عمل کند. او از آن‌ها براساس توانایی و استعدادشان بهره می‌گیرد.”

نویسنده: میشل پی دابلیو / مترجم: علی نعمتی شهاب

براساس یکی از تعاریف متعدد خلاقیت، افراد خلاق هر چیز را از زاویه‌ای متفاوت با دیگران می‌بینند و در آن ویژگی‌هایی را کشف می‌کنند که هیچ کس نمی‌بیند.

اما حتی افراد خلاق (از جمله خود شما!) نیز ممکن است هر لحظه جایی در موانع مسیر گیر کنند. بعضی وقت‌ها نمی‌شود چیز متفاوتی را پیدا کرد. گاهی اوقات این‌قدر زمان دست و پنجه نرم‌ کردن با یک مسئله طولانی می‌شود که دیدن آن از یک زاویه‌ی دید متفاوت غیرممکن به‌نظر می‌آید.

در چنین شرایطی چه باید کرد؟ چرا تغییر دیدگاه‌ را امتحان نمی‌کنید؟

این موقعیت را در نظر بگیرید: دوستی دارم که در کار طراحی لباس است. یکی از لباس‌هایی که طراحی کرده بود، رنگ اصلی نقاشی روی لباس سیاه بود. او به‌جای این‌که به‌سادگی روی پارچه‌ی سفید رنگ سیاه به‌کار ببرد، از پارچه‌ی سیاه استفاده کرد و بخش‌های دارای رنگ‌های دیگر طرح لباس را روی رنگ سیاه پارچه ترسیم کرد.

او روش نگریستن به مسئله‌ را تغییر داد. و بدین ترتیب حالا لباسی را طراحی کرده که از اغلب رقبای خود زیباتر و جذاب‌تر به‌نظر می‌رسد.

حالا نظرتان در مورد این مثال چیست: یک معلم هنر به دانش‌آموزان‌اش یک عکس یا شیء معکوس شده را می‌دهد و از آن‌ها می‌خواهد تا آن‌چه می‌بینند را بکشند: نتیجه یک تصویر نیست؛ بلکه مجموعه‌ای از اشکال هندسی است که ترسیم آن‌ها از تمرین‌های نخستین برای یاد گرفتن نقاشی است.

با تغییر دیدگاه‌تان، چیزهایی را که می‌بینید تغییر خواهید داد. و زمانی که چیزهایی را که می‌بینید تغییر دهید، احتمال این‌که چیزی کاملا متفاوت خلق کنید، افزایش خواهد یافت.

دارم صدای شما را می‌شنوم که در دل‌تان می‌گویید: مثال‌هایی که زدی مربوط به هنر است و به‌ من در مسائل کسب و کارم کمک نمی‌کنند.

بسیار خوب در این‌جا داستانی را برای‌تان از کتاب “اسباب‌بازی‌های متفکران” نوشته‌ی مایکل میچالکو تعریف می‌کنم. در سال ۱۹۵۰ متخصصان مدعی بودند که صنعت حمل و نقل از طریق کشتیرانی ر حال مرگ است. هزینه‌‌ها سر به‌فلک می‌زدند و زمان‌های تحویل مدام به تأخیر می‌افتادند.

مدیران شرکت‌های کشتیرانی بر روش‌های کاهش هزینه در زمان دریانوردی تمرکز کردند. آن‌ها کشتی‌هایی را ساختند که سریع‌تر بودند و به ملوانان کم‌تری برای پیشروی نیاز داشتند.

این راه‌حل، کار نکرد. هزینه‌ها به‌شدت در حال فرا رفتن از حد کنترل بودند و هنوز رسیدن محموله‌ها به مقصد زمان بسیاری می‌برد.

سرانجام روزی یک مشاور دیدگاه‌ را تغییر داد. به‌جای پرسیدن سؤال “به چه روشی ممکن است بتوانیم حرکت کشتی‌ها را در دریا اقتصادی کنیم؟”، او پرسید: “چطور می‌توانیم هزینه‌ها را کاهش دهیم؟”

همین است!

کشتی‌ها زمانی که در حال دریانوردی برای انجام وظیفه‌ی واقعی خود ـ حمل و نقل کالاها ـ نیستند، ماشین‌های بسیار هزینه‌بری هستند. و چه زمانی آن‌ها در حال کار نیستند؟ زمانی که کشتی کنار بندرگاه پهلو‌گیری می‌کند تا محموله‌ها را بارگیری یا تخلیه کند.

بنابراین صنعت باید راه‌حلی برای افزایش سرعت بارگیری و تخلیه می‌یافت: امروزه وقتی کشتی به بندر می‌رسد، یک جرثقیل، کالاها را از آن تخلیه می‌کند و هم‌زمان جرثقیل دیگری در حال بارگیری کشتی است.

این نوآوری ساده باعث بقای یک صنعت بسیار بزرگ شد. و این اتفاق فقط به این دلیل رخ داد که مدیران این صنعت، روشی که به مسئله نگاه می‌کردند را تغییر دادند.

تمرین: دیدگاه‌تان را تغییر دهید.

چگونه می‌توانید دیدگاه‌تان را برای حل مسائل کسب و کار / بازاریابی‌تان تغییر دهید؟

کاری که مدیران صنعت کشتیرانی انجام دادند را امتحان کنید و سؤال را عوض کنید.

به‌جای نگریستن به بخش محدودی از مسئله (به چه روشی ممکن است بتوانیم حرکت کشتی‌ها را در دریا اقتصادی کنیم)، دامنه‌ی پرسش را تا می‌توانید گسترش دهید (به چه روشی می‌توانیم در حالت کلی هزینه‌ها را کاهش دهیم؟)

به یک مثال دیگر توجه کنید:

ممکن است سؤال شما این باشد که “چگونه مشتریان بیش‌تری به‌دست بیاورم؟” حالا فکر کنید چه اتفاقی خواهد افتاد اگر به این شکل دامنه‌ی موضوع مورد پرسش‌ را گسترده‌تر کنید:

  • چگونه مشتریان بیش‌تری به‌دست بیاورم؟
  • چگونه کسب و کارم را رشد بدهم؟
  • چگونه می‌توانم پول بیش‌تری از کسب و کارم به‌دست بیاورم؟
  • چگونه می‌توانم در یک دوره‌ی زمانی درآمد بیش‌تری داشته باشم؟
  • چگونه می‌توانم در زندگی‌ام شادتر باشم؟ (من هم می‌دانم که با پول نمی‌شود شادی خرید. اما پول‌دار بودن در هر حال دلچسب است.)

احتمالا یکی از پرسش‌های بالا، جایگاه بهتری را برای یافتن یک راه‌حل فراهم می‌آورد. چون احتمالا یکی از این پرسش‌ها، همان مسئله‌ی “واقعی” است که دوست دارید آن را حل کنید؛ اما تا زمانی که چند قدم عقب‌تر نروید تا تصویر بزرگ‌تر ماجرا را ببینید، پرسش درست را نمی‌توانید بپرسید.

و تا وقتی آن پرسش درست را نپرسید، الهامات درونی‌تان هم نمی‌توانند پاسخی را بیابند که واقعا مسئله‌ی شما را حل خواهد کرد.

منبع

دوست داشتم!
۴

نویسنده: میشل پی دابلیو / مترجم: علی نعمتی شهاب براساس یکی از تعاریف متعدد خلاقیت، افراد خلاق هر چیز را از زاویه‌ای متفاوت با دیگران می‌بینند و در آن ویژگی‌هایی را کشف می‌کنند که هیچ کس نمی‌بیند. اما حتی افراد خلاق (از جمله خود شما!) نیز ممکن است هر لحظه جایی در موانع مسیر گیر کنند. بعضی وقت‌ها نمی‌شود چیز