این روزها بسیاری از ما در این جو شدید ترغیب به کارآفرینی در کشور، به‌دنبال اجرای ایده‌های کسب‌وکار خود و راه‌اندازی کسب‌وکاری موفق هستند. این ماجرا به‌خودی خود فرخنده و جذاب است؛ چرا که از یک سو می‌تواند به افزایش رفاه و ثروت جامعه و اشتغال‌آفرینی با هزینه‌ی کم و به‌شکلی نوآورانه کمک کند و از سوی دیگر می‌تواند به تحقق سیاست‌های کلان کشور در زمینه‌ی «اقتصاد مقاومتیِ درون‌زای برون‌گرا» یاری بسیاری برساند. اما در این میان اهمیت یکی از مهم‌ترین مواد خام کسب‌وکار نوپا یعنی “ایده” آن‌چنان جدی گرفته نمی‌شود. 🙂

پیش از این در گزاره‌ها در مورد این‌که ایده‌ی کسب‌وکار چیست، نوشته‌ام. به‌صورت کلاسیک “ایده‌ی کسب‌وکار راه‌حل مشکل یا نیازی در دنیای واقعی است که مشتری حاضر است برای آن پول پرداخت کند.” البته همین جمله‌ی ساده در دنیای واقعی هزار چرخ می‌خورد و سرانجام هم به ساحل آرامش نمی‌رسد. انگیزه‌ی نوشتن این پست پرداختن به یکی از مشکلاتی است در این چند سال تدریس و مشاوره در حوزه‌ی کسب‌وکار، در مورد ایده‌یابی کسب‌وکارهای نوپا (به‌ویژه دانش‌بنیان‌ها) آن را مشاهده کرده‌ام: عدم تفکیک میان ایده‌های درآمدزایی فردی با ایده‌های کسب‌وکاری.

با یک داستان واقعی توضیح این مشکل را شروع می‌کنم: چند هفته پیش دوستی با من در مورد ایده‌ی کسب‌وکارش مشورت می‌کرد. از من اصرار بود که این ایده‌ی کسب‌وکار نیست و از ایشان انکار که نه؛ هست! مدت زیادی با هم کلنجار رفتیم تا من متوجه شدم که چه پیش‌فرض اشتباهی پشت این اصرار نهفته است. از او پرسیدم: فکر می‌کنی چقدر می‌شود از این ایده پول درآورد؟ نتوانست به این سؤال پاسخ بدهد. با یک حساب سرانگشتی به او نشان دادم که نهایتا چیزی حدود ۴۰ تا ۵۰ میلیون تومان درآمدزایی این ایده خواهد بود و بعدش هم معلوم نیست آیا بشود از آن بیش‌تر درآمد داشت یا خیر. بعد از او پرسیدم که آیا برای‌ت این پول کافی است یا جاه‌طلبی‌ات را پاسخ‌گو نیست؟ پاسخ آن دوست این بود که به‌تر است دنبال ایده‌ی دیگری باشم. 🙂

فکر می‌کنم مشکل از این‌جا نشأت می‌گیرد که تعاریف ایده و مدل کسب‌وکار بیش از آن اندازه که باید، کلی هستند. سؤالی که من از آن دوست پرسیدم به‌صورت کلاسیک در مورد “مقیاس‌پذیری” ایده‌ی کسب‌وکارش بود. اما از این نکته که بگذریم، سؤال دوم به‌نظرم مهم‌تر است: فکر می‌کنی در سه سال آینده چقدر پول از این ایده دربیاوری برای‌ت جذاب خواهد بود؟ اگر پاسخ به این سؤال بی‌نهایت باشد، آن‌وقت لازم است کمی در مورد ماجرا دقیق‌تر فکر کنید. اما اگر یک عدد مشخص در ذهن دارید، آن‌وقت باید بببینید که آیا می‌ارزد که عمر و انرژی‌تان را روی آن صرف کنید؟ اما حتی همین سؤال هم نشان‌دهنده‌ی عمق ماجرا نیست! سؤال اصلی این است که آیا وقتی که از این مقدار درآمد، هزینه‌های راه‌اندازی و نگه‌داری و توسعه‌ی کسب‌وکار، هزینه‌ی تأمین مالی و سرمایه‌گذار و سایر هزینه‌های کسب‌وکار را کم کنیم، مبلغ باقی‌مانده برای‌ شما جذاب خواهد بود؟ این سؤالی است که اغلب ما که فریفته‌ی زیبایی ایده‌ی خودمان هستیم، جرأت پرسیدن آن را از خودمان نداریم.

اما در همان گفتگوی من و دوست‌م یک نکته‌ی مهم دیگر هم مستتر بود: این‌که آیا درآمدزایی از این ایده مکرر و مستمر خواهد بود؟ واقعیت این است که بسیاری از ایده‌های کسب‌وکاری که در ذهن ما است، تنها روش‌هایی برای پول درآوردن هستند و نه کسب‌وکار! یک ایده‌ی کسب‌وکار وقتی تبدیل به یک کسب‌وکار واقعی شود، حداقل برای سه تا ۵ سال باید بتواند درآمدزایی پایدار داشته باشد و تازه در صورتی که بتواند با کسر هزینه‌ها، سود مشخصی را بازگرداند، می‌شود به جذابیت آن فکر کرد. مشکل این‌جا است که اغلب ایده‌های ما به‌صورت فردی و به‌شرط آن‌که حاضر باشیم هزینه‌های آن‌ها را تأمین کنیم ایده‌های جذابی هستند؛ اما با توجه به هزینه‌های کمرشکن دنیای واقعی کسب‌وکار، شاید چندان اجرای آن‌ها در قالب کسب‌وکاری (و نه فردی) منطقی نباشد.

بنابراین بار بعدی که یک ایده‌ی کسب‌وکار درخشان به ذهن‌تان رسید، یک بار از خودتان صادقانه سؤالات زیر را بپرسید (و چه به‌تر که از یک مشاور یا فرد باتجربه در حوزه‌ی صنعت مورد نظرتان مشورت بگیرید):

۱- آیا این ایده راه‌حل یک مسئله‌ی مشخص برای تعداد زیادی از افراد است یا صرفا راه‌حلی برای مشکل شخصی خود من است؟ آیا دیگران حاضرند بابت خرید محصول / خدمت برآمده از این ایده پول بدهند؟

۲- چقدر می‌شود در یک بازه‌ی زمانی از این ایده پول درآورد؟ این عدد چقدر بزرگ است؟ با کسر هزینه‌ها چقدر برای من باقی می‌ماند؟ آیا این سود، ارزش دردسرها و هزینه‌های‌ش را دارد؟

۳- بازه‌ی زمانی که می‌توان از این ایده پول درآورد (با واحد زمانی سال!) چقدر است؟ آیا محصول / خدمت برآمده از ایده قابلیت فروش چندین باره به یک مشتری یا یک‌بار فروش به تعداد زیادی مشتری را دارد؟

پاسخ به این سؤالات دید به‌تری نسبت به راهی که قرار است در آن قدم بنهید به شما خواهد داد: این‌که‌ آیا قرار است مسیر یک شغل خویش‌فرما را شروع کنید یا این‌که یک کسب‌وکار بزرگ تأثیرگذار را بنا بنهید.

دوست داشتم!
۶

این روزها بسیاری از ما در این جو شدید ترغیب به کارآفرینی در کشور، به‌دنبال اجرای ایده‌های کسب‌وکار خود و راه‌اندازی کسب‌وکاری موفق هستند. این ماجرا به‌خودی خود فرخنده و جذاب است؛ چرا که از یک سو می‌تواند به افزایش رفاه و ثروت جامعه و اشتغال‌آفرینی با هزینه‌ی کم و به‌شکلی نوآورانه کمک کند و از سوی دیگر می‌تواند به تحقق سیاست‌های کلان کشور در

نویسنده: هایدی گرانت هالوورسون / مترجم: علی نعمتی شهاب

برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق ـ یا موفقیت در هر کاری ـ لازم است بتوانید فرصتی را که در برابرتان ظاهر می‌شود، ببینید. به‌ویژه باید بتوانید مسئله یا شکافی را تشخیص دهید و برای آن راه‌حلی بیابید (بدیهی است که لازم است بتوانید آن راه‌حل را هم اجرا کنید؛ اما بدون کشف یک فرصت در گام اول، به‌هیچ جا نخواهید رسید.)

بنابراین سؤال این است که چگونه یک فرد می‌تواند در کشف فرصت‌ها عالی و دقیق عمل کند؟

ممکن است بگویید: “این یک ویژگی ذاتی است ـ شما یا در این کار خوب هستید یا نیستید.”

ـ متأسفم. اشتباه کردید. دوباره امتحان کنید.

ـ “خوب بنابراین احتمالا باید ماجرا ربطی به تمرین کردن یا شاید هم تجربه کردن داشته باشد.”

ـ احتمالا نه! (کمی صبر کنید. برای‌تان توضیح می‌دهم چرا.)

تعلیقی که در این روایت هست احتمالا دارد شما را می‌کشد! بنابراین من بی‌مقدمه به‌سراغ پاسخ این سؤال می‌روم که راز تشخیص فرصت‌ها چیست: تمرکز عمیق.

من به‌همراه توری هیگینز در کتاب‌ جدیدمان با نام “تمرکز” نوشته‌ایم که زمانی که شما سرمایه‌گذاری‌تان (یا مسیر شغلی‌تان یا هر هدفی به‌صورت عام) را به‌عنوان چیزی که پتانسیل توسعه، نتیجه‌گیری و دستیابی به پاداش (مادی و معنوی / م.) دارد ببینید، دارای تمرکز عمیق هستید. شما زمانی تمرکزی عمیق خواهید داشت که در مورد آن‌چه ممکن است در صورت موفقیت “کسب کنید” بیاندیشید: این‌که چطور بهترین پایان را رقم بزنید!

به‌همین شکل اگر سرمایه‌گذاری‌تان را روی از دست ندادن دست‌رنج‌تان یا اجتناب از خطر و کج‌دار و مریز پیش بردن کارها متمرکز سازید، دارای تمرکز پیش‌گیرنده هستید. تمرکز پیش‌گیرنده به‌ دلایل گوناگونی مفید است؛ از جمله به‌دلیل نگاهش به برنامه‌ریزی محافظه‌کارانه، دقت، قابلیت اطمینان و کمال‌گرایی. اما این نوع تمرکز، به‌اندازه‌ی تمرکز عمیق به خلاقیت، ذهنیت باز و اعتماد به‌نفس کافی برای ربودن فرصت‌ها نمی‌انجامد. تحقیق جدیدی که توسط آندرانیک توماسیان و راینر براون در مدرسه‌ی مدیریت تام آلمان انجام شده است، نشان‌مان می‌دهد که برای تبدیل شدن به یک کاشف فرصت‌ها نیازمند چه معجونی هستیم.

توماسیان و براون از ۲۵۴ کارآفرین بریتانیایی از صنایع مختلف خواسته‌اند تا نوع تمرکزشان را تعیین کنند و سپس مهارت‌های کشف فرصت‌شان را به‌نمایش بگذارند. برای این منظور پس از انتخاب یکی از دو نوع تمرکز، نتایج واقعی گروه‌های متمرکزی که روی ۵ نوع مسئله‌ی مربوط به کفش (شامل: دوام، راحتی، عملکرد، سبک و قیمت) کار کرده‌اند، در اختیار هر یک از این کارآفرینان قرار گرفته است. پس از بررسی کامل این نتایج، به کارآفرینان گفته شد که فهرستی از مسائل پنهانی را که توسط اظهارنظرهای اعضای گروه متمرکز بیان شده‌اند تهیه کنند و راه‌حل‌هایی را برای این مسائل ارائه نمایند.

نتایج این تحقیق جای هریچ گونه تردیدی را باقی نمی‌گذارد: کارآفرینان دارای تمرکز عمیق توانایی بیش‌تری در تشخیص فرصت‌ها دارند: آن‌ها راه‌حل‌های بیش‌تری را برای مسائل تعیین شده تولید کردند. به‌علاوه براساس قضاوت گروهی از داوران مستقل، این راه‌حل‌ها خلاقانه‌تر از راه‌حل‌های افراد دارای تمرکز پیش‌گیرانه ارزیابی شدند.

این تازه همه‌ی ماجرا نیست. کمبود خلاقیت و اعتماد به‌نفس کارآفرینانه ـ که معمولا به‌عنوان عناصر حیاتی موفقیت ارزیابی می‌شوند ـ ریشه در تمرکز پیش‌گیرانه دارند. کارآفرینانی که دارای تمرکز صحیح بوده‌اند حتی با کمبود اعتماد به‌نفس هم به جمع افراد بسیار موفق پیوسته‌اند.

اگر در این لحظه به‌میزان کافی متمرکز نیستید، محققان تکنیک‌های آزموده‌ شده‌ی گوناگونی را ارائه کرده‌اند که می‌توانید از آن‌ها برای تقویت تمرکز عمیق خود استفاده کنید. در این‌جا به تعدادی از آن‌ها که بهتر کار کرده‌اند، اشاره می‌شود:

  • تعدادی از اهداف‌تان برای سرمایه‌گذاری مورد نظر (یا کارراهه‌ی شغلی‌تان) را بنویسید. برای هر هدف، فهرستی از راه‌هایی که در صورت موفقیت، از آن‌ها چیزی به‌دست می‌آورید، تهیه کنید. هر روز یا قبل از انجام هر کار مهم، این فهرست هدف‌ها و دستاوردها را مرور کنید.
  • خودتان را در ۵ یا ۱۰ سال بعد در حالی تصور کنید که مسیر ایده‌آل‌تان را در زندگی پیموده‌اید. برای این منظور به این بیاندیشید که شور و الهامات درونی‌تان کدام‌اند؟ رؤیاهای‌تان چطور؟ آرزو دارید چه کاری را انجام دهید؟ فکر کردن درباره‌ی آینده‌ی ایده‌آل‌تان، شما را در تمرکز عمیق فرو می‌برد.
  • گذشته‌تان را مرور کنید. درباره‌ی یک پیروزی یا دستاورد بزرگ اخیرتان فکر کنید: زمانی که واقعا احساس کردید به هر چیزی که اراده کنید دست خواهید یافت. زمانی که احساس کردید در آسمان‌ها هستید. فکر کردن درباره‌ی موفقیت‌ها و دستاوردهای‌مان در گذشته، تمرکز عمیق را در ما افزایش می‌دهد.

هر چقدر بیش‌تر از این تکنیک‌ها استفاده کنید، به‌صورت ناخودآگاه هر لحظه بیش‌تر به‌سوی تمرکز عمیق کشانده می‌شوید.

منبع

دوست داشتم!
۷

نویسنده: هایدی گرانت هالوورسون / مترجم: علی نعمتی شهاب برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق ـ یا موفقیت در هر کاری ـ لازم است بتوانید فرصتی را که در برابرتان ظاهر می‌شود، ببینید. به‌ویژه باید بتوانید مسئله یا شکافی را تشخیص دهید و برای آن راه‌حلی بیابید (بدیهی است که لازم است بتوانید آن راه‌حل را هم اجرا کنید؛

معمولا یکی از مشکلات مهمی که در زندگی کارآفرینانه‌مان با آن مواجه می‌شویم این است که یا اصلا ایده‌ی کسب و کاری نداریم یا آن‌قدر ایده داریم که نمی‌دانیم کدام را انتخاب کنیم! معمولا اگر حالت دوم رخ بدهد، سؤالات بسیاری ذهن ما ما را مشغول می‌کنند: کدام ایده بهتر است؟ من بهتر است روی کدام ایده وقتم را بگذارم؟ کدام ایده نتیجه‌بخش‌تر خواهد بود؟ و سؤالات دیگری شبیه این‌‌ها. برای حل این مشکل چه باید بکنیم؟ این بار قرار است با هم در مورد راه‌حل این مشکل صحبت می‌کنیم. در این‌جا به شما سه آزمون ساده را معرفی می‌کنم که به‌کمک آن‌ها می‌توانید برای انتخاب بین ایده‌های مختلف کسب و کار، آسان‌تر تصمیم بگیرید:

۱- آزمون اندازه‌: اولین و مهم‌ترین نکته در مقایسه‌ی ایده‌ها مقایسه‌ی اندازه‌ی ایده‌ها با هم هستند. اندازه را به‌ دو شکل می‌شود معنا کرد. اول به‌ اندازه‌ی بازار ایده بپردازیم. به این فکر کنید که کدام ایده به‌صورت مستقل یا در مجموع دو دنیای واقعی و مجازی (یعنی اینترنت) بازار بالقوه‌ی بزرگ‌تری دارد؟ آیا بازار دیگر (یعنی مثلا بازار مجازی برای بازار واقعی) بازار مکمل محسوب می‌شود یا بازار مستقلی است با مشتریان متفاوت؟ کشف کنید تعداد مشتریان کدام ایده بیش‌تر است. برای این کار می‌توانید از تحقیقات بازار استفاده کنید یا بازار یک محصول رقیب و یا حتی مشابه محصول خودتان را بررسی کنید. چقدر توانسته‌اند در آخرین دوره‌ی زمانی بفروشند؟ در طول زمان کسب و کار و فروش و تعداد مشتریان‌شان با چه روندی رشد داشته است؟ البته همه چیز هم عدد و رقم نیست. گاهی وقت‌ها شهود و شمّ اقتصادی، پاسخ بهتری می‌دهد! این‌جاست که شکل دوم بررسی اندازه‌ی ایده مهم می‌شود. خیلی ساده و خلاصه از خودتان بپرسید: کدام ایده، قابلیت این را دارد که در بلندمدت به کسب و کاری بزرگ‌ و یک برند دوست‌داشتنی برای خودتان و دیگران تبدیل شود؟

۳- آزمون نسبت درآمد به هزینه: هدف اصلی از راه‌اندازی هر کسب و کاری، سودآوری است. سود خیلی ساده عبارت است از درآمد منهای هزینه‌ها. حالا اگر نسبت درآمد به هزینه‌ها را در نظر بگیریم، معیار مناسبی برای مقایسه‌ی مطلوبیت مالی ایده‌های کسب و کار به‌دست می‌آوریم: این‌که به‌ازای هر ریال سرمایه‌گذاری، چقدر سود به‌دست می‌آوریم. طبیعتا این نسبت برای هر ایده‌ای بهتر باشد آن ایده، مناسب‌تر است. دقت کنید که لازم است درآمدها و هزینه‌ها را در طول زمان برآورد کنید. یعنی هم هزینه‌‌های طراحی و تولید محصول و راه‌اندازی اولیه (مثل خرید یا اجاره‌ی مکان فیزیکی یا طراحی و راه‌اندازی وب‌سایت فروشگاه اینترنتی، خرید ماشین‌آلات و تجهیزات و …) را در نظر بگیرید و هم درآمدها (ناشی از فروش محصولات و خدمات و درآمدهای جانبی) و هزینه‌ها‌ی بلندمدت (مثل: تبلیغات، هزینه‌ی نیروی انسانی، هزینه‌ی مواد اولیه و …) را. توجه کنید که ممکن است ایده‌ای نیاز به هزینه‌ی اولیه‌ی بالا داشته باشد و در بلندمدت هزینه‌ی کم‌تری بخواهد و بالعکس. بنابراین برای مقایسه، لازم است برای هر ایده مجموع درآمدها را بر مجموع هزینه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت در یک بازه‌ی زمانی یکسان تقسیم و نتیجه را با هم مقایسه کنید.

۳- آزمون ارزش: دنبال کردن هر ایده‌ی کسب و کاری، منافع مادی و غیرمادی و البته هزینه‌های خاص خودش را در پی خواهد داشت. سؤال این است که ارزش نهایی واقعی (یعنی منافع مادی منهای هزینه‌ها) کدام یک از این ایده‌ها بزرگ‌تر است؟ با سرمایه‌گذاری مالی مشابه یا سرمایه‌گذاری وقت و انرژی یکسان از کدام ایده می‌شود پول بیش‌تری درآورد؟ آیا ارزش حاصل شده، مطابق انتظار شما هست؟ یک نکته‌ی بسیار مهم این است که ملاک ارزش لزوما عدد ریالی سود حاصل از کسب و کارمان نیست. خیلی وقت‌ها ممکن است پول زیادی در نهایت برای‌مان نماند؛ اما احساس رضایت درونی که از طراحی و تولید یک محصول یا خدمت عالی به‌دست می‌آوریم کافی باشد تا کل ماجرا برای‌مان بیارزد. بنابراین خیلی خلاصه بگویم احتمالا این‌جا هم شهود پاسخ بهتری به ما می‌دهد: فکر کنید با دنبال کردن هر ایده، در آخر کار، چقدر احساس خوب خواهید داشت!

ایده‌ای که از هر سه آزمون سربلند بیرون بیاید، طبیعتا ایده‌ی برتر خواهد بود. اما اگر بخواهیم این سه آزمون را اولویت‌بندی بکنیم، به‌ترتیب نتایج آزمون ارزش، اندازه‌ی بازار و نسبت درآمد به هزینه را در نظر بگیرید. البته باید بگویم در نهایت البته باز هم با تکیه بر احساس و شور درونی‌تان، می‌توانید درست‌ترین تصمیم ممکن را بگیرید!

دوست داشتم!
۴

معمولا یکی از مشکلات مهمی که در زندگی کارآفرینانه‌مان با آن مواجه می‌شویم این است که یا اصلا ایده‌ی کسب و کاری نداریم یا آن‌قدر ایده داریم که نمی‌دانیم کدام را انتخاب کنیم! معمولا اگر حالت دوم رخ بدهد، سؤالات بسیاری ذهن ما ما را مشغول می‌کنند: کدام ایده بهتر است؟ من بهتر است روی کدام ایده وقتم را بگذارم؟