“بازیکنان جوان ما بسیار بااستعداد هستند و دیدن بازی آن‌ها بسیار خوب است. به آن‌ها کمک خواهیم کرد تا به به‌ترین شکل پیشرفت کنند. امیدوارم آن‌ها شجاعانه و با تمام وجود بازی کنند. البته چه خوب بازی کنند یا بد، نظر من در مورد آن‌ها تغییر نمی‌کند.” (پپ گوآردیولا در مورد بازی دادن به جوانان‌اش در بازی آخر مرحله‌ی گروهی لیگ قهرمانان اروپا؛ این‌جا)

یک نمونه‌ی عالی از روش انگیزه‌بخشی و اعلام اعتماد به همکاران توسط یک ره‌بر بزرگ!

پ.ن. با آرزوی پیروزی پپ در بازی ام‌شب.

دوست داشتم!
۰

“بازیکنان جوان ما بسیار بااستعداد هستند و دیدن بازی آن‌ها بسیار خوب است. به آن‌ها کمک خواهیم کرد تا به به‌ترین شکل پیشرفت کنند. امیدوارم آن‌ها شجاعانه و با تمام وجود بازی کنند. البته چه خوب بازی کنند یا بد، نظر من در مورد آن‌ها تغییر نمی‌کند.” (پپ گوآردیولا در مورد بازی دادن به جوانان‌اش در بازی آخر مرحله‌ی گروهی لیگ

خانم مریم شریفی از خوانندگان خوب گزاره‌ها و از دانشجویان MBA دانشگاه امیرکبیر از من خواسته‌اند در این مورد بنویسم که چطور در رشته‌ MBA تحصیل کنیم تا بیش‌ترین بهره‌برداری را از دوران تحصیل‌مان ببریم. سؤال جالبی است! در این پست قصد دارم به این سؤال پاسخ بدهم.

قبلا هم نوشته‌ام که تفاوت MBA با دیگر کارشناسی‌ ارشدهای مدیریت در این است که در MBA هدف یاد گرفتن تئوری برای عمل است و بس. در MBA قرار نیست علم تولید شود یا مرزهای دانش جابه‌جا شود. در MBA ما علم را یاد می‌گیریم تا: “مشکلاتی را که همین الان در عمل با آن‌ها مواجهیم حل بکنیم”، “برای این‌که بتوانیم همین امروز به‌تر کار کنیم و برای به‌بود کارهای‌مان در آینده برنامه‌ریزی کنیم” و گزاره‌هایی شبیه این‌ها. بنابراین  در MBA پر کردن شکاف نظر تا عمل کلیدی‌ترین دغدغه‌ی آموزشی است که کار آسانی هم نیست. چطور باید علم را طوری آموخت که در عمل قابل کاربرد باشد؟ یا به‌عبارت به‌تر چطور باید “مهارت به‌کار گرفتن علم در عمل” را کسب کرد؟ این سؤالی است که هنوز برای‌اش پاسخ کامل و دقیقی وجود ندارد.

در کشورهای پیش‌رفته برنامه‌های دانشگاه‌ها سعی کرده‌اند با روش‌های مختلفی این مهارت را در دانش‌جویان ایجاد کنند. مثلا روش آموزشی مبتنی بر کیس مدرسه‌ی مدیریت هاروارد، یک نمونه از این برنامه‌ها است. یا مثلا این‌ مطلب را بخوانید که در آن یک دانش‌جوی مدرسه‌ی مدیریت اسلوآن MIT، توضیح داده که چه برنامه‌های جذابی برای کسب تجربه‌ داشته است. عموما دانش‌جویان MBA در این کشورها باید حتما چند واحد کارآموزی (Internship) را بگذرانند. برای همین خیلی از شرکت‌ها به‌ویژه شرکت‌های مشاوره‌ای بزرگ جهانی فرصت‌هایی را برای این دانش‌جویان فراهم می‌کنند؛ فرصت‌هایی که البته در واقع بخشی از استراتژی شرکت‌ها برای جذب استعدادهای برتر هستند. با این وجود در بحران‌های مالی دهه‌ی اخیر (به‌ویژه بحران مالی سال ۲۰۰۸) انگشت اتهام به سوی مدارس مدیریت نشانه رفت: آن‌ها متهم شدند که آموزش‌های غیرکاربردی به مدیران آینده ارائه می‌کنند و از آن‌ بدتر، به آن‌ها اخلاقِ تصمیم‌گیری را نمی‌آموزند! (این‌جا و این‌جا در این مورد قبلا نوشته‌ام.) بنابراین آن سؤال کلیدی که چطور MBA را تدریس کنیم، موضوع روز دنیا است.

در ایران اما خوش‌بختانه هیچ کدام از روش‌های آموزشی و کسب تجربه‌ای که در بالا نوشتم وجود ندارد و اصولا دغدغه‌ای هم وجود ندارد که درس و تئوری به‌درد عمل هم بخورد! در به‌ترین حالت فرق یک دوره‌ی MBA با دیگر دوره‌های کارشناسی ارشد مدیریت، در به‌ترین حالت نداشتن پایان‌نامه است (که البته خوش‌بختانه با ظهور و توسعه‌ی بیزینسی به‌ نام فروش کالای مدرک MBA در ایران در دوره‌های غیردانشگاهی، دیگر می‌شود خوش‌حال بود که آموزش MBA کیفیت بدتری هم یافته است!) بنابراین سؤال کلیدی در ایران این است که: من، خودِ من که دانش‌جوی MBA هستم چطور باید تحصیل کنم تا بیش‌ترین بهره را از درس خواندن‌م ببرم!؟” این‌جا می‌خواهم پاسخی را بنویسم که خودم در زمان تحصیل در دوره‌ی MBA به‌تدریج به آن رسیدم.

خوب حاضرید؟ طبق تجربه‌ی من ۵ فرمان تحصیل در رشته‌ی MBA این‌ها هستند:

فرمان اول: خوب کیس بخوانید و کیس‌های خوب بخوانید! کیس به‌صورت خلاصه شامل سه موضوع است: توصیف و شرح مسئله، تحلیل مسئله و راه‌حل مسئله. در کیس‌ها ما یاد می‌گیریم چطور مسئله‌ها را کشف کنیم، چطور‌ عوامل اصلی پدیدآورنده‌ی مسئله را بفهمیم و چگونه مسئله را حل کنیم. بنابراین کیس خواندن از درس خواندن برای دانش‌جویان MBA واجب‌تر است!

متأسفانه و متأسفانه یکی از مهم‌ترین معضلات پیش روی یک دانش‌جوی MBA در ایران عدم دسترسی به کیس‌های مناسب است. از کیس‌های ایرانی که کاملا می‌گذرم که در اغلب آن‌ها حتا ساده‌ترین اصول نگارش کیس رعایت نشده و بسیاری از آن‌ها در حقیقت نمایان‌گر این هستند که چطور می‌شود برای یک راه‌حل آماده، مسئله پیدا کرد و بعد راه‌حل را به کارفرما فروخت! اما در مورد کیس‌های خارجی: به‌ترین کیس‌ها بلاتردید کیس‌های هاروارد هستند. در مرحله‌ی بعد کیس‌ها تکست‌بوک‌های درسی‌تان را جدی بگیرید که بسیاری از آن‌ها مسائل دنیای واقعی هستند. حتا اگر تکست‌بوک‌تان قدیمی است (مثلا مال دهه‌ی ۷۰ میلادی!)؛ باز هم مطالعه‌ی کیس‌ها چون به شما روش کشف و تحلیل و حل مسئله را می‌آموزند، مفیدند. ضمن این‌که می‌توانید از سایت‌هایی مثل Library.nu تکست‌بوک‌های جدید را بیابید و دانلود کنید یا در سایت‌های اختصاصی تکست‌بوک‌ها (مثل پیرسون) پاورپوینت‌ها و کیس‌های تکست‌بوک‌های روز دنیا را مجانی دانلود کنید و استفاده کنید!

فرمان دوم: خوب ببینید! همیشه که لازم نیست دیگران برای ما کیس بنویسند. خیلی از ما در زندگی روزمره‌مان و در دنیای اطراف‌مان با ایده‌های بسیاری مواجه می‌شویم که اگر دقت کنیم جان می‌دهند برای نوشتن یک کیس مدیریتی! مثلا آیا به‌نظرتان گوگل فقط برای درآوردن لج اپل به‌سراغ خرید موتورولا رفت؟ یا مثلا چرا شرکت‌های شیرین‌عسل و زم‌زم فروشگاه‌های زنجیره‌ای راه انداختند؟ این‌ها هر دو نمونه‌هایی هستند از استراتژی‌ یکپارچگی عمودی! از این موضوعات جذاب برای کشف کردن زیادند؛ به‌شرط این‌که یاد بگیریم و بخواهیم که خودمان کیس‌ها را کشف و حل کنیم!

فرمان سوم: شبکه‌سازی کنید! خیلی ساده “شبکه‌سازی” یعنی استفاده از آدم‌هایی که می‌شناسید برای پیشرفت در زندگی و مسیر شغلی‌تان.در این مورد قبلا دو مطلب مفصل نوشته‌ام: این‌جا و این‌جا. بنابراین این‌جا توضیح بیش‌تری نمی‌دهم جز این‌که شبکه‌سازی را با استادها و از آن مهم‌تر هم‌کلاسی‌ها جدی بگیرید! (نتیجه‌ی مثبت‌ش را دیدم که می‌گم!)

فرمان چهارم: این درسی که من می‌خوانم اصلا به‌درد هم می‌خورد؟ بارها و بارها گفته‌ام که برای MBA خواندن به‌تر است یا تجربه‌ی کاری از قبل داشته باشید یا هم‌زمان شاغل باشید. خیلی‌ها می‌گویند چرا؟ ما نداشتیم و MBA را با معدل ۲۰ تمام کردیم. اما ماجرا برای خیلی از این دوستان شاید شبیه آن هم‌کلاسی من باشد که بعد از تمام شدن درس‌ش با معدل ۱۹، با ناراحتی می‌گفت دو سال پول و وقت‌م را هدر دادم …

خوب چرا واقعا داشتن تجربه‌ی کار مهم است؟ علت‌ش این است که خیلی از ما در انجام شغل‌مان و زندگی کاری‌مان با مسائل و مشکلاتی مواجه می‌شویم که در علم مدیریت پاسخ‌های واضحی دارند؛ ولی ما نمی‌دانیم! جالب‌تر این‌که خیلی وقت‌ها ما به‌صورت تجربی به درست بودن برخی چیزها و غلط بودن برخی چیزها می‌رسیم که واقعا هم همین‌طور است! بنابراین وقتی که تجربه‌ی کار داشته باشیم، موقع خواندن دروس MBA (که خیلی‌های‌شان از مثل استراتژی و مدیریت منابع انسانی و رفتار سازمانی و فاینانس در هر شغلی داشته باشید برای شما ملموس هستند) متوجه می‌شویم که الان این تئوری یا آن ابزار به‌درد کجا می‌خورد. برای همین است که در کشورهای پیش‌رفته، کنکور ورودی دوره‌های MBA این‌طور برگزار می‌شود که اول رزومه‌ و دلایل شما برای MBA خواندن را بررسی می‌کنند و بعد تازه اگر از این “گردباد هول” به سلامت گذشتید تازه باید جلوی یک کمیته‌ی پذیرش ترس‌ناک بنشینید و بازجویی شوید و آخرش هم احتمالا باید آدمی در حد لوئی گشنر مدیرعامل نابغه‌ و سابق IBM باشید تا قبول شوید! (خداوکیلی ما هم همین‌طوری در دوره‌ی MBA امیرکبیر قبول شدیم!)

اما این‌جا ایران است و هیچ روش عادلانه‌ای نیست که جایگزین کنکور کتبی بشود. بنابراین اگر تجربه‌ی کاری هم ندارید، بعد از قبولی در کنکور کتبی MBA اصلا لازم نیست نگران باشید. به‌جای‌ش وقتی درس‌تان شروع شد سعی کنید برای تئوری‌ها و ابزارها در زندگی واقعی‌تان مابه‌ازا پیدا کنید. این کار در مورد بعضی درس‌ها آسان است (مثل اقتصاد کلان که هر روز شنیدن اصطلاحات‌ش مثل نرخ تورم و بی‌کاری و … حسابی روان‌مان را نوازش می‌کند یا رفتار سازمانی که به ما می‌آموزد چطور باید رئیس‌م را که همه‌اش با من دعوا می‌کند، مدیریت کنم!) و برای بعضی از درس‌ها نه (مثلا استراتژی تکنولوژی.) البته حتا در مورد درس‌های گروه دوم هم اگر “کمی” فکر کنید می‌توانید مثال پیدا کنید. فقط مشکل این‌جاست که معنای “کم” در این جمله کاملا نسبی است!

فرمان پنجم: به‌روز بودن فراموش نشود! حالا احتمالا دیگر مثل من هم خوب نیست که موقع خواندن رمان هم در حال فکر کردن به نمودهای تئوری‌های مدیریت در آن داستان هستم! ولی خوب است که تا می‌توانید کتاب و مجله و مقاله‌ی مدیریتی باکیفیت بخوانید. من همیشه به دوستان‌م توصیه می‌کنم که خواندن مقالات وبلاگ‌های مدرسه‌ی مدیریت هاروارد و کتاب‌های انتشارات فرا، مجله‌ی گزیده‌ی مدیریت، انتشارات سازمان مدیریت صنعتی و مجله‌ی تدبیر را جدی بگیرند. اگر خیلی هم حوصله‌ی کتاب خواندن ندارید، باز هم لطفا سعی کنید حداقل تا سی سال آینده حتما یک بار ۱۰ کتاب کلاسیک رشته‌ی مدیریت را که قبلا نوشته‌ام بخوانید.

فکر می‌کنم این ۵ فرمان البته با تفسیری دیگر به‌درد دانش‌جویان دیگر رشته‌ها هم می‌خورند. شما چه پیشنهادی دارید؟ چه تجربه‌ای داشتید؟ برای‌م بنویسید.

دوست داشتم!
۸

خانم مریم شریفی از خوانندگان خوب گزاره‌ها و از دانشجویان MBA دانشگاه امیرکبیر از من خواسته‌اند در این مورد بنویسم که چطور در رشته‌ MBA تحصیل کنیم تا بیش‌ترین بهره‌برداری را از دوران تحصیل‌مان ببریم. سؤال جالبی است! در این پست قصد دارم به این سؤال پاسخ بدهم. قبلا هم نوشته‌ام که تفاوت MBA با دیگر کارشناسی‌ ارشدهای مدیریت در این

نمی‌دانیم روز نخست چه کسی آب را کشف کرد؛ اما می‌توانیم مطمئن باشیم که آن کاشف، ماهی نبود!

هاوارد جورج

دوست داشتم!
۵

نمی‌دانیم روز نخست چه کسی آب را کشف کرد؛ اما می‌توانیم مطمئن باشیم که آن کاشف، ماهی نبود! هاوارد جورج دوست داشتم!۵

دیشب تا ظهر امروز درگیر بودم؛ و الا لینک‌های هفته خونده شده بودند!

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

جلسه با خود (مریم مؤمنی؛ خواب زمستانی)

یک کار عالی بهتر از هزار کار خوب یا متوسط است (و یک چنین مطلبی هم بسیار عالی است!) (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

هنر برخورد با آدم‌های غیرمنطقی (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

نمره شادمانی شما چند است؟ (من فقط غمگین نیستم؛ شاد هم نشدیم …)

نه روش برای تصمیم‌گیری درست

خاطرات بد گذشته را فراموش کنیم

اضافه‌کاری خطر ابتلا به افسردگی را افزایش می‌دهد (رونوشت به خودم)

شیر بنزین مغز است

 مدیریت و کارآفرینی:

کلاه تمرکز را به سر خود بگذارید (امیر مهرانی؛ The Coach)

ارزیابی عملکرد و تاثیر معیار گروهی (بهاره حسینی در The Notes درباره‌ی سیستم ارزیابی عملکرد شرکت‌شان نوشته که آن‌م آرزوست!)

مأموریت منابع انسانی (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی)

ترفند جالب اپل برای مطمئن شدن از قابل اعتماد بودن کارکنانش! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

به کام تولیدکننده، به ضرر ورزش (اینم یک نقد ورزشی ـ مدیریتی از امیر علی‌زاده‌ی عزیز در فریادنامه)

PMP یا فوق لیسانس (نادر خرمی‌راد)

این آدم‌های خوب، این شرکت‌های بد- ۱ و این آدم‌های خوب، این شرکت‌های بد – ۲ (نوشته‌های جالب علی واحد در مورد جنبه‌های فنی مدیریت یک شرکت نرم‌افزاری)

اهداف خود را قبل از جلسۀ مشاوره و دیدار با مشاور به‌طور مشخص تعیین کنیم (محمد سالاری)

The Days of “Manager Knows Best” Are Ending – Sujai Hajela (سایت HBR)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

توافقنامه جدید گوگل چیه و چه تاثیری تو زندگی ما داره (جادی؛ کی‌بورد آزاد) و در همین رابطه این نقد را هم در HBR بخوانید:

What Google’s Larry Page Doesn’t Understand – Maxwell Wessel

بهترین روز و زمان برای به‌روزرسانی وبلاگ از نظر دن زارلا (وبلاگ فارسی)

پنج موهبتی که دنیای اینترنت از ما گرفت! (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

اولین هک دنیا چگونه و کجا اتفاق افتاد؟ (مصطفی لامعی؛ iClub)

مایکروسافت اعطای گواهی به ۷ میلیون نفر طی ۲۰ سال گذشته را جشن گرفت (وبلاگینا)

شیرینی زنجفیلی ۵۹ درصد دستگاه‌های اندرویدی را جان بخشیده است/ نمودار (فارنت)

افزایش تعداد دستگاه‌های الکترونیک‌ آنلاین به ۵۰ میلیارد طی دهه آینده

پیش‌بینی‌های اینفورما از گوشی و ابزارهای الکترونیکی برای سال ۲۰۱۲

نقش اینترنت در رشد اقتصاد تا سال ۲۰۱۶/ افزایش خرید IT در سال جاری

معافیت‌ مالیاتی برخی از واحدهای فناوری اطلاعات

کاهش رتبه ایران در شاخص توسعه آی.سی.تی

گزارش اتحادیه بین‌المللی مخابرات در زمینه کاربرد اینترنت در جهان

با اینترنت ملی دسترسی به اینترنت جهانی محدود نمی‌شود

 رشد کند بازار جهانی پردازنده‌ها

رسانه‌های اجتماعی:

ورود فیس‌بوک به بورس

نقش فیس‌بوک در کاهش بیکاری در اروپا!!!

اقتصاد:

اگه یه کاره ای بودم!!! (تو آموزش و پرورش) (علی سرزعیم؛ دوست‌دار سقراط)

چرا ملت‌ها عقب می‌مانند؟ ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)

نرخ بهره و بازار ارز (علی دادپی؛ اقتصاد، خرد، بازار و خانوار)

“بین یک صخره و شیئی سخت گیر کرده‌ایم” (حجت قندی؛ اقتصادانه)

دوست داشتم!
۱

دیشب تا ظهر امروز درگیر بودم؛ و الا لینک‌های هفته خونده شده بودند! پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با

در این‌که پیچیدگی یکی از مشکلات پیش روی بشر در همه‌ی ساحت‌های زندگی است؛ شکی وجود ندارد. تا به امروز راه‌کارهای مختلفی برای مقابله با پیچیدگی و کاهش آن ارائه شده است. شاید یکی از جالب‌ترین آن‌ها، قوانین ساده‌سازی جان مائدا باشند. او یک طراح گرافیک، استاد دانشگاه، مهندس نرم‌افزار و نویسنده است که در زمینه‌ی گرافیک رایانه‌ای و البته قوانین نوآوری و خلاقیت تحقیق و فعالیت می‌کند.  مائدا در سال ۲۰۰۶ کتابی با عنوان “قوانین ساده‌سازی” منتشر کرد. (سایت کتاب)

در این کتاب وی براساس یک پروژه‌ی تحقیقاتی ۱۰ قانون ساده‌سازی زندگی را در عصری که پیچیدگی روزافزون، به یکی از اصول ثابت زندگی بشر تبدیل شده است بیان کرده است. آقای مائدا ۱۰ اصل خود را در سه دسته تقسیم‌بندی‌ نموده است:

  • گروه اول: ساده کن! شامل سه اصل:
  • کم کن: کاهش هوشمندانه.
  • سازماندهی کن: ترکیب چیزهای زیاد در قالب یک چیز.
  • تنها یکی: روی چیزهای معنادار تمرکز کن.

سه اصل این گروه در کنار هم یعنی: تعداد عناصر مسئله را کم کن و آن‌ها را با هم ترکیب کن تا بر یک ایده‌ی معنادار متمرکز شوی!

  • گروه دوم: یاد بگیر! شامل چهار اصل:
  • تفاوت‌ها: پیچیدگی را بپذیر!
  • یاد بگیر: دانش باعث ساده‌سازی می‌شود.
  • شکست: براساس چیزهای خیلی ساده، پیچیدگی را ساده کن!
  • زمینه: تصویر بزرگ‌تر را درک کن!

چهار اصل این گروه در کنار هم یعنی: پیچیدگی واقعیتی است که وجود دارد. پس ضروری است که به‌صورت دائمی یاد بگیریم تا بتوانیم با در ذهن داشتن تصویر بزرگ از موضوع ساده‌سازی را انجام دهیم!

  • گروه سوم: ارتباط برقرار کن! شامل سه اصل:
  • زمان: کاهش زمان، ارزش‌مند است.
  • اعتماد: ساده‌سازی اعتماد ایجاد می‌کند.
  • احساسات: ساده‌سازی ارتباط ایجاد می‌کند.

سه اصل این گروه در کنار هم یعنی: با استفاده از ساده‌سازی در طراحی، ایجاد ارتباط با مشتری از طریق ارائه‌ی منافعی چون: صرفه‌جویی در زمان، ایجاد اعتماد و ارتباط احساسی ممکن می‌شود.

می‌توانید کتاب استاد را از این‌جا در قالب فایل PDF دانلود کنید.

دوست داشتم!
۲۱

در این‌که پیچیدگی یکی از مشکلات پیش روی بشر در همه‌ی ساحت‌های زندگی است؛ شکی وجود ندارد. تا به امروز راه‌کارهای مختلفی برای مقابله با پیچیدگی و کاهش آن ارائه شده است. شاید یکی از جالب‌ترین آن‌ها، قوانین ساده‌سازی جان مائدا باشند. او یک طراح گرافیک، استاد دانشگاه، مهندس نرم‌افزار و نویسنده است که در زمینه‌ی گرافیک رایانه‌ای و البته قوانین نوآوری و

باید از داروی تلخ خواب

عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم

می‌فشارم پلک‌های خسته را بر هم …

فروغ

دوست داشتم!
۳

باید از داروی تلخ خواب عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم می‌فشارم پلک‌های خسته را بر هم … فروغ دوست داشتم!۳

“سولسشر بازیکن بزرگی بوده و من به هیچ عنوان در حد و اندازه‌های او نیستم. وقتی مردم این مقایسه را انجام می‌دهند به این فکر می‌کنم که من حتی ۱۰ درصد اوله هم نیستم. او فوق‌العاده بود. راستش را بخواهید چندان از مقایسه شدن خوشم نمی‌آید. وقتی در مکزیک بودم همیشه مرا با پدرم مقایسه می‌کردند که از این موضوع اصلا راضی نبودم. به نظر من هر کس باید با عملکرد خودش مقایسه شود.” (خاویر هرناندز مهاجم جوان منچستر یونایتد در مورد مقایسه‌اش با اوله‌گونار سولسشر؛ این‌جا)

جمله‌ی آخر را چه مدیر هستید و چه کارشناس، بزرگ پرینت بگیرید و جلوی چشم‌تان بچسبانید!‌ 🙂

دوست داشتم!
۳

“سولسشر بازیکن بزرگی بوده و من به هیچ عنوان در حد و اندازه‌های او نیستم. وقتی مردم این مقایسه را انجام می‌دهند به این فکر می‌کنم که من حتی ۱۰ درصد اوله هم نیستم. او فوق‌العاده بود. راستش را بخواهید چندان از مقایسه شدن خوشم نمی‌آید. وقتی در مکزیک بودم همیشه مرا با پدرم مقایسه می‌کردند که از این موضوع اصلا

ـ چیزی که من می‌توانم بر آن مسلط باشم و با آن تفریح کنم، کار کردن روی اید‌ه‌های جدید است.

ـ اگر شما اشتباه نمی‌کنید، این یعنی روی موضوعاتی که سخت هستند کار نمی‌کنید و این خود یک اشتباه بزرگ است.

ـ ویژه‌ترین و ارزش‌مندترین هدیه‌ای که انسان‌ها دارند، تخیل است. از آن استفاده کنید! به‌ویژه‌ آینده‌های ممکن برای خودتان را تصور کنید. پنج، ده و بیست سال بعد را. در این آینده‌ها کاوش کنید و آن‌چه که فکر کردن درباره‌ی آن شما را خوش‌حال و هیجان‌زده می‌کند، بیابید. سپس سعی کنید تا آن اتفاق را رقم بزنید.

پروفسورفرانک ویلچک؛ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل فیزیک ۲۰۰۴؛ گفتگو با مجله‌ی دانش‌مند؛ شماره‌ی ۵۷۹، دی ۱۳۹۰

دوست داشتم!
۰

ـ چیزی که من می‌توانم بر آن مسلط باشم و با آن تفریح کنم، کار کردن روی اید‌ه‌های جدید است. ـ اگر شما اشتباه نمی‌کنید، این یعنی روی موضوعاتی که سخت هستند کار نمی‌کنید و این خود یک اشتباه بزرگ است. ـ ویژه‌ترین و ارزش‌مندترین هدیه‌ای که انسان‌ها دارند، تخیل است. از آن استفاده کنید! به‌ویژه‌ آینده‌های ممکن برای خودتان

ما آدم‌ها احتمالا یک ترس ذاتی نسبت به نقطه‌ی پایان داریم و در نتیجه معمولا بیش‌تر در راه به‌سر می‌بریم تا در نقطه‌ی پایان مسیر. برای همین معمولا بهانه‌ی در راه ماندن را پیدا می‌کنیم، به آن می‌چسبیم و هدف را هم فراموش می‌کنیم!

اریک هافر

دوست داشتم!
۰

ما آدم‌ها احتمالا یک ترس ذاتی نسبت به نقطه‌ی پایان داریم و در نتیجه معمولا بیش‌تر در راه به‌سر می‌بریم تا در نقطه‌ی پایان مسیر. برای همین معمولا بهانه‌ی در راه ماندن را پیدا می‌کنیم، به آن می‌چسبیم و هدف را هم فراموش می‌کنیم! اریک هافر دوست داشتم!۰

جاستین فاکس در این‌جا روی سایت هاروارد این مقاله‌‌ی فرانسیس فوکویاما با عنوان “آینده‌ی تاریخ” را تحلیل می‌کند: آقای فوکویاما اگر چه هم‌چنان به نظریه‌ی معروف‌ش “پایان تاریخ” (نقطه‌ی کمال توسعه‌ی بشری لیبرال دموکراسی غرب است) معتقد است؛ اما در این مقاله به این مسئله پرداخته که در میان شکل‌های کنونی دموکراسی لیبرال کدام یک به‌تر این نظریه را بازتاب می‌دهد. او حالا این دغدغه را دارد که چطور دموکراسی بسازیم که در آن طبقه‌ی متوسط محور اصلی جامعه باشند. بدین ترتیب این “ایدئولوژی” جدید برخلاف ایدئولوژی‌های قرن نوزدهم و بیستم به طبقات پایین نظر ندارد! فوکویاما در مقاله‌اش نوشته که دستیابی به چنین دموکراسی بدون به چالش کشیدن فرضیات کنونی اقتصاد نئوکلاسیک ـ همانند اصل ترجیحات فردی و در نظر گرفتن درآمد سرانه به‌عنوان شاخص رفاه ملّی ـ ممکن نیست.

به اعتقاد آقای فاکس، فوکویاما در این مقاله دقیقا روی نکته‌ای دست گذاشته که در سال‌های اخیر به‌کرات در مقالات بزرگانی همانند مایکل پورتر، روزابث ماس کانتر و دیگران به آن اشاره شده است: باید در سرمایه‌داری طرحی نو در انداخت.

در واقع مسئله این‌جاست که از دهه‌ی هفتاد میلادی به این طرف ایدئولوژی اقتصادی این بوده که کسب و کارها باید تمامی تمرکزشان را بر ارزش‌آفرینی برای ذی‌نفعان‌شان بگذارند. اما این ذی‌نفعان چه کسانی هستند؟ از آن‌جایی که پاسخ دادن به این سؤال کار آسانی نبوده است؛ فرض بر این گذاشته شده که ذی‌نفعان همان سهام‌داران کسب و کار هستند. اما ام‌روز دیگر کسی باور ندارد که مدیران ارشد بنگاه صرفا با دنبال کردن روندهای بازار و افزایش قیمت سهام بنگاه، درست کار می‌کنند. حالا دیگر مدیران ارشد مجبورند میان منافع ذی‌نفعان کوتاه‌مدت (سهام‌داران) با ذی‌نفعان بلندمدت (جامعه و کارکنان بنگاه) تعادل برقرار کنند. در عمل هم پژوهش‌ها این را روشن ساخته‌اند که اتفاقا کسب و کارهایی موفق بوده‌اند که ارزش‌آفرینی برای سهام‌داران را به‌عنوان محصول جانبی ارزش‌آفرینی برای جامعه و کارکنان بنگاه در نظر گرفته‌اند.

خوب بنابراین مدل سرمایه‌داری کنونی کار نمی‌کند؛ چه باید کرد؟ مایکل پورتر و کسانی دیگر تلاش کرده‌اند برای این سؤال پاسخی بیابند. اما … آقای فاکس معتقد است که تمامی این تلاش‌ها هنوز بی‌نتیجه مانده و هیچ طرح مشخص و اجرایی برای پاسخ‌گویی به این سؤال وجود ندارد. ضمن این‌که تمامی تلاش‌ها بر دنیای کسب و کار متمرکز مانده و هیچ‌کس در مورد الگوی سیاست‌‌گذاری در این زمینه حرفی نزده است.

متأسفانه مشکل فقط همین نیست. مشکل اصلی این‌ است که گروهی آدم باانرژی، خوش‌بین و البته دارای مقداری کافی روحیه‌ی ناکجاآبادی در بیزینس اسکول‌ها و شرکت‌های مشاوره نشسته‌اند و هم‌چنان معتقدند راه‌حل‌های ارائه شده‌شان “کار خواهد کرد” (و درستی این ادعا را در بحران‌های سال‌های اخیر دیده‌ایم!) در واقع اگر مارکس و دیگر ایده‌آلیست‌های دنیای سیاست می‌گفتند که فناوری جدید، دنیایی جدید را خواهد ساخت؛ ام‌روزه دیگر دانش‌مندان علوم سیاسی نظیر فوکویاما به دست‌یافتن به آن دنیای به‌تر با ابزارهای کنونی باوری ندارند و به‌جای آن‌ها، این متخصصان حوزه‌ی کسب و کار هستند که باور دارند فناوری‌های نوین ام‌روزی ما را به سوی دنیایی جدید و برابرتر ره‌نمون خواهند کرد.

ما فقط این شانس را داریم که می‌دانیم نسخه‌ی مارکس به کجا ختم شد!

پ.ن. این نقدهای جانانه به کاربردی نبودن رویکردهای ارائه شده توسط امثال هاروارد و وارتون و مک‌کنزی و اکسنچر و … را که می‌خوانم، به این فکر فرو می‌روم که واقعا مایی که خیلی از تکست‌بوک‌های دوره‌های MBAمان متعلق به دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی است (!)، چند سال نوری عقب‌تریم!؟

دوست داشتم!
۰

جاستین فاکس در این‌جا روی سایت هاروارد این مقاله‌‌ی فرانسیس فوکویاما با عنوان “آینده‌ی تاریخ” را تحلیل می‌کند: آقای فوکویاما اگر چه هم‌چنان به نظریه‌ی معروف‌ش “پایان تاریخ” (نقطه‌ی کمال توسعه‌ی بشری لیبرال دموکراسی غرب است) معتقد است؛ اما در این مقاله به این مسئله پرداخته که در میان شکل‌های کنونی دموکراسی لیبرال کدام یک به‌تر این نظریه را بازتاب می‌دهد.