نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب

“تو گیاه‌خواری؟ دوباره؟” نیکی خندید: “مگه امتحان‌اش نکرده بودی؟”

پم تذکر داد: “چرا مثل بقیه نمی‌خوری، هر چیزی حد وسطش خوبه ها؟”

همه‌ی آدم‌های اطراف میز کمی به من خندیدند و کمی هم به پم؛ پمی که حالا دومین بشقاب غذای‌اش را داشت تمام می‌کرد و یک نماد درست و حسابی اعتدال بود.

من با دوستان دوران دبیرستان‌ام بودم؛ شش نفر از ما طی ۲۵ سال هر ماه یک بار با هم ناهار می‌خوردیم. ما در این ناهارها خیلی رسمی رفتار نمی‌کردیم.

آن مکالمه‌ی کذایی خیلی طول نکشید؛ هر چند هیچ موضوعی در این ناهار خوردن‌ها کش نمی‌آمد. اما این اتفاق مرا به فکر فرود برود. آیا من یک آدم شکست‌خورده بودم چون دوباره گیاه‌خوار شده بودم؟ چرا من دفعه‌ی قبل نتوانسته بودم مقاومت‌ام را ادامه بدهم؟ و اگر نتوانسته بودم، چرا دوباره داشتم این کار را امتحان می‌کردم؟

یک راه نگاه کردن به این موضوع این است که تغییر رفتار همانند ترک سیگار یا الکل است؛ بعضیی وقت‌ها باید چند بار امتحان کنید تا بالاخره بتوانید به صورت دایمی به ترک آن متعهد شوید.

اما یک دیدگاه درست دیگر هم وجود دارد: همه چیزها که نباید ثابت نگه داشته شوند؛ بلکه بستگی دارد به این‌که شما به چه چیزی می‌خواهید برسید.

من این هفته یک جلسه‌ی استراتژی خارج از شرکت را با مدیر ارشد اجرایی (CEO) و تیم ره‌بری یک سازمان فعال در زمینه‌ی تکنولوژی برگزار می‌کردم؛ سازمانی که درآمدش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار در سال است. ما چندین روز را به بازطراحی بخش‌های مختلف سازمان گذراندیم. ما یک ساختار سازمانی جدید طراحی کردیم، آدم‌ها را در نقش‌های ره‌بری چیدیم و زنجیره‌ی پاسخ‌گویی را در سازمان مشخص کردیم. این شرکت، یک شرکت متعالی با ره‌بری توان‌مند، استراتژی مشخص برای رشد و اهداف معتبر برای تبدیل شدن به شرکتی با فروش یک میلیارد دلار در سه تا سال آینده است.

با اشاره به ساختار سازمانی جدیدی که ما به صورت جمعی طراحی کردیم، یکی از زیردستان مستقیم مدیر ارشد اجرایی گفت: “این کار نمی‌کنه. در فروش ۹۰۰ میلیون دلار این ساختار به شدت سنگین می‌شه.”

مدیر ارشد اجرایی چند لحظه به فکر فرو رفت و سپس پاسخ داد: “این ساختار برای فروش ۹۰۰ میلیون دلاری نیست. این ساختار برای کارِ امروز ماست. ما دوباره تغییرش خواهیم داد؛ احتمالا در فروش ۷۵۰ میلیون دلار.”

ایده‌ی درخشان! اغلب، چیزها برای یک دوره‌ی مشخص مفیدند و پس از آن، نه. به‌تر است برای بسیاری چیزها، یک راه‌حل موقتی داشته باشید که بخواهید بعدا تغییرش بدهید؛ به‌ جای آن‌که راه‌حلی داشته باشید که فکر کنید همیشگی است و در نتیجه به آن مغرور شوید.

مهندسی مجدد فرایندها؟ مدیر یک دقیقه‌ای؟ مدیریت براساس اهداف؟ بازاریابی گوریلی؟ کنار گذاشتن همه‌ی این‌ها و بسیاری ایده‌های دیگر ـ یعنی همان مدها ـ راحت است. امروز روزی است و فردا روزی دیگر. به‌تر است در اولین برخورد، به آن‌ها مغرور نشوید.

به جای آن ببینید هر کدام از این مدها، می‌تواند برای سازمان شما در یک دوره‌ی زمانی مشخص مفید باشد. و همین خوب است. برای این‌که چیزی یک موفقیت بزرگ باشد، لازم نیست آخرِ چیزی باشد که باید باشد.

چالش؟ به هیچ راه‌حلی به‌عنوان یک نوش‌دارو برای همه‌ی دردها فکر نکنید؛ چرا که وقتی ما به چیزی به‌عنوان یک نوش‌دارو می‌نگریم، نقاط ضعف و ضررهای منفی جانبی آن را نادیده می‌گیریم. و وقتی ناگهان تندبادها وزیدن می‌گیرند، ما ایمان‌مان را به آن راه‌حل برای همیشه از دست می‌دهیم و هر ارزشی را که آن راه‌حل ایجاد می‌کند، دست کم می‌گیریم. در واقع از آن‌جایی که آن راه‌حل انتظارات ما را پاسخ نداده، از نظر ما به درد نمی‌خورد!

پس دوباره به دنبال سنگ جادویی بعدی به راه می‌افتیم. اشتیاق ما برای راه‌حل ـ فرمولی که با آن همه‌ی مشکلات‌مان را حل کنیم و اکسیری که درمان وحشت ما باشد ـ معمولا ما را به بی‌راهه می‌برد. چرا؟‌چون هیچ چیزی کامل نیست و هیچ چیزی برای همیشه نمی‌پاید. بنابراین ما بهتر است هر راه‌حلی را به صورت موقتی ببینیم و هر ابزاری را به صورت بالقوه ارزش‌مند و احتمالا زودگذر فرض کنیم.این شیوه‌ی تفکر بسیار مفید است؛ چه تغییر، شخصی باشد (مثل یک رژیم غذایی جدید) و چه سازمانی (مثل یک ابزار مدیریتی جدید چون یک ساختار سازمانی جدید.)

هر راه‌حلی را موقتی دیدن منافع شگفت‌آوری را در پی دارد:

  • تعهد به راه‌حل آسان‌تر می‌شود: اگر بدانیم که آن راه‌حلی کامل و همیشگی نیست؛ چرا چیز جدیدی را امتحان نکنیم؟
  • اجرای راه‌حل آسان‌تر (و سریع‌تر) می‌شود: حالا که می‌دانیم این ابتکار جدید همیشگی نیست، بگذارید کامل‌اش نکنیم و فقط کاری بکنیم که کار بکند.
  • درگیر کردن دیگران در آن راه‌حل آسان‌تر می‌شود: اگر یادآوری کنیم که این راه‌حل ناقص است و هنوز کامل نشده، سایر افراد احتمال بیش‌تری دارد که در بهبود بخشیدن آن مشارکت کنند؛ چیزی که باعث ایجاد احساس مالکیت نسبت به راه‌حل در آن‌ها نیز می‌شود.
  • پرداخت پول برای آن آسان‌تر می‌شود: اگر نمی‌خواهیم کامل‌اش کنیم و اگر نمی‌خواهیم برای همیشه نگهش داریم، لازم نیست سرمایه‌گذاری عظیمی در آن بکنیم.
  • کنار گذاشتن آن در زمان لازم آسان‌تر می‌شود: اگر در آن راه‌حل، پول زیاد یا هویت خودمان را سرمایه‌گذاری نکرده باشیم، وقتی دیگر ارزش افزوده‌ای ندارد و وقتی شواهد ثابت می‌کنند که چیز خوبی نیست، زمان و انرژی کم‌تری را در توجیه عالی بودن آن و چسبیدن به آن صرف می‌کنیم.

۵ اثر جانبی تفکرِ “این همیشگی نیست” شانس این‌که شما به جای این‌که درباره‌ی چیزی فقط فکر، صحبت، برنامه‌ریزی و توافق کنید؛ واقعا کاری را انجام دهید، به شدت افزایش می‌دهد.

ما تغییر می‌کنیم. موقعیت‌ها تغییر می‌کنند. انسان‌های دور و اطراف ما تغییر می‌کنند. و ابزارهایی که استفاده می‌کنیم نیز، تغییر می‌کنند.

چند راه‌نمایی:

  • بین تعهد به یک نتیجه ـ مثل ازدواج، میانه‌روی، سالم بودن، داشتن یک سازمان سودآور و … ـ و تعهد به ابزارهایی که برای رسیدن به آن نتیجه استفاده می‌کنید، تفاوت قائل شوید. این ابزارها می‌توانند تغییر کنند؛ در حالی که اهداف ثابت‌اند.
  • ارزشی که دارید به دست می‌آورید و چرایی آن را بفهمید. سپس براساس شواهدی که نشان می‌دهند دیگر آن ارزش به دست نمی‌آید، تصمیم بگیرید. این راهی است که با آن می‌فهمید کِیْ وقتِ حرکت فرا رسیده است.
  • تصمیم بگیرید چه زمانی می‌خواهید ارزیابی مجدد را انجام دهید. این مفید نیست که دایما رفتار خودتان را پیش‌بینی کنید. این شیوه‌ی رفتاری، اتمام کار را غیر ممکن می‌کند. شما بالاخره جایی از روی ضعف وا می‌دهید و بعدا هم از این کار تأسف می‌خورید! بنابراین تصمیم بگیرید چه زمانی می‌خواهید دوباره کارتان ارزیابی کنید و تا رسیدن به آن نقطه، به کارتان متعهد باشید.

وقتی یک ماه پیش تصمیم‌ام را برای خارج کردن گوشت و لبنیات از رژیم غذایی‌ام گرفتم، احساس رضایت بسیار زیادی می‌کردم. من می‌خواستم دوباره احساس پاکی داشته باشم و گیاه‌خوار شدن به من اجازه می‌داد این احساس را به دست آورم. ضمنا چیزی که من در مورد خودم می‌دانستم این بود که وقتی احساس در هم شکستگی و خارج از کنترل شدن می‌کنم، کارهایی انجام می‌دهم که خودم را تحت کنترل دربیاورم؛ مثلا موهای‌ام را کوتاه می‌کنم یا رژیم غذایی‌ام را تغییر می‌دهم. این یک مکانیسم مدیریتی است که به من کمک می‌کند کم‌تر احساس خوب نبودن را در دوران باقی مانده‌ از زندگی‌ام داشته باشم. وقتی احساس کردم که خودم را تحت کنترل درآوردم، من احتمالا رژیم غذایی‌ام را دوباره تغییر خواهم داد.

بد نیست به خاطر داشته باشید این‌که شما مجبور نیستید به چیزی برای همیشه متعهد باشید، به معنای آن نیست که هر چیزی هم عمر کوتاهی دارد. من در آخر آن جلسه‌ی ناهار به هم‌کلاسی‌های سابق‌ام گفتم “بعضی چیزها مانند انتخاب‌های رژیمی من زودگذر و موقتی هستند. با آن‌ها زندگی کنید. شما مجبور نیستید انتخاب مشابهی داشته باشید و من هم احتمالا دفعه‌ی بعد چیزهای دیگری میل خواهم کرد.” و اضافه کردم: “اما نگران نباشید. بقیه‌ی چیزها ـ از جمله سنت ناهار ماهانه‌ی ما ـ برای همیشه ادامه خواهند یافت.”

منبع

دوست داشتم!
۰

نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب “تو گیاه‌خواری؟ دوباره؟” نیکی خندید: “مگه امتحان‌اش نکرده بودی؟” پم تذکر داد: “چرا مثل بقیه نمی‌خوری، هر چیزی حد وسطش خوبه ها؟” همه‌ی آدم‌های اطراف میز کمی به من خندیدند و کمی هم به پم؛ پمی که حالا دومین بشقاب غذای‌اش را داشت تمام می‌کرد و یک نماد درست و حسابی اعتدال

ماه سومی که دارم لینک‌های هفته را جمع‌آوری می‌کنم به همین سرعت فرا رسید! برای خودم که این کار حسابی جالب و مفید بوده؛ چون این طوری مجبورم هر هفته کلی مطلب مفید بخوانم! این هم لینک‌های این هفته:

این هفته دو مطلب بسیار خوب در مورد رزومه‌نویسی از دو دوست بسیار عزیز داشتیم: رزومه نویسی- بایدها و نبایدها- ۱ از شهرام کریمی و نکاتی در مورد درخواست استخدام و مصاحبه از محمود سیفی.

حامد قدوسی این هفته چند پست اقتصادی بسیار جالب داشت: درس‌هایی کوچک از نهادسازی، رابطه معکوس بین بازده شرکت و بازده سهام و ترکیب تحصیلات زنان و مردان ایرانی.

علی آقای سرزعیم هم مثل همیشه مفاهیم پیچیده را به زبان ساده برای‌مان توضیح دادند: یک مسئله اقتصادی (معرفی شاخه‌ی تحلیل اقتصادی حقوق) و چگونه انقلاب شد؟ چگونه تداوم یافت؟ (تحلیل طبقاتی انقلاب اسلامی)

امیر مهرانی هم این هفته یک بار که بی‌خوابی به سرش زده بود و حسابی با پست کلاژهای ذهنی در بی خوابی نیمه شبنوستالژی‌مون را برانگیخت و پست کاروشی یا مرگ به سبک ژاپنی هم که در مورد افراطی کار کردن‌ ژاپنی‌ها در برابر علاقه‌ی زیاد (!) ما ایرانی‌ها به کار بود!

احمد شریفی این هفته مثل این‌که از توئیت کردن سرش خلوت شد (!) و دو تا پست مدیریتی هم نوشت: کجا سرمایه‌‌گذاری کنیم؟ و همه زندگی یک رئیس کارگاه

کاربران پیشرو (پست جالب احسان اردستانی در مورد چیزی که انقلاب مشارکت مشتریان در کسب و کارها نامیده می‌شود. احسان در مورد وابسته شدن بازاریابی و طراحی محصول به مشتریان نوشته؛ ولی این موضوع محدود به این نیست. مثلا پارسال مقاله‌ای از هاروارد بیزنس ریویو در گزیده‌ی مدیریت چاپ شده بود در مورد این‌که مشارکت دادن مشتریان در فرایند پاسخ‌گویی به سؤالات مشتریان در مورد یک پکیج نرم‌افزاری مالی و حساب‌داری معروف در آمریکا از طریق ایجاد یک فوروم توسط مدیریت شرکت، چقدر هزینه‌های خدمات پس از فروش آن شرکت را کاهش داده.)

مهرداد نایب هم این هفته فعال‌تر از قبل بود و دو تا پست داشت: ۵ نت بوک برتر سال ۲۰۱۰ (نت‌بوک خواستید بخرید این مطلب را حتما ببینید) و ده وب سایت برای یادگیری روزانه لغات انگلیسی (حتما ببینید.)

اسکرام چیست؟ (بسیار بسیار مفید از وبلاگ دنیای چابک)

چگونه باید مدیر پروژه شد (از مهدی عرب عامری که این هفته کلا جز همین یک پست نبود!؟)

دگردیسی آنی (از محمد جواد شکری در مورد این‌که در ایران چقدر راحت می‌شود ظرف چند دقیقه از یک متخصص مثلا فرایند به متخصص استراتژی تبدیل شد و بالعکس! فقط کافیه رزومه‌تان را دست‌کاری کنید!!!)

فروش اوراق قرضه امریکا با نرخ بهره منفی! و بزرگترین اشتباه دولت در طرح هدفمندی جلوگیری از افزایش قیمتهاست (از حجت قندی)

رویای بازار اوراق قرضه (از پویان مشایخ در مورد این‌که بنا بر ظاهر گفتار قائم مقام بانک مرکزی دارد بالاخره بازار ثانویه‌ی اوراق مشارکت راه می‌افتد و در نتیجه ایران بالاخره دارای اوراق قرضه می‌شود.)

کینز و مصرف زدگی (از علی دادپی)

روش تحقیق – ۱ و روش تحقیق – ۲ و روش تحقیق – ۳ (سلسله مطالب بسیار مهم و عالی نیام یراقی ـ اگر درست نوشته باشم ـ در مورد روش تحقیق. چیزی که همه‌ی ما دانش‌جویان تحصیلات تکمیلی ازش فراری هستیم؛ در حالی که از نان شب برامون واجب‌تره.)

من همین‌جا از این‌که آقای پرویز درگی به صورت مرتب وبلاگ‌نویسی می‌کنند، تشکر ویژه‌ای می‌کنم (امیدوارم این‌جا را ببینند و ای کاش بقیه‌ی اساتید محترم و پیران علم مدیریت در ایران هم این کار را بکنند.) این هفته هم از ایشان کلی نکته‌ی جالب یاد گرفتم: علل اصلی شکست بنگاههای اقتصادی (حواس‌تان باشد که مزیت رقابتی که برای خود در نظر می‌گیرید، از نظر مشتریان‌تان هم واقعا عامل تمایز شما از دیگران باشد!)، هوشمندی رقابتی و بازاریابی هوشمند راه‌حلی گره‌گشا در عصر آشفتگی کسب‌وکارها، ارزش‌های مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت چهارم)، ارزش‌های مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت پنجم) (بخشی از این پست: سالها پیش پدر مدیریت علمی جهان استاد بزرگ ، پیتر دراکر گفت کسب و کار دوچیز بیشتر نیست. الف) مارکتینگ: برای تأمین رضایت مشتریان امروز و ب) نوآوری: برای تأمین رضایت مشتریان فردا!)، بهره‌وری شما چقدر است؟ (خواندن این پست واجب عینی است!)

آنچه در همایش اپل رخ داد! و فناوری و گجت‌ها در مجلات فارسی قدیمی – قسمت دوم (از دکتر مجیدی در یک پزشک)

آگهی: به زودی در این مکان شرکتی تاسیس خواهد شد! (از علی آقای واحد در وبلاگ رادمان)

تصمیم‌گیری استراتژیک با اندازه‌گیری بهره‌وری (معرفی مدل جدیدی برای برنامه‌ریزی استراتژیک توسط آیدین کسایی)

از دکتر احمد سیف هم این هفته چند تا پست خواندم که با همان بیان بامزه‌ی ایشان به بررسی صحت برخی ادعاهای مسئولین دولت پرداخته‌ند: دلارهای نفتی بادکرده سال ۱۳۸۸! (با محاسبات آقای دکتر سیف مشخص شده که طبق آمار اعلامی دولت، قیمت نفت ایران در سال ۱۳۸۸ باید حدود ۲۱۰ دلار بوده باشد!) و بازهم درباره یارانه ها و حساب و کتاب غلط دولت (در مورد بودجه‌ی واقعی مورد نیاز برای هدف‌مندسازی یارانه‌ها و مقایسه‌ی آن با بودجه‌ی تخصیص یافته‌ توسط دولت)

گودر گزاره‌ها:

The More People Want Something, the Less They’ll Like It – Harvard Business Review (این یکی از جذاب‌ترین تحقیقاتی است که من به عمرم خوانده‌ام. کشف خانم پرفسور عظما خان استثنایی است: خیلی وقت‌ها ما چیزی را می‌خواهیم، چون نداریم‌اش؛ نه این‌که واقعا دوست‌اش داریم! به قول ایشان: «احساس “خواستن” و “دوست داشتن” برخلاف تصور عمومی از هم کاملا مستقل‌اند ولی در عین حال با هم رابطه دارند. در واقع هر چه بیش‌تر چیزی را بخواهیم، در عمل کم‌تر آن را دوست داریم. این از جنس اشتیاق و انزجار است.» این به‌خصوص در روابط عاشقانه بسیار معنادار است … اگر حوصله‌ی خواندن این متن را نداشتید، ترجمه‌ی کامل این مصاحبه در ماه‌نامه‌ی گزیده‌ی مدیریت شهریور ۸۹ چاپ شده است. ایده‌ی محوری متن البته همینی بود که من این‌جا نوشتم. در مورد این تحقیق چند تجربه‌ی شخصی هم دارم که خواهم نوشت.)

Debunking Four Myths About Employee Silence – Harvard Business Review (چرا کارمندان حرف‌شان را به مدیران نمی‌زنند؟ جواب خیلی ساده است: “چون فکر می کنند هیچ فایده‌ای ندارد!”)

Hold the Vegetables: How ‘Now vs. Later’ Affects Customer Choice (یک تحقیق بسیار جالب: “آدم‌ها چطور بین باید و خواسته در خرید تفاوت قائل می‌شوند؟” خانم کاترین میلکمن و هم‌کاران‌شان از بررسی روی یک فروشگاه خوار و بار آن‌لاین به این نتیجه رسیده‌‌اند که: وقتی تحویل یک سفارش بلافاصله نیست و مثلا برای هفته‌ی آینده برنامه‌ریزی می‌شود، آدم‌ها به “بایدها” توجه می‌کنند و وقتی که گزینه‌ی پیش روی آدم‌ها همین الان است به “خواسته‌ها‍” مثال جالب این‌که سازمان‌های حمایت‌کننده از مصرف‌کنندگان رستوران‌ها را مجبور می‌کنند که در منوی‌شان غذای سالم بگذارند ولی همین آدم‌ها وقتی می‌روند تا ناهار بخورند فست فود سفارش می‌دهند! بنابراین به‌تر است وقتی می‌خواهید آدم‌ها عقلانی تصمیم بگیرند گزینه‌ی بلند مدت را بهشان بدهید و وقتی خواستید احساسی و غریزی رفتار کنند، گزینه‌ی کوتاه مدت را!)

Can Management Consulting be Outsourced? (مشاوره‌ی مدیریت هم دارد برای کاهش هزینه‌ها به کشورهای در حال توسعه برون‌سپاری می‌شود. آیا ما توان و ظرفیت استفاده از این فرصت را داریم!؟)

What Not to Spend Your Time On – Robert C. Pozen and Justin Fox – The Conversation – Harvard Business Review (این عالیه! می‌گه سؤال درست این نیست که من تو چه کاری به‌ترین هستم؛ بلکه این سؤال هست که من چه کاری را باید انجام بدم و چه کاری را به بقیه بسپرم؛ حتی اگر از آن‌ها در آن کار به‌ترم!)

Interviewing, Asking for a Raise and HR Calling: Scary Work Issues (دو سال پیش وقتی به شکل ناگهانی از واحد منابع انسانی به آدم‌ها زنگ می‌زدند خوش‌‌حال می‌شدند که خبر خوبیه؛ الان نگران می‌شن که اون خبر بده نباشه!)

New Risk Mgmt Equation (معادله‌ی جدید ریسک به روایت بنیاد APQC)

گفتگوی رو‌‌در‌‌رو با فلیپ کاتلر، پدر بازاریابی نوین (عالی عالی عالی. حتما بخوانید که یک دوره مبانی بازاریابی را در چند خط محدود توضیح داده.)

اسامی ۱۲ رشته علوم انسانی که توسعه آنها منوط به بازنگری شد (باز هیاهوی مدیریت اسلامی … یادمه کتاب مدیریت اسلامی دکتر جاسبی دانشگاه آزاد را یک دفعه ورق زدم ببینم این‌که می‌گن یعنی چه؟ حالم بد شد این‌قدر که مزخرف توش بود! در همین راستا بالاخره تکلیف اقتصاد چه می شود؟! از صادق الحسینی را هم بخوانید.)

معرفی استاندارد بین‌المللی تحلیلگری مالی و سرمایه‌گذاری (این مدرک CFA حسابی این روزها داره توی ایران مد می‌شه. حتما بخوانید که ببینید یعنی چی؟)

نوبل اقتصاد به‌خاطر مطالعه بازار کار بگرد و استخدام کن (معرفی برندگان نوبل اقتصاد و کارهای آن‌ها که به دلیل‌شان نوبل گرفتند)

فکر مرگ قریب الوقوع زندگیم را دگرگون کرد/ بچه‌ای باهوش و بسیار تنبل بودم! (سخنرانی خواندنی استفن هاوکینگ؛ بزرگ‌ترین دانش‌مند زنده‌‌ی جهان که از این بین این جمله‌اش خیلی به دلم نشست: “بسیار زیباست وقتی بفهمی که درد ماندن در دنیا با ارزش است. من نابغه ام چون ترس از مرگ همواره همراه من است.”)

گفت‌وگو با گری بکر: امیدوارم روزی مدل‌ها همه انتخاب‌های انسانی را تبیین کنند (مصاحبه‌‌ای بسیار جذاب با گری بکر؛ برنده‌ی نوبل اقتصاد برای پدید آوردن شاخه‌ی اقتصاد جرم. نکات بسیار جالبی داره: ۱٫ مطلوبیت من در زندگی از آن‌چه اجتماع می‌پسندد، مستقل نیست. اگر من از کاری لذت می‌برم که دیگران نمی‌پسندند، مطلوبیت من کاهش پیدا می‌کنه. ۲٫ هزینه‌ی بچه در دنیای امروز، فقط هزینه‌‌های مستقیم‌اش نیست. هزینه‌ی فرصت کار برای مادر هم هست.)

اقتصاد برای همه – درس اول پرسش‌های اساسی اقتصاد (درس اول اقتصاد چیست؟ کم‌‌یابی منابع!)

داستان بازار مالیات بر خیابان: راه حلی برای ترافیک (بررسی کیس جالبی از مالیات‌گیری برای سامان‌دهی ترافیک در شهر سنگاپور)

نوآوری یا ابداع؟ مساله‌این است (نوآوریِ صرف مهم نیست؛ باید توان تجاری‌سازی و فروش ابداع‌تان را داشته باشید. این مطلب چند مثال جالب دارد در مورد این‌که برخی کالاها به اسم مخترع‌شان معروف نشدند و امروزه اسم کسی با آن‌ها همراه است که اول از همه به فکر فروش‌شان افتاده است.)

شوخی با اقتصاد چرا نقش زنان در تکنولوژی کمرنگ است؟ (خیلی ساده: یا خوش‌شان نمی‌آید یا این‌که فکر می‌کنند که اگر بیزنس راه انداختن در حوزه‌ی تکنولوژی برای خانم‌ها شدنی بود، خیلی‌ها تا الان وارد این کار شده بودند! امیر مهرانی عزیز چند وقت پیش پستی در همین زمینه‌ داشت که حتما آن را و به‌خصوص کامنت‌های‌اش را بخوانید. به نظرم حتی اگر این لینک و مطلب امیر را نخواندید، بر شما واجب عینی است کامنت دوست نادیده‌ای ب اسم احسان پ. را پای مطلب امیر بخوانید!)

آیا به راستی متخصصان فنی مدیران موفقی هم هستند؟ (مدیران مدیریت‌نخوانده‌، MBA را هم که برداشتند. این مطلب را لااقل بخوانید!)

اگر می‌خواهید مدیر باشید رفتاری منشی مآبانه نداشته باشید (خانم‌های عزیز فعال در رده‌های کارشناسی و مدیریتی؛ مخاطب این مقاله شمایید! بخوانیدش حتما!)

نحوه برخورد با اشتباهات زیردستان (موفقیت بیش‌تر لزوما همراه با شکست‌های بیش‌تر است. شما به‌عنوان مدیر باید از این اصل آگاه باشید و بدانید چطور با اشتباهات زیردستان‌تان کنار بیایید)

مهارت‌های مدیریتی مدیریت قاطع یا پر نفوذ

صندوق بین‌المللی پول گزارش داد: روایت خارجی از رشد اقتصاد ایران

ثروتمندترین مردان دیجیتالی جهان (به روایت فوربس؛ از بیل گیتس تا استیو جابز)

رشد درآمد جهانی IT تا ‌۲٫۵ تریلیون دلار (پیش‌بینی گارتنر در مورد درآمدهای صنعت آی‌تی در سال ۲۰۱۱)

بلوغ هزار و ۸۰۰ تکنولوژی جدید/ لیست پرتقاضاترین تکنولوژی های روز (به روایت گارتنر. قبلا دکتر مجیدی عزیز هم در این زمینه نوشته بودند که از این‌جا بخوانیدش.)

پایان عصر کالاهای ارزان چینی؟ (چین انگار دارد مجبور می‌شود قیمت یوآن را بالا ببرد.)

سهم ۱ درصدی گوگل از ترافیک اینترنت در جهان!!!

مطالعه کتابهای با حروف ساده بازده یادگیری را افزایش می دهد

۹ درصد کاربران دوستان آنلاین را ملاقات نکرده‌اند (دوستان گودری رو می‌گه!)

ثبت طولانی‌ترین دامنه دات‌آی‌آر با ۶۳ حرف

مهاجرت ایران به نسخه ۶ آدرسهای عددی اینترنتی/ تشریح ویژگیهای نسخه ۶

چرا بعضی‌ها جذاب‌تر هستند؟ (دلیل فیزیولژیک داره!)

ایمن ترین و خطرناک ترین دامنه های اینترنتی دنیا (دات کام خطرناکه حسن!)

آدرس اینترنتی برای اندامهای بدن / با موبایل وارد سایت قلبتان شوید! (طراحی فناوری Body Area Network برای بدن انسان. با این حساب آدرس IP جزایر لانگرهانس بدن من چی بید؟)

آلودگی یک ساعت مکالمه با موبایل برابر آلودگی پرواز لندن به نیویورک!

کریس رونالدو به عنوان پردرآمدترین فوتبالیست دنیا معرفی شد ۱۰ فوتبالیست پردرآمد دنیا (یحیی توره دومه، لیونل مسیِ عزیزِ دل چهارم! منچستر سیتیه داریم!؟)

مدلهای ایتالیایی و انگلیسی برای خصوصی سازی فوتبال ایران (از مازیار ناظمی)

توقف فروش نوار واکمن سونی در ژاپن

شانس زنده ماندن زنان پس از جراحت بیشتر از مردان است

هر انسان ۶۰ درخت در دنیا دارد/ درخت انجیر سوپرمارکت حیوانات است! (مصاحبه با یک عاشق طبیعت! حتما بخوانیدش.)

قسمت‌های قبل:

برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.

پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

ماه سومی که دارم لینک‌های هفته را جمع‌آوری می‌کنم به همین سرعت فرا رسید! برای خودم که این کار حسابی جالب و مفید بوده؛ چون این طوری مجبورم هر هفته کلی مطلب مفید بخوانم! این هم لینک‌های این هفته: این هفته دو مطلب بسیار خوب در مورد رزومه‌نویسی از دو دوست بسیار عزیز داشتیم: رزومه نویسی- بایدها و نبایدها- ۱ از

استیو جابز این روزها کاریزماتیک‌ترین شخصیت دنیای فناوری است. جابز موتور اصلی حرکت اپل است؛ شرکتی با محصولات بسیار جذاب و دوست‌داشتنی و البته ارزش‌مندترین شرکت فناوری جهان. اهمیت جابز تا آن حد بالا رفته که توماس فریدمن ـ ستون‌نویس معروف روزنامه‌ی نیویورک تایمز و نویسنده‌ی کتاب جهان مسطح است ـ معتقد است آمریکا برای این‌که بتواند به شکل شگفت‌آورتری از رکود خارج شود، داشتن جابزهای بیش‌تر است! چه چیزی جابز را از دیگران متمایز می‌کند؟

کارمینه گالو برای فهمیدن پاسخ این سؤال با یک دو جین از کارکنان سابق اپل، تحلیل‌گران و متخصصان مصاحبه کرد. نتیجه؟ استیو جابز هم یک آدم معمولی است؛ فقط بلد است چطور “متفاوت فکر کند!” گالو به‌زودی یافته‌های‌اش را در کتابی با عنوان “رازهای نوآوری استیو جابز” منتشر خواهد کرد. اما او در مطلبی که اخیرا در فوربس چاپ شده، به این موضوع پرداخته که جابز چطور متفاوت فکر می‌کند؟ با هم تکنیک‌های خلاقیت جابز را مرور می‌کنیم:

  1. شاید شنیده باشید نام شرکت اپل از یک منطقه در نزدیکی محل زندگی اسیتو جابز و استیو وزنیاک گرفته شده؛ اما آیا می‌دانید که اپل در عین حال یک نماد است؟ اپل نماد یک درخت است؛ به ساختار یک درخت دقت کنید (مفهوم ریاضی درخت را یادتان هست که؟): درخت به سادگی از یک تنه و چند شاخه تشکیل شده؛ یک موجودیت ساده و قابل فهم که میوه‌اش دست‌یافتنی است!!! جابز معتقد است یک رایانه (و در حالت کلی یک محصول) باید این دو ویژگی را داشته باشد: ساده و قابل فهم و در عین حال قابل دست‌یابی!
  2. متفاوت فکر کردن جابز در قرار دادن دایمی خودش در معرض تجربیات مختلف در زندگی بشری نهفته است. جابز تجربیات منحصر به فردی در زندگی داشته: از یاد گرفتن خطاطی در دوران دانشگاه تا تجربه‌ی ریاضت‌کشی عرفان شرقی در هندوستان! و همین دقیقا راز ایده‌پردازی‌های فوق‌العاده‌ی استیو جابز است. یک مثال بانمک‌اش این‌که خطاط بودن جابز باعث شد وقتی در ۱۹۸۴ اولین مکینتاش را ارایه کرد، مکینتاش اولین رایانه‌ی شخصی بود که فونت‌های زیبایی داشت. یا وقتی او می‌خواست فروشگاه‌های اپل را راه بیاندازد به جای این‌که مدیر فروشی را از صنعت آی‌تی انتخاب کند، یکی از مدیران سابق خرده‌فروشی Target را انتخاب کرد! او و آن مدیر ـ رون جانسون ـ تصمیم گرفتند تا برای به‌ترین بودن، به الگو گرفتن از شرکت‌های فناوری اکتفا نکنند. برای همین به جای طرح این سؤال که: “به‌ترین مدل خدمات مشتری در صنعت آی‌تی چیست؟” یک سؤال کلی‌تر مطرح کردند: “به‌ترین مدل خدمات مشتری چیست؟” و جواب‌شان را هم در “هتل‌های چهار فصل” پیدا کردند. برای همین است که شما در فروشگاه‌های اپل، به جای صندوق‌دار، دربان می‌بینید!
  3. جابز همیشه یک سنت‌شکن بوده؛ توضیح بیش‌تری لازم است؟
  4. جابز ادراک متفاوتی نسبت به دیگران دارد و همین چیزی است که او را نوآور می‌کند نه مقلد. مثلا دو جین آدم ابداع زیراکس را در زمینه‌ی رابط کاربری گرافیکی در سال ۱۹۷۹ دیدند؛ اما تنها جابز بود که به فکر رسید می‌شود این رابط کاربری را در یک رایانه به کار برد و خوب همین ایده شد، مبنای ساختن سیستم عامل مک برای اولین مکینتاش در سال ۱۹۸۴!
  5. اما جالب‌ترین اصل فکر کردن استیو جابز: در یکی از بزرگ‌ترین تحقیقات انجام شده در زمینه‌ی نوآوری و خلاقیت، محققان هاروارد با بیش از ۳۰۰۰ مدیر در طول ۶ سال مصاحبه کردند. یافته‌ی آن‌ها این بود که اصل شماره‌ی یک خلاقیت “ارتباط ایجاد کردن” است: توانایی ایجاد ارتباط موفق میان پرسش‌ها، مسائل و ایده‌های ظاهرا نامرتبط از حوزه‌های مختلف. نتیجه‌ی این تحقیق گسترده‌ی هاروارد چیزی بود که استیو جابز ۱۵ سال به پیش به یک گزارش‌گر گفته بود: “خلاقیت تنها یعنی وصل کردن چیزها به هم‌دیگر.”

استیو جابز شدن انگار خیلی هم سخت نیست ها؛ البته به شرط داشتن همت مضاعف! 😉

دوست داشتم!
۱

استیو جابز این روزها کاریزماتیک‌ترین شخصیت دنیای فناوری است. جابز موتور اصلی حرکت اپل است؛ شرکتی با محصولات بسیار جذاب و دوست‌داشتنی و البته ارزش‌مندترین شرکت فناوری جهان. اهمیت جابز تا آن حد بالا رفته که توماس فریدمن ـ ستون‌نویس معروف روزنامه‌ی نیویورک تایمز و نویسنده‌ی کتاب جهان مسطح است ـ معتقد است آمریکا برای این‌که بتواند به شکل شگفت‌آورتری

نوشته‌ی: روزابث موث کانتر / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

برخی افراد بدون توجه به راهی که بر می‌گزینند به خاطر انرژی مثبتی که از خودشان منتشر می‌کنند تبدیل به رهبر می‌شوند. حتی در دوران‌های سخت آن‌ها راهی را می‌یابند. به نظر می‌رسد آن‌ها زندگی را براساس شرایط خود می‌زیند؛ حتی در زمانی که مجبورند خود را با خواسته‌های دیگران وفق بدهند. وقتی آن‌ها وارد یک اتاق می‌شوند آن را زنده می‌سازند. وقتی یک پیام می‌فرستند، گیرنده از دریافت آن احساس خوبی پیدا می‌کند. انرژی‌شان آن‌‌ها را تبدیل به آهن‌رباهایی برای جذب دیگران می‌کند. “انرژی آشکار” یک بُعد (Dimension) نادیده گرفته شده رهبری است: شکلی از قدرت که برای هر کس و در هر موقعیتی در دسترس است. در حالی که جذابیت یک نقشه دراز مدت است، انرژی به شکل روزانه برای پیش‌روی در زندگی ضروری است.

سه نکته افرادی را که به‌عنوان منبع انرژی سایرین عمل می‌کنند از دیگران متمایز می‌سازد:

۱٫ تمرکز بی‌رحمانه روی نیمه روشن زندگی: منبع‌های انرژی مثبت‌بین هستند و با این دید زندگی می‌کنند. یک مدیر ارشد خانم در دولت ایالتی که با مشکل عدم علاقه مردم به دخالت‌های بیش از حد دولت روبرو بود، این مشکل را با حضور به شدت مثبت خود در جامعه حل کرد. او تعارف را با جامعه‌ای که آژانس وی به آن خدمت می‌کرد کنار گذاشت و طوری کار کرد که گویی او برای مردم کار می‌کند نه برای دولت. او از همه با شادی که برای بازگشت یک عزیز از جنگ از خود نشان می‌دهیم، استقبال می‌کند! من می‌‌توانم ابروهای بدبینان را که دارند از تعجب بالا می‌روند ببینم، اما برای قضاوت در مورد موفقیت او باید گفت که مردم ملاقات با او و EMailهای پر از علامت تعجب او را دوست دارند. او به همه چیز و همه‌جا دعوت می‌شود!

بده بستان ناشی از تمرکز بر نیمه روشن زندگی می‌تواند قابل توجه باشد. در کتاب جدیدم ـ SuperCorp ـ داستانی را درباره موریس لوی مدیر ارشد اجرایی شرکت بازاریابی بین‌المللی Publicis Groupe تعریف می‌کنم که در متوازن کردن علاقه شرکت‌اش برای دست یافتن به شرکت پیشگام اینترنتی Digita موفق بود. در طول یک دوره طولانی که شرکت وی به دنبال خرید Digita بود، مشکلات شرکت Digita به آن ضربه زد و باعث شد قیمت سهام‌اش سقوط شدیدی کند. در چنین نقطه حساس زمانی، یکی از رقبای اصلی Publicis به سرپرست Digita یک Email زد و گفت: “اکنون سهام شما در قیمتی مناسب قرار دارد؛ بنابراین باید با هم صحبت کنیم.” لوی همان روز Emailی به سرپرست Digita فرستاد و گفت “این خیلی غیرعادلانه است که شما به این شکل دچار مشکل شده‌اید؛ در حالی که پارامترها هنوز هم بسیار خوب مانده‌اند.” و البته انرژی مثبت لوی باعث شد شرکت وی به خرید باارزشی دست یابد.

۲٫ بازتعریف جنبه‌های منفی به شکل مثبت: منابع انرژی آدم‌های اهل گفتن “می‌شود” هستند. آن‌ها دوست ندارند که در قلمرو منفی‌نگری بمانند؛ حتی وقتی چیزهای واقعا ناامیدکننده‌ای وجود دارند. مثلا برای همه مشکل به نظر می‌رسد که بتوانند بی‌کاری را به‌عنوان “زمانی مناسب برای فکر کردن عمیق و تغییر جهت در حین تغییر شغل” تعریف کنند، اما بعضی از افراد انرژی‌دهنده واقعا بر پرتوهای اندک نور در یک فضای تیره و تار تمرکز می‌کنند. یک مدیر بازاریابی که به دلیل بحران اقتصادی کنونی از کار بی‌کار شده بود در افرادی که در یک مرکز کاریابی می‌دید پتانسیل لازم را دید و آن‌ها را متقاعد کرد که می‌توانند در کنار هم یک کسب و کار خدماتی را ایجاد کنند. او منبع انرژی برای تغییر تعریف دیگران از یک موقعیت منفی به یک موقعیت مثبت شد.

“مثبت‌اندیشی” و ” نعمت‌شماری” شبیه کلیشه‌های مبتذل احمقانه به نظر می‌رسند. اما منبع‌های انرژی احمق نیستند. آن‌ها می‌توانند تحلیل‌گران زیرکی باشند که جریان‌های وقایع دور و بر خود را به خوبی می‌شناسند و به دقت به انتقادها گوش می‌دهند؛ در نتیجه می‌توانند خود را به شکل پیوسته بهبود دهند. مطالعات نشان می‌دهند خوش‌بینان بیش‌تر از بدبینان دوست دارند اخبار بد را بشنوند؛ چون آن‌ها فکر می‌کنند که می‌توانند کاری در مورد آن‌ها انجام دهند. برای حرکت مداوم در جهت مخالف طوفان‌ها، انرژی‌دهندگان پوسته‌های نازکی که از دیدگاه بدبینانه شبیه بارانی ضد آبی به نظر می‌رسند که نم‌ پس می‌دهد را پرورش می‌دهند. آن‌ها بعضی وقت‌ها دل‌سرد می‌شوند، ولی قربانی نه.

یک کارآفرین که کسب و کارهای بسیاری را ایجاد کرده بود و تعداد دیگری را توسعه و رشد داده بود یک مأموریت شخصی برای بالا بردن استانداردهای ملی در صنعت خود داشت. او تلاش خود را با ملاقات کردن با تک‌‌تک مقامات بلند پایه شرکت‌های فعال در آن صنعت ـ که در آن جلسات همه آن افراد به او گفتند شکست خواهد خورد ـ آغاز کرد. او پس از شنیدن این هشدارها، به شکل مؤدبانه‌ای سری به موافقت تکان می‌داد و سپس از آن افراد می‌خواست که به انجام کاری در راستای هدف او آن هم تنها به‌عنوان یک آزمایش متعهد شوند و سراغ جلسه بعدی می‌رفت. بعد از ۸ یا ۹ جلسه بعد او به جایگاه خوبی در مسیری دست یافته بود که همه خواسته بودند او را نسبت به آن دلسرد کنند.

۳٫ زمان پاسخ‌دهی سریع. منابع انرژی وقت تلف نمی‌کنند: افراد انرژی‌دهنده همه دلایلی را که باعث می‌شوند نتوان یک کار را انجام داد به شما نمی‌گویند. آن‌ها خودشان را در آن کار درگیر می‌کنند. ممکن است نیاز به فکر کردن داشته باشند ولی در عین حال عمل کردن را کنار نمی‌گذارند. آن‌ها به Emailها و تلفن‌ها پاسخ می‌دهند، حتی اگر پاسخ‌شان این باشد که الان نمی‌توانم جواب بدهم. این کار به آن‌ها در انجام کارهای بیش‌تر کمک می‌کند. به دلیل این ویژگی پاسخ‌گو بودن سایرین برای اطلاعات یا برقراری ارتباط به آن‌ها مراحعه می‌کنند. در این فرایند انرژی‌دهندگان به اطلاعات بیش‌تر و یک شبکه شخصی بزرگ‌تر دست می‌یابند؛ ‌چیزی‌ که دارایی ضروری برای دستیابی به موفقیت است.

نکته خوب در مورد این شکل از انرژی این است که به صورت بالقوه در اطراف ما فراوان، تجدیدپذیر و رایگان است. تنها نیازمندی انرژی‌دهندگان این است که فعال، مثبت و پاسخ‌گو و بر روی مأموریت‌شان متمرکز باقی بمانند.

پ.ن. حتما این خانم کانتر را بشناسید که از اساتید برجسته‌ی استراتژی در هاروارد هستند.

منبع

دوست داشتم!
۰

نوشته‌ی: روزابث موث کانتر / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب برخی افراد بدون توجه به راهی که بر می‌گزینند به خاطر انرژی مثبتی که از خودشان منتشر می‌کنند تبدیل به رهبر می‌شوند. حتی در دوران‌های سخت آن‌ها راهی را می‌یابند. به نظر می‌رسد آن‌ها زندگی را براساس شرایط خود می‌زیند؛ حتی در زمانی که مجبورند خود را با خواسته‌های دیگران وفق

گاهی اوقات آدم به زندگی‌ عجیب و غریب آدم‌هایی برخورد می‌کند که حتی تصور قرار گرفتن در موقعیت آن‌ها هم حسابی ترسناک است! ناندو پارادو در سال ۱۹۷۲ یکی از شانزده مسافر نجات یافته‌ی پرواز ۵۷۱ خطوط هوایی اروگوئه بود که بر روی سلسله کوه‌های آند سقوط کرد. او که مادر و خواهرش را در این پرواز از دست داده بود، همراه با دیگر نجات‌یافتگان ۷۰ روز را در میان برف‌ها و یخ‌های کوه‌های آند بدون دسترسی به غذا و آب گذراند تا نجات یابد. برای نجات پیدا کردن هم او همراه با یک نفر دیگر، ۱۰ روز از کوه‌ها بالا رفتند؛ در حالی که تلاش آن‌ها توسط دیگر اعضای گروه‌ به شکل‌های مختلفی حمایت می‌شد.

آقای پارادو که ام‌روز یک بیزینس من موفق است، عامل موفقیت خود را درسی می‌داند که از آن روزهای پرماجرا گرفت: “تصمیم‌گیری برای من راحته؛ چون من می‌دونم بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیفته اینه که من اشتباه کنم!

وقتی پارادو به خانه بازگشت اعضای خانواده به خیال مردن او، لباس‌های‌اش را به کسان دیگری بخشیده بودند و خواهر دیگرش به اتاق او نقل مکان کرده بود. اما قسمت غم‌انگیز ماجرا که ناندو را آزار می‌داد این بود که مادر و خواهرش به دعوت او سوار آن هواپیمای شوم شده بودند …

“روابط‌تون با دیگران را از دست ندید. آدم‌هایی که دور و برتون هستند را ببوسید … هیچ کس نمی‌دونه فردا قراره چه اتفاقی بیفته.” برای آقای پارادو درس دوم مهم‌تر بود: مهم‌ترین چیز در زندگی هر چه باشد، قطعا کار کردن نیست!

منبع: این‌جا و ویکی‌پدیا

پ.ن. سایت آقای پارادو را هم دوست داشتید ببینید.

دوست داشتم!
۴

گاهی اوقات آدم به زندگی‌ عجیب و غریب آدم‌هایی برخورد می‌کند که حتی تصور قرار گرفتن در موقعیت آن‌ها هم حسابی ترسناک است! ناندو پارادو در سال ۱۹۷۲ یکی از شانزده مسافر نجات یافته‌ی پرواز ۵۷۱ خطوط هوایی اروگوئه بود که بر روی سلسله کوه‌های آند سقوط کرد. او که مادر و خواهرش را در این پرواز از دست داده

اول از همه یک توضیح ‌این‌که خیلی از لینک‌های این هفته مال هفته‌های قبل هستند ولی من این هفته فرصت کرده‌ام بخوانم‌شان. با این توضیح لینک‌های این هفته را مرور می‌کنیم:

احسان اردستانی این هفته هم نوشت: ابزارهای تحلیل محیطی (در پروژه‌های استراتژی) و پیشنهادی برای وبلاگ های فاخر (در این‌ پست پیشنهاد کرده من و چندنفر دیگه آرشیو وبلاگ‌مون را به صورت فایل PDF روی جایی مثل رپیدشیر بگذاریم. در این مورد نکته‌ای وجود داره که فردا می‌نویسم.)

امیر مهرانی این هفته کلا پست‌هایی نوشت که حسابی آن چیزی که بهش علاقه داره یعنی سوشال مدیا را روی وبلاگ‌اش فعال کرد! در واقع امیر یک بحثی را مطرح کرد و دیگران هم کلی نظر دادند که ببینید و بخوانید نظرات‌شان را: مذاکره در آسانسور و بحث و گفتگو: چرا در کار تیمی موفق نمی شویم؟

محقق جوان در دو قاره و نامه‌نگاری (از حامد قدوسی)

مهدی عرب عامری این هفته هم سه تا پست عالی نوشته: کیفیت نه کم نه زیاد، به اندازه، اقدامات پیش از جلسه – قسمت سه و مدیریت ریسک آری یا مدیریت ریسک خیر.

لحظه فهم حقیقت (در مورد سؤالات مطرح در مورد وضعیتِ بعد از آزادسازی قیمت‌‌ها) و بچه ها چه جوری لغت یاد می گیرن؟ (روشی جالب برای یادگیری زبان!) (از حجت قندی)

سومین کنفرانس اقتصاد ایران برگزار شد (از علی دادپی)

PayPal چیست؟ (از وبلاگ کسب و کار اینترنتی؛ مایا)

ادبیات عوام و خواص (از نوید غفارزادگان در تحلیل بصیرت خواص!)

چند پست فوق‌العاده‌ی آقای پرویز درگی را این هفته خواندم که مطالعه‌ی همه‌شان را توصیه می‌کنم: اناگرام در عمل: ویژگیها و پاشنه آشیل شخصیت‌های نوازش طلب، اصل تجربه (رونوشت به برادران و خواهرانی که خیال می‌کنند نمره‌ی ۲۰ درس استراتژی به معنی استراتژیست شدنه!)، توصیه‌هایی برای تسلط بیشتر در حرفه فروش (خوب فروش خود آدم در بازار کار هم هست دیگه! پس لازمه بلد باشیم)،  راه‌های به دست‌آوردن آرامش (هر لینکی رو نخوندید این یکی را حتما بخونید!)، ارزش‌های مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت اول) و ارزش‌های مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت دوم) (هر دو نکات بسیار مهمی را دارند. نتونستم هیچ بخشی‌اش را انتخاب کنم) و روش L.O.C.A.T.E در ارتباطات موثر با مشتریان (مدل لوکیت، مدل مهمی در روابط انسانیه و خوبه که بلد باشیم و ازش استفاده کنیم.)

چند نکته‌ی جالب در بازاریابی پروژه‌های مشاوره و نرم‌افزاری را از این دو پست آقای مجید آواژ در روزنوشت‌های بهساد یاد بگیرید: فرهنگ سازمانی (قسمت اول) و فرهنگ سازمانی (قسمت دوم)

دو پست وبلاگ دنیای چابک که این هفته خوندم: Lean در خدمت Agile و آیا Agile یک مذهب است ؟ حی الی الجایل؟

و بالاخره به صورت اتفاقی کشف کردم که دکتر مهدی عسلی دوباره و این بار روی دامنه‌ی شخصی وبلاگ‌نویسی را آغاز کرده‌اند. فعلا این مطلب ایشان را علی الحساب داشته باشید: پنجاه سالگی اوپک – مروری بر دستاوردها و چالشها

گودر گزاره‌ها:

کاوش در رفتار انسان‌ها در ام‌آی‌تی چگونه می توان درک بهتری از نحوه رفتار آدمیان داشت؟ (وقتی سازمان زمینه‌ی ارتباطات اجتماعی افراد را فراهم می‌آورد، بهره‌وری سازمان هم بالاتر است!)

لزوم آموزش منافع بلندمدت رعایت اخلاقیات به دانشجویان مدیریت سوگندها کافی نیستند (در نقد سوگندنامه‌ی مدرسه‌ی مدیریت هاروارد؛ به‌ویژه با این نکته‌ی جالب: “هدف از دروس مدیریتی اندیشیدن به مسائل دراز مدت، بررسی اثرات تصمیمات مقامات بالا و داشتن نگاهی به آینده در رابطه با نتایج هر تصمیم است. بسیاری از دانشجویان MBA به این موضوع آگاه نیستند.”)

فوربس معرفی کرد: قدرتمندترین زنان عرصه تکنولوژی در جهان (جالب و خواندنی)

نگاه منبع بیکران سود و زیان بازار (از لودویگ فون میزس؛ نکته‌ی جالب‌اش: در نقد اقتصاد بازار گفته می‌شود که سود یکی با ضرر دیگری همراه است. اما در واقعیت این تعارض وجود ندارد و سود، پاداش پیش‌بینی درست‌تر در رقابت با دیگران است!)

زاویه اقتصاددان‌ها به سراغ شبکه اعصاب می‌روند (نکته‌ی جالب این مقاله: “اگر از این شواهد یک واقعیت بتوان بیرون کشید، آن این است که آدم‌ها در تصمیم‌گیری‌هایشان کاملا سازگار یا عقلایی نیستند. پیتر بوسارتس، استاد اقتصاد موسسه تکنولوژی کالیفرنیا، به این نتیجه رسیده است که مغز انسان ریسک و پاداش را جداگانه ارزیابی می‌کند، در حالی که اقتصاددانان اغلب فکر می‌کنند که مطلوبیت انتظاری گزینه‌های تصمیم، از محاسبه‌ای یکپارچه به دست می‌آید.)

تورم همه چیز را نمی‌گوید چگونه کیفیت زندگی را اندازه بگیریم (تورم را باید با ضریب افزایش قیمت به علت کیفیت اصلاح کرد!)

۱۰ علت اصلی خستگی و راه حل مبارزه با آن

سرعت ذهن چقدر است؟‬ (“واکنش بدن ما در برابر احساس اشیای گوناگون در همه جا نیز به یک سرعت نخواهد بود. مثلاً ما دربرابر صدا واکنش سریعتری داریم تا در برابر نور. در برابر نور شدید واکنشمان سریعتر است تا در برابر نور ملایم. همینطور نور قرمز از نور سفید، واکنش تندتری در ما ایجاد میکند.از چیزهای خوش و دلپزیر به ما واکنش کندتری دست میدهد تا از چیزهای بد و ناگوار”)

شادی ۷۵ هزار دلار می‌ارزد!

دو زبانه بودن برای مغز سودمند است؟ (رونوشت به دوستان خارجی!)

چهار کاری که یک شرکت خدماتی باید به خوبی انجام دهد (مهم‌ترین‌اش این: “برای طراحی یک سیستم مدیریت کارکنان خوب کار را با پرسیدن این دو سوال از خودتان آغاز کنید. اول اینکه: چه چیزی کارکنان‌ را قادر به انجام دادن کارهایشان به صورت عالی می‌کند؟ و سپس: چه چیزی انگیزه لازم برای عالی انجام دادن کارها را به کارکنان‌ می‌دهد؟ پاسخ‌های دقیق این سوالات به برنامه‌ها و سیاست‌های سازمان در موارد مختلف می‌انجامد.
اگر سازمان شما برای شاد کردن مشتریان به فداکاری کارکنانتان نیازمند است، بدانید که طراحی خدماتتان ایراد دارد. فداکاری کارکنان به ندرت یک منبع پایان‌ناپذیر است. بهتر است به جایش سیستمی را طراحی کنید که در آن یک کارمند متوسط هم بتواند مشتری را در حد نهایت خشنود کند.” چقدر هم ما رعایت می‌کنیم!)

فضای کسب و کار کشور ۲۹ پله سقوط کرد (به سلامتی)

باقی ماندن در سازمان پس از تغییر مدیر عامل

«جنگ ارزی» چیست و چرا مغلوبه شده؟ (جالب و مفید)

گوگل را بهتر بشناسیم

جدیدترین گزارش از بازار جهانی رایانه‌های شخصی منتشر شد (HP، ایسر و دل بزرگ‌ترین فروشندگان رایانه در سطح جهان)

۱۰ فناوری برتر سال ۲۰۱۰

مدیران گوگل و فیس بوک در میان برترینها تکنولوژی

امواج مغز، زبان سری ذهن!

ایمیل؛ محبوب‌ترین برنامه ابری کاربران (البته در اروپا؛ در آمریکا برنامه‌های آفیس محبوب‌ترند.)

نکاتی کلی در مورد انتخاب موضوع پایان‌نامه (مهم و مفید برای بچه‌های ارشد)

حداکثر استفاده از باتری دوربین دیجیتال (مهم و مفید)

ماجرای پدری که “آی- فن” خود را به فضا فرستاد! (بانمک؛ حتما عکس‌هاش را ببینید!)

Why miners are still wearing sunglasses (تقاضا برای عینک‌های آفتابی شرکتی که به معدن‌چیان عینک هدیه کرده؛ ۱۰۰۰ درصد در طی فقط دو روز افزایش یافته!!!)

قسمت‌های قبل:

برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.

پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

اول از همه یک توضیح ‌این‌که خیلی از لینک‌های این هفته مال هفته‌های قبل هستند ولی من این هفته فرصت کرده‌ام بخوانم‌شان. با این توضیح لینک‌های این هفته را مرور می‌کنیم: احسان اردستانی این هفته هم نوشت: ابزارهای تحلیل محیطی (در پروژه‌های استراتژی) و پیشنهادی برای وبلاگ های فاخر (در این‌ پست پیشنهاد کرده من و چندنفر دیگه آرشیو وبلاگ‌مون را

همه‌ی ما در زندگی‌مان و از جمله در محل کار به دلایلی از بعضی از آدم‌ها خوش‌مان می‌آید و از بعضی دیگر نه. این دو گانه‌ی دوست داشتن یا نداشتن، گاهی دلیل منطقی دارد و گاهی صرفا یک احساس خوب یا بد در مورد آدم‌ها است. همیشه هم در هر حالتی حق با ماست و بقیه هستند که مشکل دارند! من خودم تجربه‌ی یک مشکل قدیمی را با یک همکار محترمی دارم که هر چند همیشه هم می‌دانسته‌ام که همیشه هم حق با من نیست، اما خوب آن “احساسِ” بد، مانع از این می‌شده که آن آدم را همان چیزی ببینم که هست: یک آدم کاملا معمولی (همین سوگیری به صورت برعکس هم در میان برخی دیگر از هم‌کاران وجود دارد که آن آدم را بسیار فوق‌العاده می‌دانند!)

یادم هست چند سال پیش مجموعه‌ی کلاژ مانندی از شبکه‌ی چهار پخش می‌شد با نام: تلخند. تلخند روایتی نو بود از داستان‌های کهن ایرانی که با آن صورتک‌های پست مدرن‌اش حسابی جذاب بود! این برنامه یک شعر محوری داشت که در تیتراژش همیشه خوانده می‌‌شد:

گر تو از دید عنایت نگری جانب دیو / دیو اندر نظرت رشته‌وش و حور لقاست

و گر از دیده‌ی انکار به یوسف نگری / یوسف اندر نظرت زشت‌رخ و نازیباست!

و این باز هم به آن احساس و دیدگاه آدمی نسبت به دیگران برمی‌گردد!

چند روز پیش این‌جا مطلبی خواندم در نقد شعار تبلیغاتی فیلم “فیس‌بوک” دیوید فینچر؛ یعنی: شما نمی‌توانید موفق شوید مگر این‌که چند تا دشمن برای خودتان درست کنید! نویسنده‌ ـ آقای جفری ففر ـ معتقد است که نباید علت موفقیت مارک زوکربرگ را در دشمن داشتن دانست؛ زوکربرگ هم مثل سایرین یک انسان معمولی است با نقاط ضعف خاص خودش، و طبیعی است که در مسیر زندگی، برای خودش دشمن‌تراشی کرده باشد.

آقای ففر یک گام به جلوتر هم می‌گذارد: اصلا چرا ما باید حتما دشمن داشته باشیم؟ یا به‌عبارت به‌تر چرا باید آدم‌ها را سیاه و سفید ببینیم؟ جفری فرر با آن کلیشه‌هایی که از شنیدن این عبارت آخر به ذهن آدم می‌رسد هیچ کاری ندارد. بلکه به سادگی چهار اشکالی که تقسیم‌بندی آدم‌ها به خوب و بد ایجاد می‌کند، را بیان می‌نماید. این هم آن چهار اشکال:

اول: این تقسیم‌بندی‌ها یادگیری را به تعویق می‌اندازند. وقتی آدم‌ها یک نفر را با برچسب بد یا مشکل‌دار نشانه‌گذاری می‌کنند، بعدتر به این نتیجه هم می‌رسند که چیز زیادی هم نیست که از آن فرد یاد بگیرند. این اشتباه است ـ ما باید بر روی یادگیری از همه‌ی انسان‌ها و همه‌ی موقعیت‌ها تمرکز داشته باشیم. چرا؟ حداقل‌اش این است که طبق تحقیقات انجام شده، ما می‌توانیم از شکست‌ها هم به همان اندازه‌ی پیروزی‌ها درس بگیریم. به تجربه ثابت شده حتی بدترین ره‌بران نیز نقطه‌ی قوتی دارند که ارزش یاد گرفتن داشته باشد!

دوم: خلاصه کردن یک انسان چند بعدی در چند دسته‌ی خاص مثل خوب یا بد، بی‌تردید باعث فریب ما می‌شود. این دیدگاه باعث نادیده گرفته شدن اختلافاتِ ظریفِ آدم‌ها و ساده‌سازی طبیعت پیچیده‌ی رفتار و زندگی اجتماعی آدمی می‌گردد. یک دیدگاه تقلیل‌گرایانه ممکن است باعث شود چیزها روشن‌تر به نظر بیایند؛ اما در عین حال دیدگاهی چندان واقعی هم نسبت به جهان و آدم‌هایی که مجبوریم با آن‌ها تعامل داشته باشیم برای ما فراهم نمی‌کند.

سوم: چنین تقسیم‌بندی باعث می‌شود در برابر تجدید نظر در دیدگاه‌تان نسبت به آدم‌ها مقاومت پیدا کنید. وقتی ما کسی را در دسته‌ی خاصی جای می‌دهیم، توجه به رفتار واقعی آن‌ها را متوقف می‌کنیم و به‌جای آن همه چیز را موافق قضاوتی که خودمان شکل داده‌ایم، تفسیر می‌کنیم. به این شیوه، ما توانایی‌مان را برای تعامل اثربخش با دنیای اطراف‌مان تنظیم می‌کنیم. به خوب‌ها ما بیش از حد اعتماد می‌کنیم و احتمال این‌که طرف به نفع خودش کار کند را نمی‌دهیم. در مورد بدها ما خودمان را از مزایای احتمالی روابط با دیگران محروم می‌کنیم.

چهارم و احتمالا از همه مهم‌تر این‌که: قهرمان‌سازی و شیطان‌سازی از آدم‌ها به صورت بالقوه خطر ایجاد رخوت و سستی را در آن آدم‌ها به همراه دارد. مایکل اریک دایسونِ نویسنده و مربی، به بیانی شیوا این خطر را به‌عنوان “خطر شیر کردن ره‌بران” نامیده است! دکتر مارتین لوترکینگ مثال خوبی است: “تأکید بر کمال کینگ باعث می‌شود تا انسانیتِ هواداران او را نادیده بگیریم.” دایسون معتقد است که به‌تر است ما به آدم‌ها اجازه بدهیم که نقایص‌شان را بدانند: “با یک نگاه دقیق به عمل‌کرد و ضعف‌های دکتر کینگ، ما باید مجذوب ایجاد تغییر در جامعه‌مان شویم و برای این‌ کار به این عقیده که چیزهای خوب می‌توانند توسط آدم‌های ناکامل تحقق یابند، تکیه کنیم.” به شکل مشابه دایسون با اشاره به ماجرای فرزند نامشروع جسی جکسون به این اشاره می‌کند که: “ره‌بران احتمالا نمی‌توانند خلوصی را که بعضی‌ها انتظار دارند در عمل داشته باشند” و ره‌برانی که خود را هم‌چون قهرمان می‌پندارند، “چنان خودپسندی از خود نشان می‌دهند که ره‌بری واقعی را در نطفه خفه می‌سازد.” ره‌بران و دیگرانی که می‌دانند همه‌ی آدم‌ها خوبی و بدی دارند، احتمالا در عمل محتاطانه، بدون اعتماد به نفس کاذب و البته متواضعانه‌تر با سایر آدم‌ها رفتار خواهند کرد.

خوب ظاهرا اشکالات دیدگاه منفی من نسبت به آن همکار محترم، خیلی بیش‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم!

دوست داشتم!
۰

همه‌ی ما در زندگی‌مان و از جمله در محل کار به دلایلی از بعضی از آدم‌ها خوش‌مان می‌آید و از بعضی دیگر نه. این دو گانه‌ی دوست داشتن یا نداشتن، گاهی دلیل منطقی دارد و گاهی صرفا یک احساس خوب یا بد در مورد آدم‌ها است. همیشه هم در هر حالتی حق با ماست و بقیه هستند که مشکل دارند!

نوشته‌ی: جف استیبل / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

چرا شاد نیستیم؟ از نظر لغوی ریشه کلمه شادی در زبان انگلیسی، کلمه‌ ایسلندی happ است که به معنی خوش‌شانسی یا شانس است. اما آیا ریشه‌ی شاد نبودن ما نیز در تصادفی بودن شادی است؟

دالایی لاما ـ به‌عنوان مردی شاد و زیرک ـ در کتاب خود “هنر شاد بودن: مرجعی برای زندگی” می‌گوید که شادی تنها با تمرین دادن ذهن حاصل می‌شود. خوب پس این هم یک فهرستِ تمرین‌ِ پیشنهادی برای شاد بودن:

  1. لبخند بزنید: لبخند زدن مستقیما با شاد بودن در ارتباط است. در بلندمدت مغز میان لبخند زدن و شاد بودن رابطه برقرار می‌کند. باور نمی‌کنید؟ این را امتحان کنید: لبخند بزنید (یک لبخند بزرگ!) و تلاش کنید در مورد یک موضوع ناراحت‌کننده فکر کنید: در این حالت یا لبخند را کنار می‌گذارید یا آن فکر ناراحت‌کننده را!
  2. نگرانی را متوقف کنید: نگرانی یکی از به‌ترین ویژگی‌های بشر است. نگرانی احساسی است که پشتِ سرِ آینده‌نگری، برنامه‌ریزی و پیش‌بینی قرار دارد. ما نگران می‌شویم؛ چون برخی پیشامدهای آینده نامشخص هستند و این احساس، راهنمایی است برای ما تا شروع به فکر کردن درباره‌ی شیوه برخورد با آن پیشامدها کنیم. مشکل این‌جا است که ما درباره‌ی چیزهایی که خارج از کنترل ما هستند زیاد فکر می‌کنیم (مثلا اوضاع اقتصادی کشور.) نگرانی یکی از علل اصلی بیماری‌های روانی است. بنابراین یک نفس عمیق بکشید و نگرانی را از خودتان دور کنید!
  3. یک زنگ تفریح به خودتان بدهید: زنگ تفریح‌ها فرصت مناسبی را برای تأمل کردن فراهم می‌آورند . اغلب، در چنین زمان‌هایی است که ایده‌های برتر و عمیق‌ترین ادراکات بشری پدیدار می‌شوند.
  4. کارها را از روش متفاوتی انجام دهید: بخشی از مشکلات کاری برای بسیاری از افراد ملال و خستگی است. ما به یک روش انجام کار که از ابتدای انجام یک کار یاد گرفته‌ایم می‌چسبیم و آن را بارها و بارها انجام می‌دهیم. اشتیاق خود را به کار، با انجام دادن آن از یک روش متفاوت بازگردانید. همه‌ی تلاش خود را برای یاد گرفتن، برای رشد کردن و برای به چالش کشیدن خود به کار بگیرید. مسئولیت بیش‌تری بپذیرید یا تلاش کنید کارهایی را انجام دهید که روزی فکر می‌کردید هرگز موفق به انجام آن‌ها نخواهید شد. حتی اگر مسئولیت‌پذیری‌تان خیلی به شما اجازه انعطاف‌پذیری را نمی‌دهد، دیدگاه متفاوتی را نسبت به مسئولیت‌های کنونی‌تان اختیار کنید.
  5. مدیریت را متوقف کنید و رهبری را آغاز کنید: اگر شما مدیر هستید، به یافتن راه‌هایی برای انگیزش و تهییج کارکنان‌تان نیازمندید. چگونه؟ ذهن آن‌ها را گسترش دهید. تیم‌ خودتان را با دادن مسئولیت‌های بیش‌تر، قدرت بیش‌تر تصمیم‌گیری و خودگردانی بیش‌تر تقویت کنید. یک نکته‌ی به همان اندازه مهم، جامع‌نگری است: آن‌چه در شرکت به‌عنوان یک موجودیت کلان رخ می‌دهد را بیان کنید و در کارکنان‌تان دیدگاه گسترده‌تری نسبت به این‌که چگونه کارهای آن‌ها کل کسب و کار را تحت تأثیر قرار می‌دهد ایجاد کنید.
  6. تفویض اختیار کنید: یکی از مخرب‌ترین و ضد بهره‌ورترین محصولات فرعی عصر کوچک‌سازی، ترس است ـ بسیاری از مدیران از این می‌ترسند که انجام چنین کاری آن‌ها را در سازمان کهنه و به‌دردنخور سازد! من خبرهای بدی برای شما دارم: اگر این طور فکر می‌کنید، واقعا کهنه و به‌دردنخور هستید! کنترل دایمی برای کسب و کار شما و البته سلامت جسمی و روحی شما مضر است. به‌ترین ره‌بران معمولا برای کارکنان‌شان به‌تر، زیرک‌تر و باظرفیت‌تر از واقعیت وجودی‌شان به نظر می‌آیند.
  7. از کارتان لذت ببرید: خوب این هم چند تا توصیه در این زمینه: اگر کاری را که انجام می‌دهید دوست ندارید، انجام‌اش را متوقف کنید. زندگی کوتاه‌تر از آن است که آدم در آن سرگرمی نداشته باشد. من به کاری که انجام می‌دهم عشق می‌ورزم و وقتی عشقم ته کشید، دیگر آن کار را نمی‌کنم. حتی در این دوران سخت اقتصادی، شما هواخواهان زیادی را در میان کافرمایان خواهید داشت اگر در کارتان واقعا خوب باشید ـ و البته بتوانید آن را با لبخندی بر لبان‌تان انجام دهید!

منبع

دوست داشتم!
۱

نوشته‌ی: جف استیبل / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب چرا شاد نیستیم؟ از نظر لغوی ریشه کلمه شادی در زبان انگلیسی، کلمه‌ ایسلندی happ است که به معنی خوش‌شانسی یا شانس است. اما آیا ریشه‌ی شاد نبودن ما نیز در تصادفی بودن شادی است؟ دالایی لاما ـ به‌عنوان مردی شاد و زیرک ـ در کتاب خود “هنر شاد بودن: مرجعی برای زندگی”

نوشته‌ی: پیتر برگمان / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

دیروز با بهترین خیال‌های‌اش شروع شد: من صبح با یک احساس مبهم در مورد این‌که باید به چه چیزی دست یابم وارد دفترم شدم. سپس روی صندلی نشستم و رایانه‌ام را روشن کردم و میل‌های‌ام را چک کردم. دو ساعت بعد و بعد از خاموش کردن چند آتش‌سوزی، حل کردن مسائل دیگران و درگیر شدن با هر چیزی که از طریق رایانه‌ام و تلفن به سمت من پرتاب شد؛ من به سختی می‌توانستم به یاد بیاورم که اول که رایانه‌ام را روشن کردم قصد داشتم چه کاری را انجام بدهم! من قربانی کمین‌گاه دشمن شده بودم؛ ولی در عین حال چیزهای بیش‌تری می‌دانستم …

وقتی مدیریت زمان تدریس می‌کنم؛ اغلب با سؤال‌هایی مانند این‌ها کارم را شروع می‌کنم: چند نفر از شما زمان زیادی دارد که برای انجام کارهای‌اش در آن زمان، کافی نیست؟ در ده سال گذشته حتی یک نفر هم دست‌اش را بالا نبرده است!

این بدان معنا است که ما هر روز را با دانستن این‌که قصد نداریم امروز کارهای‌مان را کامل کنیم شروع می‌کنیم. بنابراین این‌که چگونه زمان‌مان را مصرف می‌کنیم یک تصمیم استراتژیک است. و به همین دلیل است که این ایده خوبی است که یک ” فهرست کارهای ضروری برای انجام شدن (To-Do List)” و یک “فهرست کارهای نادیده انگاشته شده (Ignore List)” درست کنیم. سخت‌ترین چیزی که باید روی آن تمرکز داشته باشیم، خودمان هستیم.

با این حال حتی با داشتن چنین فهرست‌هایی، چالش اصلی اغلب، اجرای آن‌ها است. چگونه می‌توانیم به یک طرح بچسبیم وقتی که چیزهای زیادی آن را تهدید به انحراف می‌کنند؟ چگونه می‌توانید بر کارهای محدود و مهم تمرکز کنید وقتی چیزهای زیاد توجه شما را به خود می‌طلبند؟

ما به یک ترفند نیازمندیم.

جک لالین ـ مربی بد‌سازی ـ همه چیز را در مورد ترفندها می‌داند؛ وی برای دستبند زدن به خودش و سپس شنا کردن مسافت یک مایلی یا بیش‌تر همراه با کشیدن قایق‌های بزرگی که مملو از آدم‌ها هستند معروف شده است! با این حال او چیزی فراتر از یک شومن است. وی چند دستگاه‌ تمرین بدنسازی از جمله دستگاهی که دارای قرقره‌‌ها و وزن‌های قابل انتخاب است، ابداع کرده که در تمام باشگاه‌های بدن‌سازی دنیا استفاده می‌شود. و شوی معروف تلویزیونی او “شو جک لالین” با پخش در ۳۴ سال طولانی‌ترین برنامه بدن‌سازی تلویزیونی بوده است.

هیچ یک از ویژگی‌ها یا کارهای جک مرا تحت تأثیر قرار نداده است؛ البته جز ترفندی که به نظر من قدرت واقعی او در آن پنهان است: آیین‌ِ کاری او.

در ۹۴ سالگی او هنوز دو ساعت اول روز کاری‌اش را به تمرین کردن می‌پردازد: ۹۰ دقیقه وزنه‌ زدن و ۳۰ دقیقه شنا یا پیاده‌روی. هر روز صبح او نیاز به انجام چنین کارهایی دارد تا به اهداف‌اش برسد: در تولد ۹۵ سالگی‌اش او قصد دارد از ساحل کالیفرنیا تا جزیره سانتا کاتالینا شنا کند که فاصله‌ای حدود ۲۰ مایل دارند. هم‌چنین او شیفته گفتن این جمله است که: ” من قصد مردن ندارم چون تصویر من را در جامعه خراب می‌کند!”

بنابراین او هم‌چنان استوار و اندیشمندانه به سمت اهداف‌اش گام بر می‌دارد. او از سلامتی‌اش مراقبت می‌کند و آن را در برنامه کاری‌اش گنجانده است.

مدیریت زمان نیز نیازمند انجام آیین‌ی است؛ البته نه به سادگی داشتن یک فهرست یا یک احساس مبهم در مورد اولویت‌های‌مان! این کارها استوار و اندیشمندانه نیستند. مدیریت زمان نیازمند انجام به صورت یک فرایند مداوم است که بدون توجه به این‌که چه چیزی ما را بر روی اولویت‌های‌مان در طول روز متمرکز نگاه می‌دارد آن را دنبال کنیم.

فکر می‌کنم می‌توانیم این فرایند را در سه گام که کم‌تر از ۱۸ دقیقه در ۹ ساعت کاری‌مان طول می‌کشد انجام دهیم:

گام اول (۵ دقیقه) ـ برنامه‌ریزی روز کاری: قبل از روشن کردن رایانه‌تان پشت میزتان بنشینید و تصمیم‌ بگیرید چه کارهایی آن روز کاری را تا حد بسیار زیادی موفق می‌کنند. تصمیمات‌تان را روی یک برگه کاغذ بنویسید. سؤال این است: به صورت واقع‌بینانه چه کارهایی را می‌توانید کامل کنید که بر پیشبرد دستیابی به اهداف‌تان تأثیرگذار بگذارند و به شما امکان داشتن احساس بهره‌ور و مفید بودن روز کاری را بدهند. آن کارها را بنویسید.

در مرحله بعد بسیار مهم است که کارهایی که در مرحله قبل تعیین شده‌اند را به صورت بسته‌های زمانی برنامه‌ریزی و زمان‌بندی کنید؛ به شکلی که سخت‌ترین و مهم‌ترین کارها در ابتدای روز انجام شوند. منظور من از ابتدای روز کاری ـ در صورت امکان ـ حتی پیش از چک کردن میل‌های‌تان است. اگر تمام کارهای موجود در فهرست‌تان در تقویم کاری‌تان جا نمی‌گیرند آن‌ها را اولویت‌بندی کنید. تصمیم‌گیری در این زمینه که در چه زمانی و در کجا قصد دارید کاری را انجام دهید، قدرت بسیار زیادی را به شما می‌دهد.

در یک تحقیق که در آن معتادان دارو (می‌توانید افرادی با استرس بیش‌تر از آن‌ها پیدا کنید) موافقت کردند در زمان قطع دارو مطلبی را قبل از ساعت ۵ بعدازظهر بنویسند. در یک روز خاص ۸۰% کسانی که گفته بودند کی و کجا آن مطلب را می‌نویسند، آن را نوشته بودند. هیچ یک از سایر افراد این کار را نکرده بودند.

اگر می‌خواهید یک کار را انجام دهید، تصمیم‌ بگیرید که چه زمانی و در کجا قصد دارید آن را انجام دهید. در غیر این صورت، آن کار را از لیست‌تان خارج کنید!

گام دوم (یک دقیقه در هر ساعت) ـ تمرکز دوباره: ساعت، تلفن یا رایانه‌تان را طوری تنظیم کنید که در هر ساعت یک بار به شما هشدار بدهد. وقتی هشدار را دریافت کردید، یک نفس عمیق بکشید، به فهرست‌تان نگاه کنید و از خودتان بپرسید آیا ساعت قبل را به صورت بهره‌ور و مفید گذرانده‌اید یا خیر؟ سپس به تقویم‌تان نگاه کنید و به این فکر کنید که چطور می‌خواهید ساعت بعدی‌تان را بگذرانید. زمان روز کاری‌تان را ساعت به ساعت مدیریت کنید. اجازه ندهید که ساعت‌ها شما را مدیریت کنید!

گام سوم (۵ دقیقه) ـ مرور: رایانه‌تان را در ۵ دقیقه آخر کارتان خاموش کنید و روز کاری‌تان را مرور کنید. چه کارهایی کردید؟ بر روی چه چیزهایی تمرکز داشته‌اید؟ در کجاها از کارتان منحرف شده‌اید؟ چه درس‌هایی یاد گرفته‌اید که به شما برای بهره‌ور بودن در روز کاری بعد کمک می‌کنند؟

قدرت آیین‌‌ها در پیش‌بینی‌پذیر بودن آن‌ها نهفته است. شما کارهای مشابه را از راهی مشابه و به صورت مداوم انجام می‌دهیم. در نتیجه پی‌آمد یک آیین قابل پیش‌بینی است. اگر شما نقطه تمرکزتان را سنجیده و هوشمندانه انتخاب کنید و به صورت استوار و ثابت‌قدم نقطه تمرکزتان را به خودتان یادآوری کنید، متمرکز باقی خواهید ماند. به همین سادگی!

این آیین خاص البته به شما در عبور از کانال انگلیس در حال کشیدن کشتی با دستان بسته کمک نمی‌کند. اما ممکن است به شما در داشتن احساس بهره‌وری و موفق بودن در زمان ترک محل کارتان در پایان روز کاری کمک کند.

و در پایان روز، بررسی کنید که آیا اولویت‌ دیگری وجود ندارد؟

منبع

دوست داشتم!
۳

نوشته‌ی: پیتر برگمان / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب دیروز با بهترین خیال‌های‌اش شروع شد: من صبح با یک احساس مبهم در مورد این‌که باید به چه چیزی دست یابم وارد دفترم شدم. سپس روی صندلی نشستم و رایانه‌ام را روشن کردم و میل‌های‌ام را چک کردم. دو ساعت بعد و بعد از خاموش کردن چند آتش‌سوزی، حل کردن مسائل دیگران

“مهم‌ترین قابلیت هر آدمی، تأثیر گذاشتن بر دیگران برای تغییر رفتارشان است.” این جمله از آنِ جوزف گرنی است که در گردهم‌آیی جهان کسب و کار ۲۰۱۰ (۲۰۱۰ World Business Forum) درباره‌ی روش‌های تأثیرگذاری بر دیگران سخن گفته است. آقای گرنی افزوده هر ره‌بری با دو سؤال کلیدی روبرو است:

  1. چه کار باید بکنیم؟ (مسئله‌ی استراتژی)
  2. چطور دیگران را مجبور کنم این کار را انجام دهند؟ (مسئله‌ی تأثیرگذاری)

به‌عقیده‌ی گرنی ره‌بر باید در عمل وقت بسیار بیش‌تری را روی بخش دوم صرف کند؛ چرا که “هیچ استراتژی آن‌قدر درخشان نیست که آدم‌ها نتوانند آن را بی‌ارزش سازند.” بنابراین چالش اصلی ره‌بران نه تدوین استراتژی، که تأثیرگذاری بر انسان‌ها برای اجرای آن است. اما در عمل در تحقیقاتی که گرنی به‌عنوان هم‌کار برای نگارش کتاب قدرت تغییر هر چیز انجام داده، به این‌ نتیجه رسیده که اغلب افراد در مواجهه با این چالش فکر می‌کنند که برای تغییر تنها یک عامل ـ پاداش، یک استدلال قابل قبول و حتی به سادگی یک دستور ـ  کفایت می‌کند! این در حالی است که او ۶ عامل را به‌عنوان عوامل حیاتی در تأثیرگذاری بر دیگران کشف کرده است:

  1. ناخوشایند را خوشایند ساختن؛
  2. پشت سر گذاشتن محدودیت‌های خود؛
  3. کنترل فشار اطرافیان؛
  4. یاری گرفتن از قدرت آمار و ارقام؛
  5. طراحی پاداش‌ها و انتظار مسئولیت‌پذیری؛
  6. تغییر محیط.

طبق نتایج این تحقیقات، به‌ترین افراد تأثیرگذار از هر ۶ عامل فوق به صورت هم‌زمان بهره می‌گیرند. متأسفانه آقای گرنی فرصت کافی برای شرح دادن همه‌ی این ۶ عامل نداشته و تنها به بیان راه‌کار اجرا کردن عامل اول یعنی ناخوشایند را خوشایند ساختن پرداخته است. این راه‌کار “مرتبط کردن آدم‌ها با پیامدهای انسانی یا اخلاقی کارشان” از طریق “داستان‌گویی” است. مثال جالبی هم در این زمینه مطرح شده: آزمایشی در زمینه‌ی تمایل برای پرداخت مالیات انجام شده که در آن سه پیام مختلف روی فرم‌های اظهارنامه برای تشویق آدم‌ها به پرداخت مالیات نوشته شده:

  • برای نپرداختن مالیات جریمه خواهید شد!
  • مالیات پرداختی شما برای … صرف خواهد شد؛
  • با پرداخت مالیات، شما جزو ۸۰ درصدِ کل جمعیت مؤدیان می‌شوید که مالیات‌شان را پرداخت کرده‌اند.

خوب فکر می‌کنید کدام پیام موفق‌ترین بوده است؟ سومی که طبق آن اگر مالیات پرداخت نکنید، جزو اقلیت خلاف‌کار جامعه خواهید بود!

نکته‌ی آخر سخنرانی آقای گرنی: کسانی که برای تغییر عادت‌های خودشان (مثل اعتیاد به سیگار) از این ۶ عامل تأثیرگذاری بهره گرفته‌اند، احتمال موفقیت‌شان ۴ برابر شده و برای تغییر سطح سازمانی نتایج بسیار چشم‌گیر‌تر بوده: احتمال موفقیت با استفاده از عوامل ۶ گانه، ۱۰ برابر شده است!

منبع

دوست داشتم!
۰

“مهم‌ترین قابلیت هر آدمی، تأثیر گذاشتن بر دیگران برای تغییر رفتارشان است.” این جمله از آنِ جوزف گرنی است که در گردهم‌آیی جهان کسب و کار ۲۰۱۰ (۲۰۱۰ World Business Forum) درباره‌ی روش‌های تأثیرگذاری بر دیگران سخن گفته است. آقای گرنی افزوده هر ره‌بری با دو سؤال کلیدی روبرو است: چه کار باید بکنیم؟ (مسئله‌ی استراتژی) چطور دیگران را مجبور کنم