“من تیمی را مقابل لوانته به زمین فرستادم که حس کردم برای کسب نتیجهی پیروزی کافی است.” (خوزه مورینیو؛ اینجا)
تعریف مدیریت اقتضایی از زبان آقای خاص! یک مدیر باید بسته به موقعیت، تصمیم بگیرد.
“من تیمی را مقابل لوانته به زمین فرستادم که حس کردم برای کسب نتیجهی پیروزی کافی است.” (خوزه مورینیو؛ اینجا)
تعریف مدیریت اقتضایی از زبان آقای خاص! یک مدیر باید بسته به موقعیت، تصمیم بگیرد.
“من تیمی را مقابل لوانته به زمین فرستادم که حس کردم برای کسب نتیجهی پیروزی کافی است.” (خوزه مورینیو؛ اینجا) تعریف مدیریت اقتضایی از زبان آقای خاص! یک مدیر باید بسته به موقعیت، تصمیم بگیرد. دوست داشتم!۰
در این یک سال اخیر به لطف مطالعهی هر هفتهی نوشتههای استاد پرویز درگی، علاقهام به مباحث حوزهی بازاریابی که پس از شاگردی استاد ارجمندم دکتر احمد روستا ایجاد شده بود، تقویت شده است. هر چند که کارم در این حوزه نیست و چشماندازی را هم برای ورود به این حوزهی کاری برای خودم متصور نیستم، اما خواندن مطالب مربوط به بازاریابی را از آنجا که به شناخت و تغییر و بهکارگیری رفتار انسانها برای کسب و کار میپردازد، بسیار دوست میدارم.
چند روز پیش داشتم این مطلب جالب را میخواندم که حرف اصلیاش این است: ابزارهای آنلاین باعث ایجاد دموکراسی در بازار برای مشتریان شدهاند. مشتری با آگاهی کامل نسبت به ویژگیها و مزایا و معایب هر محصول و فروشنده به سراغ خرید میروند.
اما یک جای دیگر این مقاله نکتهی جالبی نوشته شده: فهمیدن اینکه مشتریان به چه فکر میکنند و چطور رفتار میکنند، از اینکه چه چیزی میخرند مهمتر است! قبلتر هم جایی خوانده بودم: در بازاریابی باید محتوای تصمیم خریدار را کشف کرد!
در مشاوره هم خیلی وقتها ما مشاوران تنها به عوامل درون سیستم توجه داریم و حتی در غلب اوقات، همهی پارامترهای درونی سیستم را هم در نظر نمیگیریم. برای همین است که در عمل، در ریشهیابی مشکلات اشتباه و مسئله را غلط حل میکنیم. حالا از اینکه تحلیل سیستم را تنها براساس خروجیها و نتایجاش انجام دهیم گذشتم که با در نظر گرفتن تعریف سیستم و تفکر سیستمی، دیگر فاجعه است! مثال: در سازمانی که پارسال بهعنوان مشاور با آنها کار میکردیم، در یک فاصلهی زمانی با وجود اینکه فرمها و مستندات رسمی در سازمان وجود داشتند، مدیران پروژه از آنها استفاده نمیکردند. در مصاحبههایی که با مدیران پروژهی سازمان داشتیم، حرف آنها این بود که: “نه! نداریم از اینا!” و “باید از اینا داشته باشیم!” در حالی که مشکل اصلی جای دیگری بود: واحد طرح و برنامه چند سالی بود در سازمان تعطیل شده بود!
در آینده باز هم از درسهای جالب علم بازاریابی برای کار مشاوره خواهم نوشت.
در این یک سال اخیر به لطف مطالعهی هر هفتهی نوشتههای استاد پرویز درگی، علاقهام به مباحث حوزهی بازاریابی که پس از شاگردی استاد ارجمندم دکتر احمد روستا ایجاد شده بود، تقویت شده است. هر چند که کارم در این حوزه نیست و چشماندازی را هم برای ورود به این حوزهی کاری برای خودم متصور نیستم، اما خواندن مطالب مربوط
توضیح: مشاهدهگر بخش جدید گزارهها در دوشنبه شبها است. یک تصویر بدون هیچ توضیحی! اگر دوست داشتید تفسیرتان را از این عکس، پای این پست در خود وبلاگ یا در گودر برایام بنویسید.
ایدهی عنوان را از کتاب بینظیر “ماجراهای یک مشاهدهگر” پیتر دراکر گرفتهام.
توضیح: مشاهدهگر بخش جدید گزارهها در دوشنبه شبها است. یک تصویر بدون هیچ توضیحی! اگر دوست داشتید تفسیرتان را از این عکس، پای این پست در خود وبلاگ یا در گودر برایام بنویسید. ایدهی عنوان را از کتاب بینظیر “ماجراهای یک مشاهدهگر” پیتر دراکر گرفتهام. دوست داشتم!۰
مقالهی این هفته را دو هفته است خواندهام؛ اما در نوشتن در موردش تنبلی کردم! این مقاله در امتداد مقالهی قبلی است و به موضوع دادهکاوی در مورد تخصص نیروی انسانی سازمان میپردازد. ضمنا این مقاله بیارتباط نیست با دو پست شبکه های اجتماعی در کسب و کار تجاری و مدیریت دانش اکسنچر احسان اردستانی.
مقاله با یک داستان آغاز میشود: یک شرکت دارویی داشت دنبال کسی میگشت که تخصص ویژهای در مورد پروتئینها داشته باشد. هر چقدر مستندات سیستم منابع انسانی شرکت را زیر و رو کردند؛ کسی را نیافتند. تا اینکه اتفاقی مدیر بخش مورد نظر در آسانسور به یکی از دانشمندان شرکت برخورد کرد که دکترای شیمی پروتئین داشت!
این داستان نشان میدهد که مستندات رسمی سازمان تا چه حد در مورد بازتاب دادن تخصص نیروی انسانی سازمان قابل اعتماد هستند. البته شبکههای غیررسمی و ارتباطات دوستانهی بین آدمها شاید بتوانند تا حدودی این شکاف را پر کنند؛ اما ارزش تخصص و استعداد در دنیای امروز آنقدر بالاست که شرکتها نمیتوانند اجازه بدهند که کشف آنها در سازمان وابسته به روابط غیررسمی یا شانس و اقبال شود (مثل همان مثال آسانسور بالایی.)
اشکال کار در روشهای کشف تخصص است: تمرکز بر بررسی مستندات رسمی مثل رزومهی افراد یا استفاده از پایگاههای دادهی تخصص شرکت. هم میتوان به روشهای تقسیمبندی و تفکیک تخصصها در هر دو روش اشکال وارد کرد و هم به بهروز نبودن مستندات یا پایگاههای داده. توجه کنید که در یک شرکت کوچک شاید این موضوع چندان مهم نباشد؛ اما در همان مثال شرکت دارویی بالا، کشف نکردن آن آدم در داخل سازمان میتوانست به معنای هزاران دلار خرج اضافی برای شرکت باشد.
اما یک جای دیگر کار هم میلنگد. موضوعی که برای من مهمترین و جذابترین بخش مقاله بود: تخصص در زمینه (Context) معنادار میشود. در هر جایی بسته به موقعیت و نوع مخاطب یا حوزهی کاری، فرد تخصص خودش را با عناوین مختلفی توضیح میدهد: مثلا من به اصغر آقا بقال محله میگویم مهندس هستم؛ به همکلاسی دانشگاهام میگویم مهندس صنایعی هستم که دارم کار مشاورهی مدیریت میکنم، به مشتری شرکت محل کارم میگویم من متخصص معماری سازمانی هستم، به همکارم میگویم من متخصص بخش کسب و کار معماری سازمانی هستم و … در واقع پاسخ اینکه تخصص شما چیست؟ بسته به نوع مخاطب و چرایی طرح این پرسش متفاوت است!
مشکلات همچنان ادامه دارند! اغلب متخصصان واقعی که دارای مهمترین و باارزشترین تخصص مورد نیاز سازمان هستند، خودشان را متخصص نمیدانند! ضمن اینکه ممکن است عنوان مورد استفادهی آدمها برای یک تخصص یکسان، متفاوت باشد.
بنابراین چطور باید بفهمیم چه تخصصهایی را در سازمانمان داریم و هر کس چه کاره است؟ پیشنهاد نویسندگان مقاله تمرکز بر جستجوی فعالیتها و اقدامات افراد به جای تمرکز بر واژهها و عناوین است. در واقع برای پیدا کردن یک تخصص ویژه، مدیران سازمان باید روی دادهکاوی فعالیتها و اقدامات آدمها متمرکز شوند: تجربیات کاری در سازمان خودشان یا سازمانهای دیگر، فعالیتهایی که فرد مسئول انجام آنها بوده، مقالاتی که نوشته، پژوهشهای که انجام داده و چیزهایی مثل اینها. شایستگیهای عمومی، حقوق و دستمزد و … در مرحلهی بعد برای مقایسهی کاندیداها بهکار میآیند. تمرکز روی این است که آیا تخصص فرد به درد این کار میخورد یا نه و آیا همان چیزی است که ما لازم داریم؟
دادهکاوی روی فعالیتها یک ویژگی مثبت دیگر هم برای سازمان دارد: شفاف شدن تعریف تخصصها. مثلا تخصص “مدیریت پروژه” این سؤال را پیش میآورد که: چه اندازهی پروژهای؟ با چند نفر نیرو؟ در چه زمانی؟ آیا موفق بوده یا خیر؟ و …
اما این کار مقداری هم مشکل است. اینگونه اطلاعات دیگر تنها در پایگاههای دادهی منابع انسانی متمرکز نیستند؛ بلکه برای این کار لازم است مثلا پایگاه دادهی بخش طراحی و مهندسی یک پروژهی EPC هم بررسی شود، پایگاه دادهی بخش کنترل پروژه همین طور و … بنابراین نیاز به متصل کردن کلیهی پایگاههای داده و جستجو در آنها با یک موتور جستجوی قوی است. و این در واقع یعنی درست کردن یک گوگل برای یافتن متخصصان در سازمان. طبیعی است که پیشنیاز این کار، پیش از انتخاب ابزار و نرمافزار مورد نیاز، تحلیل و طراحی سیستم دادهکاوی تخصص در سازمان است. بسیار مهم است که تخصصهای ویژهی مورد نیاز یک گروه، توسط خود آن گروه تعریف شوند و بعد در سازمان همه روی این تعریف توافق کنند. خوب همه بهتر از من میدانید که هدف و فرایند و نتایج تحلیل و طراحی سیستم (نرمافزار) چیست.
این مقاله در سال ۲۰۰۳ در مککنزی کوارترلی چاپ شده. طبیعی است که آن زمان هنوز مباحث یکپارچهسازی سیستمها در سازمان هنوز بهاندازهی امروز مهم و داغ نبودهاند. از آن طرف مخاطبان این مقاله، مدیرانی هستند که اغلب نمیدانند تحلیل و طراحی نرمافزار یعنی چه و چطور انجام میشود. بنابراین بخش مهمی از مقاله به اهمیت موضوع یکپارچهسازی و همچنین فرایند طراحی درست و دقیق نرمافزار تخصیص یافته است. در مقاله گفته شده که چند موتور جستجو در این حوزه تولید شدهاند یا در حال توسعه هستند که احتمالا یکیاش همان سیستم اکسنچر است که احسان در موردش نوشته.
برای من شخصا آن بخش وابسته بودن تعریف تخصص به زمینه واقعا جالبترین بخش مقاله بود! این مقالهی ۱۰ صفحهای را از اینجا دانلود کنید.
پ.ن. در این زمینه بد نیست این پست من را هم ببینید: کسب و کارها و وب ۲٫۰ ـ نتایج پیمایش مککنزی.
مقالهی این هفته را دو هفته است خواندهام؛ اما در نوشتن در موردش تنبلی کردم! این مقاله در امتداد مقالهی قبلی است و به موضوع دادهکاوی در مورد تخصص نیروی انسانی سازمان میپردازد. ضمنا این مقاله بیارتباط نیست با دو پست شبکه های اجتماعی در کسب و کار تجاری و مدیریت دانش اکسنچر احسان اردستانی. مقاله با یک داستان آغاز میشود: یک
خانم فرشته جعفری از من خواستهاند در مورد روشهای درست برنامهریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامهریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگنویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد.
تجربهی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگیهای کار پروژهای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی که برای تولید یک خروجی منحصر به فرد به صورت موقتی در طول یک دورهی زمانی مشخص انجام میشود. در برابرش، در طول یک سال اخیر در شرکت مسئولیتهای دیگری هم داشتهام که بهنوعی در برابر مفهوم پروژه، به مفهوم برنامه نزدیکتر بودهاند که در تعریفی که من برای برنامهریزی شخصی و کاری دارم، بر روی ویژگی منحصر به فرد نبودن و محدود نبودنشان به یک دورهی زمانی مشخص تأکید دارم. مثال بزنم: در طول یک هفته تولید گزارش X برای پروژهی Y برای من یک کار پروژهای است؛ اما تهیهی خبرنامهی آموزشی هفتگی شرکت یک کار برنامهای است.
در زندگی شغلی و شخصی هم میشود به کارها با همین دیدگاه نگاه کرد. چند مثال میزنم تا بحث روشنتر شود: خواندن فلان کتاب که برای کارم به آن نیاز دارم، گرفتن فلان مدرک یا گواهینامهی حرفهای (حتی همین تافل یا آیلتس و جیمت و جی آر ای خودمون!)، دنبال کردن کارهای فارغالتحصیلی دانشگاهام و کارهایی از این دست برای من، کارهای پروژهای هستند که باید در یک دورهی زمانی مشخص، روی آنها تمرکز کنم و از اول تا آخرش را در چند روز (یا چند ماه!) طی کنم تا به نتیجهی مورد نظرم برسم. دقت کردهاید که خود ما هم فارغ از آشنا بودن یا نبودن با مفهوم علمی پروژه، معمولا در زندگیمان این کارها را پروژه مینامیم؟ مثلا: “من پارسال پروژهی بزرگ گرفتن کارت معافیت خدمتام را به سرانجام رساندم!” در برابرش کارهای دیگری هم هستند که به مفهوم برنامه نزدیک هستند: رشد مستمر مهارتها و تواناییهایام (مدیریت این فرایند رشد منظورم است؛ نه مثلا صرفِ گرفتنِ PMP!)، برنامهریزی مالی، پیدا کردن منابع مالی جدید (!)، مدیریت درآمدها و سرمایهگذاریها، یاد گرفتن یک ساز موسیقی، اپلای کردن برای تحصیل در یک دانشگاه معتبر خارجی، ازدواج (!) و چیزهایی شبیه اینها که به ذهن من نمیرسند، میشوند برنامههای زندگی.
یک مثال شاید ملموستر وبلاگنویسی من باشد. من یک سری اهداف کلی از وبلاگنویسی دارم که برنامههای من را مشخص میکنند. در مقابل، نوشتن همین پست میشود پروژهی امروز من!
همانطور که میبینید تمایز میان “پروژه” و “برنامه” شخصیمان، در استمرار برنامهها و طولانی مدت بودن فرایند دستیابی به اهداف مورد انتظار آنها نسبت به پروژهها است.
خوب با این تعریف اولیه بروم سراغ روشی که دیگر کمکم به صورت ناخودآگاه برای برنامهریزی کارهایام دارم:
در ادبیات علم مدیریت هم این روزها ثابت شده که هدفگذاری و برنامهریزی بدون اجرا هیچ فایدهای ندارد. روش اجرا قطعا مهمتر است. بنابراین هر طور که برنامهریزی کردید؛ میتوانید از بندهای ۵ و ۶ برای اجرای برنامههایتان استفاده کنید. موفق باشید.
پ.ن. من قبلتر نوشتهها و ترجمههایی در این زمینه داشتهام از جمله:
اهدافتان را به مسیر خودشان بازگردانید
یک مشاور جوان در طول هفته چه باید بخواند!؟
پیشنهاد میکنم پستهای مربوط به مدیریت زمان امیر مهرانی را هم در این زمینه دنبال کنید.
خانم فرشته جعفری از من خواستهاند در مورد روشهای درست برنامهریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامهریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگنویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد. تجربهی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگیهای کار پروژهای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی
نویسنده: هلن کاستر/ مترجم: علی نعمتی شهاب
من در میان نویسندگان مجلهی فوربس یک آدم نامتعارف محسوب میشوم؛ چرا که زمانام را برای گزارشدهی به دو دبیر متفاوت تقسیم میکنم. همکاران برای من لطیفهای درست کردهاند: دبیر A از سمت راست مرا به سمت خودش میکشد و دبیر B از سمت چپ؛ تا جایی که بعضی روزها فکر میکنم بدنم از هر دو طرف درازتر شده است! اما به هر حال کار دارد انجام میشود؛ چرا که ما خوب ارتباط برقرار میکنیم و هدفهای مشترکی داریم. دبیر A میگوید فکر میکند کارهای زیادی هست که میتوانیم با فرهنگ کنونی سازمان انجام دهیم.
او به من گفت: “ما در محیطی کار میکنیم که آدمها، اغلب به شدت کاری هستند و دوست دارند کمک کنند. میدانیم که هر کسی به سختترین شکلی که میتواند کار کند و انسانها با بیمیلی کار نمیکنند یا از زیر کار در نمیروند. این چیزی است که اعتماد کردن و همکاری را راحتتر میکند.”
هر چه شرکتها دیوارهای درونی خود را بر میدارند ـ مثلا واحد بازاریابی با واحد مالی بیشتر ارتباط برقرار میکند ـ افراد بیشتری خود را گرفتار پاسخگویی به مدیران مختلف میبینند. در شکل ایدهآل هر فرد درگیر یک مأموریت خاص در سازمان است، هیچ یک از رؤسا خود را از دیگری بالاتر نمیداند و زیردست هم دقیقا میداند که وظایفاش چیست و چگونه مورد ارزیابی قرار میگیرد. در سایر موارد رؤسا ممکن است برنامههایی ناسازگاری یا دیدگاههای مختلفی در مورد جهت حرکت سازمان داشته باشند.
آنیتا آتریج یک مربی شغلی در کلوپ ۵ بعد از ظهر ـ یک شبکهی مشاورهی شغلی ـ میگوید: “ارتباطات مهمترین بخش این فرایند است. اگر رؤسای شما با همدیگر خوب همکاری نکنند، شما مجبورید با آنها برای دست یافتن به یک راهحل برد ـ برد مذاکره کنید.” آتریج میگوید در چنین موقعیتی با هر دو مدیر صحبت کنید و به آنها بگویید که مدیر A یک چیز میخواهد و مدیر B چیز دیگری میخواهد و سپس راهحلی را که نیازهای هر دو را پوشش بدهد، ارایه دهید.
اگر در نبرد میان منیتها گیر افتادید، تلاش کنید مسئله را غیرشخصی کنید و بر آنچه برای شرکت بهتر است تمرکز کنید. این پیشنهاد ویکی لین معاون تحقیقات و مشاورهی وب سایت مشاورهی شغلی Vault.com است.
هر چقدر جوانتر و بیتجربهتر باشید، رد کردن درخواستهای آدمها سختتر است. این یک وضعیت دشوار مربوط به سن و سال آدمهایی است که در قعر هرم سازمان قرار دارند: دریافت درخواستهای همزمان بیپایان از آدمهای بیشمار!
لین میگوید: “شما میخواهید همه راضی کنید؛ اما در عمل هیچ کس را راضی نمیکنید!” هر کسی نگران این است که “کدام کار من را دیرتر انجام دادهای؟”
وقتی روزنامهنگاری را شروع کردم، به تهیهکنندگان خبر متفاوتی در دفتر خبر یک شبکه گزارش میدادم. من دایما تکالیفی که تهیهکنندگان خبر مختلف حیاتی میدانستند را با هم قاطی میکردم و نمیدانستم چطور حجم کاری خودم یا تقاضاهای رؤسا را مدیریت کنم. آتریج میگوید که در چنین موقعیتی شما باید تلاش کنید برای تعیین فرجههای زمانی کار خود مذاکره کنید؛ چیزی که من هرگز حتی به فکرش نیفتاده بودم.
آتریج میگوید: “اگر چند ضربالعجل زمانی برای ساعت ۸ صبح فردا دارید، از یکی از رؤسا بپرسید که آیا او میتواند کار را دیرتر تحویل بگیرد؟ پاسخ احتمالا خیر است؛ اما خوب حداقل تلاشتان را کردهاید. شما به سرعت یاد میگیرید کدام رئیس تمایل به پذیرش چنین درخواستی دارد و از چه کسی دیگر نباید حتی سؤال کنید.” آلتریج میگوید تا حد امکان به رئیستان یک گزینه هم بدهید؛ به جای اینکه فقط به او بگویید: “نمیتوانم!”
سبکهای رؤسایتان را یاد بگیرید و آنها را با مطلع کردن در مورد اینکه دارید چه کاری برای چه کسی انجام میدهید، خشنود سازید. دبیر B از من میخواهد که هر ۴۸ ساعت به او گزارشی بدهم در مورد کاری که دارم انجام میدهم و مسائلی که ممکن است با آنها مواجه شوم. دبیر A خیلی به کار من کاری ندارد، فقط میخواهد که کاری که توافق کردهایم سر وقت انجام شود. تا وقتی من به آنها نگویم، هیچ یک از این دو نمیدانند که دارم برای دیگری چه کاری انجام میدهم. اغلب اوقات من بدون مشکل خاصی به صورت تصادفی کار این دو را انجام میدهم و تنها گزارش کارم را به دفاتر آنها میدهم؛ اما وقتی سرم شلوغ است و مطمئن نیستم که چگونه باید کارها را اولویتبندی کنم، به هر دوی آنها ایمیل میزنم. در این میل فهرست وظایف کاری خودم را یادداشت میکنم و از آنها میخواهم که پیشنهاداتشان را به من بدهند.
شیوهی سازماندهی من به نفع جمعی ما نیز کمک میکند. ویکی لین پیشنهاد میکند تقویم کاریتان را طوری بخشبندی کنید که زمان خاص کار برای هر رئیس در آن مشخص شود. مثلا صبحها فقط روی پروژهی مدیر A کار کنید. او پینشهاد میکند که ارتباطات زیادی با رؤسایتان داشته باشید و نه ارتباطات کم و محدود. او توصیه میکند: “از مایکروسافت اوتلوک یا نرمافزارهای مدیریت زمان و فعالیتها استفاده کنید تا مشخص شود دارید چه کار میکنید.”
خدمت کردن به چند رئیس مختلف میتواند مزیتهای خاص خودش را داشته باشد. این امر میتواند شما را با سازمان بیشتر درگیر کند و البته باعث شناخته شدن شما شود. شما میتوانید از تجربه کردن سبکهای مدیریتی و سطوح دانش متفاوت دو آدم گوناگون چیزهای زیادی بیاموزید. اما بعضی اوقات مجبورید یکی از رؤسا را در برابر دیگر انتخاب کنید و این احتمالا برای مسیر شغلی شما هم مفید خواهد بود.
خانم لین میگوید: “شما نمیتوانید وقتی یک پایتان روی پلهی اول گیر کرده به پلهی دوم بروید. گاهی اوقات مجبورید چیزی را از دست بدهید تا بتوانید گام بعدی را بردارید.”
پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمههای منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعهی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفهای و بهرهوری شغلی که ترجمه کردهام (و هنوز اینجا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر میکنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیستهایی که شدهاند!) به نظرم اینطوری افراد بیشتری میتوانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ میتواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق gozareha@gmail.com به من یا صفحهی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.
نویسنده: هلن کاستر/ مترجم: علی نعمتی شهاب من در میان نویسندگان مجلهی فوربس یک آدم نامتعارف محسوب میشوم؛ چرا که زمانام را برای گزارشدهی به دو دبیر متفاوت تقسیم میکنم. همکاران برای من لطیفهای درست کردهاند: دبیر A از سمت راست مرا به سمت خودش میکشد و دبیر B از سمت چپ؛ تا جایی که بعضی روزها فکر میکنم بدنم
مدیریتیها کلا این هفته تعطیل بودند ظاهرا! این هفته نوشتههای آیتی بیشتر بودند؛ اما توصیهی اکید میکنم دو یادداشت نادر خرمیراد را که به دلیل اهمیتشان برخلاف طبقهبندی همیشگی لینکهای هفته در ابتدا به آنها رجوع دادهام، حتما بخوانید.
پیش از شروع سه نکته:
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
تمایز تخصص و حوزه کاری و سنتی یا مدرن (نادر خرمیراد؛ به همه مخصوصا جوانان تازهکار توصیهی اکید میکنم این دو مطلب را در مورد اینکه در دنیای امروز تخصص یعنی چه؟ بخوانند.)
مدیریت:
شبکه های اجتماعی در کسب و کار تجاری و مدیریت دانش اکسنچر (احسان اردستانی دربارهی کارهای جالب اکسنچر در مورد محیط کاری ۲٫۰)
Job 2.0 ـ فصل مشترک تکنولوژی و شغل (مهرداد نایب)
معرفی کتاب (۱) بانوی ثروتمند (وبلاگ همینا؛ از من هم خواستهاند در آستانهی نمایشگاه کتاب، کتابهای خوبی را که خواندهام معرفی کنم. امیدوارم همین هفته حوصله کنم!)
بمیریم راضی میشوند؟ (مجید آواژ) و قصه غصه ما (علی واحد) هر دو دربارهی مصایب شرکتداری مخصوصا از نوع خصوصیاش در محیط کسب و کار ناسالم و بهشدت دولتی امروز ایران. با کمال تأسف بسیاری از نکاتی که اشاره شده در محیط مشاوره هم وجود دارد.
بانک تجارت ، و سازمان یادگیرنده و یادگیری سازمانی (استاد پرویز درگی)
معضلی به نام پشتیبانی نرمافزار (بخش نخست) (امیر نامآور در وبلاگ ایده. عجیب و دردآور؛ اما واقعی!)
تجلیل از دکتر علینقی مشایخی برگزار خواهد شد (خبر بسیار خوب!)
فناوری اطلاعات:
فیدهای خود را به یک مجله آنلاین تبدیل کنید! و بچههای عصر دیجیتال (بانمک!) و اپلنامه (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)
فید متن کامل بگیرید (در گودر البته با افزونهای برای کروم و فایرفاکس) (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
طول موج ارتباط! (علی واحد؛ وبلاگ رادمان دربارهی تفاوتهای موجود در زبان تخصصی)
هوشمند باشه؛ موبایل هم نبود نبود! (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
میراث ماندگاری به مانند «وبلاگ» (آرمان امیری دربارهی اینکه وبلاگ، شاید پس از مرگمان مهمترین میراث ماندگار ما باشد …)
دوست دارم یا موافقم؟ (نگاه جالب وبلاگ بامدادی به موضوع لایک در دنیای مجازی!)
افزایش استفاده از شبکههای اجتماعی برای اهداف تحصیلی و شغلی (جالب!)
تیم برنرز لی: ارائه دهنده اینترنت و آب شرب مثل هم باشند (ایدهی جالبی است!)
سونی دو تبلت جدید خود را معرفی کرد (چقدر هم خوشگلاند!) و اینتل با سیستمعامل اندروید وارد بازار تبلتها میشود (دعوا داغتر میشود!)
۲۴۱ میلیارد دلار ارزش رایانش ابری ۲۰۲۰
گوگل برنامه Google Docs را برای اندروید عرضه کرد در کنار این خبر جالب که: نسخه بتای «آفیس ۳۶۵» از راه رسید (ورود رسمی مایکروسافت به دنیای رایانش ابری!)
شوک امنیتی؛ وقتی اپل اطلاعات مکانی کاربران را ثبت میکند و جوابیهی اپل: اپل سکوت را شکست: ثبت اطلاعات مکانی کاربران آیفون یک “ضعف امنیتی” است
سخنان جدید مدیرعامل نوکیا درباره تحولات جدید این شرکت (تشریح برنامههای عملیاتی نوکیا برای اجرایی کردن استراتژی جدید نفوذ در بازارش: استفاده از ویندوز فون) و در همین رابطه: واگذاری سیمبین به شرکت Accenture (عجب!)
آیندهی تجارت در فروش اینترنتی (نگاهی به اوضاع تجارت الکترونیک در آلمان)
اندروید هوس برانگیزتر از آیفون! و تعداد کاربران iOS در اروپا دو برابر کاربران اندروید (آماری از وضعیت سهم بازار و نرخ رشد این دو سیستمعامل)
روند فروش آیپد بالاخره نزولی شد (البته به دلیل پایین آمدن توانایی اپل در تولید به دلیل کاهش تأمین قطعات پس از زلزلهی ژاپن)
ویندوز ۷ برخوردار از ۱۵ هزار نرمافزار
سرویس کرایه فیلم از سوی یوتیوب راهاندازی شد
فروش ۳۵۰ میلیون نسخه ویندوز ۷ شرکت مایکروسافت در ۱۸ ماه
عاقبت آیفون سفید به بازار آمد و شروع ساخت آیفون ۶،شایعه یا حقیقت؟
توافق گوگل، یاهو و مایکروسافت بر سر استانداردهای تبلیغات آنلاین
کاسپرسکی: ۷۰ نوع بدافزار برای آندروید
ارسال در پس زمینه، عضو جدید آزمایشگاه جی میل
یک میلیون و ۳۰۰ هزار پورتهای نصب شده از سوی ندا (باور کنیم؟)
نقش مایکروسافت در کاهش سود یاهو (کلا آدمفروشی بیش نیستند این بیل و استیو مایکروسافت!)
امکان اجاره e-book توسط کاربران Kindle
نسخه جدید نرمافزار مدیریت منابع انسانی اوراکل عرضه میشود
اقتصاد:
ما و بیژن (پست جنجالی حامد قدوسی در مورد دلایل مطلوب نبودن بیزینس بیژن از دید او که باعث واکنش طرفداران اقتصاد آزاد شد!) و سرمایهدار منفعترسان (که به نوعی مکمل پست قبلی بود در مورد نمونهی سرمایهداری مطلوب از نظر حامد) و اسراف و رشد (در این پست سوم، حامد نوشت که منظورش مخالفت با آزادی اقتصادی آدمها در کسب و کارشان نبوده و صرفا اشارهای داشته به اینکه خروجیهای اقتصاد سرمایهداری صرفا برای کل جامعه بهینه نیستند) و دخالت در بازار مسکن (دربارهی اینکه لزوما موضوع دو ساله شدن قراردادهای اجاره توسط دولت، ناهنجاری را در بازار اجاره ایجاد نمیکند.)
آزادی اقتصادی در تنگنا (این پست حجت قندی پاسخی است به پست اول حامد)
چرا رسیدن به نرخ بیکاری صفر ممکن نیست (علی دادپی)
باز هم سیاست جدید در بازار مسکن (این هم تحلیلی دیگر در مورد قضیهی دو ساله شدن قراردادهای مسکن از وبلاگ مجلهی اقتصادی (IRPD ONLINE JOURNAL))
نحوه محاسبه قیمت سکه طلا (احسان نصیری)
روزانه ۱۸ هزار چک در ایران برگشت میخورد، افزایش ۲۰ درصدی اجاره خانه در تهران / این افزایش ادامه خواهد داشت و رشد ۱۳۴ درصدی نقدینگی در پنج سال اخیر (من تشکر میکنم بابت این همه امنیت و عقلانیت اقتصادی در کنار هم!)
پیشنهاد همهپرسی در مورد حذف صفر از پول ملی ایران (جوگیری مقامات اقتصادی کشور همچنان ادامه دارد …)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
مدیریتیها کلا این هفته تعطیل بودند ظاهرا! این هفته نوشتههای آیتی بیشتر بودند؛ اما توصیهی اکید میکنم دو یادداشت نادر خرمیراد را که به دلیل اهمیتشان برخلاف طبقهبندی همیشگی لینکهای هفته در ابتدا به آنها رجوع دادهام، حتما بخوانید. پیش از شروع سه نکته: لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از
“اگر همیشه فکر کنی که همه چیز را بلدی، هیچ وقت موفق نخواهی شد. همیشه باید بهتر شد و این کاری است که من در تلاش هستم که انجام دهم . من کارهایی که در ۱۸-۱۹ سالگی میکردم ،هنوز میکنم. اما همیشه در حال تکمیل شدن و یادگیری چیزهای بیشتر هستم . حالا پختهتر شده ام . تجربیات به تو انسجام میدهند و به تو کمک میکنند که در زمین راحتتر باشی . بازی به بازی سعی میکنم که بیشتر در خدمت تیم باشم.” (از گفتگوی آ اس با کریس رونالدو؛ اینجا)
قبلا دیدیم که به عقیدهی فرناندو تورس بهتر شدن یعنی کمتر اشتباه کردن. اما حرف کریس رونالدو هم در این زمینه بسیار جالب است: بهتر شدن یعنی انجام کارهای جدید در کنار انجام همان کارهای قدیم!
این روزها جنجالهای الکلاسیکوی شمارهی سه و اعتراضهای آقای خاص به دستهای پشتپرده، همخوانی جالبی با صحبتهای بهترین بازیکن تیم رئال دارد: کاش آقای خاص یاد بگیرد که فوتبال در ذات اصلیاش، چیزی است جز نتیجهگرایی و کاپ قهرمانی و خشونت و سیستمهای دفاعی.
پ.ن. به دلیل خوابآلودگی شدید من، پست لینکهای هفته فردا صبح.
“اگر همیشه فکر کنی که همه چیز را بلدی، هیچ وقت موفق نخواهی شد. همیشه باید بهتر شد و این کاری است که من در تلاش هستم که انجام دهم . من کارهایی که در ۱۸-۱۹ سالگی میکردم ،هنوز میکنم. اما همیشه در حال تکمیل شدن و یادگیری چیزهای بیشتر هستم . حالا پختهتر شده ام . تجربیات به تو
نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب
در حالی که داشتم توسط تلفن همراهام با کسی صحبت میکردم ـ یادم نمیآید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت میکردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمانمان به سمت مینیون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده بود ـ راهنمایی میکردم.
من تلفن را در دست راستام گرفته بودم و چندین کیسه را در دست چپام و در همین حال سعی میکردم بچهها را از پریدن وسط خیابان باز دارم. در حالی که دانیل پسر دو سالهام به شلوارم آویزان شده بود، سوفیا و ایزابل ـ به ترتیب چهار ساله و هشت ساله ـ با دیدن ماشین در کنار خیابان شروع به دویدن به سمت آن کردند.
قبل از اینکه از پیادهرو خارج بشوند من فریاد کشیدم: “صبر کنید!” آنها دقیقا سر موقع ایستادند و این کار باعث شد با ماشینی که داشت از خیابان رد میشد تصادف نکنند. این وضعیت باعث شد آدرنالین زیادی در خون من ترشح شود. حرف زدنام را متوقف کردم. در واقع من باید قبل از پیش آمدن این اتفاق تلفن را قطع میکردم ـ حالا این برایام روشن بود ـ ؛ اما این کار را نکرده بودم. با خودم فکر میکردم که از وقوع چه فاجعهای جلوگیری کردهام.
اینکه چه چیزی باعث تغییر رفتار آدمی میشود، بسیار جذاب است.
من به مکالمهام با تلفن ادامه دادم و در همین حال فرزندانام را تا خودرویمان راهنمایی کردم. وقتی روی صندلی راننده نشستم، استارت زدم، دنده عقب گرفتم و چرخیدم تا عقبام را ببینم، هنوز داشتم با تلفن صحبت میکردم. در حالی که ماشین را با سرعت کمی به عقب میبردم و سعی میکردم که این کار مکالمهام را مختل نکند، به آرامی به بچهها گفتم: «کمربندها را ببندید!»
در همین حال سیستم حسگر خودرو شروع به بوق زدن کرد که علامت آن بود که چیزی پشت سر من قرار دارد. از پنجرهی عقبی نگاهی به بیرون انداختم؛ اما چیزی ندیدم. بنابراین با توجه به عجلهام و در حالی که هنوز با تلفن صحبت میکردم و همزمان به بچهها اشاره میکردم کمربندهایشان را ببندند و به آرامی دنده عقب میرفتم، صدای بوق سیستم را نادیده گرفتم؛ حتی وقتی که بوقها به شکل ممتد درآمدند.
ناگهان ماشین تکان شدیدی خورد و من صدای برخوردی را شنیدم. به ترمزها لعنتی فرستادم و بالاخره تلفن را قطع کردم. بعد از خودرو پیاده شدم و به عقب آن رفتم. آنجا دو موتور سیکلت له شده را دیدم!
من میتوانستم وقتی در نمای عقبی که در صفحه GPSام نمایش داده شده بود یا وقتی سیستم شروع به بوق زدن کرد آنها را تشخیص دهم. اما حواسام خیلی پرت شده بود.
چیزی که مرا خیلی ترساند این بود که ممکن بود کسی هم سوار این موتورسیکلتها میبود. یا اصلا میشد به جای این موتورسیکلتها بچههایی در حال بازی کردن باشند. من قسر در رفتم. کسی صدمه ندید. اما من در عین شکرگزاری، به شدت آشفته بودم.
رانندگی در حال صحبت کردن با تلفن، معادل رانندگی در حال مستی است. اساماس زدن حتی از آن بدتر است: کسانی که در حال رانندگی اساماس میزنند، احتمال تصادفشان ۲۳ برابر است؛ چنانکه اخیرا یک مطالعه نشان داده که رانندگانی که در حال رانندگی اساماس میزنند یا دریافت میکنند، در ۴٫۶ ثانیه از هر ۶ ثانیه اصلا جاده را نگاه نمیکنند.
این ثانیههای حواسپرتی ـ نگاهی کوتاهی انداختن به تلفن اغلب نامحسوسترین لحظه بیتوجهی است ـ تفاوت میان اجتناب از تصادف را با تصادف کردن ایجاد میکنند.
نکته جالب همین جا است: همه ما با اینکه این موضوع را میدانیم، باز هم کار خودمان را میکنیم!
ما همه کارهایی را که میدانیم در بلند مدت ما را از مسیرمان منحرف میکنند انحام میدهیم. مثلا تلاش برای ثابت کردن بر حق بودنمان وقتی این موضوع هیچ اهمیتی ندارد یا پاسخگویی به یک ایمیل در یک کنفرانس چند جانبه.
چرا این کارها را متوقف نمیکنیم؟ چه چیزی صحبت نکردن با تلفن همراه را در هنگام رانندگی یا کنار گذاشتن یک ادعا را قبل از آنکه دیر شود، سخت میکند؟
جالب است که ما به دلیل ضعف تخیلمان فکر میکنیم میتوانیم از این کارها فرار کنیم! (و من خودم را هم در این میان مستثنا نمیکنم.)
مثلا فکر میکنیم: بقیه مردم وقتی با گوشیشان صحبت میکنند تصادف میکنند؛ ولی من نه! با توجه به تجربیات من در زمینه مکالمه با تلفن در حین رانندگی، خیلی سخت بشود تصور کرد که ممکن است من تصادف کنم! بنابراین همچنان به صحبت کردن با تلفن در زمان رانندگی ادامه میدهیم!
اگر ضعف در تصور مسئله اصلی باشد، تقویت تخیلمان و تمرین دادن آن راه حل مسئله است.
آیا در دنیای اصول تغییر رفتارهای انسانی، اجماعی دربارهی اینکه کدام یک از دو عامل ترس یا پاداش تأثیر بیشتری دارند، وجود دارد؟ یا خیر برخی معتقدند شما همزمان به هر دوی آنها احتیاج دارید. تجربهی من حاکی از آن است که شما هر دو را لازم دارید؛ ولی نه به صورت همزمان. اگر میخواهید رفتارتان را تغییر دهید، با کمی ترس شروع کنید و بعد پاداش گرفتن را تجربه کنید.
ترس یک کاتالیزور بسیار خوب است. ترس مرحلهی اول پرتاب موشک و نیروی محرک آغازین ما برای حرکت در فضای سکون است. اخیرا من ـ و بیش از ۳٫۵ میلیون نفر انسان دیگر ـ یک ویدئوی ۴ دقیقهای را تماشا کردیم که تصادف ایجاد شده توسط یک دختر نوجوان را که به دلیل ارسال اساماس در حین رانندگی رخ داده بود، دراماتیزه میکرد. این ویدئو جزئیات جالب تصادف و پیآمدهای آن را نشان میداد.
من دختری را با صورت خونین نگاه میکردم که از غم دوستانی که کشته بود، مات و مبهوت اطرافاش را نگاه میکرد. من درد، تأسف و نابودی درونی او را احساس میکردم.
بعد از دیدن آن ویدئو من استفاده از تلفن همراهام را در ماشین متوقف کردم. دیدن آن ویدئو تجربهای در مورد آیندهی احتمالی خودم به من داد. من میتوانستم تصور کنم که احتمال داشت اگر من هم آن خودرو را میراندم، اتفاق مشابهی رخ دهد.
چیزی که در مورد ترس مفید است، ایجاد یک حس تجربهی حال از آیندهی محتمل است. حتی اگر ما از آینده بترسیم، ترس، هماکنون در ما وجود دارد. و با توجه به اینکه تصمیمگیری ما به تجربه کنونی ما وابسته است، میخواهیم که رفتارمان را برای کاهش ترسمان تغییر دهیم.
با این حال این آخرِ ماجرا نیست. من از گفتناش متنفرم؛ اما چند روزِ بعد از له کردن موتورسیکلتها و چند روزِ بعد از تماشای آن ویدئو، من به عادت مکالمه با تلفن همراه در حین رانندگی برگشتم!
ترس ناپایدار است. ترس خستهکننده و استرسزا است و در طول زمان از بین میرود. مقصود ترس، کوتاهمدت است. برای تغییر در بلند مدت، تجربهی ترس باید با تجربهی یک زندگی بهتر تکمیل شود.
این گام دوم است: پاداشدهی! یک قولِ عملی به خودمان در مورد بهبود وضعیت کنونی! خوراکی که ما را برای ادامه دادن به عادت خوبمان به جای عادت بد قبلی ترغیب میکند.
من وقتی متوجه شدم که آن ویدئو را دوباره قبل از یک رانندگی طولانی با خانوادهام، نگاه کردهام (یک ترس محرک.) سپس من به این فکر کردم که رانندگی بدون حواسپرتی چه احساسی دارد! من وارد یک ریتم جدید شدم و آن را تثبیت کردم. من از خودِ رانندگی لذت بردم. من یک گفتگوی بسیار خوب با همسرم النور داشتم. کشف کردم که این، بهترین رانندگی من در یک دوره طولانی مدت بوده است.
بنابراین با ایجاد یک ترسِ مفید شروع کنید و سپس آثار مثبت انتخابتان را به خود یادآوری کنید.
در میانهی استدلال خود ـ وقتی اصرار دارید که کار درستی میکنید، در حالی که اصلا این موضوع اهمیتی ندارد ـ لحظهای تأمل کنید تا آدمهایی را تصور کنید که دیگر نمیخواهند با شما گفتگو کنند. با دیدن این صحنه از آنها عذرخواهی کنید و صحنه را ترک گویید. گزارش ارزیابی عملکردتان را با نظرات آنها بر روی آن در نظر بگیرید. سعی کنید واقعا در لحظهی کنونی، آن گزارش را ببینید. این ترس به شما در متوقف کردن بحث و جدلتان کمک میکند.
سپس به خودتان اجازه دهید که از آن تصاویر ترسناک فاصله بگیرید و مطمئن شوید که به تغییر کیفیت گفتگوهایتان، لذت بردن دیگران از آن و اضطراب کمتر خودتان توجه کافی میکنید. این وضعیت ـ مانند رانندگی آرامشبخش و بدون تلفن همراه من ـ پاداشی است که تغییر ایجاد شده توسط شما را پایدار میکند!
نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب در حالی که داشتم توسط تلفن همراهام با کسی صحبت میکردم ـ یادم نمیآید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت میکردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمانمان به سمت مینیون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده بود ـ راهنمایی میکردم. من تلفن را در دست راستام گرفته
پیش از شروع سه نکته:
با این توضیحات لینکهای هفته را مرور میکنیم:
مدیریت:
مدیریت زمان با تکنیک Time Boxing و اولویتبندی فعالیتها (امیر مهرانی)
اگر فقط بگویید نمیشود، نمیشود و مدیریت ذینفعان پروژه – قسمت دو و دو مشکل در راهاندازی مدیریت پروژه و الگو و نمونه طرح مدیریت نیازمندیهای پروژه (مهدی عرب عامری)
به مناسبت درگذشت بیژن پاکزاد (مایا؛ کسب و کار الکترونیکی)
“همینا”ست که مهمه (وبلاگ همینا)
کارشناس یا مدیر (نادر خرمی راد)
اعتبار در تحقیقات مدیریت (نیام یراقی)
باشگاه استیل آذین منحل شد (البته آخرش منحل نشد؛ ولی نکاتی که آقای درگی گفتند مهم است و باید مورد توجه همهی مدیران قرار بگیرند) و بیژن پاکزاد طراح جهانی لباس مردانه ، عطر و جواهرات درگذشت و فرآیند انتخاب مدیران ارشد در ایران و سخنرانی در همایش سراسری مدیران و رؤسای حوزهها و شعب بانک سرمایه (استاد پرویز درگی)
بی تخصصی، بیماری خاموش و کشنده (دقیقا مشکلی که آقای آواژ گفتند من را هم آزار میدهد …) (مجید آواژ؛ روزنوشتههای بهساد)
اهدافی را تعیین کنید که برای کارکنان تان قابل دسترس باشد (محمد سالاری)
فناوری اطلاعات:
وب، مخاطبان روزنامهها را بلعید و کاربران ماهانه ۷۰۰هزار میلیارد دقیقه در فیسبوک آنلاین هستند (بزرگی عددش غیرقابل باوره!) (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
بگذارید راحت بگویم: کمی گیج شدهام و عادتهای بد در استفاده از فناوری و راه حل های آن (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
به جای واژه غلط اینترنت ملی، بگوییم شبکه ملی اطلاعات … (این مطلب مجلهی اینترنتی گویا آیتی را بهواسطهی اهمیتاش جدا گذاشتم. این، مهمترین مطلب این هفته است و شدیدا مطالعهآش توصیه میشود.)
شبکههای اجتماعی چگونه کسبوکار را متحول کردهاند
کسب و کارهای کوچک و متوسط شبکههای اجتماعی
گزارش مجمع جهانی اقتصاد از وضعیت ICT
آزادی اینترنت؛ ایران، رتبهی اول از آخر
Google ارزشمندترین برند جهان است، تاریخچه و وضعیت نام های دامنه (Domain Names) به روایت تصویر، در فروشگاه اپلیکیشن های Apple چه میگذرد؟، برندگان و بازندگان شبکه های اجتماعی[اینفوگرافیک] و سیر تکاملی سیستم مدیریت محتوای WordPress به روایت تاریخ و آمار (مجلهی اینترنتی گویا آیتی)
ضریبنفوذ یا قدرت خرید؛ مسئله این است
پیدا کردن مطالب جالب توجه در گوگلریدر (این سایت پیجرنک به به دردهای دیگری هم میخورد که بعدا مینویسم.)
استقبال از جشنواراه فاوا (جشنوارهی ملی فاوا)
پیشبینی درآمد ۲۲۰ میلیارد دلاری اینترنت همراه تا سال ۲۰۱۵
قدرت شبکههای اجتماعی، اوباما در کنار زاکربرگ
اوراکل و بازنگری در پروژه OpenOffice
رشد ۲۷ درصدی درآمدهای گوگل در فصل نخست ۲۰۱۱
افزایش سرمایهگذاری ابری مایکروسافت
انتشار آفیس ۳۶۵ از سوی مایکروسافت
احساس تاسف به رایانهها آموزش داده میشود
رواج خودشیفتگی در کاربران فیسبوک
اوباما: کاخ سفید ۳۰ سال از تکنولوژی عقب است!
گوگل در صدد احداث بزرگترین نیروگاه خورشیدی جهان
اقتصاد:
چند سال دیگر؟ و نفت و دموکراسی: یک کامنت روششناسانه (حامد قدوسی)
یک و نیم میلیارد دلار برای هزینه روانی جنگ (علی دادپی)
تغییر در نحوه انتشار اوراق مشارکت (پویان مشایخ)
دولت تصویب کرد: ادغام وزارت صنایع در بازرگانی و راه در مسکن
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
یادگیری مفاهیم جدید و رشد سریع مغز
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
پیش از شروع سه نکته: لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم. برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید. این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم