مدتی این مثنوی تأخیر شد! 🙂 کمی به‌دلیل تنبلی من و کمی هم به‌دلیل درگیری‌های پیش‌بینی نشده‌ی شغلی و غیرشغلی. از امشب درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک را پی می‌گیریم.

درس این شماره در مورد روش‌های مالکیت کسب و کار است. خیلی خودمانی اگر بخواهم بگویم منظور انواع شکل‌های حقوقی شرکت است. شما در هر حال چه امروز و چه در آینده برای فعالیت اقتصادی‌تان مجبورید شرکتی را ثبت کنید. بنابراین لازم است تا با انواع شرکت‌ها آشنا باشید. این پست براساس کتاب عالی عبور از طوفان: راهنمای کاربردی شرکت‌های نوپا در ایران تهیه شده است.

شرکت‌های تجاری در ایران طبق قانون تجارت به هفت نوع تقسیم می‌شوند که عبارتند از:

۱- سهامی

۲- با مسئولیت محدود

۳- تضامنی

۴- نسبی

۵- مختلط سهامی

۶- مختلط غیرسهامی

۷- تعاونی تولید و مصرف.

شکل غالب شرکت‌ها در ایران از نوع سهامی و با مسئولیت محدود است و شرکت‌های تضامنی و نسبی هم کم نیستند. بنابراین تنها به بررسی کلی این چهار نوع شرکت می‌پردازیم:

۱- شرکت سهامی: مهم‌ترین و رایج‌ترین نوع شرکت‌های تجاری. در آن‌ها سرمایه‌ی شرکت به تعدادی سهام باارزش مساوی تقسیم می‌شود. شرکت‌های سهامی دو نوع‌اند: سهامی عام (که همه می‌توانند سهام‌شان را بخرند؛ مثل شرکت‌های داخل تالار بورسی) و شرکت‌های سهامی خاص که تمام سرمایه‌ی آن‌ها در موقع تأسیس توسط مؤسسین تأمین می‌شود. در این شرکت‌ها در صورت ورشکستگی، هر سهام‌دار فقط به‌اندازه‌ی مبلغ اسمی سهام‌ش به طلب‌کاران تعهد دارد.

۲- شرکت با مسئولیت محدود: در این‌جا هم چند شریک داریم؛ اما با دو فرق: اولا این‌که هر کس به‌اندازه‌ی مبلغ سرمایه‌ای که می‌آورد و در اساسنامه نوشته می‌شود تعهد دارد (مثلا اگر پنجاه هزار تومان سرمایه بیاورید همین‌قدر تعهد دارید)؛ ثانیا این‌که در برابر آوردن سرمایه به کسی برگه‌ی سهام داده نمی‌شود. یک نکته‌ی دیگر هم این‌که اگر شرکت سهامی ورشکست بشود، طلب‌کاران می‌توانند برای دریافت طلب‌شان از طریق دادگاه روی اموال شخصی شما (مثلا منزل‌تان) ادعا کنند؛ ولی در شرکت با مسئولیت محدود این‌ امکان وجود ندارد!

۳- شرکت تضامنی: در این نوع شرکت‌ها هر یک از شرکا به‌تنهایی در برابر تمامی دیون و بدهی‌های شرکت مسئول است. بنابراین اگر شرکت مثلا ده میلیون بده‌کار است، هر کدام از شرکا که یافت شود باید تمامی این ده میلیون را تنهایی بدهد و خودش برود سراغ شریک‌ش!

۴- شرکت نسبی: در این شرکت‌ها هر یک از شرکا در برابر دیون و بدهی‌های شرکت به‌اندازه‌ی درصد سرمایه‌ی خود مسئول است. بنابراین اگر شرکت صد میلیون بدهی دارد و سی درصد سرمایه‌اش به اسم من است، من باید سی میلیون را به‌تنهایی بدهم (خوبی‌اش این است که هفتاد میلیون باقی‌مانده به من مربوط نیست! ;))

در شکل زیر انواع شرکت‌ها و الزامات آن‌ها را ملاحظه می‌کنید:

اما چند نکته در مورد شیوه‌ی مالکیت کسب و کار را با هم مرور کنیم:

۱- به این نگاه نکنید امروز که کارتان را تازه شروع کرده‌اید، روابط‌‌تان با دوستان و اعضای تیم‌تان بسیار صمیمی و دوستانه است. تجربه نشان داده که علت اصلی ماجرا این است که خبری از پول و درآمد یا بدهی و ورشکستگی نیست. بنابراین منتظر موفقیت‌ها یا شکست‌های آینده‌ نشوید: همین امروز سنگ‌های‌تان را با هم باز کنید و تکلیف‌ و سهم‌تان را در مورد سود بزرگ آینده یا بدهی‌های ناشی از شکست مشخص کنید.

۲- متأسفانه یکی از مشکلات اصلی قانون تجارت در ایران برای کسب و کارهای کوچک این است که یک فرد به‌تنهایی نمی‌تواند شرکت خودش را تأسیس کند و باید حتمن حداقل یک شریک داشته باشد! این شریک می‌تواند سرمایه‌گذارتان باشد یا یک یا چند نفر از اعضای تیم‌تان و یا حتی اعضای خانواده‌تان. اما فراموش نکنید که با توجه به شکل حقوقی شرکت، هر فردی هم از سود سهمی می‌برد و هم در برابر بدهی‌ها مسئول است. بنابراین اگر شریک یا شرکای صوری دارید، حواس‌تان باشد که خودتان و طرف را حسابی در این مورد توجیه کنید که سهم واقعی او از سود چقدر است و در برابر بدهی‌ها چطور مسئولیت دارد.

۳- قانون تجارت (فایل PDF با لینک مستقیم) ستون فقرات هر کسب و کاری را در ایران مشخص کرده است. شما برای هر کاری ـ از ثبت شرکت تا اداره‌ی شرکت و خدای نکرده انحلال شرکت ـ باید براساس مفاد این قانون عمل کنید. بنابراین توصیه می‌کنم هزار بار از اول تا آخر (و برعکس‌ش!) را بخوانید تا واژه واژه‌اش را حفظ شوید و بعد هزار بار دیگر دوره‌اش کنید تا کاملن بفهمید درباره‌ی چه چیزی حرف می‌زند! در نهایت برای این‌که از رعایت قانون و تسلط بر آن مطمئن شوید، از این‌جا می‌توانید چک‌لیست‌های تهیه شده توسط کانون حسابداران رسمی ایران در این زمینه را در قالب فایل PDF دانلود کنید.

۴- قانون تجارت ایران هیچ محدودیتی از نظر میزان تحصیلات برای مدیران و مالکین شرکت‌ها در نظر نگرفته است. بنابراین اگر دانشگاه نرفته‌اید نگران نباشید و شرکت‌تان را با خیال راحت ثبت کنید!

۵- برای ثبت شرکت و نوشتن اساس‌نامه و … اصلن نگران نداشتن دانش حقوقی نباشید. تمامی اطلاعات مورد نیاز (از جمله اطلاعات کامل در مورد انواع شرکت‌ها که در این پست در موردشان مختصر توضیح دادیم) را از این‌‌جا (سایت اداره‌ی ثبت شرکت‌ها و مالکیت حقوقی) دریافت کنید (مثلا صفحه‌ی مربوط به شرکت با مسئولیت محدود را این‌جا ببینید.) برای اساس‌نامه هم فرمت‌ مشخصی در اداره‌ی ثبت شرکت‌ها وجود دارد که می‌توانید از همان استفاده کنید.

خوب به‌سلامتی “شرکت”دار هم شدیم! 😉 حالا وقت‌ش رسیده تا شروع کنیم به ساختن شرکت‌مان. هفته‌ی آینده درباره‌ی اولین قدم در ساختن یک شرکت ـ یعنی تدوین استراتژی ـ صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۵

مدتی این مثنوی تأخیر شد! 🙂 کمی به‌دلیل تنبلی من و کمی هم به‌دلیل درگیری‌های پیش‌بینی نشده‌ی شغلی و غیرشغلی. از امشب درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک را پی می‌گیریم. درس این شماره در مورد روش‌های مالکیت کسب و کار است. خیلی خودمانی اگر بخواهم بگویم منظور انواع شکل‌های حقوقی شرکت است. شما در هر حال چه امروز و

بخش‌های جذاب ماجرا تازه دارند شروع می‌شوند!

نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب

در میان سه شرکتی که جابز به ایجاد آن‌ها کمک کرد، پیکسار کم‌تر از همه طبیعت شرکتی و سازمانی او را بازتاب می‌دهد. اگر نکست درد زایمان لجاجت و بدخواهی بود، پیکسار تقلایی برای عشق بود.

داستان پیکسار حتی پیش از آن‌که جابز اپل را ترک کند آغاز شده بود. در سال ۱۹۸۵ یکی از کارکنان اپل با نام آلن کی متوجه کارهای شگفت‌انگیز “گروه گرافیک” (Graphics Group) رایانه‌ای مستقر در سن‌رافائل کالیفرنیا شد ـ که یکی از اجزای نچسب پازل فیلم‌سازی بود که جورج لوکاس برای استودیوهای اسکای‌واکر رانچ خود ساخته بود. این گروه شامل اندکی بیش از ۲۵ مهندس ـ از جمله یک “طراح رابط کاربری” جوان به‌نام جان لستر ـ بود که ناامیدانه می‌کوشیدند تا هم‌چنان به همکاری با هم ادامه دهند؛ در حالی که لوکاس که گرفتار دردسرهای پرهزینه‌ی پیامد یک طلاق شده بود به‌دنبال فروش این شرکت بود.

سفر جابز برای انداختن نگاهی به کارهای “گروه گرافیک” تأثیری فراموش‌نشدنی داشت. اد کاتمول رئیس گروه گرافیک تعدادی فیلم کوتاه نمونه را که توسط لستر تهیه شده بود، به جابز نشان داد. لستر نه برنامه‌نویس بود و نه طراح رابط کاربری؛ اما یک انیماتور بااستعداد بود که دیسنی را ترک کرده بود و عنوان گول‌زننده‌اش را هم از کاتمول دریافت کرده بود تا شاید بدین ترتیب لوکاس قانع شود تا به او حقوقی پرداخت کند. فیلم‌ها خیلی هم جذاب نبودند؛ اما سه‌بعدی بودند، به‌جای طراحی دستی توسط رایانه ساخته شده بودند و استعداد ذاتی یک استاد قصه‌گویی را نشان می‌دادند.

جابز که فریفته شده بود برای قانع کردن هیأت مدیره اپل در مورد خرید این گروه تلاش کرد؛ اما ناموفق بود. جابز یادش می‌آمد: “این بچه‌ها در گرافیک از ما خیلی جلوتر بودند. آن‌ها از هر کس دیگری جلوتر بودند. من حس می‌کردم که این کار آ‌ن‌ها به‌زودی بسیار مهم خواهد شد.” بعد از کنار گذاشته شدن از اپل، جابز دوباره به‌سراغ لوکاس رفت و یک معامله‌ی سخت را به‌ سرانجام رساند. او ۵ میلیون برای دارایی‌های گروه پرداخت و ۵ میلیون دیگر به‌عنوان سرمایه‌ی در گردش شرکتی پرداخت کرد که حالا اسم‌ش پیکسار بود. در تگاه اول این مبلغ خیلی زیاد نیست. اما در سال ۱۹۸۵ هیچ کس انتظار نداشت پیکسار روزی از نکست هم پیشی بگیرد. به‌ویژه خود جابز: او هیچ چاهی برای این لشکر نامتجانس انیماتورها و مهندسان نکنده بود؛ کسانی که برای سال‌ها به‌ مبلمان و دفاتر کهنه عادت کرده بودند.

باز هم احساس درونی جابز در مورد جزئیات در اشتباه بود. درست مثل نکست، جابز ابتدا قصد داشت شرکت را به‌صورت یک تأمین‌کننده‌ی سخت‌افزار رایانه‌ی با عملکرد عالی دربیاورد. در آن زمان او دو بازار مخوف اما بسیار جذاب را در نظر داشت: واحدهای جلوه‌های ویژه‌ی استودیوهای هالیوود و متخصصان تصویربرداری پزشکی. با این حال تا سال ۱۹۸۹ پیکسار تنها چند صد عدد از رایانه‌های تصویری پیکسار (Pixar Image Computers) را فروخته بود: مکعب‌های رنگ شده‌ای با ظاهری شبیه سنگ گرانیت که قیمتی برابر ۱۳۵ هزار دلار داشتند و تازه باید با ایستگاه‌های کاری مهندسی بسیار گران‌قیمتی همراه می‌شدند تا بتوانند کار کنند.

این بار استراتژی اصلی توسط استعدادها دیکته شد. در سال ۱۹۹۰ لستر و کاتمول به جابز گفتند می‌توانند کسب و کار ساخت آگهی‌های تلویزیونی طراحی شده توسط رایانه را راه بیاندازند و احتمالا روزی خواهند توانست کارتون بسازند و بفروشند! جابز به‌شدت تحت تأثیر کاتمول و لستر بود. آن‌ها همیشه به او چیزهای جدیدی می‌آموختند. اما آیا می‌توانستند به قول‌شان عمل کنند و با کمک رایانه نوع جدیدی از انیمیشن‌ را برای سینما تولید کنند تا بدین ترتیب مدل کسب و کار صنعت انیمیشن را زیر و رو کنند؟ جابز تصمیم گرفت بر این فرصت تحول‌‌آفرین متمرکز شود. این غریزه‌ای بود که بعد از بازگشت به اپل هم به آن تکیه کرد.

در سال ۱۹۹۱ او شمار زیادی از کارکنان پیکسار را اخراج کرد و جهت‌گیری جدید شرکت را با بازماندگان در میان گذاشت. سپس استودیو را طوری بازسازماندهی کرد که بتواند تولید یک پروژه‌ی انیمیشن را در یک زمان مشخص دنبال کند. جابز به من گفت: “من همه را جمع کردم و گفتم مادر درون‌مان احساس می‌کنیم که در واقع یک شرکت تولید محتوا هستیم. پس بیایید همه چیز را بیرون بریزیم و دنبال احساس درونی‌مان برویم. من برای همین پیکسار را خریدم. به همین دلیل است که اغلب ما این‌جا هستیم. بیایید دنبال‌ش کنیم. این یک استراتژی با ریسک بالا است؛ اما پاداش آن بسیار بزرگ‌تر خواهد بود. این همان‌جایی است که در درون‌مان احساس‌ش می‌کنیم باید آن‌جا باشیم.” سپس او و مدیر ارشد مالی لاورنس لوی شروع به فراگیری هر چیزی که می‌شد در مورد پویایی و اقتصاد کسب و کار انیمیشن یافت کردند. اگر قرار بود کارتون تولید کنند؛ باید این کار را درست انجام می‌دادند.

ادامه دارد …

منبع

دوست داشتم!
۱

بخش‌های جذاب ماجرا تازه دارند شروع می‌شوند! نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب در میان سه شرکتی که جابز به ایجاد آن‌ها کمک کرد، پیکسار کم‌تر از همه طبیعت شرکتی و سازمانی او را بازتاب می‌دهد. اگر نکست درد زایمان لجاجت و بدخواهی بود، پیکسار تقلایی برای عشق بود. داستان پیکسار حتی پیش از آن‌که جابز اپل را

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها  را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

به محل کار جدید خود مهاجرت کنید نه مسافرت! (علی واحد؛ وبلاگ رادمان) (عااالی! به‌ترین مطلب این هفته!)

داستان غرور (۵) (زهرا جم؛ تراوش‌های ذهن یک مشاور)

سرخ‌پوست پیر (مامبو جامبو)

 مدیریت و کارآفرینی:

آخر هفته با طعم کارآفرینی (معرفی برنامه‌ی استارت‌آپ ویکند توسط شایان شلیله؛ دنیای مجازی یا فاجعه مجازی در ایران)

آی‌پالس ۹: گپی با محسن ملایری در مورد برگزاری استارتاپ ویکند در تهران (مصطفی لامعی؛ iClub)

پنج نشانۀ مدیران نالایق: مدیران از خودشان شروع کنند (محمدی سالاری) (بسیار عااالی!)

تولید ملّی (بهاره حسینی؛ The Notes)

سرعت و شتاب در یورو ۲۰۱۲ (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی)

جای خالی دانش آموختگان مدیریت (افشین دبیری؛ مدیریت منابع انسانی) (مطلبی در مورد وبلاگ‌نویسی تخصصی در حوزه‌ی مدیریت به زبان فارسی. آقای دبیری نسبت به بنده هم لطف داشتند. من در این مورد این هفته مطلبی را خواهم نوشت.)

مدیران هوشمند این‌گونه تبلیغ می‌کنند … (زینب جم؛ وبلاگ همینا)

اولین نباشید، بهترین باشید! (سید رضا علوی؛ فارسی‌بیز)

مایکروسافت به خاطر وفاداری‌اش به ویندوز و آفیس در دهه «از دست رفته» سرزنش می‌شود! (زومیت)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

مقایسه اندروید آب‌نبات ژله‌ای، iOS 6.0 و ویندوز فون ۸ به صورت مختصر و مفید در یک نمودار (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

تماس‌ها و ارتعاشات خیالی گوشی‌های موبایل (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) (این مشکلو من هم دارم!)

وقتی گوگل به جنگ می‌رود (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز)

گوشی‌های هوشمند فایرفاکسی اوایل سال آینده منتشر خواهند شد (آزادراه)

اندروید صاحب ۵۰ درصد از بازار گوشی‌های هوشمند آمریکا شد (وبلاگینا)

خسارت ۶۳ میلیارد دلاری سرقت نرم‌افزار در جهان

فناوری جایگزین GPS

ویندوز ۷ در حال پیشی گرفتن از ویندوز ایکس.پی است

۵ سرویس دیگر گوگل تعطیل شد

تا ۲۰۱۶ تبلت‌ها نوت‌بوک‌ها را پشت سر می‌گذارند

شبکه‌های اجتماعی:

بازی «ایتالیا – اسپانیا» رکورد توییت‌های ورزشی را شکست

صنعت فاوا در ایران:

سالاریان: الکسای ایرانی را براساس شاخص‌های بومی راه‌اندازی می‌کنیم (بدون شرح!)

جلسه معارفه معاونان وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات برگزار شد

وعده‌ی تعریف ۶۰ استاندارد در زمینه IT تا پایان سال توسط مؤسسه ملّی استاندارد ایران

مخالفت رگولاتوری با راه‌اندازی وای فای در محیط‌های عمومی

بررسی محتوای ایمیل‌های داخلی با حکم قضایی

اقتصاد:

چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمی‌شود؟ (کافه‌ی اقتصاد) (بسیار عالی!)

معمای نبود حمایت از ابداعات در عرصه مد (علی سرزعیم؛ دوست‌دار سقراط)

فراخوان دومین کنفرانس بین‌المللی اقتصاد ایران در استانبول (علی دادپی؛ اقتصاد خرد، بازار و خانوار)

 اقتصاد کشور در مثلث برمودای بدهی‌ها (فاجعه!)

سامانه سپام بانک مرکزی راه‌اندازی شد (سوئیفت ایرانی!)

دوست داشتم!
۲

پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها  را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای: به محل کار

قبلا در مورد آقای ویکتور هوآنگ و قوانین‌ش برای ساختن دره‌ی سیلیکون بعدی برای‌تان نوشته‌ام.+ آقای هوآنگ ۷ قانون ساده هم برای راه‌اندازی یک استارت‌آپ موفق دارند که در این‌جا آن‌ها را مرور می‌کنیم:

۱- شالوده‌شکنی کنید و رؤیا ببینید.

۲- درها را باز کنید و گوش فرا دهید.

۳- اعتماد کنید و مورد اعتماد قرار گیرید.

۴- در کنار هم تجربه کنید و این تجربیات را تکرار کنید.

۵- انتظار عدالت داشته باشید نه منفعت.

۶- با آزمون و خطا پیش بروید و برای موفقیت پافشاری کنید.

۷- بعد از موفقیت شما هم به دیگران کمک کنید!

منبع

پ.ن. ظاهرا قسمت نیست این بخش بعدی درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار منتشر شود! فعلا این را داشته باشید تا هفته‌ی آینده. 🙂

دوست داشتم!
۳

قبلا در مورد آقای ویکتور هوآنگ و قوانین‌ش برای ساختن دره‌ی سیلیکون بعدی برای‌تان نوشته‌ام.+ آقای هوآنگ ۷ قانون ساده هم برای راه‌اندازی یک استارت‌آپ موفق دارند که در این‌جا آن‌ها را مرور می‌کنیم: ۱- شالوده‌شکنی کنید و رؤیا ببینید. ۲- درها را باز کنید و گوش فرا دهید. ۳- اعتماد کنید و مورد اعتماد قرار گیرید. ۴- در کنار

۱- “پرندگان خشم‌گین” ۵۲مین محصول شرکت روویو بود. آن‌ها بیش از هشت سال برای بقا تلاش‌ کردند و تقریبا نیمه ورشکسته شدند تا سرانجام محصول پیروز خودشان را عرضه کردند.

۲- پینترست محبوب این‌ روزها در سال اول‌ حیات‌ش این‌قدر نتایج مالی وحشتناکی داشت که هر کسی جای صاحب آن بود تعطیل‌‌ش می‌کرد. اما او اندکی مشکلات را تحمل کرد و سرانجام موفق شد!

۳- جیمز دایسون ۵۱۲۶ نمونه شکست خورده ساخت تا سرانجام جاروبرقی تحول‌سازش را به بازار عرضه کرد.

همه‌ی ما عادت کرده‌ایم که افراد و شرکت‌های موفق را تحسین کنیم؛ اما به شکست‌های فراوان و سختی که آن‌ها در طی مسیر رسیدن به موفقیت داشته‌اند نمی‌اندیشیم. اوپرا وینفری و استیو جابز از روز اول که این آدم‌های بزرگ امروزی نبودند! (زندگی‌شان را بخوانید.)

شکست‌ها به‌سادگی منابع تأمین داده‌های جدید برای اصلاح رویکرد شما به زندگی و کسب و کارتان هستند. پس شکست بخورید تا موفق شوید!

منبع

پ.ن. با عرض پوزش بابت وقفه‌ی ایجاد شده در انتشار پست‌های “درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک” بخش بعدی این پست‌ها فردا شب منتشر خواهد شد.

دوست داشتم!
۹

۱- “پرندگان خشم‌گین” ۵۲مین محصول شرکت روویو بود. آن‌ها بیش از هشت سال برای بقا تلاش‌ کردند و تقریبا نیمه ورشکسته شدند تا سرانجام محصول پیروز خودشان را عرضه کردند. ۲- پینترست محبوب این‌ روزها در سال اول‌ حیات‌ش این‌قدر نتایج مالی وحشتناکی داشت که هر کسی جای صاحب آن بود تعطیل‌‌ش می‌کرد. اما او اندکی مشکلات را تحمل کرد

جفری جیمز این‌جا روی سایت اینک دات کام، ۱۴ راه ساده برای باانگیزه بودن (و شاید هم باانگیزه ماندن!) معرفی می‌کند:

۱- ذهن‌تان را آماده کنید: مثبت فکر کنید و این را هم تمرین کنید!

۲- بدن‌تان را آماده کنید: برای خوردن غذای کافی و انرژی‌بخش برنامه‌ریزی کنید!

۳- از آدم‌های منفی و بدبین دوری کنید: آن‌ها انرژی شما را هدر می‌دهند.

۴- با آدم‌های مثبت و باانرژی معاشرت کنید: آن‌ها به شما انرژی می‌دهند!

۵- هدف‌دار اما انعطاف‌پذیر باشید.

۶- یک هدف متعالی برای زندگی‌تان داشته باشید و برای رسیدن به آن تلاش کنید.

۷- مسئولیت نتایج کارهای‌تان را بپذیرید: چه تقدیر و تشکر باشد و چه نکوهش و دعوا!

۸- سعی کنید محدودیت‌های دیروزتان را امروز از بین ببرید.

۹- کمال‌گرا نباشید: آستین بالا بزنید و همین الان دست به‌عمل بزنید.

۱۰- از شکست‌های‌تان استقبال کنید: بزرگ‌ترین درس‌های زندگی از شکست‌ها به‌دست می‌آیند نه موفقیت‌ها.

۱۱- موفقیت را خیلی جدی نگیرید: یادتان باشد قلّه پایان راه نیست!

۱۲- از هدف‌های کوچک و ضعیف بپرهیزید: هدف، روح رسیدن است …

۱۳- شکست را برای خودتان “دست به‌عمل نزدن” تعریف کنید: این تنها شکست واقعی است.

۱۴- قبل از حرف زدن، فکر کنید: سکوت خیلی وقت‌ها راه‌حل به‌تری است!

دوست داشتم!
۲۹

جفری جیمز این‌جا روی سایت اینک دات کام، ۱۴ راه ساده برای باانگیزه بودن (و شاید هم باانگیزه ماندن!) معرفی می‌کند: ۱- ذهن‌تان را آماده کنید: مثبت فکر کنید و این را هم تمرین کنید! ۲- بدن‌تان را آماده کنید: برای خوردن غذای کافی و انرژی‌بخش برنامه‌ریزی کنید! ۳- از آدم‌های منفی و بدبین دوری کنید: آن‌ها انرژی شما را

نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب

استیو جابز نگران پرتاب شدن بی‌هدف به دوران وحشت‌آور پس از اخراج از اپل در سال ۱۹۸۵ نبود. او سرباز شادمانی نبود؛ بسیاری وقت‌ها مست بود، در آتش انتقام از کسانی که او را از وطن‌ش تبعید کردند می‌سوخت و اثبات این‌ به جهان که یک انسان تک‌بّعدی نیست برای‌ش تبدیل به عقده شده بود. در طی چند روز او به‌سرعت کل سهام خود در اپل را ـ به‌جز یک سهم ـ فروخت و مبلغ کمی در حدود ۷۰ میلیون دلار به‌دست آورد که آن را در ایجاد یک شرکت رایانه‌ای دیگر به‌نام نکست به‌کار گرفت. این بنگاه جدید ظاهرا در پی ابزاری برای ایجاد یک انقلاب در آموزش عالی با استفاده از رایانه‌های زیبا و قدرت‌مند بود. در واقع نکست شرط‌بندی بود که جابز می‌خواست به‌کمک آن ثابت کند می‌تواند روزی بهتر از اپل باشد.

در طول سال‌هایی که جابز از اپل دور بود، من نمی‌توانستم بدون پیش کشیده شدن حرف‌هایی در مورد بی‌شرمی‌های این شرکت با او گفتگویی داشته باشم. آن اوایل او در مورد این‌که چطور مدیرعامل وقت جان اسکولی فرهنگ اپل را “مسموم” کرده بود، غرولند می‌کرد. چند سال بعد وقتی دیگر برای اپل آینده‌ا‌ی متصور نبود، حملات جابز هدف‌دارتر شدند. در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۹۰ یک بار به من گفت: “امروز من مثل ساحره‌ی ضعیف فیلم جادوگر شهر اُز می‌مانم: در حال ذوب شدن هستم.” و اضافه کرد: “بازی دیگر تمام شده. به‌نظر می‌رسد آن‌ها نمی‌توانند یک رایانه‌‌ی عالی را برای نجات جان‌شان به بازار عرضه کنند. آن‌ها نیازمند تمرکز شدید روی طراحی صنعتی و بازتعریف معیار زیبایی هستند. اما آن‌ها به‌جای آن جیل آملیو را به‌عنوان مدیرعامل استخدام کردند؛ چیزی شبیه این‌که نایک یک فروشنده‌ی کفش‌های مدل کینی خودش را به‌عنوان مدیرعامل استخدام کند.”

جابزِ لعنتی در نکست داشت در ارائه‌ی یک رایانه‌ی عالی به‌خوبی موفق می‌شد. او قصد داشت این کار را با منابعی بسیار عظیم ـ چیزی بیش از ۱۰۰ میلیون دلار که از کسانی اچ راس. پروت، شرکت ژاپنی سازنده‌ی چاپگرهای کانون و دانشگاه کارنگی ملون جذب شده بود ـ انجام دهد. او قصد داشت کارخانه‌‌ای را ـ که به‌طرز حیرت‌انگیزی خودکار بود ـ در فرمونت کالیفرنیا احداث کند؛ جایی که دیوارها و تجهیزات نصب شده در آن باید به‌رنگ‌های خاکستری، مشکی و سفید در می‌آمدند. او قصد داشت این کار را به‌سبک خاصی انجام دهد و برای همین با یک معمار تمام‌وقت کار می‌کرد. این همکاری به دفتر مرکزی شرکت در شهر ردوود زیبایی تیره‌رنگ و متمایزی بخشید. دفتر مرکز تکست طرحی شبیه طراحی داخلی فروشگاه‌های اپل امروزی داشت. نقطه‌ی مرکزی ساختمان، پلکانی بود که به‌نظر می‌رسید در هوا شناور است.

او هم‌چنین قصد داشت همین کار را با یک سازمان انقلابی انجام دهد؛ چیزی که او “شرکت باز” (Open Corporation) می‌نامید. او می‌گفت: “این‌گونه فکر کنید: اگر به بدن خودتان نگاه کنید، سلول‌های شما هر یک کارکرد خاصی دارند؛ اما هر یک از آن‌ها بخشی از نقشه‌ی کلان کل بدن انسان هستند. ما فکر می‌کنیم شرکت ما می‌تواند بهترین شرکت باشد؛ اگر و تنها اگر هر یک از افرادی که در این‌جا کار می‌کنند نقشه‌ی کلی این‌جا را درک کنند و بتوانند آن را به‌عنوان معیاری برای تصمیم‌گیری‌های در نظر بگیرند. ما فکر می‌کنیم اگر آدم‌های ما این را بدانند، بسیاری از تصمیمات خرد و متوسط و کلان می‌توانند بهتر گرفته شوند.” این یک تئوری برجسته بود.

اگر وقت‌گذرانی جابز در تبعیدگاه‌ش همانند سفری طولانی در یک مدرسه‌ی مدیریت در نظر گرفته شود، شروع عجولانه‌ی نکست شبیه روزهای اولی است که در آن دانش‌جو فکر می‌کند همه چیز را می‌داند و می‌خواهد این را به دنیا ثابت کند. اما در حقیقت جابز در مورد همه‌ی جزئیات اشتباه می‌کرد. “شرکت باز” در عمل یک شکست ناامیدکننده بود. تنها ویژگی متمایز آن مخفی نگه نداشتن دستمزدهای پرسنل بود؛ آن‌ها حتی یک بار تلاش کردند تا پاداش‌های یکسانی را وضع کنند. البته این در عمل کار نکرد و امتیازهای جانبی هم نتوانستند کارکنان کلیدی را راضی کنند.

از آن بدتر این‌که طرح کسب و کار جابز کاملا غلط بود. دو سال به عرضه‌ی محصول نکست به مشتریان‌ش باقی مانده بود. و زمانی که رایانه‌ی “نکست‌کیوب” (NeXTcube) سرانجام از راه رسید، برای حکم‌فرمایی برای دستیابی به یک سهم بازار مهم خیلی گران‌ بود. سرانجام جابز مجبور شد اعتراف کند این ماشین بدون‌تردید زیبا که او و مهندسان‌ش ساخته‌اند، چیزی جز یک محصول شکست‌خورده نیست. او بسیاری از کارکنان‌ش را اخراج کرد و شرکت را از یک شرکت سخت‌افزاری به یک شرکت نرم‌افزاری تبدیل کرد. او این کار را به‌ دو دلیل انجام داد:

  1. بازنویسی سیستم‌‌عامل نکست ـ که “نکست‌استپ” (NextSTEP) نام داشت ـ برای رایانه‌های مبتنی بر معماری اینتل؛
  2. طراحی یک محیط توسعه‌ی نرم‌افزار با نام “وب‌آبجکت” (WebObjects) که در نهایت پرفروش‌ترین نرم‌افزار شرکت شد.

در آن زمان جابز نمی‌دانست که وب‌آبجکت در آینده تبدیل به ابزار اصلی در ساختن یک فروشگاه آن‌لاین برای اپل ـ یعنی آی‌تونز ـ می‌شود یا این‌که نکست‌استپ بلیط بازگشت او به اپل است. راه پیش روی نکست همواره سنگلاخ بود؛ چیزی که احتمالا برای مخلوقی که با آرزوی انتقام متولد شده بود طبیعی است. خوبی ماجرا این بود که او کار جانبی دیگری هم داشت! [منظور شرکت پیکسار است که در هفته‌ی آینده به ماجرای جابز در آن خواهیم پرداخت ـ توضیح مترجم]

ادامه دارد …

منبع

دوست داشتم!
۴

نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب استیو جابز نگران پرتاب شدن بی‌هدف به دوران وحشت‌آور پس از اخراج از اپل در سال ۱۹۸۵ نبود. او سرباز شادمانی نبود؛ بسیاری وقت‌ها مست بود، در آتش انتقام از کسانی که او را از وطن‌ش تبعید کردند می‌سوخت و اثبات این‌ به جهان که یک انسان تک‌بّعدی نیست برای‌ش تبدیل به

چه هفته‌ی پرمحتوایی!

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها  را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

خلاصه ای از DISC (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)

چه وقت کار رایگان انجام دهیم؟ (نوشته‌ی بسیار عالی رضا بهرامی‌نژاد عزیز در سایت فوتون؛ رسانه‌ی هنر و تکنولوژی)

داستان غرور (۳) و داستان غرور (۴) (زهرا جم؛ تراوش‌های ذهن یک مشاور) (عاااااااالی!)

چرا باید گاهی اوقات با نگرانی‌های‌مان مواجهه شویم؟

کنار آمدن با همکاران بد خلق

فکرهای نو ،زندگی زیبا (مطلبی عالی درباره‌ی خلاقیت)

خرید به مهار استرس احتمالی کمک می‌کند 🙂

ده وضعیت خطرناک برای انتخاب همسر (به این‌جا شاید ربطی نداشته باشد؛ اما برای جوان‌های همسن و سال من بسیار نکات مهمی دارد.)

مدیریت و کارآفرینی:

مدیر شدن چالش است (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)

باز تعریفی از امور خیریه (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد) (در راستای همان ایده‌ی عالی “انجمن کسب و کارهای سالم”)

چرخ‌هایی که از ابتدا اختراع می‌شوند (امیر مهرانی؛ The Coach)

ایده‌ی آقای مدیر دزدیده شد! (یک علی) (عاااااااالی!!!)

الفاتحه مع الصلوات (علی واحد؛ وبلاگ رادمان) (اگر این جملات را آخر پروژه گفتید …)

اگه مشتری حرف می‌زد (الهام اعتدالی؛ تجربه‌ها و ترجمه‌ها)

سرمایه‌گذار ما که دیوونه شد و رفت (توصیه‌های شایان شلیله به صاحبان جوان استارت‌آپ‌های اینترنتی)

درس‌هایی از استیو جابز برای ارائه و سخنرانی (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز)

مدیریت رفتار سازمانی، چرا؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)

مسئولیت چک شرکت با کیست؟

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

از جورج اورول تا وبلاگستان – انگیزه‌های ما برای نوشتن (دکتر علی‌رضا مجیدی؛ یک پزشک) (خیلی عالی! من در مورد انگیزه‌های‌م یک پست جداگانه در هفته‌ی آینده خواهم نوشت.)

صدمین سال تولد الن تورینگ- بیوگرافی و کارهای علمی بزرگ تورینگ (دکتر علی‌رضا مجیدی؛ یک پزشک) (پدر علم رایانه)

۱۲ شغل برتر حوزه IT و مهندسی در سال ۲۰۱۲ (زومیت)

رونمایی گوگل از اندروید نسخه ۴.۱: جیلی بیلی (نارنجی)

سرویس “مختصات نقشه گوگل” برای استفاده‌های تجاری معرفی شد (زومیت) (عجب سرویس جالبیه! ما چند وقت پیش برای یک پروژه می‌خواستیم خودمون با گوگل‌مپز این کار را بکنیم! :))

امکان استفاده از Google Docs بصورت آفلاین میسر شد (زومیت)

رکورد رمزگشایی شکست!

پنگوئن گوگل

بدافزار فلیم ‘به جز جاسوسی، خراب‌کاری هم می‌کند’

اروپا و توقف سرمایه‌گذاری در صنعت آی‌تی (راه پرداخت)

Google Aims At Facebook Timeline, Lets Google+ Import All Your Past Social Media Updates | Fast Company

شبکه‌های اجتماعی:

علامت‌هایی از ارتباط ناسالم با رسانه‌های اجتماعی (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز)

انحصارطلبی فیس‌بوک ، این بار در سرویس ایمیل (سعید امیرلو؛ وب‌بلاگ فارسی)

مقالات برتر همایش روز رسانه‌های اجتماعی

حضور نخستین زن در هیات مدیره فیس‌بوک (عالی! ورود خانم شریل سندبرگ به هیأت مدیره‌ی فیس‌بوک)

 فیس‌بوک بلک‌بری را می‌خرد؟

صنعت فاوا در ایران:

تغییر و تحولات در وزارت ارتباطات/ انتصاب رئیس جدید سازمان تنظیم مقررات

نظارت بر اپراتورها یکی از برنامه‌های سازمان تنظیم مقررات ارتباطات است (رگولاتور مگه کار دیگری هم داره!؟)

زمین سیستم عامل بومی کشور می‌آید

نحوه دریافت مجوز شبکه‌های اجتماعی

برنامه شورای فضای مجازی برای اینترنت ملی/ ساماندهی مجوز فعالیت‌های مجازی

اقتصاد:

سایت اطلاعات بازار مسکن به نفع کیست؟ (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL) (تحلیل جالب!)

بحث کلم بروکلی در دیوان عالی آمریکا! (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)

تولید داخلی و نرخ ارز (یک یادداشت عالی که به زبان ساده ماجرای واقعی رابطه‌ی این دو را تعریف می‌کند!)

مقایسه گوشت خوری ایرانیان و دیگران (حجت قندی؛ اقتصادانه)

نتیجه سیاست‌های اقتصادی چپ‌گراها در آرژانتین (پویان مشایخ؛ خاکریز اقتصاد)

دوست داشتم!
۱

چه هفته‌ی پرمحتوایی! پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها  را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

آقای آواژ عزیز فراخوانی داده‌اند برای اتحاد در زمینه‌ی مقابله با رشوه و فساد در کسب و کار. پی‌گیری ایشان در این زمینه واقعن ستودنی است. ضمن اعلام حمایت مجدد از ایده‌ی عالی ایشان، توصیه می‌کنم به صفحه‌ی مربوط به فراخوان مراجعه کنید و پرسش‌نامه‌ی تهیه شده را تکمیل نمایید.

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

 داستان غرور (۱) (زهرا جم؛ تراوش‌های ذهن یک مشاور) (عاااااااالی!)

بهترین تسک منیجر دنیا (میلاد اسلامی‌زاد؛ افاضات و اضافات)

نقاط اشتراک (محسن صحراگرد؛ وبلاگ تجربه)

چه زمانی ریسک ها را مدیریت نکنیم! (نیام یراقی؛ یادداشت‌های مدیریت ریسک) (خوش‌حال‌م نیام فعال شده و هر هفته این‌قدر مطلب خوب می‌نویسد و ترجمه می‌کند که من در انتخاب لینک‌های هفته دچار مشکل می‌شوم! ;))

پرسش‌های پیش از هر ارائه و سخنرانی (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز)

ارتقای شغلی احتمال ابتلا به بیماری قلبی را کاهش می‌دهد

مدیریت و کارآفرینی:

باشگاه وب ایران | استارتاپ ویکند چیست؟ (برنامه‌ی بسیار جالبی که در شهریور امسال برگزار خواهد شد و من هم افتخار همکاری در آن را دارم. :))

معیارهای سنجش در عملکرد و نمره ورزش (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی) (عاالی!)

راهنمای قدم به قدم بهترین مدیر دنیا بودن (نیام یراقی؛ یادداشت‌های مدیریت ریسک)

بد نیست کمی با هم حرف بزنیم (مهدی عرب عامری؛ PMPlus) (چه عجب ما نوشته‌ای از مهدی دیدیم :))

۱۰ درس از درون اپل: شگفت‌انگیزترین و مخفی‌کارترین شرکت آمریکا – بخش اول (سهیل عباسی؛ نویسنده‌ی مهمان وبلاگ یک پزشک)

نباید بهروز را می‌فروختم … (گفتگو با بهروز فروتن) (عااالی!)

عناصر چهارگانه استراتژی

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

آقای همساده و سندرم نجیب‌زاده آلمانی، فریب هویت‌ها و ادعاهای کاذب را در اینترنت نخوریم! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) (عاااالی!)

سرفیس مایکروسافت، تعریف دوباره تبلت (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

۱۳ صدای مرتبط با فناوری که دیگر کمتر آنها را می‌شنوید! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

برای نخستین بار: فروش کتاب های الکترونیک از کتاب های کاغذی پیشی گرفت (نارنجی)

خبررسانی عینکی (یاسر کراچیان؛ خط قرمز) (این هم یک ایده‌ی عالی برای کسب و کار آن‌لاین! ;))

معرفی «ویندوزفون ۸» از سوی مایکروسافت (فارنت)

اتحاد بینگ با بریتانیکا برای جنگ با گوگل

گوگل روزانه ۹۵۰۰ وب‌سایت حاوی بدافزار را شناسایی می‌کند

۶۱ درصد ترافیک اینترنت در دنیا بیسیم می‌شود

شبکه‌های اجتماعی:

مدیر فنی فیس‌بوک استعفا کرد

صنعت فاوا در ایران:

اجرای طرح تخفیف ۲۰ درصدی پهنای باند/ اینترنت امسال ارزان نمی‌شود

صداوسیما، شهرداری، وزارت دفاع و بنیاد مستضعفان چهار مالک اپراتور چهارم (اپراتور چهارم اپراتور فیبر نوری هست‌. ضمنا معنای جدید بخش خصوصی را هم فهمیدیم! این چهار تا نهاد شدند سهام‌دار ۸۰ درصدی که باید به بخش خصوصی می‌دادند! ;))

ورود امضای الکترونیکی به عرصه مالیاتی کشور

اقتصاد:

جستاری در دغدغه‌های اقتصادی-اجتماعی مردم شهرهای مختلف ایران (کافه اقتصاد) (این مطلب بلاتردید به‌ترین مطلب هفته بود. یک تحقیق بسیار جالب: بررسی دغدغه‌های اقتصادی ـ اجتماعی مردم شهرهای مختلف ایران براساس کلمات کلیدی جستجو شده در گوگل!)

پیش‌بینی بازار سهام با توئیتر (نیام یراقی؛ یادداشت‌های مدیریت ریسک)

با چه قیمت نفتی بودجه دولت تأمین می‌شود؟ (حجت قندی؛ اقتصادانه) (فاجعه!)

تلفن همراه و مرگ و میر جاده‌ای (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)

آفتاب شرق رو به طلوع است (علی سرزعیم؛ دوست‌دار سقراط)

انتخابات پارلمانی یونان (پویان مشایخ؛ خاکریز اقتصاد)

مطالبات شرکت های پیمانکاری از دولت حدود ۱۲ هزار میلیارد تومان

چند میلیون، میلیونر در جهان وجود دارد؟

چشم امید اقتصادهای بحران‌زده به قهرمانی در اروپا

دوست داشتم!
۱

آقای آواژ عزیز فراخوانی داده‌اند برای اتحاد در زمینه‌ی مقابله با رشوه و فساد در کسب و کار. پی‌گیری ایشان در این زمینه واقعن ستودنی است. ضمن اعلام حمایت مجدد از ایده‌ی عالی ایشان، توصیه می‌کنم به صفحه‌ی مربوط به فراخوان مراجعه کنید و پرسش‌نامه‌ی تهیه شده را تکمیل نمایید. پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی

اشاره: برنت شلندر ـ روزنامه‌نگار و از دوستان نزدیک جابز ـ گزارش استثنایی را در مورد روزهای دوری جابز از اپل و درس‌هایی که جابز از راه‌اندازی نکست و پیکسار و زندگی در این دوران به‌دست آورد برای شماره‌ی می ۲۰۱۲ مجله‌ی فست‌کمپانی (این‌جا) براساس مصاحبه‌های مفصلی که با جابز در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ انجام داده ـ و وجود آن‌ها را هم فراموش کرده بوده ـ نوشته است. شلندر بعد از سال‌ها کمی پس از مرگ جابز، به‌صورت اتفاقی نوارهای‌ این مصاحبه‌ها را در انبار منزل‌ش پیدا می‌کند و این آغاز ماجرایی است که به نوشتن این گزارش ختم می‌شود. من این گزارش را برای شماره‌ی خرداد ماه مجله‌ی پنجره‌ی خلاقیت ترجمه کرده بودم. با توجه به انتشار شماره‌ی تیر ماه این نشریه، از امشب به‌مدت شش هفته می‌توانید شنبه‌ شب‌ها بخشی از این گزارش زیبا و انرژی‌بخش را در گزاره‌ها بخوانید. این شما و این هم قسمت اول “نوارهای گم‌شده‌ی استیو جابز”:

اگر نمایش‌نامه‌ی زندگی استیو جابز به‌عنوان یک اپرا به‌روی صحنه بیاید، یک تراژدی در سه پرده خواهد بود. سه پرده‌ای که نام‌های‌شان احتمالا چیزی شبیه این‌ها است: پرده‌ی اول ـ بنیان‌گذاری اپل و ابداع صنعت رایانه‌های شخصی. پرده‌ی دوم: سال‌های وحشت‌آور. و پرده‌ی آخر: بازگشت باشکوه و مرگ تراژیک.

پرده‌ی اول یک کمدی گزنده درباره‌ی بی‌باکی نوابغ و جسارت جابز جوان است که به‌سرعت تبدیل به ماجرایی غم‌ناک می‌شود؛ جایی که قهرمان جوان ما از قلمرو خویش بیرون رانده می‌شود. پرده‌ی آخر متنی کاملا طعنه‌‌آمیز درباره‌ی بازگشت یک ستاره‌ی راک آشنا و کچل دنیای فناوری پیش‌رفته برای تحول اپل ـ حتی فراتر از انتظارات دست بالای خودش ـ است. ستاره‌ای که ناگهان به‌شکلی کشنده بیمار می‌شود و سپس به‌آرامی و به‌شکلی دردناک از صحنه محو می‌شود ـ آن هم در حالی که مخلوق‌ش به‌شکلی معجزه‌آسا تبدیل به بزرگ‌ترین مولد نیروی دنیای فناوری دیجیتال شده است. هر دو پرده‌، داستان قهرمانی رذل را روایت می‌کنند. داستانی که همانند آثار شکسپیر با موج‌های ژرف احساسات ارزش‌مند پایان می‌یابد.

اما پرده‌ی دوم ـ سال‌های وحشت‌آور ـ می‌تواند کاملا نوا و روح متفاوتی داشته باشد. در واقع روح اصلی حاکم بر این پرده آن‌چه از عنوان‌ش برمی‌آید ـ سال‌های وحشت‌آور که یک اصطلاح رایج در میان روزنامه‌نگاران و شرح‌حال‌نویسان برای توصیف زندگی جابز در دوری او از اپل بین سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۶ است ـ را نقض می‌کند؛ چرا که این دوره تنها دوره‌ی معنادار زندگی جابز در کوپرتینو بوده است. در واقع این بخش میانی محوری‌ترین بخش زندگی جابز ـ و احتمالا شادمانه‌ترین بخش آن ـ بوده است. او بالاخره در جایی اقامت گزید، ازدواج کرد و خانواده‌ای پیدا کرد. او ارزش بردباری را درک کرد و مهارت تظاهر به آن را در زمانی که از دست‌ش می‌داد به‌دست آورد. مهم‌تر از همه همکاری او با دو شرکتی که ره‌بری‌شان را در آن دوره در دست داشت ـ یعنی نکست و پیکسار ـ او را تبدیل به انسان و ره‌بری کرد که اپل را پس از بازگشت‌ش به غیرقابل‌باورترین سطح ممکن موفقیت رساند.

در واقع آن‌چه در نگاه اول در مورد این هیپی پابرهنه که پس از اخراج از کالج رید به سواری مجانی در هندوستان روی آورده بود شگفت‌انگیز است، همین دوره‌ی زمانی میانی است که برای استیو جابز همانند تحصیل در یک مدرسه‌ی مدیریت عمل کرد. به‌بیان دیگر او در این دوره رشد یافت. به‌سرعت و در تمامی جنبه‌های وجودی‌ش. این پرده‌ی میانی با اندکی دستکاری حتی می‌تواند طرح اولیه‌ای برای یک فیلم آینده‌ی پیکسار باشد. این دوره کاملا در چارچوب شعاری که جان لستر تمامی موفقیت‌های استودیو ـ از داستان اسباب‌بازی تا بالا ـ را به آن منتسب می‌داند، می‌گنجد: “آن می‌تواند درباره‌ی این باشد که چطور شخصیت اصلی برای بهتر شدن متحول می‌شود.”

من اخبار زندگی جابز را از سال ۱۹۸۵ برای فورچون و وال‌استریت ژورنال پوشش داده‌ام؛ اما اهمیت این سال‌های “گم‌شده” را تا زمان مرگ او در پاییز گذشته به‌خوبی درک نکرده بودم. یک روز در حال کند و کاو درون قفسه‌ی انباری‌ام، سه دو جین از نوارهای ضبط شده در مصاحبه‌های ادواری مفصل‌‌م با او را در ۲۵ سال پیش کشف کردم که بعضی‌های‌شان هم بیش از سه ساعت طول کشیده بودند (جزئیات‌ ماجرا را در طول این مقاله متوجه خواهید شد.) بسیاری از آن‌ها را هرگز دوباره گوش نداده بودم و و دو تای‌شان هم هرگز پیاده‌سازی نشده بودند. بعضی از این مصاحبه‌ها با پریدن کودکان او به داخل آشپزخانه در هنگام گفتگوی ما قطع شده بودند. در دیگر مصاحبه‌ها خود او احتمالا قبل از گفتن چیزهایی که می‌ترسیده باعث دردسرش شوند، دکمه‌ی توقف دستگاه ضبط صدا را فشار داده بود. گوش دادن به این مصاحبه‌ها با داشتن ادراکی که در طول این سال‌های گذشته به‌دست آمده بسیار روشن‌کننده است.

درس‌‌های جابز بسیار ارزشمند بودند: جابز به یک مدیر و رئیس بالغ تبدیل شده بود، یاد گرفته بود چگونه از همکاری بهره بگیرد و روشی را برای تبدیل کردن لجاجت درونی‌ش به پشتکاری اثربخش یافته بود. او یک معمار شرکتی (Corporate Architect) شده بود که بنیان‌های یک کسب و کار را همانند اسکلت یک ساختمان واقعی می‌دید؛ چیزی که همیشه برای خود او هم جذاب بود. او با غرق کردن خودش در هالیوود در هنر مذاکره به استادی رسیده بود و یاد گرفته بود چگونه استعدادهای خلاق ـ به‌ویژه استعدادهای مشهور پیکسار ـ را باموفقیت مدیریت کند. احتمالا مهم‌تر از همه این‌که او قابلیت تطبیق‌پذیری حیرت‌آوری را در خود پرورش داده بود که برای فتح پی در پی قله‌های موفقیت حیاتی بود. همه‌ی این‌ها در دوره‌ی زمانی اتفاق افتاد که بسیاری از ما آن را به‌عنوان دوره‌ی ناامیدی او به یاد می‌آوریم.

۱۱ سال برای خودش عمری است. به‌ویژه زمانی که مهلت زندگی داده شده به یک نفر بسیار محدود است. به‌علاوه بسیاری از انسان‌ها ـ به‌ویژه افراد خلاق ـ اغلب در دهه‌ی سی و اوایل دهه‌ی چهل زندگی‌شان در اوج مفید بودن‌شان قرار دارند. با این همه موفقیت‌های سرمست‌کننده‌ی اپلِ استیو جابز در طول ۱۴ سال گذشته، نادیده گرفتن این سال‌های “گم‌شده” بسیار آسان بوده است. اما در حقیقت این دوره همه چیز را در وجود او متحول کرد. با دوباره گوش دادن به آن ساعت‌های طولانی گفتگو با جابز، متوجه شدم آن سال‌ها در حقیقت اثربخش‌ترین دوره‌ی زندگی جابز بوده‌اند.

ادامه دارد …

دوست داشتم!
۶

اشاره: برنت شلندر ـ روزنامه‌نگار و از دوستان نزدیک جابز ـ گزارش استثنایی را در مورد روزهای دوری جابز از اپل و درس‌هایی که جابز از راه‌اندازی نکست و پیکسار و زندگی در این دوران به‌دست آورد برای شماره‌ی می ۲۰۱۲ مجله‌ی فست‌کمپانی (این‌جا) براساس مصاحبه‌های مفصلی که با جابز در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ انجام داده ـ و وجود آن‌ها را هم