«خوب دفاع کردن، کلید قهرمانی در چمپیونزلیگ است. ما نقاط قوت خودمان را در جلوی زمین داریم و همیشه برای گلزنی خوب است؛ اما به ویژه در مراحل حذفی، مهم است که گلهای کمی دریافت کنیم. و البته باید در زمان مناسبی، در این مراحل حضور پیدا کنید. رئال سال قبل در چمپیونز لیگ خیلی عالی نبود؛ اما در زمانی که مهم بود، خوب بودند [و قهرمان شدند.]» (مارک آندره تراشتگن؛ اینجا)
عجیب نیست که یک آلمانی یکی از بهترین دروازهبانهای جهان باشد و حتی این هم عجیب نیست که او شماره یک تیم ملی آلمان نباشد! تراشتگن شاید اگر بیشتر در زمین حرف بزند و با تیم تعامل داشته باشد، توانمندی فنیاش هم بیشتر از همیشه دیده شود؛ مخصوصا در تیم ملی آلمان که فعلا کلیدش در دستان «مانوئل نویر»ی است که در سالهای اخیر از نظر فنی شبهی از آن دروازهبان بیهمتای چند سال قبل است؛ اما احتمالا شخصیت قدرتمندش مهمترین علت اعتماد یوآخیم لوو به او است، آن هم در دورانی که تیم ملی آلمان در حال جوان شدن است و تعدادی دیگر از ستارههای باتجربهی مانشافت را خود لوو از تیم ملی حذف کرده است.
بگذریم. در این سالهای اخیر که بارسا هیچوقت دفاع وسط خوبی نداشته و مخصوصا در دوران درخشان (!) استاد والورده، تراشتگن در کنار مسی بسیاری از بازیها را برای بارسا درآوردهاند! تراشتگن در مصاحبهی بالا دقیقا به همین نکته اشاره کرده که اگر چه مسی در خط حمله حامیانی دارد، تراشتگن در دروازه چقدر تنها است! 🙂
اما اصل صحبت تراشتگن این است که برای موفقیت در رقابت، نیاز است که هر کسبوکاری سه اصل را در نظر داشته باشد:
- تمرکز روی استفاده از نقاط قوت برای ضربه زدن به حریفان؛
- تمرکز روی کاهش نقاط ضعف در جهت ضربه نخوردن از حریفان؛
- نوسان کم در کیفیت عملکرد (اینکه حتی در روزهای بد هم آنقدر خوب باشیم که بتوانیم نتیجهی لازم را بگیریم.)
با این حال در عمل میبینیم که همواره سازمانها، تیمها و افراد در رقابت تمرکز اصلیشان را روی مورد اول میگذارند. این انتخاب البته نادرست نیست و در واقع بسیاری از الگوهای مدیریتی و رفتارشناسی هم آن را تأیید میکنند. اما من فکر میکنم ـ و تجربهی شخصیام هم این را نشان میدهد ـ که برای افزایش احتمال موفقیت، احتمالا ترکیبی از مورد یک و دو با مورد سه مورد نیاز است. یعنی یا شما باید در استفاده از مزیتهای رقابتیتان تقریبا عملکرد پایداری داشته باشید یا اینکه در ضربه نخوردن از نقاط ضعفتان بهصورت مستمر خوب عمل کنید. در واقع آن چیزی که باعث باختن میشود، «نوسان عملکرد» است و نه صرفِ داشتن مزیت رقابتی یا داشتن نقاط ضعف درونی.
بههمین دلیل است که تیمهای فوتبال همواره بین مسابقاتشان در حال تمرین کردن هستند. با تمرین مستمر میشود هم بخشی از مزیتهای رقابتی را به عادت تبدیل کرد و هم برخی ضعفها را بهبود داد. در عین حال تمرین کردن یک ویژگی مهم دیگر هم دارد و آن هم «شبیهسازی موقعیتهای استفاده از مزیتهای رقابتی یا ضربه خوردن از نقاط ضعف» است! در واقع تعریف تاکتیک همین است! 🙂
بنابراین اگر بخواهیم جمعبندی کنیم برای موفقیت در رقابت، لازم است یک گزارهی شرطی محقق شود: «یا شما همیشه بهصورت حداقلی خوب هستید یا اینکه همیشه بهصورت نسبی بد نیستید.» اما هنوز این شرط لازم است نه کافی و باعث موفقیتهای «حداقلی» میشود! شرط کافی همانی است که تراشتگن گفته بود: تمام کسبوکارها / تیمها / افراد بزرگ و موفق این سالها، آنهایی بودند که در تمام طول مسیر، هم از نقاط قوتشان به بهترین شکل استفاده میکردند و نقاط ضعفشان را هم تا حد امکان با روشهای مختلف جوری پوشش میدادند که پاشنهی آشیلشان نشود. و البته آنها همیشه در سطحی عالی بودند، نه اینکه یک روز عالی باشند و یک روز متوسط و یک روز بد.
اما همهی نکات بالا را میشود در یک جمله خلاصه کرد: «چشم اسفندیار استراتژی رقابتی، اکتفا به حداقلها است.» شما در فوتبال هم با حفظ کردن نوسان عملکردتان حول محور صفر نمودار، یک تیمِ همیشه متوسط هستید؛ تیمی شبیه اورتون که حتی در فصلی که همهی بزرگان فوتبال لیگ برتر در ضعیفترین حالتشان بودند نتوانست کاری از پیش ببرد. در مقابل، شما میتوانید مثل لستر سیتیِ همان فصل یک تیم متوسط باشید که با تنظیم نوسان عملکردش در فاصلهای دورتر از محور صفر، وقتی بقیه سطح عملکردشان از شما پایینتر است، قهرمان شوید!