سه اشتباه در تفکر رقابتی

یکی از بزرگ‌ترین مشکلات زندگی در دنیای امروز این است که در همه‌ی زندگی‌مان با “رقابت” روبروییم: در درس و کار و زندگی شخصی و حتی در عشق! هر کجا و هر لحظه رقیبی وجود دارد که می‌تواند در یک آن، تمام داشته‌ها و رشته‌های ما را نابود کند. بنابراین همیشه رقیب یا رقبایی هستند که باید بر آن‌ها پیروز شویم. اما راه و روش پیروز شدن چیست؟ طبیعتا اولین گام‌ش شناخت رقیب است و بعد پیروزی بر رقیب. اما به‌تجربه متوجه شده‌ام که در هر دو گام دچار اشتباهاتی عجیب می‌شویم؛ مخصوصا جایی که احساسات هم وارد داستان و تصمیم‌گیری ما می‌شوند. این‌جا فقط قصد دارم به سه اشتباه بزرگ در این زمینه اشاره کنم:

۱- تشخیص اشتباه رقیب: دکتر روستا استاد بزرگ بازاریابی کشور ـ که افتخار دانش‌جویی‌شان را در دوره‌ی کارشناسی ارشد داشتم ـ چند اصطلاح مورد علاقه دارند که از جمله‌ی آن‌ها “بازارشناسی” و “رقیب‌شناسی” هستند. یکی از اشتباه بزرگ ما معمولا همین‌جا و در پاسخ‌گویی به همین سؤال رخ می‌دهد: “رقیب من کیست؟” آیا رقیب من کسی است که می‌بینم‌ش؟ یا آن کسی که دارد تبلیغ محصول / خدمت‌ش را می‌کند؟ و … اما اشکال کار کجاست؟ مشکل در این‌جاست که ما معمولا فقط از “بخش‌بندی بازار” ـ که از اصول پایه‌ای بازاریابی است ـ حرف می‌زنیم و در عمل این اصل اساسی را فراموش‌ می‌کنیم که: “کسی رقیب من است که در بخش هدف من در بازار، محصول / خدمتی مشابه یا جایگزین محصول / خدمت من به مشتریان بفروشد!” همین می‌شود که مثلا دو مدرس هم‌دیگر را رقیب فرض می‌کنند که یکی دارد استراتژی درس می‌دهد و آن یکی بازاریابی یا دو سایت هم‌دیگر را رقیب فرض می‌کنند که یکی دارد با فروش محتوا پول در می‌‌آورد و دیگری با عرضه‌ی محتوای رایگان و ارزش‌مند، از پروژه‌های جانبی که به‌دلیل اثبات تخصص‌ش در نوشته‌های‌ش به او واگذار می‌شود، درآمد کسب می‌کند. بنابراین: شناخت رقیب در زمینه (Context) اتفاق می‌افتد نه به‌صورت مطلق.

۲- قضاوت مطلق: بزرگ‌ترین اشتباه در شناخت رقبا قضاوت مطلق در مورد خودمان و رقیب‌مان است. یعنی: یا من بالاتر هستم یا او. و احتمالا در اغلب اوقات او پایین‌تر است و شکست من هم ریشه در عواملی دارد که از دست من خارج‌اند و البته چه بهانه‌ای به‌تر از شانس! بسیار دیده‌ام که وقتی این سؤال مطرح می‌شود که چرا رقیب برنده شد (و فرقی هم نمی‌کند در کار باشد یا در زندگی شخصی)، صرفا عواملی فهرست می‌شوند که ربطی به خود ما ندارند. مثال ساده‌اش این‌که وقتی شرکتی در مناقصه‌ی یک پروژه برنده نمی‌شود، این برنده نشدن به گردن قیمت‌شکنی رقبا یا دست‌های پشت پرده می‌افتد. در واقع ما از سؤال “چرا رقیب برنده شد؟” قدمی به پیش نمی‌گذاریم و به‌سراغ “چگونه برنده شد؟” نمی‌رویم. اما باز همه‌ی ماجرا این نیست. یک سؤال مهم‌تر وجود دارد: “رقیب در چه چیزی بر ما برتری داشت یا دارد؟” و این یکی دیگر کاملا عرصه‌ی قضاوت‌های مطلق است! از آن بدتر این‌که حتا اگر عوامل مؤثر بر برتری رقابتی را هم درست شناسایی کنیم، هیچ نگاه سیستمی در تحلیل نداریم و اصلا به فکرمان نمی‌رسد که ممکن است ما بر رقیب در تک‌تک عوامل برتری داشته باشیم اما در مجموع عوامل نه. بنابراین: برتری یا ضعف من (بله خود من!) در برابر رقیب نسبی است و با تحلیل سیستماتیک عوامل اثرگذار بر رقابت کشف می‌شود.

۳- برتری یافتن یعنی تضعیف رقیب و نه تقویت خودمان: اما چطور باید در رقابت برتری پیدا کنیم؟ اگر با تفکرات پدر استراتژی رقابتی و استراتژیست بزرگ هم‌روزگار ما مایکل پورتر آشنا باشید می‌دانید که از نظر آقای پورتر، ابزار پیروزی در رقابت دو حالت بیش‌تر نمی‌تواند داشته باشد: ره‌بری هزینه یا تمایز. به‌عبارت دیگر یا من باید ارزان‌تر از همه بفروشم و یا محصول / خدمت‌‌م از دیگران متمایز و برتر باشد. در پرسنال برندینگ و فروش تخصص‌م هم همین‌طور. من باید با دیگر متخصصان تفاوتی داشته باشم. اما … وقتی قضاوت مطلق باشد؛ آن‌وقت به‌صورت کلی یا ما برتریم یا رقیب‌مان. و همین‌جا استراتژی که اغلب ما انتخاب می‌کنیم استراتژی ناخودآگاهی است که چه از نظر تفکر استراتژیک و چه از نظر اخلاقی نادرست‌ترین استراتژی ممکن است: تضعیف رقیب! وجه اخلاقی ماجرا را که می‌دانید؛ می‌خواهم به وجه استراتژیک‌ش بپردازم: تمرکز من با انتخاب استراتژی تضعیف رقیب، از به‌بود مستمر محصول / خدمت‌م به جلوگیری از به‌تر شدن یا شناخته‌تر شدن رقیب‌م در بازار معطوف می‌شود. مثلا: من دیگر لازم نیست کیفیت نوشته‌های‌ وبلاگ‌م را به‌تر کنم. فقط لازم است که به دیگران ثابت کنم نوشته‌های وبلاگ به‌ خیال خودم رقیب‌م به‌درد نمی‌خورد! و پیامد این انتخاب چیست؟ این‌ها:

ـ در به‌ترین حالت من درجا می‌زنم.

ـ  در به‌ترین حالت رقیب‌م هم ضعیف‌تر می‌شود.

و هر دو این‌ها زمینه را برای حضور و برنده شدن رقیب سوم آماده می‌کند!

اگر دقت کنید در اوج رقابت خصمانه‌ی شرکت‌های بزرگ دنیا هم تأکید بر نشان دادن برتری‌ها و نقاط تمایزشان در مقایسه‌‌ی ویژگی‌های محصول / خدمت رقیب با محصول / خدمت خود از طریق بزرگ کردن نقاط ضعف‌ رقیب است. مثلا این تبلیغ سامسونگ علیه اپل را ببینید!

بنابراین: برای برنده شدن در رقابت باید از شناخت درست رقیب، تعیین نقاط و ضعف‌مان در مقایسه‌ی نسبی با رقیب و برتری‌جویی با به‌تر و متمایز بودن در ویژگی‌های محصول / خدمت استفاده کنیم. هیچ راه دیگری وجود ندارد. فرقی هم ندارد که رقابت برای چه باشد: در کار و زندگی شخصی. بیایید اخلاقی و درست رقابت کنیم.

دوست داشتم!
۱۰

یکی از بزرگ‌ترین مشکلات زندگی در دنیای امروز این است که در همه‌ی زندگی‌مان با “رقابت” روبروییم: در درس و کار و زندگی شخصی و حتی در عشق! هر کجا و هر لحظه رقیبی وجود دارد که می‌تواند در یک آن، تمام داشته‌ها و رشته‌های ما را نابود کند. بنابراین همیشه رقیب یا رقبایی هستند که باید بر آن‌ها پیروز

آیا شنیدن جواب رد را مدیریت می‌کنید یا …؟

این موقعیت‌ها را در نظر بگیرید:

ـ کسی را دوست دارید و می‌خواهید با او باشید. وقتی این را به او می‌گویید؛ پاسخ او منفی است.

ـ مدت‌هاست به‌دنبال شغلی هستید. بالاخره برای آن شغل درخواست می‌دهید؛ اما درخواست شما رد می‌شود.

ـ به نظر خودتان مشتری را حسابی برای خرید محصول‌تان توجیه کرده‌اید. وقتی نوبت به حرف زدن مشتری می‌رسد، می‌گوید به محصول شما هیچ نیازی ندارد.

همه‌ی ما در زندگی‌مان با چنین موقعیت‌هایی یا مشابه آن‌ها روبرو می‌شویم: زمانی که یک پاسخ “نه” ساده، تمامی دنیا را برای ما تیره و تار می‌کند. در چنین زمانی است که سخت‌ترین سؤالات ممکن ذهن ما را به خود مشغول می‌کنند. سؤالاتی درباره‌ی خودمان و آن چیزی که هستیم یا باید می‌بودیم تا پاسخ مثبت طرف مقابل را بشنویم. سؤال‌هایی مثل این‌ها: “کی‌ام من؟ آرزو گم‌کرده‌ای تنها و سرگردان!؟ (شعر از رهی معیری بزرگ) آیا به‌اندازه‌ی کافی خوب بودم؟ نه. این‌طور نیست. من اصلا خوب نیستم. به‌درد کسی نمی‌خورم. می‌دانستم این اتفاق می‌افتد.” و این نقد خویش‌تن تا مرز خودتخریبی کامل پیش می‌رود!

اما خوب است بدانید جواب رد شنیدن تا به‌حال هیچ کس را نکشته است (و اگر هم کشته کار خود فرد شکست‌خورده بوده!) این‌بار اگر جواب منفی شنیدید به‌جای سؤال‌های بالا این سؤالات را از خودتان بپرسید:

۱٫ با خودتان فکر کنید که موفق شدن در این موقعیت ارزش چند بار شکست خوردن را دارد؟ بنابراین وقتی شکست خوردید از خودتان بپرسید: “بار چندم بود؟ چند بار دیگر می‌توانم شکست بخورم؟” 🙂 خیلی ساده امتحان رانندگی را یادتان بیاید. آیا دست از تلاش برای قبول شدن بعد از ۱۰ یا ۲۰ بار رد شدن کشیدید؟ 😉

۲- به‌یاد بیاورید که ریسک کردن برای موفقیت ضروری است. اگر دوست دارید هیچ اتفاق مثبتی برای‌تان نیفتد، از ترس شکست خوردن و رد شدن ریسک نکنید و دست به سینه گوشه‌ای بنشینید و موفقیت دیگران را نگاه کنید. بنابراین مثل جیمز وولفنزون از خودتان بپرسید: “آیا این شکست ارزش‌ش را داشت؟” اگر داشت، ناراحتی دیگر معنایی ندارد. شکست، اندکی پول اضافی است که برای یک موفقیت بزرگ لازم است، پرداخت کنید.

می‌توانید در چنین موقعیت‌هایی از روش “کنترل کن نه فرار” خود من هم به‌عنوان یک راه‌حل مکمل (به‌ویژه در مورد شکست‌های عاطفی) استفاده کنید و البته “طول و عرض شادی” را هم فراموش نکنید.

موفق و شاد باشید.

منبع: متن پست ترجمه و بازنویسی این‌ مطلب و عکس هم از این‌جا

دوست داشتم!
۵

این موقعیت‌ها را در نظر بگیرید: ـ کسی را دوست دارید و می‌خواهید با او باشید. وقتی این را به او می‌گویید؛ پاسخ او منفی است. ـ مدت‌هاست به‌دنبال شغلی هستید. بالاخره برای آن شغل درخواست می‌دهید؛ اما درخواست شما رد می‌شود. ـ به نظر خودتان مشتری را حسابی برای خرید محصول‌تان توجیه کرده‌اید. وقتی نوبت به حرف زدن مشتری

لینک‌های هفته (۱۱۲)

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

آزادی بیان در فضای خصوصی (جادی؛ کی‌بورد آزاد)

دستمزد عادلانه من چقدر است؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (راه‌نمایی‌های تکمیلی استاد در مورد این پست گزاره‌ها)

فهرست غذاهایی که شما را باهوش‌تر می‌کنند/ رژیم بیماری‌های شناختی 

جور دیگر (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)

با چشمان بسته و با گوش‌های باز (امیر مهرانی؛ The Coach)

شش سخن تفکربرانگیز اینشتین (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) 

آفرینش یک کارآفرین – تفاوت‌های فیزیولوژی زنان و مردان (الهام اعتدالی)

نی‌نی‌ها را باید ناز کرد (وبلاگ علی م.) 

امکان مشاهده رویاها میسر شد/ گام پرچالش محققان در شناخت خواب 

مدیریت، کارآفرینی و تحلیل کسب و کار:

مدیریت در دوران رکود یا بحران (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)

آشنایی با استیو سینوفسکی، رئیس احتمالی آینده مایکروسافت (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) 

صاحب (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)

USP شما چیست؟ (زینب جم؛ وبلاگ همینا)

هنر مصاحبه کردن (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی) 

به من نفروش، برایم داستان بگو (استاد پرویز درگی) 

گنجینه‌های فرآیندی سازمان یا نیاز مدیران پروژه؟ در گاه نوشته‌ها (محسن احمدی؛ گاه‌نوشته‌ها) 

مدیر نبودم،‌ مدیر شدم (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)

سفرهای کاری، چند نکته و خاطره پراکنده (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد) 

فاز چهارم راه اندازی کسب و کار اینترنتی ـ قسمت دوم (تولید محتوی) (سید رضا علوی؛ فارسی‌بیز) 

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

با پنجره جدید نوشتن ایمیل، کار با جی‌میل راحت‌تر شد (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) 

تغییرات بزرگ در سطح مدیریت ارشد اپل: اخراج اسکات فورستال، قدرت گرفتن جانی آیو (نارنجی) 

مصاحبه وال استریت ژورنال با استیو بالمر: مأموریت جدید مایکروسافت (نارنجی) 

حجم آرشیو اینترنت به ۱۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ بایت رسید! (فارنت) 

آی‌پالس ۲۰: گپی با محمدرضا محمدعلی و پرهام باغستانی در مورد روز جهانی کاربردپذیری (آی‌کلاب) 

گزارش کامل مراسم عرضه ویندوزفون ۸ (آی‌کلاب)

گوگل در تعداد با اپل برابری کرد: ۷۰۰ هزار برنامه کاربردی در فروشگاه اندروید

وقتی که مدیر ارشد گوگل به دیدار رئیس جمهور فرانسه می‌رود (گشت‌ها)

فروش چهار میلیون ویندوز ۸ در چهار روز 

گارتنر بانکداران را به استفاده از رابط برنامه‌نویسی کاربردی توصیه کرد (بسیار جالب!)

نگرانی کارشناسان از افزایش تنوع و ابزار کاری هکرها (تجارت هک در واقع) 

مزایده دامنه‌های تک‌حرفی آغاز شد 

ترافیک اطلاعات فضای پردازش ابری تا سال ۲۰۱۶ شش برابر می‌شود

نوکیا جایگاه پنجم خود در بین تولیدکننده‌های اسمارت‌فون را از دست داد 

یک سوم خانوارهای جهان از باند وسیع ثابت استفاده می‌کنند 

شبکه‌های اجتماعی:

رسانه‌های اجتماعی در انتخابات ۲۰۱۲ آمریکا (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز) 

نوشیدن رسانه‌های اجتماعی با یک فنجان قهوه (وحید ابوالحسنی؛ رسانه‌های اجتماعی) (عالی! عالی!)

۱۰ حقیقت تکان‌دهنده درباره سازمان ۲٫۰ که باید بدانید (رضا قربانی؛ مدیر رسانه) 

زاکربرگ: اگر رئیس فیس‌بوک نبودم کارمند مایکروسافت می‌شدم 

نیم میلیارد توئیت روزانه در توئیتر 

صنعت فاوا در ایران:

عدم‌النفع ۵۸۵ هزار میلیارد تومانی دولت از عدم توسعه پهنای باند

وزیر ارتباطات مدعی شد: بدنبال چهار برابر کردن ظرفیت پهنای باند اینترنت هستیم

 کاهش قیمت اینترنت در شبکه ملی/ عدم دسترسی به حریم خصوصی کاربران و آخرین وضعیت شبکه ملی اطلاعات

راه‌اندازی نخستین موتور جستجوی بومی/ تخصیص ارز مرجع به کالاهای IT 

 رونمایی از سند راهبردی دفاع سایبری/ بهره برداری از VPN بومی

ایجاد اولین شهر فناوری اطلاعات در فرودگاه پیام/شهری بدون خدمات کاغذی

شرکت تلفن ثابت ایران تشکیل شد

نظارت دقیق بر محتوای پیامک‌های انبوه/ جلوگیری از فعالان غیر ایرانی پیامک  

اقتصاد:

اگه یه کاره‌ای بودم (۱)- پیش‌بینی‌پذیری (علی سرزعیم؛ دوست‌دار سقراط) (عااالی! به‌ترین مطلب هفته)

پیدا کنید دم روباه را در اقتصاد ایران (مجله‌ی اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)  

روزنامه‌های ما باید سود‌ده شوند (رضا قربانی؛ مدیر رسانه) (حرف حساب)

دو سوی تصمیم ۲۰۱۲ (علی دادپی؛ اقتصاد خرد، بازار و خانوار)

در نقد سهمیه‌بندی جنسیتی دانشگاه‌ها (کافه اقتصاد)

مغلطه اقتصادی: صادرات نفت از مظفرالدین شاه تاکنون! (علی سرزعیم؛ دوست‌دار سقراط)

تصمیمات ناپایدار ارزی (حجت قندی؛ اقتصادانه) 

هزینه یک سال زندگی (در ایران) 

متن توافق ۶ ماده‌ای برای فروش ارز صادرات

مخالفت بانک مرکزی با اختصاص ارز مرجع برای خرید منابع علمی  

۱۹ میلیارد دلار ارز دست مردم از کجا آمده است؟ 

تعداد کل بیکاران کشور اعلام شد 

فروش کد اقتصادی متوقف شد 

پیش‌بینی اکونومیست از بدهی‌های خارجی ایران 

اعتماد مصرف کنندگان آمریکایی به بالاترین حد در ۵ سال اخیر رسید 

دوست داشتم!
۲

پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای: آزادی بیان در

ماه‌نامه‌ی مدیریتی گزاره‌ها ـ شماره‌ی پنجم

شماره‌ی پنجم ماه‌نامه مدیریتی گزاره‌ها هم اگر چه با تأخیر زیاد؛ اما بالاخره آماده شد! امیدوارم مجموعه مطالب تهیه شده برای این شماره مورد استفاده‌ی دوستان گرامی قرار بگیرد. منتظر هر گونه انتقاد، پیشنهاد و نظر سازنده‌ی شما نیز هستم. می‌توانید شماره‌ی پنجم را از این‌جا با لینک مستقیم دانلود کنید.

اگر از مطالب این ماه‌نامه خوش‌تان آمد و برای‌تان کاربردی بود، سپاس‌گزار خواهم شد که آن را برای دوستان‌تان نیز بفرستید. برای دریافت شماره‌های بعدی این ماه‌نامه، می‌توانید ای‌میل‌تان را این‌جا ثبت کنید.

دوست داشتم!
۴

شماره‌ی پنجم ماه‌نامه مدیریتی گزاره‌ها هم اگر چه با تأخیر زیاد؛ اما بالاخره آماده شد! امیدوارم مجموعه مطالب تهیه شده برای این شماره مورد استفاده‌ی دوستان گرامی قرار بگیرد. منتظر هر گونه انتقاد، پیشنهاد و نظر سازنده‌ی شما نیز هستم. می‌توانید شماره‌ی پنجم را از این‌جا با لینک مستقیم دانلود کنید. اگر از مطالب این ماه‌نامه خوش‌تان آمد و برای‌تان کاربردی بود، سپاس‌گزار خواهم

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۸)

انتقادها تنها به این بستگی دارد که چه اندازه به آن‌ها توجه کنید. من به انتقادها توجهی ندارم و تنها کار خودم را انجام می‌دهم. این مسائل روی من تأثیری ندارد. من تنها زندگی‌ام را می‌کنم و سعی می‌کنم به سختی کار کنم.” (ونسان کمپانی؛ کاپیتان بلژیکی من‌سیتی؛ این‌جا)

بدون شرح. 🙂

دوست داشتم!
۱

“انتقادها تنها به این بستگی دارد که چه اندازه به آن‌ها توجه کنید. من به انتقادها توجهی ندارم و تنها کار خودم را انجام می‌دهم. این مسائل روی من تأثیری ندارد. من تنها زندگی‌ام را می‌کنم و سعی می‌کنم به سختی کار کنم.” (ونسان کمپانی؛ کاپیتان بلژیکی من‌سیتی؛ این‌جا) بدون شرح. 🙂 دوست داشتم!۱

کارگاه‌های آموزشی نادر خرمی‌ راد

همیشه از دیدن آدم‌های متخصص لذت می‌برم؛ چه برسد به این‌که افتخار دوستی با آن‌ها را داشته باشم. دوست خوب من نادر خرمی‌ راد یکی از این آدم‌های متخصص است که واقعا وقتی اسم‌ش را می‌شنوم هیچ چیزی دیگری جز “مدیریت پروژه” یادم نمی‌افتد!

به‌عنوان کسی که تازه در یکی دو سال اخیر با مدیر پروژه شدن اهمیت حوزه “مدیریت پروژه” را درک کرده، همیشه از خواندن نوشته‌های نادر چیزهای بسیار و البته مهمی یاد گرفته‌ام. نادر ساده و پاکیزه می‌نویسد و همین نوشته‌های‌ش را جذاب می‌کند. غیر از این یک غبطه‌ی  اساسی هم به نادر داشته و دارم: حجم بالای کارهای مفیدش و کتاب‌ها و مقالات بسیاری که نوشته و دارد می‌نویسد و البته دیگر کارهای‌ش. کاش نادر در مورد اصول مدیریت زمان و مدیریت وظایف‌ش هم برای‌مان بنویسد. 😉

نادر اخیرا آموزش‌های‌ش را از فضای آن‌لاین وارد فضای آف‌لاین هم کرده و به‌زودی دوره آموزشی استاندارد PRINCE2 و کارگاه آموزشی تدوین ساختار شکست کار را برگزار خواهد کرد. چه مدیر پروژه‌های بزرگ و کوچک هستید و چه یک کارآفرین و فریلنسر جوان، شرکت در این دوره‌ها ـ به‌ویژه دومی ـ را به همه‌ی شما توصیه می‌کنم. من دومی را خودم قصد داشتم شرکت کنم که احتمالا با یکی از کلاس‌های خودم هم‌زمان است و نمی‌شود. به‌جای‌ش اولی را شرکت می‌کنیم. 🙂

برای نادر عزیز آرزوی موفقیت روزافزون را دارم. 

 
دوست داشتم!
۷

همیشه از دیدن آدم‌های متخصص لذت می‌برم؛ چه برسد به این‌که افتخار دوستی با آن‌ها را داشته باشم. دوست خوب من نادر خرمی‌ راد یکی از این آدم‌های متخصص است که واقعا وقتی اسم‌ش را می‌شنوم هیچ چیزی دیگری جز “مدیریت پروژه” یادم نمی‌افتد! به‌عنوان کسی که تازه در یکی دو سال اخیر با مدیر پروژه شدن اهمیت حوزه “مدیریت پروژه”

چرا درآمد زنان هنوز از مردان کم‌تر است؟

از سال‌ها قبل موضوع تبعیض نسبت به زنان در محیط کار ـ به‌ویژه در زمینه‌ی حقوق و دست‌مزد ـ برای من بسیار مهم بوده است. اولین باری که با این موضوع مواجه شدم، زمانی بود که خواهران عزیزم تازه شاغل شده‌ بودند و من ـ که هنوز دانش‌جوی کارشناسی بودم ـ می‌دیدم با وجود دانش و تخصص بالا و تلاش زیادی که می‌کنند، چقدر حقوق پایینی در قیاس با هم‌تایان مردشان دریافت می‌کنند و این تازه جداست از مشکلات دیگری که برای زنان در تمامی دنیا وجود دارد. وقتی خودم شاغل شدم هم که با وضوح با این ماجرا مواجه شدم و می‌دیدم چقدر راحت توانایی‌ها و تجربیات یک هم‌کار خانم من نسبت به همکار مردِ ضعیف‌ترش نادیده گرفته می‌شود.

در همین راستا بود که چند وقت پیش مقاله‌ای را با عنوان جنسیت نباید مهم باشد ولی هنوز هست در این زمینه ترجمه کردم. در آن مقاله شواهدی در مورد شکاف قابل ملاحظه‌ی جنصیتی میان مردان و زنان در محیط‌های کاری ارائه شده بود. اخیرا این مقاله‌ی سایت مدرسه‌ی مدیریت وارتون دانشگاه پنسیلوانیا را دیدم که با رویکرد جالبی علت وجود این تبعیض را در حوزه‌ی درآمد بررسی کرده بود. بنابراین در این پست خلاصه‌ای از مقاله‌ی ماتیو بدیول و رکسانا باربالسکو را برای‌تان می‌نویسم:

۱- فرض اصلی نویسندگان این بوده که علت اصلی عدم حضور زنان در شغل‌های پردرآمد در قیاس با زنان این است که زنان برای این شغل‌ها درخواست کار ارائه نمی‌دهند. آن‌ها این فرضیه را در عمل به این شکل می‌آزمایند: از تعدادی زن و مرد که قرار بود وارد یک دوره‌ی یک ساله‌ی MBA شوند، پرسیدند قصد دارند بعد از فارغ‌التحصیلی در چه شغلی مشغول به‌کار شوند؟ این سؤال در سه مرحله‌ی دیگر هم از افراد پرسیده می‌شود: بلافاصله بعد از فارغ‌التحصیلی، بعد از ارسال درخواست کار برای کارفرماها و در نهایت پس از پذیرفته شدن و شروع به‌کار در یک شغل مشخص. اگر چه در ابتدای شروع به تحصیل در دوره‌ی MBA میزان اطمینان زنان و مردان نسبت به موفقیت در گرفتن شغل دل‌خواه‌شان مساوی بود (به‌استثنای فعالیت در زمینه‌ی بانکداری سرمایه‌ای)، در نهایت فرضیه‌ی تحقیق تأیید می‌شود.

۲- نویسندگان برای تببین علل وقوع چنین وضعیتی مدلی طراحی می‌کنند که شامل سه عامل تأثیرگذار بر تصمیم متقاضیان برای ارائه‌ی درخواست کار مربوط به یک حوزه‌ی کاری است. این سه عامل عبارتند از:

الف ـ ترجیحات متقاضی در زمینه‌ی آن‌چه از شغل‌ش می‌خواهد (مثلا حقوق مکفی، انعطاف‌پذیری و …)؛

ب ـ تعریف و دیدگاه سنتی جامعه در مورد ویژگی‌های فرد شاغل یک شغل مشخص؛

ج ـ میزان اطمینان فرد نسبت به موفقیت در آن شغل.

طبق تحلیل آن‌ها سه عامل مذکور به‌ شکل زیر روی تصمیم زنان برای عدم ارسال درخواست کار مربوط به مشاغل پردرآمد تأثیرگذار است:

الف ـ ترجیحات: زنان اغلب مشاغلی را ترجیح می‌دهند که در آن‌ها توازن میان زندگی شغلی و شخصی وجود داشته باشد. بنابراین آن‌ها برای فعالیت در وال‌استریت و شرکت‌های مشاوره (که با استرس و حجم بالای کار و حتی سفرهای طولانی‌مدت همراه هستند) تمایلی نشان نمی‌دهند.

ب ـ تعریف از شاغل: به‌صورت سنتی بسیاری از صنایع، مردانه محسوب می‌شوند و در نتیجه زنان برای کار در آن‌‌ها درخواست کار نمی‌دهند و به‌سراغ صنایعی می‌روند که از گذشته زنان، بیش‌تر در آن صنایع مشغول به‌کار بوده‌اند.

ج ـ احتمال موفقیت: زنان فکر می‌کنند در گرفتن شغل در مشاغلی مانند بانکداری سرمایه‌ای موفق نخواهند شد. بنابراین اصلا برای این مشاغل اقدام نمی‌کنند (این در حالی است که پروفسور بیدول می‌گوید زنانی که اقدام می‌کنند به‌اندازه‌ی مردان موفق‌اند!)

۳- نکته‌ی جالب این‌جاست که اگر چه قوانینی وجود دارند که شرکت‌های فعال در صنایع پردآمد را به استخدام زنان ملزم می‌کنند، اما این قوانین شرکت‌ها را به گماشتن زنان در مشاغل پردآمد یا ارتقای زنان به پست‌های رده‌ی بالای سازمانی مجبور نمی‌کنند!

۴- نکته‌ی جالب دیگر این است که سازمان‌های فعال در صنایعی که زنان در آن‌ها کم‌تر به‌کار مشغول‌اند، به‌دلیل کم بودن حضور زنان در سازمان خود، تمایلی به تغییر دادن خود به‌شکلی که با اولویت‌های شغلی زنان سازگار شوند، ندارند.

۵- نویسندگان تأکید دارند که نتایج تحقیق آن‌ها بر گروهی محدود از افراد بامهارت و دانش‌آموخته‌ی MBA تأکید دارد و برای تأیید کامل نظریه‌ی آن‌ها لازم است تحقیقات بیش‌تری صورت پذیرد.

۶- نکته‌ی آخر هم این‌که مردان معمولا هیچ گزینه‌ای جز داشتن بالاترین درآمد ممکن را ندارند. اما برای زنان لزوما این‌طور نیست.

پ.ن. این مطلب قبلا در “سایت زنان و قوانین در جوامع مسلمان” این‌جا منتشر شده است.

دوست داشتم!
۲

از سال‌ها قبل موضوع تبعیض نسبت به زنان در محیط کار ـ به‌ویژه در زمینه‌ی حقوق و دست‌مزد ـ برای من بسیار مهم بوده است. اولین باری که با این موضوع مواجه شدم، زمانی بود که خواهران عزیزم تازه شاغل شده‌ بودند و من ـ که هنوز دانش‌جوی کارشناسی بودم ـ می‌دیدم با وجود دانش و تخصص بالا و تلاش

آیا کار بر زندگی شما مسلط شده است؟

نویسنده: جیل کورکیندل / مترجم: علی نعمتی شهاب

وقتی چند سال پیش یک شرکت بزرگ را برای راه‌اندازی کسب و کار خودم ترک کردم، تصور یک زندگی ساده و مؤثر را داشتم که در آن پروژه‌های جدید و اقدامات تغییر زمان کم‌تری را از من خواهند گرفت. من می‌توانستم تصمیم بگیرم دوست دارم چقدر کار کنم و ضرورتا همین طور در مورد این‌که چه کارهایی را دوست ندارم انجام دهم. برای اولین بار در زندگی‌ام من می‌توانستم از تصمیم‌گیری در مورد این‌که چه کاری را چه موقعی انجام دهم، لذت ببرم.

مدتی بعد با واقعیت روبرو شدم. وقتی شما یک کسب و کار کوچک را شروع می‌کنید، مجبورید ساعت‌هایی زیادی را برای راه‌اندازی آن کار کنید. بازاریابی، اداره‌ و توسعه‌ی کسب و کار همگی به اندازه‌ی خود انجام کار زمان می‌برند و شما هر کاری را که پیشنهاد شود را قبول می‌کنید. من بدترین رئیس خودم شده بودم که اهداف غیرواقعی تعیین می‌کردم، مدام پروژه‌های جدید شروع می‌کردم و فهرست‌های طولانی کارهای در دست اقدام (To-Do List) می‌نوشتم. سپس به خودم دستور می‌دادم که: “کار را انجام بده!”؛ چیزی که باید اغلب در نقاط دورافتاده‌ی دور دنیا انجام می‌شد، پروژه‌های بلند مدت را توسعه می‌داد و به‌عنوان یک کسب و کار موفق در خانه ادامه می‌یافت.

من متوجه شدم که دارم ساعت‌های زیادی کار می‌کنم، بسیار به نقاط دور سفر می‌کنم و در آخر هفته‌ها هم کار می‌کنم؛ بدون این‌که حتی بتوانم به فعالیت‌های روزانه‌ام برسم. پروژه‌های بلند که دیگر به کنار! زمان من ناپدید می‌شد، زندگی شخصی من در درجه‌ی دوم اهمیت قرار گرفته بود و من گاهی اوقات از شدت استرس و فشار کاری ناخوش می‌شدم. مشخص بود یک جای کار اشکال دارد.

یکی از جنبه‌های مورد علاقه‌ی مربی‌گری برای من حجم زیاد مطالبی است که می‌توانید در کار کردن با دیگران در مورد خودتان یاد بگیرید. بسیاری از مدیران ارشدی که من مربی‌شان بوده‌ام با مشکلاتی همانند من روبرو بودند؛ البته در سطحی بسیار وسیع‌تر: آن‌ها زیر فشار دائمی اضافه‌کاری و استرس ناشی از فناوری جدید، جهانی‌سازی، تقاضا برای نوآوری و کاهش نیروی انسانی بودند. فراتر از این‌ مشکلات، بسیاری از آن‌ها مجبور بودند در یک سازمان دارای ساختار ماتریسی کار کنند؛ چیزی که به این معنا بود که آن‌ها باید در برابر بیش از یک رئیس پاسخ‌گو می‌بودند. به‌علاوه از آن‌ها خواسته می‌شد نتایج بیش‌تری را به صورت کاراتر، سریع‌تر و با نیروی انسانی کم‌تر به دست آورند.

در بسیاری از نقش‌های شرکتی، این هدف با دادن کارهای بیش‌تر به افراد با قابلیت بالا به دست می‌آید؛ کاری که به استرس و خستگی و دل‌زدگی و اخراج مدیران دارای کارایی کم‌تر منجر می‌شود. اغلب مدیران ارشدی که من مربی‌گری‌شان را کرده‌ام به اندازه‌ی دو مدیر ارشد تمام وقت کار می‌کنند. اندرو را در نظر بگیرید: مدیر ارشد مالی (CFO) یک خرده‌فروشی بریتانیایی که اخیرا به پست مدیر ارشد عملیاتی (COO) ارتقا یافته است. از او خواسته شده هم‌زمان هر دو شغل را تا زمانی در سال آینده که یک جانشین برای پست مدیر ارشد مالی تعیین شود، داشته باشد. او معاونی دارد که فردی بسیار بی‌تجربه در نقش مدیر ارشد مالی است؛ چیزی که به معنای زمان‌های اضافه کاری بسیار طولانی برای اندرو و داشتن تشویش دایمی در مورد این‌که هیچ یک از دو کار درست انجام نشوند، است. اندرو می‌گوید کیفیت کار او به دلیل گسترده بودن توجه او به جنبه‌های گوناگون مسائل شرکت، تحت تأثیر منفی قرار گرفته است. و زمانی که او خسته می‌شود؛ گه‌گاه با ترسی فلج‌کننده روبرو می‌شود که نکند کاری به‌شکل وحشت‌ناکی اشتباه پیش برود!

البته چنین موقعیتی در بلند مدت ناپایدار است. اگر اندرو به تلاش برای انجام هر دو نقش ادامه دهد؛ خستگی او افزایش خواهد یافت و او در خطر ترک شغل‌اش و از آن بدتر از دست رفتن سلامتی‌اش قرار خواهد گرفت (حتی اگر این خطر در حد خستگی و دل‌زدگی باشد.) برای شرکت او این ریسک وجود دارد ‌که اندرو احساس کند این فشار کاری ارزش‌اش را ندارد و در نتیجه تصمیم بگیرد آن‌جا را ترک کند و کاری پیدا کند که شرایط بهتری داشته باشد،.

خوب اگر در شرایطی مثل اندرو قرار داشتید و اگر در سازمانی کار می‌کنید که کار زیاد در آن تبدیل به نرم و ارزش شده است، چه باید بکنید؟ یا احتمالا اگر مثل من کارآفرینی هستید که بدترین رئیس خود شده‌اید و خود را به تاراج زندگی‌تان تهدید می‌کنید، باید چه کنید؟

من سه گام فوری را به شما پیشنهاد می‌کنم؛ گام‌هایی که باید به شکلی انجام شوند تا زندگی کاری شما به سامان درآید:

۱٫ زمان‌‌تان را بی‌رحمانه مدیریت کنید و اولویت‌های روشنی مشخص کنید: این اغلب برای مدیران ارشد یک الهام است که تحلیل کنند زمان‌شان در طول هفته دقیقا در کجا صرف می‌شود؛ در جلسات بی‌نتیجه، با اعضای متقاضی تیم، دنبال کردن رئیس یا خیره شدن به فهرستِ در حال رشدی از فعالیت‌ها. بنابراین مشخص کنید چقدر زمان برای کارتان لازم دارید (من پیشنهاد می‌کنم یک سقف بین ۵۰ تا ۵۵ ساعت را تعیین کنید) و سپس این زمان‌ها را همان‌طور که پول‌تان را مدیریت می‌کنید مدیریت کنید: آن‌ها را هدر ندهید!

کارهای واقعا ضروری که باید انجام شوند و چیزهای مهم برای خودتان در بلند مدت را در نظر بگیرید. استراتژی‌تان را با دقت بررسی کنید و اهمیت استراتژیک اهداف، فعالیت‌ها و پروژه‌ها را مشخص کنید و ضروری‌ترین موارد را تعیین کنید. انرژی خود را بر این موارد متمرکز کنید و مطمئن شوید که به صورت منظم زمان کافی را برای تفکر دقیق در مورد استراتژی‌ و کارهایی که انجام می‌دهید، کنار گذاشته‌اید. زمانی را هم برای تجدید انرژی در نظر بگیرید.

۲٫ وقتی اولویت‌های‌تان را مشخص کردید و تصمیم گرفتید کجا زمان‌تان را صرف کنید، فهرستی از کارهایی که می‌توانید حذف کنید، تهیه کنید. مدیران ارشد در درست کردن فهرست کارهای لازم‌الاجرا و طراحی پروژه‌هایی جدید و تعیین ابتکارات لازم عالی هستند؛ اما از این پس کارهایی که نباید انجام دهید را فهرست کنید. اقدامات اغلب در مسائل و فرایندها گیر می‌کنند یا مدیران ارشد نمی‌توانند اجازه بدهند به دلیل سرمایه‌بری بالای آن‌ها ادامه یابند. بنابراین باز هم بی‌رحم باشید: برای خودتان روشن کنید که متوقف کردن پروژه‌ها به معنای شکست شخصی نیست؛ این کار تنها کنار گذاشتن پروژه‌های هدردهنده‌ی انرژی است: یعنی کنار گذاشتن پروژه‌ها و ابتکارات قدیمی که به هیچ جایی ختم نمی‌شوند و تلاش برای تمرکز بر پروژه‌هایی که نتیجه‌بخش هستند.

اگر نمی‌توانید تصمیم بگیرید، از همکاران‌تان بپرسید ادامه‌ی چه پروژه یا ابتکار و اقدامی هدردهنده‌ی زمان است و آن‌ها بدون تردید فهرستی را جلوی شما خواهند گذاشت. اگر تردید دارید خودتان را مجبور کنید تا حداقل یک پروژه را در زمانی که تصمیم گرفتید پروژه‌ی جدیدی شروع کنید، کنار بگذارید. حواس‌تان به خطر کار زیاده از حد باشد: انرژی یک منبع محدود است و شما باید از آن‌ به ‌درستی بهره بگیرید.

۳٫ همواره دو اصل بالا را به رئیس‌تان ـ یا خودتان ـ یادآوری کنید تا مطمئن شوید انجام اقدامات و ابتکارات بی‌پایان را در سر نمی‌پروراند و انرژی‌تان را بر پروژه‌های کلیدی متمرکز کرده‌ است. اگر رئیس شما در تعیین اولویت‌ها ضعف دارد، پیش از آغاز صرف زمان روی یک پروژه‌ی جدید مطمئن شوید او واقعا به آن متعهد است. یکی از مشتریان من روش مؤثری برای مدیریت رئیسی که به صورت دایمی ایده‌های جدید و ابتکارات او را رد می‌کرد داشت: او تنها به درخواست‌های رئیس‌اش وقتی پاسخ می‌داد که آن‌ها را سه بار تکرار می‌کرد؛ چرا که می‌دانست تنها درخواست‌های مهم به بار سوم می‌رسند.

منبع

دوست داشتم!
۶

نویسنده: جیل کورکیندل / مترجم: علی نعمتی شهاب وقتی چند سال پیش یک شرکت بزرگ را برای راه‌اندازی کسب و کار خودم ترک کردم، تصور یک زندگی ساده و مؤثر را داشتم که در آن پروژه‌های جدید و اقدامات تغییر زمان کم‌تری را از من خواهند گرفت. من می‌توانستم تصمیم بگیرم دوست دارم چقدر کار کنم و ضرورتا همین طور

لینک‌های هفته (۱۱۱)

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

در خیانت نرخ ساعتی (محمد حسین واقف؛ شاهد قدسی) (نقد دوست خوبم بر این پست گزاره‌ها)

۲۰ اصول قیمت‌گذاری پروژه برای فری‌لنسرها (فرزاد محسن‌وند؛ وب‌‌هاب) (این یکی هم مطلبی دیگر مربوط به همون مطلب من)

برنامه ۵ ساله کاری (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی) 

چه زمانی برای هنرمند شدن مناسب است؟ (رضا بهرامی‌نژاد)

مدیریت، کارآفرینی و تحلیل کسب و کار:

آجر به آجر (رضا بهرامی‌نژاد) (عااااالی! به‌ترین مطلب هفته)

آیپالس ۱۹: گپی با اسد صفری موسس اسکرام ایران (آی‌کلاب) (به‌به!) 

درخت مسئله: آزمون فرضیه به شیوه مکنزی (ابراهیم حیدری)

تفاوت و رابطه تجربه کاربری و کاربردپذیری (اسما کروبی؛ آی‌کلاب)

ICB چیه؟ (نادر خرمی‌راد) 

۳ دلیل ابتدایی شکست پروژه (مهدی عامری؛ PMPlus) 

بازاریابی به اندازه (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد) 

محافظت از دارایی‌های سازمانی با کمی دقّت و کمی تکنیک (محسن احمدی، گاه‌نوشته‌ها) 

بازسازی روحیۀ کارکنان (محمد سالاری) 

Evernote به کارکنانش بابت تمیز و مرتب شدن خانه‌هایشان، پول می‌پردازد! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

زمانی برای طراحی ریسپانسیو (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) 

مشکلی وجود دارد: کمتر کسی می‌داند که ویندوز آر تی دقیقاً چیست (نارنجی) 

ماریسا مه‌یر اولین خرید خود در یاهو را انجام داد (وبلاگینا) 

در کنفرانس امشب اپل چه گذشت؟ (آی‌کلاب)

سامسونگ خبر قطع همکاری با شرکت اپل را تکذیب کرد (فارنت) 

گوشی‌ها چگونه هوشمند شدند؟ (زومیت) 

نسخه نهایی وب اپس آفیس، حالا روی اسکای درایو مایکروسافت (وبلاگینا)

نوار کاست، آینده ذخیره‌سازی اطلاعات حجیم (نارنجی)

کسپرسکی سیستم‌عامل اختصاصی خود را می‌سازد 

اینترنت ما را کند ذهن می‌کند (با تشکر)

شبکه‌های اجتماعی:

بهترین اپلیکشن‌های رسانه‌های اجتماعی (آمنه رضا؛ رسانه‌های اجتماعی) 

مغز عصر سنگی در جهان مدرن رسانه‌های اجتماعی » رسانه‌های امروز (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز) 

صنعت فاوا در ایران:

بخش خصوصی زمینه را برای ارائه سرویس‌ها و خدمات محتوا محور فراهم کند (درباره‌ی توسعه‌ی خدمات ارزش افزوده‌ی موبایل در ایران)

آن سوی ویروس شعله 

ظرفیت اینترنت کشور افزایش یافت

اپراتور اول و دوم فعلا نمی‌توانند خدمات ۳G بدهند (اپراتور اول و دوم نسل سوم نمی‌خوان ارائه بدند که!) 

برترین شهروند دنیای دیجیتال انتخاب می‌شود

اقتصاد:

از پیش‌بینی‌های کینز: هفته‌ای فقط ۱۵ ساعت کار (نیام یراقی؛ یادداشت‌های مدیریت ریسک)

اقتصاد؛ علم سرمایه‌داری (کافه اقتصاد)

یادداشت درباره نوبل اقتصاد ۲۰۱۲؛ تئوری بازی‌ها، برای بازی نیست! (پویا جبل‌عاملی) 

اقتصاد آنلاین – متوسط درآمد ایرانیان اعلام شد 

اقتصاد آنلاین – پیش‌بینی روند نرخ بیکاری ایران 

وضعیت اقتصادی آمریکا در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری

توافق نهایی رهبران اروپایی برای تشکیل اتحادیه بانکی مشترک + فیلم

قیمت جهانی نفت بار دیگر کاهش یافت

دوست داشتم!
۲

پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای: در خیانت نرخ

چگونه دست‌مزدمان را به‌عنوان یک فریلنسر محاسبه کنیم؟

یکی از مشکلات اساسی ما ـ به‌ویژه وقتی برای خودمان کار می‌کنیم؛ اعم از مشاور، توسعه‌دهنده، طراح، گرافیست و … ـ محاسبه‌ی حقوق و دست‌مزدی است که برای کار کردن باید از سازمان‌های طرف حساب‌مان دریافت کنیم. بارها و بارها دیده‌ام که چه از طرف فردی که با یک سازمان کار می‌کند و چه از طرف خود کارفرما، اشتباهات وحشتناکی در این زمینه صورت گرفته و به‌  دل‌خوری طرفین منجر شده است. بنابراین شاید یک سؤال خوب این باشد که اصلا چطور باید دست‌مزدمان را به‌عنوان فریلنسر محاسبه کنیم!؟ در این پست قصد دارم به این سؤال پاسخ بدهم. در این زمینه اصولا چند روش وجود دارد:

۱- ببینید حقوق ماهانه‌‌ی شما با توجه به سوابق‌تان باید چقدر باشد (مثلا فرض کنیم یک میلیون تومان.) بعد ببینید چند روز با سازمان کارفرما کار دارید. فرض کنیم مجموعا هر ماه حدود ۱۰ روز در سازمان حضور دارید. حالا اگر فرض کنیم در ماه حدود بیست روز کاری داشته باشیم، شما نصف این میزان کار می‌کنید. بنابراین می‌شود گفت که شما می‌توانید عددی نصف کل دریافتی‌تان را به‌عنوان حقوق پایه به سازمان پیشنهاد کنید. به این عدد چیزی بین ۲۰ تا ۴۰ درصد به‌عنوان سربار بابت حق بیمه و مالیات و رفت و آمد و … افزوده می‌شود. 

۲- یک عدد مشخص را به‌عنوان دستمزد روزانه‌تان مشخص کنید (مثلا همان یک میلیون تومان تقسیم بر بیست روز کاری ماه که می‌شود روزی تقریبا ۵۰ هزار تومان) و به سازمان بگویید براساس تعداد روزهایی که در سازمان حضور دارید به شما پرداخت داشته باشند. البته در این حالت چون مبلغ حقوق ثابت نیست، باز باید یک ضریب سربار همانند حالت یک در نظر گرفته شود.

۳- مثل راه شماره‌ی دو؛ فقط محاسبات براساس تعداد ساعات کاری‌تان در طول ماه. در این حالت ابتدا باید دستمزد ساعتی‌تان را حساب کنید. برای این منظور به‌ترین کار این است که حقوق ماهانه‌تان را بر عدد ۱۸۰ (با فرض بیست روز کاری در ماه ضرب‌در ۹ ساعت کار روزانه براساس قانون کار) تقسیم کنید تا دست‌مزد ماهانه‌تان پیدا شود (که با فرض یک میلیون تومان حقوق ماهانه تقریبا می‌شود ساعتی شش هزار تومان.) فقط قبل از اعلام این عدد به کارفرما حواس‌تان باشد که در این حالت آن ضریب سربار (۲۰ تا ۴۰ درصدی) را باید به عدد ساعتی‌تان اضافه کنید. بنابراین عددی که به کارفرما اعلام می‌کنید عددی بین حدود ۷ تا ۹ هزار تومان خواهد بود.

۴- یک راه خیلی خیلی ساده‌تر هم وجود دارد: به این فکر کنید چه مبلغی شما را از کار کردن برای سازمان راضی می‌کند. به‌صورت شهودی یک مبلغ را مشخص کنید و بعد سعی کنید از راه‌های سه گانه بالا برای‌ش توجیه پیدا کنید. فکر می‌کنم این راه مؤثرترین راه هم باشد و رضایت بیش‌تری هم در نهایت از نتیجه‌اش خواهید داشت.

برای محاسبه‌ی رقم انجام یک پروژه هم می‌توانید از همین روش‌ها استفاده کنید و فقط درصد معقولی سود (بین ۵ تا ۲۰ درصد بسته به شرایط) را هم به ضریب سربارتان اضافه کنید.

اما یک سؤال مهم‌تر این است که حقوق یک ماهه‌مان را از کجا پیدا کنیم!؟ قطعا نمی‌شود دقیق کار کرد, اما چند راه برای این کار وجود دارد:

۱٫ اگر در حوزه‌ی آی‌تی کار می‌کنید به‌ترین و معتبرترین مرجع قابل استناد، استاندارد سازمان نظام صنفی رایانه‌ای کشور است.

۲٫ در هر حوزه‌ای که کار کنید احتمالا دوستانی دارید که در حال کار کردن به‌صورت تمام‌وقت باشند. می‌توانید از دوستان‌تان بپرسید که حدود حقوق و دست‌مزدشان چقدر است (و حواس‌تان باشد که از آن‌ها بخواهید به شما یک دامنه یا Range بدهند. حقوق طرف را مستقیم نپرسید.)

۳٫ اگر آدم باتجربه‌ای در حوزه‌ی کاری خودتان می‌شناسید (مخصوصا اگر طرف مدیر پروژه یا صاحب شرکت باشد) از او بخواهید در مورد حقوق ماهانه‌ی شما قضاوت کند.

۴٫ اگر می‌توانید مدیر منابع انسانی یک شرکت فعال در حوزه‌ی کاری خودتان را گیر بیاورید و از او کمک بخواهید.

۵٫ اگر راه‌های بالا جواب نداد سعی کنید در چند مصاحبه‌ی استخدامی شرکت کنید و تا مرحله‌ی محاسبه‌ی حقوق و دست‌مزد پیش بروید! 😉

راه دیگری می‌شناسید بنویسید تا من هم یاد بگیرم. 🙂

پیشنهاد می‌کنم در راستای این مطلب حتما نوشته‌ی فرزاد (این‌جا) و محمد (این‌جا) را هم بخوانید.

پ.ن. متأسفانه در ایران به‌شدت هر دو طرف کارکنان و کارفرمایان از نبودن سایتی مانند Payscale دارند متضرر می‌شوند. البته در ایران بعید می‌دانم بخش خصوصی بتواند چنین سایتی را راه بیاندازد. این کار قطعا یکی از وظایف وزارت محترم کار، تعاون و رفاه اجتماعی است. کاش کسی پیش‌قدم شود و این کار بسیار ضروری را شروع کند.

دوست داشتم!
۵

یکی از مشکلات اساسی ما ـ به‌ویژه وقتی برای خودمان کار می‌کنیم؛ اعم از مشاور، توسعه‌دهنده، طراح، گرافیست و … ـ محاسبه‌ی حقوق و دست‌مزدی است که برای کار کردن باید از سازمان‌های طرف حساب‌مان دریافت کنیم. بارها و بارها دیده‌ام که چه از طرف فردی که با یک سازمان کار می‌کند و چه از طرف خود کارفرما، اشتباهات وحشتناکی