ایمان یعنی برداشتن اولین قدم؛ وقتی حتا پله‌ی اول هم دیده نمی‌شود.

مارتین لوتر کینگ

دوست داشتم!
۴

ایمان یعنی برداشتن اولین قدم؛ وقتی حتا پله‌ی اول هم دیده نمی‌شود. مارتین لوتر کینگ دوست داشتم!۴

خیلی وقت‌ها، زمانی که از روزهای آرمانی به‌دور هستی و چالشی بزرگ را روبروی‌ت می‌بینی، ارزیابی بهتری از خودت داری. این همان چیزی است که برای من هم اتفاق افتاد. می‌دانم که این پاداش تلاش‌های‌م است و تلاش می‌کنم که از تک‌تک دقایق حضورم در میدان لذت ببرم.” (فرناندو تورس؛ این‌جا)

چقدر این نکته‌ای که تورس گفته جالب است: هر کس به‌ترین تصویر از واقعیتِ وجودی خودش را می‌تواند زمانی ببیند که اوضاع زندگی‌ش روبه‌راه نیست …

دوست داشتم!
۴

“خیلی وقت‌ها، زمانی که از روزهای آرمانی به‌دور هستی و چالشی بزرگ را روبروی‌ت می‌بینی، ارزیابی بهتری از خودت داری. این همان چیزی است که برای من هم اتفاق افتاد. می‌دانم که این پاداش تلاش‌های‌م است و تلاش می‌کنم که از تک‌تک دقایق حضورم در میدان لذت ببرم.” (فرناندو تورس؛ این‌جا) چقدر این نکته‌ای که تورس گفته جالب است: هر

این همه فرسنگ‌های فاصله

از سر ناچاری است؟

یا چاره‌ای است

در این شبان بی‌پناهی

تا کورسوی سپید آن سرزمین ناپیدا

به خورشیدی مهربان بدل شود؟

محمد رضا عبدالملکیان

دوست داشتم!
۲

این همه فرسنگ‌های فاصله از سر ناچاری است؟ یا چاره‌ای است در این شبان بی‌پناهی تا کورسوی سپید آن سرزمین ناپیدا به خورشیدی مهربان بدل شود؟ محمد رضا عبدالملکیان دوست داشتم!۲

“همه به دنبال قهرمانی هستند؛ اما باید بلد باشید که چگونه پیروز شوید و چگونه ببازید. من از شیوه‌ی برخوردمان با پیروزی و شکست‌ها احساس غرور می‌کنم.” (پپ گوآردیولا؛ این‌جا)

بدون شرح از پپ بزرگ!

دوست داشتم!
۱

“همه به دنبال قهرمانی هستند؛ اما باید بلد باشید که چگونه پیروز شوید و چگونه ببازید. من از شیوه‌ی برخوردمان با پیروزی و شکست‌ها احساس غرور می‌کنم.” (پپ گوآردیولا؛ این‌جا) بدون شرح از پپ بزرگ! دوست داشتم!۱

ناامیدی از آینده و احساس شکست‌خورده بودن از آشناترین احساسات این روزهای زندگی ماست. من پیام‌های زیادی دریافت می‌کنم که از من برای رهایی از این احساس و موفقیت کمک می‌خواهند. در این پست نامه‌ای را که همین اواخر برای دوستی نادیده فرستادم منتشر می‌کنم؛ شاید به کار دیگران هم آمد:

دوست عزیز! متأسفم در چنین شرایطی قرار گرفته‌اید و کاملا درک‌تان می‌کنم. سال گذشته من هم در یک حلقه از حوادث بد قرار گرفتم؛ چه در زندگی شغلی‌ام و چه در زندگی شخصی. مهم‌تر از همه فوت پدربزرگ عزیزتر از جانم بود که برای من چیزی بیش‌تر از یک پدر بود … اما اتفاقات بد بسیار دیگری هم برای‌ام افتادند: کل سال را درگیر یک شکست عاطفی شدید بودم، مدیر پروژه‌ای بودم که شکست خورد و فشار و استرس بسیار بسیار زیادی را تحمل کردم. چند ماهی دنبال کار بودم و پیدا نکردم و دست آخر امسال را با بی‌کاری خودخواسته شروع کردم. برای من در آن روزها آینده، چیزی شبیه یک شوخی تلخ به‌نظر می‌رسید. مدام به این فکر می‌کردم که چون گذشته و امروز آن‌طوری که من می‌خواسته‌ام نبوده و چون من پشت سر هم بد می‌آورم، آینده هم چیزی شبیه به گذشته است و حتا بدتر … اما چه شد و چه کردم تا خوب شدم و زندگی را هم درست کردم؟ می‌خواهم برای شما همین را بنویسم. حواس‌ت باشد که من فقط می‌توانم در مورد مسیر درست حرکت از عمق دره به اوج قله را صحبت کنم و نه این‌که شما درست است چه کار بکنی. امیدوارم تجربه‌ی من برای‌ت مفید باشد:

۱- اول از همه و مهم‌ترین نکته: دوست بسیار بزرگواری روزی به من این تلنگر را زدند که چرا آینده را به گذشته وصل می‌کنی؟ از آن بدتر چرا فکر می‌کنی آینده، همان گذشته است؟ روزهای زیادی به این سؤال‌ها فکر کردم. حق با آن دوست بود. شاید بدیهی به‌نظر برسد؛ اما خیلی از ما به‌صورت ناخودآگاه این پیش‌فرض را در مورد آینده داریم و برای همین، ناامیدیم. واقعیت این است که آینده می‌تواند امتداد گذشته و امروز باشد؛ اما نه لزوما. ما می‌توانیم آینده را از امروز متفاوت کنیم؛ به‌شرط این‌که فکر کردن و غصه خوردن در مورد گذشته را کنار بگذاریم. به‌شرط این‌که درباره‌ی آینده با ذهنیت گذشته و دیروزمان فکر نکنیم. به‌شرط این‌که بفهمیم آینده، همان تکرار گذشته نیست. به‌شرط این‌که بدانیم زیاد شکست خوردن به‌معنی همیشه شکسته خوردن نیست! وقتی این ذهنیت را کنار گذاشتم، ۸۰ درصد ماجرا حل شد؛ چون حالا می‌‌دانستم آینده، فرق بزرگی با گذشته‌ دارد: امروزی که می‌توانم با آن فردا را بسازم. 

۲- مرحله‌ی بعد: تصمیم گرفتم که موفق بشوم؛ با وجود تمام نداشته‌ها، شکست‌ها و مشکلات‌م.

۳- مرحله‌ی سوم: نشستم و به این فکر کردم که من چه دارم و چه ندارم. چه جاهایی قوی هستم و چه مهارت‌هایی دارم (دانش تخصصی، مهارت‌های رفتاری، مهارت‌های رایانه‌ای و هر چیز دیگری که بشود اسم‌ش را نقطه‌ی قوت گذاشت.)مثلا: من در زمینه‌ی مدیریت دانش، تخصصی داشتم و هم‌چنین شبکه‌ی بزرگی از دوستان متخصصی که از طریق وبلاگ‌م و دنیای مجازی با آن‌ها آشنا شده بودم. بعد با همین چارچوب به این فکر کردم چه چیزهایی ندارم. مثلا: من در روابط شخصی‌ام با آدم‌‌ها کم‌رو بودم و اسمش را گذاشته بودم حجب و حیا و همین باعث شده بود خیلی جاها حق‌م خورده شود. همین‌جا هم خطر ناامیدی و ناواقع‌گرایی شدیدا وجود دارد: خوش‌بینانه به خودمان نگاه کنیم. حتما نقاط قوت بسیاری داریم! در عین حال لازم است با خودمان صادق باشیم: حتما نقطه‌ی ضعف هم داریم.

۴- قدم بعد: در محیط چه فرصت‌هایی وجود داشت که من می‌توانستم از آن‌ها استفاده کنم؟ مثلا: فرصت این‌که برخی شرکت‌های خصوصی بزرگ به یک مشاور متخصص و در عین حال جوان در حوزه‌ی مدیریت برای مدیریت ارشد سازمان نیاز داشتند. در عین حال تهدیدهایی هم وجود داشت. مثلا: من به آن مدیرعامل‌ها دسترسی نداشتم!

۵- نتیجه‌ی گام‌های سه و چهار را کنار هم گذاشتم و از ابزاری به‌نام تحلیل SWOT استفاده کردم تا ببینم حالا که قرار است آینده را بسازم باید چه کار کنم؟ مثال: می‌توانستم با تکیه بر دانش و تخصصی‌ام و رزومه‌ام از شبکه‌ی آدم‌های متخصص اطراف‌م بخواهم به من کمک کنند تا از فرصتِ نیازِ شرکت‌ها به مشاور مدیریت استفاده کنم.

۶- حالا وقت اقدام رسیده بود. اقداماتی که باید انجام می‌دادم اولویت‌بندی کردم و اجرای‌شان را شروع کردم. در طی مسیر هم حواس‌م بود که: طول و عرض شادی چیست، تعریف موفقیت چیست، این‌که باید کنترل کنم، نه فرار!، این‌که امید آخرین چیزی است که می‌میرد، و چیزهایی شبیه این‌ها. ضمنا یاد گرفتم رؤیاهای‌م را زندگی‌کنم و راز موفقیت را از مثلث طلایی بارسا و معادله‌ی جیم وولفنزون و  شریل سندبرگ آموختم.

۷- تصمیم برای رها کردن گذشته و ساختن فردا با امروز، تصمیم آسانی نبود. در واقع این تصمیم سخت‌ترین تصمیم ممکن بود. اما من این تصمیم را گرفتم و موفق شدم: زندگی شغلی و شخصی من در فاصله‌ی چند ماه از این رو به آن رو شد. آرامشی که این روزها در زندگی‌ام تجربه می‌کنم را سال‌ها بود که گم کرده بودم … جالب است که امروز با نگاهی به ماجراهای این چند ماه اخیر، می‌بینم که مهم‌ترین نکته همان رها کردن فکر کردن به آینده با تفکر گذشته بود!

حالا نوبت شماست: فقط و فقط باید این سخت‌ترین تصمیم را بگیرید و شروع کنید. همین حالا و همین لحظه. حالا وقت دوباره شروع کردن است …

(منبع عکس)

دوست داشتم!
۲۰

ناامیدی از آینده و احساس شکست‌خورده بودن از آشناترین احساسات این روزهای زندگی ماست. من پیام‌های زیادی دریافت می‌کنم که از من برای رهایی از این احساس و موفقیت کمک می‌خواهند. در این پست نامه‌ای را که همین اواخر برای دوستی نادیده فرستادم منتشر می‌کنم؛ شاید به کار دیگران هم آمد: دوست عزیز! متأسفم در چنین شرایطی قرار گرفته‌اید و

سر ریچارد برانسون کارآفرین و ثروت‌مند مشهور انگلیسی است که به‌دلیل مالکیت گروه معروف شرکت‌های‌ش ـ ویرجین ـ شناخته می‌شود. او مالک بیش از ۴۰۰ شرکت است که در زمینه‌های متعددی ـ از صنعت هوایی و مسابقات فرمول یک گرفته تا اوازم تزئینی و حتا حمل و نقل فضایی ـ فعال‌اند. ثروت آقای برانسون بیش از ۴٫۲ میلیارد دلار برآورد شده است.

این‌جا به ۷ راز موفقیت آقای برانسون اشاره شده است:

۱- “بله” گفتن لذت‌بخش است!

۲- حالا که می‌خواهید رؤیا ببینید، رؤیای بزرگی ببینید! از یک پسرک روزنامه‌فروش تا فردی که ۸ شرکت میلیارد دلاری راه‌ انداخته چقدر فاصله است؟ (معلوم است که آن پسرک، خود استاد است!)

۳- لذت بردن، خودش لذت‌بخش است! استاد جایی گفته: “لذت ببرید، سخت کار کنید و پول خودش می‌آید.”

۴- ریسک‌های حساب شده بکنید: به‌‌همین دلیل است که “بله” گفتن برای آقای برانسون راحت‌ است.

۵- در لحظه و برای همین الان زندگی کنید: از کار سخت هم لذت ببرید.

۶- همیشه و به همه احترام بگذارید.

۷- گشاده‌دست و بخشنده باشید.

دوست داشتم!
۲۰

سر ریچارد برانسون کارآفرین و ثروت‌مند مشهور انگلیسی است که به‌دلیل مالکیت گروه معروف شرکت‌های‌ش ـ ویرجین ـ شناخته می‌شود. او مالک بیش از ۴۰۰ شرکت است که در زمینه‌های متعددی ـ از صنعت هوایی و مسابقات فرمول یک گرفته تا اوازم تزئینی و حتا حمل و نقل فضایی ـ فعال‌اند. ثروت آقای برانسون بیش از ۴٫۲ میلیارد دلار برآورد

نگویم‌ت که بیامیز با من اما، آه …
بعیدتر منشین از حدود زمزمه‌رس

 که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس …

حسین منزوی 

دوست داشتم!
۲

نگویم‌ت که بیامیز با من اما، آه …بعیدتر منشین از حدود زمزمه‌رس  که با تو حرف نگفته بسی به دل دارمکه با بسامدش این عمرها نیاید بس … حسین منزوی  دوست داشتم!۲

“دخه‌آ در طول فصل قبل با انتقادات زیادی مواجه شد؛ ولی من هم وقتی جوان بودم و در آژاکس بازی می‌کردم، مرتکب اشتباهاتی می‌شدم و در یووه و یونایتد هم اشتباه می‌کردم. مهم‌ترین نکته این است که باید اشتباهات‌ت را در همان بازی و یا در بازی بعدی فراموش کنی. دخه‌آ این کار را کرد. (ادوین فاندرسار درباره‌ی دروازه‌بان جوان اسپانیایی منچستر یونایتد؛ این‌جا)

درس این شماره این است: تلاش کنید خیلی زود اشتباهات‌تان را فراموش کنید؛ البته بعد از به‌خاطر سپردن درسی که از آن‌‌ها گرفته‌اید!

دوست داشتم!
۲

“دخه‌آ در طول فصل قبل با انتقادات زیادی مواجه شد؛ ولی من هم وقتی جوان بودم و در آژاکس بازی می‌کردم، مرتکب اشتباهاتی می‌شدم و در یووه و یونایتد هم اشتباه می‌کردم. مهم‌ترین نکته این است که باید اشتباهات‌ت را در همان بازی و یا در بازی بعدی فراموش کنی. دخه‌آ این کار را کرد. (ادوین فاندرسار درباره‌ی دروازه‌بان جوان

ما انسان‌ها در هر دقیقه‌ از زندگی‌مان با تصمیم‌گیری مواجهیم: از “چه کنم؟” “چه بپوشم؟” “چه بخورم؟”ها گرفته تا “چه رشته‌ای بخوانم؟” “چه شغلی داشته باشم” و تا “با چه کسی باشم؟” و … بنابراین متأسفانه یا خوش‌بختانه تصمیم‌گیری درست بخش مهمی از بار زندگی شاد و موفق ما را بر دوش خود می‌کشد. خوب حالا چطور درست تصمیم بگیریم؟

تا به‌امروز در مورد تصمیم‌گیری درست نکات بسیاری گفته شده است: از انواع روش‌های کمّی و کیفی تصمیم‌گیری گرفته تا مباحث روان‌شناسی تصمیم‌گیری. تمامی این‌ اصول به‌دنبال کمک ما در تصمیم‌گیری هستند. آن‌ها می‌خواهند به ما یاد بدهند چطور تصمیم بگیریم و از آن مهم‌تر چطور تصمیم نگیریم! اما هم‌چنان این مشکل وجود دارد که این خودِ “ما” هستیم که دست آخر باید تصمیم را بگیریم … این مشکل به‌ویژه در مواردی که تصمیم‌گیری با احساسات در ارتباط است، حادتر می‌شود. چگونه می‌‌توانی تصمیم بگیری که “آنِ” زندگی‌ت را دیگر دوست نداشته باشی؟ چگونه می‌توانی تصمیم بگیری که محیط کاری را که سال‌ها در آن زندگی کرده‌ای (و نه کار!) ترک کنی و بی‌کاری خودخواسته را بپذیری؟ چگونه می‌توانی تصمیم بگیری بخش بزرگی از سرمایه‌ی اندکی را که با هزار زحمت و دردسر به‌دست آورده‌ای برای آموزش خودت سرمایه‌گذاری کنی؟ این‌ها نمونه‌ی سخت‌ترین تصمیمات زندگی یک ساله‌ی اخیر من هستند.

اما … صادقانه بگویم تجربه‌ام به من نشان داده در چنین مواردی همیشه سخت‌ترین تصمیم همان درست‌ترین تصمیم است! انتخاب تصمیم درست سخت است؛ چرا که آن تصمیم معطوف است به آینده‌ی زندگی و موفقیتی که شاید به‌دست آید و شاید نه. در صورتی که احساسات روی روزهای خوب گذشته، وضعیت امروزی و شدن‌ها و نشدن‌های امروز و فردای ما متمرکزند. برای همین است که گرفتن تصمیم درست تا این حد دشوار است. 

در این یک سال اخیر در تمامی تصمیمات مهم زندگی‌ام سخت‌ترین تصمیم ممکن را انتخاب کردم. سعی کردم تا حدی که می‌توانم بر احساسات‌م غلبه کنم و با عقلانیت تصمیم بگیرم. از تصمیم فراموش کردن کسی که دوست‌ش داری که بدتر نداریم؟ (این‌جا را بخوانید.) امروز خوش‌حال‌م که بگویم تجربه به من ثابت کرده همیشه آن سخت‌ترین تصمیم، درست‌ترین تصمیم هم بوده است.

یکی از درس‌های آقای مدیرعامل عزیزی که این روزها مشاورشان هستم (و البته عملا بیش‌تر برعکس است!) این است: تا وقتی که نتوانی در یک موقعیت شدیدا احساسی تصمیم درست را بگیری، مدیر خوبی نشدی.

بنابراین وقتی در انتخاب بین چند گزینه در تصمیم‌گیری حیران شدید، یک بار سخت‌ترین تصمیم را با دقت بیش‌تری تحلیل کنید!

دوست داشتم!
۱۵

ما انسان‌ها در هر دقیقه‌ از زندگی‌مان با تصمیم‌گیری مواجهیم: از “چه کنم؟” “چه بپوشم؟” “چه بخورم؟”ها گرفته تا “چه رشته‌ای بخوانم؟” “چه شغلی داشته باشم” و تا “با چه کسی باشم؟” و … بنابراین متأسفانه یا خوش‌بختانه تصمیم‌گیری درست بخش مهمی از بار زندگی شاد و موفق ما را بر دوش خود می‌کشد. خوب حالا چطور درست تصمیم بگیریم؟