سرنوشت از آنِ کسانی است که تنبلتر از آن هستند که اتفاقاتِ متمایزی را در طول عمرشان برای خود رقم بزنند!
آر استیونز
سرنوشت از آنِ کسانی است که تنبلتر از آن هستند که اتفاقاتِ متمایزی را در طول عمرشان برای خود رقم بزنند!
آر استیونز
سرنوشت از آنِ کسانی است که تنبلتر از آن هستند که اتفاقاتِ متمایزی را در طول عمرشان برای خود رقم بزنند! آر استیونز دوست داشتم!۱
ـ با وجود اینکه با کمی پشتکار و اندکی کوشش از عهدهی مطالعهی «افلاطون» برمیآمدم و میتوانستم یک مسئلهی مثلثات را حل کنم و یا یک آزمایش شیمی انجام بدهم؛ اما چیزی هم بود که قادر به انجامش نبودم: روشن ساختن هدفم که در تاریکی فرو رفته بود. مانند دیگران که دقیقا میدانستند قاضی خواهند شد، پزشک یا هنرمند و در چه صورتی چه امتیازاتی از شغل خود خواهد برد، من نمیتوانستم فکر بکنک. ممکن بود من هم روزی یکی از این قبیل اشخاص میشدم؛ اما چگونه میتوانستم بدانم؟ شاید مقدرم بود که جستجو کنم و باز سالهای سال جستجو کنم، بدون اینکه به کوچکترین هدفی برسم. شاید روزی به هدفم دست یابم؛ اما این هدفی بد، خطرناک و وحشتناک خواهد بود. من فقط میخواستم به آنچه در درون من است جان بخشم. این کار چرا اینهمه سخت بود؟ …
ـ … اتفاق اصلا وجود ندارد. وقتی که انسان چیزی را احتیاج دارد و مییابد، مدیون اتفاق نیست؛ بلکه مدیون خودش است. این احتیاج واقعی اوست و میل واقعی اوست که آن را برایش فراهم میکند.
ـ اشیایی را که ما میبینیم تصویر اشیایی است که در ما وجود دارد، آنچه خارج از ماست بههیچوجه واقعیت ندارد. اغلب اشخاص بهوضعی کاملا غیرحقیقی زندگی میکنند، زیرا آنها آنچه را در خارج بهطور مجاز وجود دارد، حقیقتی تصور میکنند و هرگز به دنیای درونی خود اجازهی خودنمایی نمیدهد. بدونشک بدینگونه میتوانند خوشبخت باشند …
ـ من همانطور که تشخیص دادهای در رؤیاهای خود زندگی میکنم. دیگران هم در رؤیاهایی بهسر میبرند؛ اما نه در رؤیاهای خاص خودشان. تفاوت اینجا است.
ـ مأموریت حقیقی هر کسی این است: کامیابی از خویشتن … کار او یافتن سرنوشت حقیقی خودش بوده است ه یک سرنوشت عادی و پروراندن آن. بقیه همه ناقص است. اقدام برای رهایی از سرنوشت خود و همرنگی با جماعت، ترس از خویشتن است.
(دمیان؛ هرمان هسه، ترجمه: خسرو رضایی، انتشارات جامی)
ـ با وجود اینکه با کمی پشتکار و اندکی کوشش از عهدهی مطالعهی «افلاطون» برمیآمدم و میتوانستم یک مسئلهی مثلثات را حل کنم و یا یک آزمایش شیمی انجام بدهم؛ اما چیزی هم بود که قادر به انجامش نبودم: روشن ساختن هدفم که در تاریکی فرو رفته بود. مانند دیگران که دقیقا میدانستند قاضی خواهند شد، پزشک یا هنرمند و در
بگو به چه چیزی توجه میکنی تا بگویم کیستی.
خوزه اورتگا وای گاست
بگو به چه چیزی توجه میکنی تا بگویم کیستی. خوزه اورتگا وای گاست دوست داشتم!۲
قصههایی که در مورد خودمان برای خودمان تعریف میکنیم ما را همانی میکند که هستیم.
مگان مککافرتی
قصههایی که در مورد خودمان برای خودمان تعریف میکنیم ما را همانی میکند که هستیم. مگان مککافرتی دوست داشتم!۷
آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت!
ویلیام بلیک
آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت! ویلیام بلیک دوست داشتم!۳
آینده همیشه از همین حالا آغاز میشود!
مارک استراند
آینده همیشه از همین حالا آغاز میشود! مارک استراند دوست داشتم!۲
همگی ما در زندگی با مسائل و چالشهای گوناگونی مواجهیم که حل آنها میتواند درهایی از سعادت و خوشبختی را بهروی ما بگشاید. این مسائل بغرنج، همانهایی هستند که ما را در روز بیقرار و در شب بیخواب میکنند. مسائلی که راهحل آنها در ظاهر دور از دسترس ما هستند و همین است که باعث میشود تا روزها را در انتظار گشوده شدن دری بهسوی باغ سبز رؤیاها پشت سر هم بگذرانیم. روزهایی پر از انتظار و تشویش، روزهایی کندگذر که گویی دقیقهها چون سالی میگذرند. بعضی از ما ممکن است “پر بگشایند اما به دیوار قفس برخورد کنند” و اغلب ما دست روی دست میگذاریم تا “روز فرشته” از راه برسد. 🙂
کدامیک از ما میتواند ادعا کند که در زندگی با چنین چالشها و حسها و تجربیاتی مواجه نبوده است؟ مشکل از جایی پیش میآید که زندگی را در همین مسائل حلناشدنی خلاصه میکنیم. متأسفانه بارها و بارها با افرادی برخورد کردهام که در مواجهه با یک چالش بزرگ، تمام زندگیشان را بر سر آن قمار کردهاند و فراموش کردهاند که زندگی جنبههای دیگری هم دارد که هر کدام میتواند سرشار از حسِ خوبِ موفقیت باشد. البته که ما حق نداریم دربارهی سنگینی بار مسائل دیگران بر دوش آنها و اهمیت آن مسئله برایشان قضاوتی بکنیم؛ اما در هر حال این “قفلهای ناگشودنی” تنها بخشی از داستان زندگی ما هستند.
در برابر این چالشهای سخت چه باید کرد؟ انتظار کشیدن؟ تغییر جهت زندگی؟ تلاشِ مکرر؟ باید اعتراف کنم که شخصا جوابی برای این سؤال ندارم. خودِ من هم در زندگیام گرفتار چند مسئله از این دست چالشهای حلنشدنی بودهام. بعضی از آنها را گذشتِ زمان حل کرده و در مورد برخی دیگر نیز چشمانداز مثبتی دیده نمیشود. اما چیزی که در این میان یاد گرفتهام این است که حتی با وجود اهمیتِ حیاتی دو مورد از این چالشهای اساسی برای رسیدن به کیفیت زندگی مورد انتظارم، سایر بخشهای زندگی را معطل آنها نگذاشتهام. واقعیت این است که قرار نیست تمام رؤیاها در زندگی همانطوری که ما انتظار داریم محقق شوند. از آن بدتر اینکه قرار نیست زندگی ما در این دنیای خاکی بیدرد و بیمشکل سپری شود. نمیدانم اسمش را میشود چه گذاشت: دردناک، غمناک یا چیزی شبیه اینها؛ اما در هر حال “درهای قفلشده” بخشی از این دنیا هستند و هنر بسیاری از افراد موفق در زندگیشان این است که از جایی بهبعد قفلهای بسته را به حال خودشان رها میکنند و بهجستجوی قفلهای دیگری برای باز کردن میروند: قفلهایی که میشود برای باز کردنشان کاری کرد. البته کسی نمیتواند تضمین کند که این قفلها ـ که شاید پیشتر در پردهی وهم و خیال بودند ـ خود تبدیل به قفلهای ناگشودنی بزرگتری نشوند!
داستان چیزی شبیه یک پارادوکس بزرگ است: پیدا کردن هر قفلِ زندگی، با هیجانِ تلاش کردن برای گشودن آن آغاز میشود و نهایتش را تنها خدا میداند! شاید این پارادوکس همانی باشد که گروس عبدالملکیان در شعری سروده است (و عنوان مطلب هم برگرفته از همین شعر است):
دنیای درهای قفل
دنیای دیوارهای بیپایان …
کلیدهای گمشده روزی پیدا خواهند شد
با قفلهای گمشده چه کنیم؟
همگی ما در زندگی با مسائل و چالشهای گوناگونی مواجهیم که حل آنها میتواند درهایی از سعادت و خوشبختی را بهروی ما بگشاید. این مسائل بغرنج، همانهایی هستند که ما را در روز بیقرار و در شب بیخواب میکنند. مسائلی که راهحل آنها در ظاهر دور از دسترس ما هستند و همین است که باعث میشود تا روزها را در انتظار گشوده شدن
هدف از هستی ما، داشتن یک زندگیِ با هدف است.
رابرت بیرنه
هدف از هستی ما، داشتن یک زندگیِ با هدف است. رابرت بیرنه دوست داشتم!۳
بهترین ادب آن است که از خود آغاز کنى.
مولا علی (ع)
شب سالگرد شهادت “تنهاترین مردِ خدا” است و شبِ قدر. زمانی برای نگریستن به درونِ خود و نقطهی آغازی دیگر برای اصلاحِ خویشتن. در اوجهای معنوی امشبتان، ما پابستگان این دنیای خاکی را فراموش نفرمایید.
التماس دعا. یا علی.
بهترین ادب آن است که از خود آغاز کنى. مولا علی (ع) شب سالگرد شهادت “تنهاترین مردِ خدا” است و شبِ قدر. زمانی برای نگریستن به درونِ خود و نقطهی آغازی دیگر برای اصلاحِ خویشتن. در اوجهای معنوی امشبتان، ما پابستگان این دنیای خاکی را فراموش نفرمایید. التماس دعا. یا علی. دوست داشتم!۵
” … اما چیزی جلوی این کارمان را میگیرد. شاید این فکر که در شرایط عادی، همه چیز میتوانست جور دیگری باشد. فقط ایکاش به این زندگی عادی میرسیدیم ـ تا وقتی تلقی ما این است که وضعیتمان غیرعادی است، فرقی نمیکند منظورمان از «عادی» چه باشد. شاید آنوقت کشف میکردیم که موکول کردن همه چیز به زمانی که زندگی عادی شود، تنها بهانهای است برای لاپوشانیِ ناکارآمدی و ناتوانیِ خودمان در برخورد با مشکلات. یا شاید کشف میکردیم که نقصی در شخصیت ما هست که فقط و فقط به خود من مربوط میشود و ربطی به وضعیت جامعه ندارد. اما اگر هم اینطور باشد، فعلا در شرایطی نیستیم که بتوانیم این را بفهمیم. همیشه این احساس عجیب را داریم که اینجا زندگی آنجوری که باید باشد، یا میتوانست باشد نیست …” (کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم؛ اسلاونکا دراکولیچ؛ ترجمه: رؤیا رضوانی؛ نشر گمان؛ ص ۱۷۲)
پرواضح است که حرفهای خانم دراکولیچ چقدر بازتابدهندهی همان بهانههای درونی است که از ترسِ روبرو شدن با مسئولیتپذیری دربارهی خودمان، زندگیمان و دنیایمان هر روز بیشتر از قبل برای خودمان میتراشیم. کاش روزی که دور نباشد، “درِ این حصارِ جادوییِ روزگار”مان را بشکنیم و دست به کار ساخت دنیای مطلوب شخصیمان شویم؛ شاید آن روز، با سختکوشیِِ تمام و امید و البته بدون انتظارِ آنچنانی از دنیای پیرامونی و آدمهایش، رؤیاهای بزرگمان را زندگی کنیم.
پ.ن. بی هیچ توضیح اضافی کتاب جذاب خانم دراکولیچ را با ترجمهی عالی خانم رضوانی بخرید و بخوانید. (+) پشیمان نخواهید شد.
” … اما چیزی جلوی این کارمان را میگیرد. شاید این فکر که در شرایط عادی، همه چیز میتوانست جور دیگری باشد. فقط ایکاش به این زندگی عادی میرسیدیم ـ تا وقتی تلقی ما این است که وضعیتمان غیرعادی است، فرقی نمیکند منظورمان از «عادی» چه باشد. شاید آنوقت کشف میکردیم که موکول کردن همه چیز به زمانی که زندگی عادی