- حکمتها (۸۶) - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
- و اینک چهل سالگی: ای خضر پیخجسته، مدد کن به همتم … - ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
- لینکهای هفته (۶۳۶) - ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
همهی ما دیوانه زاده شدهایم. بعضیها این دیوانگی را حفظ کردهاند.
ساموئل بکت
همهی ما دیوانه زاده شدهایم. بعضیها این دیوانگی را حفظ کردهاند.
ساموئل بکت
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیکتر میشد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد …
قیصر امینپور
امروز دوم اردیبهشت، ۵۷مین سالگرد تولد “قیصر” دلها بود. روح بزرگش در تقارن سالگرد تولدش با روز میلاد مولایش امیر مؤمنان، غریق دریای رحمت الهی.
از کوی وفا به سنگ دورم کردند
در خانهی غم زنده بهگورم کردند
بگشایم اگر سینه به پیش تو شبی
بینی که چه با دل صبورم کردند …
زندهیاد سیاوش کسرایی
من میروم زکوی تو و دل نمیرود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمیرود …
گر بیتو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن، که جز رهِ باطل نمیرود
درجستوجوی روی تو هرگز نگاهِ من
بیکاروانِ اشک ز منزل نمیرود …
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی
پستهای نوروزی گزارهها از امشب آغاز میشوند. 🙂 منتظر کولهپشتی ۹۵ و یک هدیهی کوچک هم باشید. اما برای شروع بد ندیدم این روزها تب معرفی کتاب در رسانههای اجتماعی داغ است (و امیدوارم کتابها همینقدر که معرفی میشوند خوانده هم شوند!) از پیشنهاد چند کتاب و مقالهی خواندنی شروع کنم.
این شما و این هم پیشنهادهای من. اول کتابهای پیشنهادی:
۱- طاق نصرت: اعتراف میکنم تصور نمیکردم بعد از خواندن جاودانگی میلان کوندرا رمانی دیگر بتواند تا این اندازه من را تحت تأثیر قرار دهد. اما هنوز خوشبختانه میشود غافلگیر شد! طاق نصرت رمان طولانی اما بسیار درخشان اریک ماریا رمارک، سرنوشت راویک پزشک جراحی است که بعد از شرکت در جنگ جهانی اول و فرار از دست نازیها، حالا در پاریس ملتهب در زمانی نزدیک به جنگ جهانی دوم زندگی میکند و دست سرنوشت، بازی عجیبی را برای او رقم زده است. در گودریدز پای این رمان سه کلمه نوشتهام: “تنهایی، عشق و سرنوشت” و فکر میکنم این سه واژه، خلاصهی داستان زندگی بسیاری از ما خواهند بود. پنج ستاره! این رمان را از دست ندهید.
۲- نیمکت داغ: برای منِ دیوانهی فوتبال، چه چیزی بهتر از کتابی که به روایت زندگی و ایدههای بزرگترین مربیان تاریخ میپردازد؟ کتاب جذاب دکتر حمیدرضا صدر با آن قلم دوستداشتنی و اطلاعات نابش، سفری است به درون تاریخ جذابترین ورزش دنیا. روایتی خوشطعم از شور و امید و خشمِ نامهایی آشنا و ناآشنا، روایتی از جنس چمن خیس و توپ گرد، روایتی از مسیر زندگی آنهایی که “ساختند تا بمانند.” چه فوتبالی هستید و چه نه، این کتاب درهایی جدید را بهروی شما در مورد الگوهای فکر و تصمیمگیری باز خواهد کرد.
۳- ۲۲ قانون ابدی بازاریابی: ال ریس و جک تروات، دو نویسندهی برجستهی حوزهی بازاریابی در این کتاب از تجربهی چند دههای خود دربارهی قوانین حاکم بر دنیای بازاریابی میگویند. قوانینی ساده و در عین حال غافلگیرکننده، مثل این: “سعی کنید یا اولین نفر بازار باشید یا اینکه بهخوبی خودتان را در جایگاه دوم قرار دهید. نفر سوم بهبعد؟ فکرش را هم نکنید!” کتاب سرشار از مثالهای گوناگون از برندهایی سرشناس و چرایی پیروزی و شکست آنها در بازاریابی است. ترجمهی کتاب هم برخلاف بسیاری از کتابهای حوزهی بازاریابی ترجمهی پاکیزهای است و همین لذت خواندن کتاب را دو صد چندان میکند. ناگفته پیدا است که این قوانین تنها در زمین بازی کسبوکار معنادار نیستند و در زندگی روزمره هم کاربردهای بسیاری میتوانیم برای آنها پیدا کنیم!
۴- هفت پرسش استراتژیک: معمولا کتابهای استراتژی یا صرفا آموزشیاند یا صرفا روایتی از کامیابی یا شکست یک شرکت یا مدیر بزرگ و نهایتا ترکیبی از چندین بهینهکاوی که به مجموعهای از قوانین پیشنهادی غیرقابل تعمیم (!) ختم شدهاند. اما “هفت پرسش استراتژیک” به عمق اقیانوس استراتژی میزند و شما را در مقام مدیر شرکت یا مشاور یا حتی علاقهمند حوزهی مدیریت، با سؤالاتی مواجه میکند که هیچ گریزی از آنها در دنیای استراتژی نیست. سؤالاتی ساده با نتایجی شگفتآور و بسیار تکاندهنده. شخصا از بسیاری از مثالهای کتاب جا خوردم! کتاب با ترجمهی بسیار خوب “مسعود سلطانی” بسیار گیرا و خواندنی است.
۵- دیوان اشعار حسین منزوی: دلم نمیآید به معرفی کتاب بپردازم و از این همراه همیشگی شبهای دراز تنهاییام ننویسم. غزلهای حسین منزوی همیشه و هنوز تازهاند و در این وانفسای دنیای پر از تیرگی و اندوه، مرهمی بر قلبهایی که شاید اندکی نور ایمانِ عشق، هنوز در آنها در حال درخشیدن است …
و حالا پیشنهاد پنج مقالهی زبان اصلی بسیار جذاب امسال (بدون ترتیب و بدون توضیح!):
Only 8% of Leaders Are Good at Both Strategy and Execution
۸ Tech Trends to Watch in 2016
Celebrating Two Decades of s+b
۳ Things Managers Should Be Doing Every Day
امیدوارم پیشنهادهای خواندنی من، مورد علاقه و استفادهی شما قرار بگیرند. منتظر پستهای بعدی تا نوروز باشید. 🙂
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست …
***
ماهم از آهِ دلِ سوختگان بیخبر است
مگر آئینهی شوق و دلِ آگاهش نیست؟ …
***
شهریارا عقب قافلهی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
زندهیاد استاد شهریار
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زینگونه بسی آمد و زینگونه بسی رفت …
***
از پیش و پس قافلهی عمر میندیش
گه پیشروی پِی شد و گه بازپسی رفت …
***
این عمرِ سبک، سایهی ما بسته به آهیست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت …
ه.ا. سایه
پ.ن. هشتاد و هشتمین سالگرد تولد استاد بزرگ غزل معاصر، هوشنگ ابتهاج مبارک. امید که نفسِ خوشبوی استاد و شعرهایشان همچنان برای سالهای دراز این جهان را معطر کند.
حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی …
عاشق که میشوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی
***
من بیتو در غریبترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
غلامرضا طریقی
نیمنگاهی به پاهایم انداخت
و گفت
فرقی ندارد چگونه میروی
با هواپیما
با قطار
با اسب
یا پای پیاده
بههر حال
نه زود میرسی
نه دیر
این سفر
یک عمر طول خواهد کشید
پیاده برو …
واهه آرمن
پیر لومتر نویسندهی فرانسوی و برندهی جایزهی گنگور ۲۰۱۳ برای بهترین رمان است. در مصاحبهی جذاب او منتشر شده در روزنامهی آرمان ـ نکات بسیار جالبی در مورد تفکر و رویکرد یک حرفهای واقعی مطرح شده که آنها را با هم مرور میکنیم:
ـ اگر به خوانندگان فکر نکنم نخواهم توانست سوال «آیا رمانم خوب است یا نه؟» را از خودم بپرسم. وانگهی، من برای خواننده داستان میسازم و آن را به او میفروشم. بنابراین «باید» آن را بپسندد. اما پرسش واقعی این نیست که بدانیم آیا خواننده از اثر خوشش آمده یا نه، بلکه این است که «آیا من توانستهام احساساتی را در خواننده برانگیزم که میخواستهام برانگیزانم؟ آیا خواننده من گریه کرده آنزمانیکه من خواستهام گریه کند؟» بنابراین، من به نوعی مجبور خواهم بود به خوانندگانم فکر کنم. وظیفه ادبیات، فهماندن مردم از طریق عواطف و احساسات است. هر کس شغلی دارد و شغل من نیز «تولید احساس» است.
ـ رماننویس باید اعتماد زیادی به نوشتن داشته باشد؛ درعینحال باید حذر کردن نیز بداند. اگر شما داستان خود را بیش از حد بتنریزی کنید، آنگاه نخواهید توانست به آنچه ممکن است در حین نوشتن پیش بیاید اطمینان کنید. برای مثال، احتمال دارد شخصیت شما بهطور ناگهانی کار بزرگی انجام دهد که همهچیز را تغییر دهد و شما آن را فوقالعاده ببینید. همچنین اگر شما در مرحله آمادهسازی اصلاحات بسیاری انجام دهید، آنگاه جای زیادی برای «خیال» باقی نمیماند. در نوشتن امکان وقوع اتفاقات زیادی وجود دارد، اما باید در نوشتن مراقب نیز بود و نباید تصور کرد که نوشتن همه مشکلات را حلوفصل خواهد کرد. من شخصا، تا زمانی که طرح کلی و پایان را ندانم شروع به نوشتن نمیکنم. در این هنگام است که میدانم نوشتن میتواند خلأ باقیمانده را پر کند و دقیقا میدانم به کجا میروم.
ـ من به هیچوجه مغرور نیستم، اما همانطور که میدانید، در زندگی نباید خود را دستکم گرفت. کارهایی هستند که به خوبی از عهده انجامشان برمیآییم و در مقابل کارهایی نیز هستند که کمتر در آنها موفقیم. در مورد کارهایی که میتوانیم انجامشان دهیم باید بتوانیم بگوییم: «من به خوبی از عهده انجام این کار برمیآیم.» ممکن است دیگران آن را بهتر از من انجام دهند و من بهترین نباشم، اما با تخصصی که من دارم، این کاری است که میتوانم به بهترین وجه انجامش دهم.